گنجور

شمارهٔ ۴۵

جامه پوشید و بیاراست قد رعنا را
پرده افکند وعیان کرد رخ زیبا را
ترک یغمائی اگرغارت یکخانه کند
نازم آن را که به یغما ببرد یغما را
هر که دارد چو تو غلمان بهشتی امروز
هوس جنت و حورش نبود فردا را
چشم مخمور شراب است گرت از می دوش
ساقی لعل تو بگرفته بکف صهبا را
برسر کوی تو گاهی چو صبا میگذرم
زهره ی کو که نهم بر سر کویت پا را
آخر ای مجمع خوبی و لطافت روزی
زان خم زلف بجو حال دل شیدا را
ای حکیم از چه کنی منع از آن رخسارم
منع از دیدن خورشید مکن حربا را
پرده بردار که تا پرده مردم بدری
تا دگر عیب نگویند من رسوا را
گفتی آشفته زسر آتش سودا بگذار
گرچه سر میرود از سر ننهم سودا را
من که مستم زشراب غم عشق حیدر
پشت پائی زده ام دنیی و هم عقبی را

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جامه پوشید و بیاراست قد رعنا را
پرده افکند وعیان کرد رخ زیبا را
هوش مصنوعی: لباسی بر تن کرد و قد بلند و زیبا خود را زینت داد، پرده را کنار زد و چهره دل‌نوازش را نمایان کرد.
ترک یغمائی اگرغارت یکخانه کند
نازم آن را که به یغما ببرد یغما را
هوش مصنوعی: اگر کسی از قوم یغما به خانه‌ای حمله کند و آن را غارت کند، من به او افتخار می‌کنم که بتواند غارت را از غارتگر برباید.
هر که دارد چو تو غلمان بهشتی امروز
هوس جنت و حورش نبود فردا را
هوش مصنوعی: هر کس مانند تو که در بهشت جوانانی زیبا دارد، امروز خواهان بهشت و ناز و نعمت آن نیست، فردا برایش اهمیت ندارد.
چشم مخمور شراب است گرت از می دوش
ساقی لعل تو بگرفته بکف صهبا را
هوش مصنوعی: اگر چشمانت از شراب مست است، باید بدانی که ساقی، جامی پر از شراب را با دستانش گرفته و لعل و زیبایی تو را در بر گرفته است.
برسر کوی تو گاهی چو صبا میگذرم
زهره ی کو که نهم بر سر کویت پا را
هوش مصنوعی: گاهی از خیابان و کوچه‌ای که تو هستی می‌گذرم و دلم می‌خواهد که پا بر زمین تو بگذارم.
آخر ای مجمع خوبی و لطافت روزی
زان خم زلف بجو حال دل شیدا را
هوش مصنوعی: ای زیباترین و لطیف‌ترین، روزی از آن پیچ زلفت حال دل عاشق را بپرس.
ای حکیم از چه کنی منع از آن رخسارم
منع از دیدن خورشید مکن حربا را
هوش مصنوعی: ای حکیم، چرا اجازه نمی‌دهی به چهره‌ام نگاه کنم؟ از دیدن خورشید هم جلوگیری نکن.
پرده بردار که تا پرده مردم بدری
تا دگر عیب نگویند من رسوا را
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن تا دیگران عیب‌های من را نگویند و من را رسوا نکنند.
گفتی آشفته زسر آتش سودا بگذار
گرچه سر میرود از سر ننهم سودا را
هوش مصنوعی: گفتی که از عشق و شوق آشفته هستی، بگذار آن را کنار، هرچند که با این حال سرم از روی عشق می‌رود اما همچنان رهایش نمی‌کنم.
من که مستم زشراب غم عشق حیدر
پشت پائی زده ام دنیی و هم عقبی را
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق حیدر مست از غم هستم و به همین دلیل به دنیا و زندگی پشت پا زده‌ام.