شمارهٔ ۷۳۷
زلف تو تا گرفتهام با همه در کشاکشم
خال تو تا گزیدهام هندوی دل در آتشم
از نمکین لب توام بوده غذای روح و بس
گیردم آن نمک اگر من نمک دگر چشم
مستم و نیست درد سر تا به صباح محشرم
تا لب میپرست تو داده شراب بیغشم
باده نخورده چشم تو مستی اوست از کجا
و از اثرش عجب که من باده نخورده سرخوشم
تا که به پرده درون نقش نگار کردهام
رشک نگارخانه شد این صحف منقشم
نی زد لاف از شکر خامه ز وصف آن دهان
گفت خجل نمیشوی از سخنان دلکشم
من که حدیث عشق را شرح هزار گفتهام
پیش لب تو غنچهسان بستهدهان و خامشم
عشق تو گفتم از سرم مرگ مگر برون برد
خاک شد استخوانم و عشق نشد فراموشم
خصم اگر چه شخ کمان کرده کمین به قصد جان
تیر ولای مرتضی هست نهان به ترکشم
گفت به زلف او دلم از چه مشوشی بگو
تا تو به حلقهام دری آشفته من مشوشم
از اثر شراب تو وز رخ بیحجاب تو
آگهم ارچه والهم عاقلم ارچه بیهشم
لاف مزن ز مهر و مه کز خم طره دوتا
حلقه بگش مهر و مه کرده نگار مهوشم
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زلف تو تا گرفتهام با همه در کشاکشم
خال تو تا گزیدهام هندوی دل در آتشم
هوش مصنوعی: من به خاطر زلف تو در حال جدال و کشمکش هستم، و از زمانی که از خال تو بهرهمند شدهام، دل من مانند آتش میسوزد.
از نمکین لب توام بوده غذای روح و بس
گیردم آن نمک اگر من نمک دگر چشم
هوش مصنوعی: از لبهای شاداب تو بوده که خوراک جانم به شمار میآید و من تنها به خاطر آن طعم نمکین، به تو وابستهام. اگر که چشم دیگری ببینم، از آن نمک تو دور شوم.
مستم و نیست درد سر تا به صباح محشرم
تا لب میپرست تو داده شراب بیغشم
هوش مصنوعی: من غرق در شادی و سرخوشی هستم و هیچ گونه نگرانی و دردسری ندارم تا روز قیامت. تا وقتی که تو به من نگاه میکنی و شرابی که به من دادهای مرا مست کرده، هیچ چیزی نمیتواند مرا نگران کند.
باده نخورده چشم تو مستی اوست از کجا
و از اثرش عجب که من باده نخورده سرخوشم
هوش مصنوعی: چشم تو که هیچ گاه شرابی نچشیده، خود به تنهایی نشانهای از شگفتی و سرمستی است. جالب اینجاست که من هم بدون نوشیدن شراب، احساس خوشحالی و سرخوشی میکنم.
تا که به پرده درون نقش نگار کردهام
رشک نگارخانه شد این صحف منقشم
هوش مصنوعی: تا زمانی که طراحی زیبایی را در درون خودم کشیدهام، نوشتههای من تبدیل به اثری زیبا و خاص شده است که حسادت دیگران را برانگیخته است.
نی زد لاف از شکر خامه ز وصف آن دهان
گفت خجل نمیشوی از سخنان دلکشم
هوش مصنوعی: نی از شیرینی و زیبایی سخن میگوید و به طرف مقابل میپرسد که آیا از حرفهای دلنشینش شرمنده نمیشود.
من که حدیث عشق را شرح هزار گفتهام
پیش لب تو غنچهسان بستهدهان و خامشم
هوش مصنوعی: من درباره عشق بسیار سخن گفتهام، اما وقتی در حضورت هستم، مثل گلولهای که هنوز باز نشده و خاموش است، نمیتوانم صحبت کنم.
عشق تو گفتم از سرم مرگ مگر برون برد
خاک شد استخوانم و عشق نشد فراموشم
هوش مصنوعی: عشق تو را به گونهای احساس کردم که گویی جانم را میگیرد و با اینکه بدنم از خاک خواهد شد، این عشق هرگز در ذهنم فراموش نخواهد شد.
خصم اگر چه شخ کمان کرده کمین به قصد جان
تیر ولای مرتضی هست نهان به ترکشم
هوش مصنوعی: اگرچه دشمن با کمان خود کمین کرده و قصد جان دارد، تیر و زهر تیرکمان من، یادگار ولایت مرتضی (علی) است که در دل نهفته است.
گفت به زلف او دلم از چه مشوشی بگو
تا تو به حلقهام دری آشفته من مشوشم
هوش مصنوعی: شخصی به معشوقش میگوید که از زلفهایش که دلش را بیقرار کرده، برایش بگوید تا او را در آغوش گیرد و به آرامش برساند. او در واقع به دنبال این است که از معشوقش علت نگرانیاش را بفهمد و آن را به آرامش تبدیل کند.
از اثر شراب تو وز رخ بیحجاب تو
آگهم ارچه والهم عاقلم ارچه بیهشم
هوش مصنوعی: از تأثیر شراب عشق تو و از چهره بدون پوشش تو آگاه هستم، هرچند که عاقل به نظر میآیم، اما واقعاً بیخبر و دیوانهام.
لاف مزن ز مهر و مه کز خم طره دوتا
حلقه بگش مهر و مه کرده نگار مهوشم
هوش مصنوعی: افتخار نکن به زیبایی ماه و خورشید، زیرا که گیسوی معشوق من دو حلقه را به این زیبایی باز کرده و او خود زیباییاش را نشان میدهد.