گنجور

شمارهٔ ۶۲۳

باغبانت چون صلا در داد در گلزار خویش
شکر کن ای بلبل شیدا بوصل یار خویش
تا تو ای پروانه هستی نیست از وصلت نصیب
تا اثر از شمع بینی محو کن آثار خویش
تا بکی در چاه کنعان اسیر و دردمند
گرم کن ای یوسف مصری زنو بازار خویش
فارغم از منت شیخ و برهمن بعد از این
چون گسستم سبحه و ببریده ام زنار خویش
صبحدم بگذر بچین طره طرار دوست
دم مزن باد صبا از نافه تاتار خویش
خار عشق تو بدل دارم چه ذوق از گلشنم
باغبان منت منه من ساختم با خار خویش
در کش ای منصور دم دارت سزای گفتن است
عاشق صادق چرا گوید بکس اسرار خویش
وصف حیدر گوی واعض صحبت دونان بهل
افسری بر سر نه و بگسل زسر افسار خویش
تا بگلزار ولای مرتضی شد نغمه سنج
لاجرم من عاشقم آشفته بر گفتار خویش
روزه دارم همچو مریم در جهان مادام عمر
تا که بگشایم بآب میکده افطار خویش
عقل همسایه بود با نفس و نفس اندر خطاست
دل گرفتاری چرا بیند مجرم جار خویش
نفی خور خفاش تا کی کوری خود را بگو
منکر فضل علی را گو بکن انکار خویش

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باغبانت چون صلا در داد در گلزار خویش
شکر کن ای بلبل شیدا بوصل یار خویش
هوش مصنوعی: باغبان تو وقتی صدایش را در باغ بلند کرد، از اینکه در کنار یار خود هستی، شکرگزار باش ای بلبل عاشق.
تا تو ای پروانه هستی نیست از وصلت نصیب
تا اثر از شمع بینی محو کن آثار خویش
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو ای پروانه وجود داری، از وصال (تجمع) تو بهره‌ای نیست. پس زمانی که اثر شمع را می‌بینی، نشان‌های خود را از میان ببر.
تا بکی در چاه کنعان اسیر و دردمند
گرم کن ای یوسف مصری زنو بازار خویش
هوش مصنوعی: این بیت به بیان ناامیدی و درد فردی اشاره دارد که مدت طولانی در وضعیتی سخت و دشوار به سر می‌برد. او از یوسف، که نماد نجات و رهایی است، درخواست می‌کند تا او را از این وضعیت نجات دهد و به او کمک کند تا به آرامش و آزادی برسد. فرد به شدت نیازمند کمک و حمایت است تا از این بن‌بست خارج شود.
فارغم از منت شیخ و برهمن بعد از این
چون گسستم سبحه و ببریده ام زنار خویش
هوش مصنوعی: من از لطف و محبت شیخ و برهمن آزاد شده‌ام و از این پس، چون رشته سجاده خود را گسسته‌ام و بندگی‌ام را رها کرده‌ام، دیگر هیچ چیز مرا محدود نمی‌کند.
صبحدم بگذر بچین طره طرار دوست
دم مزن باد صبا از نافه تاتار خویش
هوش مصنوعی: صبح زود برو و موهای زیبا و پیچیده دوستت را بچین. در این لحظه نه از بوی عطرش بگو و نه به نسیم صبح اشاره کن.
خار عشق تو بدل دارم چه ذوق از گلشنم
باغبان منت منه من ساختم با خار خویش
هوش مصنوعی: عشق تو برایم مانند خار است و من از گلستان خود لذت می‌برم. باغبان، منت نگذار؛ زیرا من خودم با همین خاری که دارم، دنیا را ساخته‌ام.
در کش ای منصور دم دارت سزای گفتن است
عاشق صادق چرا گوید بکس اسرار خویش
هوش مصنوعی: ای منصور، در دل خود را بگشا و در برابر آنچه می‌گویی آماده باش. یک عاشق واقعی چرا باید اسرار دلش را با کسی در میان بگذارد؟
وصف حیدر گوی واعض صحبت دونان بهل
افسری بر سر نه و بگسل زسر افسار خویش
هوش مصنوعی: مدح و ستایش حیدر را برای افراد نادان و بی‌خبر بیان نکن، زیرا بهتر است برتری و ویژگی‌های او را از کسانی که درک مناسبی ندارند، دور نگه‌داری و از محدودیت‌های خود رها شوی.
تا بگلزار ولای مرتضی شد نغمه سنج
لاجرم من عاشقم آشفته بر گفتار خویش
هوش مصنوعی: زمانی که به باغ ولایت علی(ع) رسیدم و نغمه دل‌نواز سنج را شنیدم، بی‌اختیار عاشق شدم و در گفتار خود آشفته‌ام.
روزه دارم همچو مریم در جهان مادام عمر
تا که بگشایم بآب میکده افطار خویش
هوش مصنوعی: من مانند مریم، در تمام طول زندگیم روزه‌دار هستم تا زمانی که بتوانم در میکده افطار کنم و از آب زندگی ببینم.
عقل همسایه بود با نفس و نفس اندر خطاست
دل گرفتاری چرا بیند مجرم جار خویش
هوش مصنوعی: عقل و نفس در کنار هم هستند و نفس همیشه در اشتباه است. پس دل چرا باید به گناهکاری فکر کند که از همسایه‌اش نشأت می‌گیرد؟
نفی خور خفاش تا کی کوری خود را بگو
منکر فضل علی را گو بکن انکار خویش
هوش مصنوعی: دیگر چقدر می‌خواهی از حقیقت دوری کنی؟ آفرینش و فضیلت علی را انکار نکن، در واقع با انکار خودت، حقیقت را پنهان می‌کنی.