شمارهٔ ۷۲
به چهرهات شده آن زلف مشکفام نقاب
بدان صفت که حواصل به زیر پر عقاب
تو را بزلف نژند آمده حجاب جمال
که دود تیره بر آتشکده شده است حجاب
نه دل خراب تو شد زاولین نظر ای عشق
برای چیست که لشکرکشی بملک خراب
زسیم خام تو ابریشم دلم بگسیخت
کمند تافته شصت خم بچهره متاب
بباغبان که بگوید حدیث از آن لب لعل
که خون خلق بخورد آن دو غنچه سیرآب
پی گزند دلم زلف بر رخت لرزان
چو عقربی که برآید بسیر در مهتاب
دهان تنگ تو رانیست جای گفت و شنید
که فارغم زسؤالش که نیست جای جواب
کجا سفینه دلرا سکون پدید آید
مرا که مردم دیده فتاده در غرقاب
تو را که آب حیات است در کف ایساقی
بیا و تشنه لبی را بجرعه دریاب
تو را که نفس پرستی چه لاف حق گوئیست
مگو که باشد آشفته مدعی کذاب
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به چهرهات شده آن زلف مشکفام نقاب
بدان صفت که حواصل به زیر پر عقاب
هوش مصنوعی: زلفهای سیاه و خوشفرم تو مانند پردهای بر چهرهات افتاده و به زیبایی آن، پرندگان را در زیر بالهای عقاب نشان میدهد.
تو را بزلف نژند آمده حجاب جمال
که دود تیره بر آتشکده شده است حجاب
هوش مصنوعی: تو با موهای پیچیدهات، مانند پردهای برای زیباییات عمل میکنی، همانطور که دود تیره، آتش را در کما میبرد و آن را پنهان میکند.
نه دل خراب تو شد زاولین نظر ای عشق
برای چیست که لشکرکشی بملک خراب
هوش مصنوعی: عشق با نگاهی نخستین دل ویران تو را خراب نکرده است. پس چرا این همه جنگ و ویرانی بر سر آن به وجود آمده است؟
زسیم خام تو ابریشم دلم بگسیخت
کمند تافته شصت خم بچهره متاب
هوش مصنوعی: از سیم خام تو، رشتههای دلم گسسته شد. کمند پیچیده شصت، بر چهرهات نیفکن.
بباغبان که بگوید حدیث از آن لب لعل
که خون خلق بخورد آن دو غنچه سیرآب
هوش مصنوعی: باغبان که دربارهی آن لب قرمز صحبت کند، به خاطر این که خون آدمها را میمکد، از آن دو شکوفهی پربار میگوید.
پی گزند دلم زلف بر رخت لرزان
چو عقربی که برآید بسیر در مهتاب
هوش مصنوعی: دل من به خاطر درد و رنجی که دارم، به زلفهای تو در حال لرزش است، مانند عقربی که در شب روشن و زیر نور مهتاب ظاهر میشود.
دهان تنگ تو رانیست جای گفت و شنید
که فارغم زسؤالش که نیست جای جواب
هوش مصنوعی: دهان کوچک تو جایی برای گفت و گو نیست، چون من از پرسشهای او آسودهام و جایی برای جواب دادن نیست.
کجا سفینه دلرا سکون پدید آید
مرا که مردم دیده فتاده در غرقاب
هوش مصنوعی: در کجا میتوانم آرامش دل را پیدا کنم، در حالی که مردم را میبینم که در دریا غرق شدهاند؟
تو را که آب حیات است در کف ایساقی
بیا و تشنه لبی را بجرعه دریاب
هوش مصنوعی: تو به مانند آب حیات در دستان ایزدی هستی؛ بیا و با یک جرعه به کسی که تشنه است، کمک کن و او را سیراب کن.
تو را که نفس پرستی چه لاف حق گوئیست
مگو که باشد آشفته مدعی کذاب
هوش مصنوعی: تو که فقط به خودخواهی و آرزوهای نفسانیات اهمیت میدهی، چه ادعایی درباره حق و حقیقت داری؟ نگو که حق با توست، چون در دل تو ناآرامی و دروغگویی وجود دارد.

آشفتهٔ شیرازی