شمارهٔ ۶۰۰
شهد آن بوسه که خوردم زلب شیرینش
زهر در کام شد از مهر رقیب و کینش
جان فرهاد بتلخی زکفش رفت برون
خسروا فاش مکن قصه بر شیرینش
پرده ام چرخ دریده است بیک چشم زدن
بگسلانم زمژه عقدمه و پروینش
دامن از لاله و گل پر بودم زابر مژه
باعبان گو ببرد باغ گل و نسرینش
نبود نرگس مشتاق بجز چشم حبیب
دل زشهلا نشود ساکن و از مشکینش
گفته بودم نبرم نام زقاتل بر غیر
چکنم با سر انگشت بخون رنگینش
چه عجب گر تو فراموش شدی از نظرش
یار نو هست کجا یاد کند پارینش
استخوانی بسر کوی تو آشفته کشید
گو سگانت بستانند پی تسکینش
گر زند شیخ حرم لاف زاسلام ولی
کفر زلف کج تو رخنه کند دردینش
رحمی ای شاه بدرویش ثنا گستر خویش
که ولای تو بود در دو جهان آئینش
تا که پروانه اغیار پر آنجا نزند
سوختم شمع صفت شب بسر بالینش
نرم شد زآتش اگر آهن تو ای حداد
زآه من نرم نشد از چه دل سنگینش
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شهد آن بوسه که خوردم زلب شیرینش
زهر در کام شد از مهر رقیب و کینش
هوش مصنوعی: آن بوسهای که از لب شیرینش چشیدم، بهجای لذت، زهر کینه و عشق او را درکامم آورده است.
جان فرهاد بتلخی زکفش رفت برون
خسروا فاش مکن قصه بر شیرینش
هوش مصنوعی: فرهاد از شدت غم و تلخی جانش از دستش رفت، اما ای پادشاه، این ماجرا را به شیرین نگو.
پرده ام چرخ دریده است بیک چشم زدن
بگسلانم زمژه عقدمه و پروینش
هوش مصنوعی: پردهی وجودم پاره شده است و با یک لحظه میتوانم از این بند رهایی یابم، مانند نخی که به راحتی جدا میشود و به درخشش ستارهها میپیوندم.
دامن از لاله و گل پر بودم زابر مژه
باعبان گو ببرد باغ گل و نسرینش
هوش مصنوعی: دست من پر از گل و لاله بود، اما با چشمانم فقط به دنیای زیبایی و حیاتی که در باغ گل و نسرین وجود داشت میاندیشیدم.
نبود نرگس مشتاق بجز چشم حبیب
دل زشهلا نشود ساکن و از مشکینش
هوش مصنوعی: تنها چشم محبوب میتواند دل عاشق را آرام کند و بدون آن، دل نمیتواند ساکن بماند. در اینجا، زیبایی و جذابیت محبوب به نوعی به عنوان نیرویی توصیف شده که دل را در تلاطم نگه میدارد، و نرگس مشتاق به معنای انتظار و اشتیاق است.
گفته بودم نبرم نام زقاتل بر غیر
چکنم با سر انگشت بخون رنگینش
هوش مصنوعی: گفته بودم که نام قاتل را بر کسی نگذارم، اما چه کنم که با انگشتانم خون او را رنگین کردهام.
چه عجب گر تو فراموش شدی از نظرش
یار نو هست کجا یاد کند پارینش
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که او تو را فراموش کرده باشد؛ زیرا عشق جدیدی در زندگیاش وارد شده و شاید اصلاً به یاد تو نیفتد.
استخوانی بسر کوی تو آشفته کشید
گو سگانت بستانند پی تسکینش
هوش مصنوعی: در کوی تو، استخوانی رها کردهام که گویا، سگها آن را میبرند تا از آن آرامش بگیرند.
گر زند شیخ حرم لاف زاسلام ولی
کفر زلف کج تو رخنه کند دردینش
هوش مصنوعی: اگر عالم دین در حرم از اسلام سخن بگوید، اما با زیباییهای موی کج تو، ایمان او دچار تردید میشود.
رحمی ای شاه بدرویش ثنا گستر خویش
که ولای تو بود در دو جهان آئینش
هوش مصنوعی: ای پادشاه، رحم کن بر درویش که تو را ستایش میکند، زیرا پیروزی و برکت تو در هر دو جهان، قانون و اصول زندگیاش است.
تا که پروانه اغیار پر آنجا نزند
سوختم شمع صفت شب بسر بالینش
هوش مصنوعی: تا زمانی که پروانهها به حریم دیگران نچرخند و به آنجا نروند، من در کنارش سوختهام، من مثل شمعی هستم که در کنار تخت او در حال سوختن هستم.
نرم شد زآتش اگر آهن تو ای حداد
زآه من نرم نشد از چه دل سنگینش
هوش مصنوعی: اگر آهن در دمای آتش نرم و انعطافپذیر میشود، اما دل سنگین و سخت من از درد و اندوه من نرم نمیشود، همه چیز به طبعیت و حالت وجودی خود بستگی دارد.