گنجور

شمارهٔ ۵۹۸

کی در بهاران دیده ای بلبل فرو بندد نفس
یا در میان کاروان بی غلغله ماند جرس
پائی بدامان میکشم در دیده افغان میکشم
فریاد پنهان میکشم چون نیستم فریادرس
دیگر بیاد گلستان بیجا بود آه و فغان
صیاد اگر شد مهربان سازیم با کنج قفس
دارم فراغ از سرنوشت ، من با تو ای حورا سرشت،
ور بی تو باشم در بهشت باشد بچشمم چون قفس
از قید هستی رسته ام وز زندگانی خسته ام
تا دل بعشقت بسته ام برکنده ام بیخ هوس
ای هوشمندان الحذر از راه عشق پرخطر
وهم و گمان را زین سفر ، فرسوده شد پایِ حرَس
دین و خرد در باختم تا توشه ره ساختم
جانان جان بشناختم خود جان نخواهم زین سپس
از کعبه و دیرم مگو زنار و تسبیحم مجو
زین هر دو دارم بر تو رو محرابم ابروی تو بس
گیتی مرا دشمن بود دوران بقصد من بود
آشفته ات یکتن بود جز تو ندارد هیچکس
فرمانده کیهان توئی شاهنشه دوران توئی
چون شحنه امکان توئی پروا ندارم از عسس
ای صاحب عصر و زمان ای خضر راه گمرهان
من مانده دور از کاروان وین رهزنان از پیش و پس

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کی در بهاران دیده ای بلبل فرو بندد نفس
یا در میان کاروان بی غلغله ماند جرس
هوش مصنوعی: آیا تا به حال در فصل بهار، دیده‌ای که بلبل دم را فرو بندد یا این که جرس در میان کاروان سکوت کند و صدایی نداشته باشد؟
پائی بدامان میکشم در دیده افغان میکشم
فریاد پنهان میکشم چون نیستم فریادرس
هوش مصنوعی: من پا به دامن تو می‌گذارم و در دل فریاد می‌زنم، اما این فریاد را پنهانی سر می‌زنم، چون کسی نیست که به فریادم برسد.
دیگر بیاد گلستان بیجا بود آه و فغان
صیاد اگر شد مهربان سازیم با کنج قفس
هوش مصنوعی: یادآوری گلستان دیگر بی‌فایده است؛ حتی اگر صیاد مهربان شود، ما باید با واقعیت قفس کنار بیاییم.
دارم فراغ از سرنوشت ، من با تو ای حورا سرشت،
ور بی تو باشم در بهشت باشد بچشمم چون قفس
هوش مصنوعی: من از سرنوشت خود رها شده‌ام و با تو، ای حورا، به خوشی زندگی می‌کنم. اگر حتی در بهشت هم باشم، بدون تو چشمم به دنیایی شبیه قفس می‌ماند.
از قید هستی رسته ام وز زندگانی خسته ام
تا دل بعشقت بسته ام برکنده ام بیخ هوس
هوش مصنوعی: من از محدودیت‌های وجودی خود آزاد شدم و از زندگی خسته‌ام. به خاطر عشق تو، دلم را به تو سپردم و وابستگی به خواهش‌های دنیوی را کنار گذاشته‌ام.
ای هوشمندان الحذر از راه عشق پرخطر
وهم و گمان را زین سفر ، فرسوده شد پایِ حرَس
هوش مصنوعی: ای اهل خرد، از عشق که راهی پرخطر است، بپرهیزید. در این سفر، دلهره و شک و تردید می‌تواند شما را خسته و فرسوده کند.
دین و خرد در باختم تا توشه ره ساختم
جانان جان بشناختم خود جان نخواهم زین سپس
هوش مصنوعی: من دین و اندیشه را رها کردم تا برای سفر خود توشه‌ای فراهم کنم. معشوق را شناختم و دیگر از خودم چیزی نمی‌خواهم.
از کعبه و دیرم مگو زنار و تسبیحم مجو
زین هر دو دارم بر تو رو محرابم ابروی تو بس
هوش مصنوعی: از معبد و کعبه صحبت نکن و به زنجیر و تسبیح من اشاره نکن، زیرا من هر دو را در عشق تو دارم و ابروی تو برای من همانند جایگاه عبادت است.
گیتی مرا دشمن بود دوران بقصد من بود
آشفته ات یکتن بود جز تو ندارد هیچکس
هوش مصنوعی: دنیا برای من دشمن بود و زمان به خاطر من آشفته بود. جز تو هیچ کس دیگری وجود ندارد که برایم اهمیت داشته باشد.
فرمانده کیهان توئی شاهنشه دوران توئی
چون شحنه امکان توئی پروا ندارم از عسس
هوش مصنوعی: تو فرمانده جهان هستی و پادشاه زمانه‌ای و همانند نگهبان امکان، از هیچ کس نگران نیستم.
ای صاحب عصر و زمان ای خضر راه گمرهان
من مانده دور از کاروان وین رهزنان از پیش و پس
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به شخصی که او را "صاحب عصر و زمان" و "خضر" نامیده، خطاب می‌کند و از وضعیت خود شکایت می‌کند. او احساس می‌کند که در مسیری ناهموار و گمراه کننده قرار دارد و از کاروان اصلی دور افتاده است. همچنین، او از خطراتی که در اطرافش وجود دارد و کسانی که ممکن است او را منحرف کنند، ابراز نگرانی می‌کند.

حاشیه ها

1403/02/11 17:05
سیدمحمد جهانشاهی

وهم و گمان را زین سفر ، فرسوده شد پایِ حرَس

1403/02/11 17:05
سیدمحمد جهانشاهی

دارم فراغ از سرنوشت ، من با تو ای حورا سرشت،