گنجور

شمارهٔ ۶۲۱

شد اتفاق شبِ دوش گفت‌و‌گو به منش
حدیثِ نقطهٔ موهوم حل شد از دهنش
ز شمعِ عارضِ او سوخت تن چو فانوسم
که هیچ پرده ندیدم به غیر خویشتنش
ز بس که بر سر هم ریخته است بشکسته است
دل درست چه جویی ز زلف پرشکنش
غلام عارف بی‌کسوتم که گاه سماع
چو جای جامه که شد پوست بار بر بدنش
بچم به قامت موزون تو سیمتن به چمن
که باغبان بکَنَد دل ز سرو و نسترنش
که بسته سنبل بویا به برگ نسترنش
به ارغوان که برآمیخته است یاسمنش
غریب‌وَش دلم از هجرِ مویت ار نالد
غریب نیست که موید ز دوری وطنش
بتی که گل به لطافت به پیش اوست خجل
سزد ز نکهت گل گر کنند پیرهنش
به گرد عارضت آن خط مشکبو بنما
که نوبهار ننازد به سبزهٔ چمنش
دلی که داغ غم عشق تو به گور برد
عجب نباشد اگر لاله روید از کفنش
سخن شناس برآشفته نکته‌ای نگرفت
که جز مدیح علی نیست در جهان سخنش

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شد اتفاق شبِ دوش گفت‌و‌گو به منش
حدیثِ نقطهٔ موهوم حل شد از دهنش
هوش مصنوعی: شب گذشته اتفاقی افتاد که گفت‌و‌گویی انجام شد و موضوعی که قبلاً مبهم و نامشخص به نظر می‌رسید، از زبان او به روشنی بیان شد و حل و فصل گردید.
ز شمعِ عارضِ او سوخت تن چو فانوسم
که هیچ پرده ندیدم به غیر خویشتنش
هوش مصنوعی: از زیبایی چهره‌اش مثل شعله شمع سوختم، مثل فانوس که هیچ پرده‌ای جز خود او ندیدم.
ز بس که بر سر هم ریخته است بشکسته است
دل درست چه جویی ز زلف پرشکنش
هوش مصنوعی: به خاطر این که حال دل خیلی آشفته است، دیگر چه انتظاری از این دل شکسته می‌توان داشت وقتی که زلف پر از شکنج او چنین بی‌نظم و در هم ریخته است؟
غلام عارف بی‌کسوتم که گاه سماع
چو جای جامه که شد پوست بار بر بدنش
هوش مصنوعی: من یک بنده‌ی عارف هستم که در تنهایی خود، گاهی در حال شادی و سرور به دنیای عشق و مستی می‌روم؛ مانند وقتی که جامه‌ای را از تن در می‌آوریم و بار سنگینی را از دوش خود برمی‌داریم.
بچم به قامت موزون تو سیمتن به چمن
که باغبان بکَنَد دل ز سرو و نسترنش
هوش مصنوعی: ای کاش با قامت زیبا و موزون تو، در دل چمن باشم؛ زیرا باغبان دلش از زیبایی سرو و نسترن جدا می‌شود.
که بسته سنبل بویا به برگ نسترنش
به ارغوان که برآمیخته است یاسمنش
هوش مصنوعی: سنبل خوشبو به برگ نسترن و ارغوان چیده شده و گل یاسمنش هم با این ترکیب در آمیخته است.
غریب‌وَش دلم از هجرِ مویت ار نالد
غریب نیست که موید ز دوری وطنش
هوش مصنوعی: دل من به خاطر دوری از موی تو به شدت ناله می‌کند، ولی این ناله‌ها عجیب نیست؛ زیرا کسی که از وطنش دور است، به خوبی می‌فهمد چه احساسی دارد.
بتی که گل به لطافت به پیش اوست خجل
سزد ز نکهت گل گر کنند پیرهنش
هوش مصنوعی: پرده‌ای که گل به نرمی و زیبایی در برابر اوست، شایسته است از عطر و بویی که از گل برمی‌خیزد، خجالت بکشد.
به گرد عارضت آن خط مشکبو بنما
که نوبهار ننازد به سبزهٔ چمنش
هوش مصنوعی: ای کاش خط زیبای سیاه بر چهره‌ات را نشان دهی، چرا که در بهار زیبایی چمن‌ها به گرد جمال تو نمی‌تواند جلب توجه کند.
دلی که داغ غم عشق تو به گور برد
عجب نباشد اگر لاله روید از کفنش
هوش مصنوعی: دل‌هایی که به خاطر عشق تو غمگین شده و به درد دچارند، طبیعی است که از دل آن‌ها نشانه‌ای از زندگی و زیبایی مانند لاله بیرون بیاید.
سخن شناس برآشفته نکته‌ای نگرفت
که جز مدیح علی نیست در جهان سخنش
هوش مصنوعی: سخن‌شناس متوجه نشد که هیچ نکته‌ای جز ستایش علی در کلامش وجود ندارد و از این موضوع ناراحت شد.