گنجور

شمارهٔ ۶۵۶

شب فراق درآمد برفت روز وصال
چو نیست پیکر مطبوع ما و شخص خیال
بدیده سرمه توان کرد خاکپای جمال
اگر که لیلی ما پرده برکشد زجمال
نبود فرصت بدگو میانه من و دوست
دریغ و درد که در دستش اوفتاد مجال
گواه نیست مرا جز دو چشم فتانش
که ریخت خون دل من بغمزه قتال
زهی زملت ترکان که خون مردم را
چو شیر مادر بر خویشتن کنند حلال
فسون آهوی تو صید کرده شیردلان
عجب که شیر بافسون رود بدام غزال
تو خضری و خبر از سوز تشنگانت نیست
که ماهیان نشناسند قدر آب زلال
بحکم عقل کجا ترک عشق بتوان گفت
که ترک عشق تو گفتن تصوریست محال
عجب مدار که من زنده مانده ام در هجر
که زندگانی عاشق بود امید وصال
ملولم از غم دوران دهر ایساقی
مگر زذکر تو شویم زسینه زنگ ملال
گرت بکوی مغان نیست راهی آشفته
دمی بحلقه مستان شبی درآی و بنال
که شاید از کرم عام پیر میخانه
ببخشد از خم خاصت ایاغ مالامال
علی ولی خدا سای می توحید
که عقل را بنهد عشق او بپای عقال
بچشم خویش ملایک کشیده نعلینش
که رفت خاک رهش روح قدس با پر و بال

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب فراق درآمد برفت روز وصال
چو نیست پیکر مطبوع ما و شخص خیال
هوش مصنوعی: شب جدایی فرا رسید و روز دیدار رفت. چه زمانی که وجود دلخواه ما و خیال ما دیگر نیست.
بدیده سرمه توان کرد خاکپای جمال
اگر که لیلی ما پرده برکشد زجمال
هوش مصنوعی: اگر لیلی ما پرده از زیبایی‌اش بردارد، می‌توان با سرمه چشم‌ها، خاک پای او را زیبا و با ارزش کرد.
نبود فرصت بدگو میانه من و دوست
دریغ و درد که در دستش اوفتاد مجال
هوش مصنوعی: فرصت برای بدگویی به دوست از دست رفت و افسوس که آن فرد، نتوانست به من نزدیک شود و صحبت کند.
گواه نیست مرا جز دو چشم فتانش
که ریخت خون دل من بغمزه قتال
هوش مصنوعی: تنها دو چشم جذاب او هستند که بر راز دل شکسته‌ام گواهی می‌دهند، چون با نگاهی طعنه‌آمیز دل مرا به درد آوردند.
زهی زملت ترکان که خون مردم را
چو شیر مادر بر خویشتن کنند حلال
هوش مصنوعی: چه خوب است که ملت ترک، خون مردم را به راحتی و مانند شیر مادر برای خود حلال می‌دانند.
فسون آهوی تو صید کرده شیردلان
عجب که شیر بافسون رود بدام غزال
هوش مصنوعی: آهوی زیبای تو تحت تأثیر جاذبه‌اش، شکار دلیران شده است. عجیب است که شیر هم با جاذبه‌اش به دام غزال می‌افتد.
تو خضری و خبر از سوز تشنگانت نیست
که ماهیان نشناسند قدر آب زلال
هوش مصنوعی: تو در چشمه‌ی حیات هستی و از دل‌دردها و تشنگی‌های ما بی‌خبری، در حالی که ماهی‌ها ارزش آب زلال را درک می‌کنند.
بحکم عقل کجا ترک عشق بتوان گفت
که ترک عشق تو گفتن تصوریست محال
هوش مصنوعی: با عقل و منطق، چطور می‌توان گفت که عشق را رها کنیم؟ زیرا بیان اینکه عاشقت را کنار بگذاریم، چیزی است که قابل تصور نیست.
عجب مدار که من زنده مانده ام در هجر
که زندگانی عاشق بود امید وصال
هوش مصنوعی: تعجب نکن که من در این جدایی هنوز زنده هستم، زیرا زندگی عاشق به امید رسیدن به معشوق معنا پیدا می‌کند.
ملولم از غم دوران دهر ایساقی
مگر زذکر تو شویم زسینه زنگ ملال
هوش مصنوعی: از غم و اندوه روزگار خسته‌ام، اما امیدوارم با یاد تو این دل پر از زنگ و غم را آرام کنم.
گرت بکوی مغان نیست راهی آشفته
دمی بحلقه مستان شبی درآی و بنال
هوش مصنوعی: اگر به محفل مغان راهی نداری، در یک شب آشفته به جمع مستان بپیوند و از دل خود شکایت کن.
که شاید از کرم عام پیر میخانه
ببخشد از خم خاصت ایاغ مالامال
هوش مصنوعی: شاید به لطف و کرم آن پیر میخانه، از خم خاص تو به تو بخشش کند و پر کند.
علی ولی خدا سای می توحید
که عقل را بنهد عشق او بپای عقال
هوش مصنوعی: علی، ولی خدا، در سایه توحید قرار دارد، به گونه‌ای که عشق او عقل را در بند می‌آورد و آن را زیر فرمان خود می‌کشد.
بچشم خویش ملایک کشیده نعلینش
که رفت خاک رهش روح قدس با پر و بال
هوش مصنوعی: با چشمان خودم دیده‌ام که ملائک نعلین او را بر می‌کشند، چون که روح‌القدس با پر و بالش بر خاک راه او پرواز می‌کند.