گنجور

شمارهٔ ۵۸

گل هزار است صحن بستان را
بلبل آهسته تر کش افغان را
گل من برفزود بر گلزار
نیست انصاف بوستان بان را
دل بخوبان این دیار مده
که نپایند عهد و پیمان را
عاشقان را چه کیش زا سلامست
عشق برقی است کشت ایمان را
داشت طغرا بخون ماخطت
سر نهادیم خط و فرمان را
روز وصلم بریز خون و بگوی
که به عید است فخر قربان را
باغبانا گل مرا بگذار
ورنه آتش زنم گلستان را
ابر چشمم چو قطره افشاند
ببرد سیل باغ و بستان را
ای که دامن کشانا روی بچمن
خارت آویخته است دامان را
تو چو صرصر روان و من چو غبار
پویمت از قفا بیابان را
حاجی از شوق کعبه نشناسد
لاجرم سبزه و مغیلان را
هم نفس لب مرا بنه بر لب
تا که چون نی برآرم افغان را
گر بهر بنده من نهی انگشت
نشنوی جز نوای هجران را
حلقه زلف سرکشت داند
حال آشفته پریشان را
درد دل را مسیح دست خداست
از طبیبان مجوی درمان را

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گل هزار است صحن بستان را
بلبل آهسته تر کش افغان را
هوش مصنوعی: در باغ هزاران گل وجود دارد، اما بلبل باید با احتیاط و آرامی در مورد دردش شکایت کند.
گل من برفزود بر گلزار
نیست انصاف بوستان بان را
هوش مصنوعی: بهار که در باغ گل‌ها می‌ریزد، گل من باز هم در کنار گل‌ها دیگر نمایان شده است. این انصاف نیست که در میان این زیبایی‌ها، کسی به آن توجه نکند.
دل بخوبان این دیار مده
که نپایند عهد و پیمان را
هوش مصنوعی: دل خود را به خوبان این سرزمین نسپار، زیرا که آنان به عهد و پیمان پایبند نیستند.
عاشقان را چه کیش زا سلامست
عشق برقی است کشت ایمان را
هوش مصنوعی: عاشقان به چه باور و پیروی نیاز دارند؟ عشق مانند برقی است که ایمان را خشک می‌کند.
داشت طغرا بخون ماخطت
سر نهادیم خط و فرمان را
هوش مصنوعی: ما را در مکان و زمان مشخصی به امضاء و پیمانی محکم متعهد کرده‌اند که نشان اعتماد و اراده است.
روز وصلم بریز خون و بگوی
که به عید است فخر قربان را
هوش مصنوعی: در روز وصال، خون خود را بریز و بگو که این روز عید است و به عنوان فخر، قربانی باید شود.
باغبانا گل مرا بگذار
ورنه آتش زنم گلستان را
هوش مصنوعی: باغبان، گل من را بگذار تا بمونه وگرنه به خاطرش باغ را آتش می‌زنم.
ابر چشمم چو قطره افشاند
ببرد سیل باغ و بستان را
هوش مصنوعی: چشم من مانند ابری است که وقتی اشک بریزد، سیل عظیمی به راه می‌اندازد و تمامی باغ و باغچه‌ها را می‌برد.
ای که دامن کشانا روی بچمن
خارت آویخته است دامان را
هوش مصنوعی: ای آن که دامن خود را بر روی زمین دراز کرده‌ای و آن را به چمن‌زاری آویزان کرده‌ای.
تو چو صرصر روان و من چو غبار
پویمت از قفا بیابان را
هوش مصنوعی: تو همچون باد تند و من مانند ذره‌ای گرد و غبار که از پشت سرت به بیابان می‌وزم.
حاجی از شوق کعبه نشناسد
لاجرم سبزه و مغیلان را
هوش مصنوعی: حاجی که از شوق زیارت کعبه آمده، دیگر به زیبایی‌های سبزه‌زار و گیاهان توجهی نمی‌کند.
هم نفس لب مرا بنه بر لب
تا که چون نی برآرم افغان را
هوش مصنوعی: لب خود را به لب من نزدیک کن تا بتوانم همچون نی آهنگی از دل برآورم و فریاد بزنم.
گر بهر بنده من نهی انگشت
نشنوی جز نوای هجران را
هوش مصنوعی: اگر برای بنده من انگشت بگذاری، جز صدای جدایی را نخواهی شنید.
حلقه زلف سرکشت داند
حال آشفته پریشان را
هوش مصنوعی: حلقه‌های درهم پیچیده زلف او، به خوبی حال آشفته و پریشان دل را درک می‌کنند.
درد دل را مسیح دست خداست
از طبیبان مجوی درمان را
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به درمان دردهایت بپردازی، به دنبال پزشکان نباش. تنها نیرویی که می‌تواند واقعی تو را شفا دهد، قدرت الهی و مسیح است.