شمارهٔ ۵۴۸
خواند دل حورت و شد معترف اینک به قصور
آن غلامی تو که بیرون کشی از جنت حور
از چه با مردم دیده شده همخانه
گر پری زآدمیانست به عالم مستور
قامتت را نتوان خواند که سرو چمنست
عارف از همت عالی ننماید مقصور
طایر عقل فروریخت پر از صولت عشق
پیش شهباز چه پرواز نماید عصفور
از شب هجر حکایت مکن و روز فراق
که رسد از پی شب و روز و پس از ظلمت نور
هر کرا چشم بود مینتوان گفت بصیر
مگر آن را که نظر وقف بود بر منظور
گفته بودم که شکایت کنم از غیبت تو
غیبتی نیست که گوییم حکایت به حضور
به جز از عشق ندارد دل افسرده سماع
مردگان را نکند زنده مگر نفخه حور
زیر آن زلف بناگوش عیان شد گویی
صبح عید است نمایان به شبان دیجور
عاقبت گرد لب لعل تو را خط بگرفت
خاتم از دست سلیمان بستد لشکر مور
آتشافشان ز چه رو گشته زبانش در کام
نشده سینه آشفته اگر وادی طور
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خواند دل حورت و شد معترف اینک به قصور
آن غلامی تو که بیرون کشی از جنت حور
هوش مصنوعی: دل حور به گناه خود اعتراف کرده و میگوید این غلامی که تو را از بهشت حور بیرون میآورد، معترف است که در کارش قصور داشته است.
از چه با مردم دیده شده همخانه
گر پری زآدمیانست به عالم مستور
هوش مصنوعی: چرا با مردم زندگی میکند، اگر که از نوع انسان نیست و در این دنیا خود را پنهان کرده است؟
قامتت را نتوان خواند که سرو چمنست
عارف از همت عالی ننماید مقصور
هوش مصنوعی: قد تو را نمیتوان مانند یک سرو چمن مطالعه کرد، زیرا انسان عارف با ارادهای بلند متوجه نمیشود که در چه محدودیتی قرار دارد.
طایر عقل فروریخت پر از صولت عشق
پیش شهباز چه پرواز نماید عصفور
هوش مصنوعی: پرندهی عقل در نتیجهی شدت عشق به زمین افتاد و حالا با این حال، چگونه میتواند در برابر پرندهی قویتری مثل شاهباز پرواز کند.
از شب هجر حکایت مکن و روز فراق
که رسد از پی شب و روز و پس از ظلمت نور
هوش مصنوعی: از درد جدایی و دوری حرف نزن، زیرا پس از شب سیاه و روز سخت، بالاخره روزنهای از نور و امید خواهد آمد.
هر کرا چشم بود مینتوان گفت بصیر
مگر آن را که نظر وقف بود بر منظور
هوش مصنوعی: هر کس که چشم دارد، نمیتوان گفت بیناست، مگر اینکه نگاه او به هدف و منظورش متمرکز باشد.
گفته بودم که شکایت کنم از غیبت تو
غیبتی نیست که گوییم حکایت به حضور
هوش مصنوعی: گفته بودم که از غیبت تو شکایت کنم، اما غیبتت آنقدر بزرگ و عمیق است که نمیتوانم فقط با کلمات از آن بگویم.
به جز از عشق ندارد دل افسرده سماع
مردگان را نکند زنده مگر نفخه حور
هوش مصنوعی: جز عشق هیچ چیز نمیتواند دل افسرده را زنده کند و تنها نفخهای از حور میتواند مردگان را زنده کند.
زیر آن زلف بناگوش عیان شد گویی
صبح عید است نمایان به شبان دیجور
هوش مصنوعی: زیر آن زلف زیبا، حالتی به وجود آمده که گویا صبح عید در شب تار و تیره نمایان شده است.
عاقبت گرد لب لعل تو را خط بگرفت
خاتم از دست سلیمان بستد لشکر مور
هوش مصنوعی: در نهایت، گرد خط لب زیبای تو، نشان مخصوصی را به ثبت میرساند که مانند انگشتری از دست سلیمان، لشکری از مور را به خود جذب میکند.
آتشافشان ز چه رو گشته زبانش در کام
نشده سینه آشفته اگر وادی طور
هوش مصنوعی: آتشفشان چرا زبانش در کام نیست و سینهاش درهم ریخته شده است، اگرچه در وادی طور قرار دارد؟