شمارهٔ ۴۱
پند بیهوده مگو ناصح بیهوش مرا
آتشی هست که میآرد در جوش مرا
ضیمران رویدم از گلشن خاطر همه شب
در ضمیراست چه آنزلف بناگوش مرا
همه شب دست در آغوش رقیبان تا صبح
وه که یکشب نشدی دست در آغوش مرا
روزگاریست که چون خاک نشینم برهت
کردی از صحبت اغیار فراموش مرا
نه پس از هجر بود وصلی و نوش از پس نیش
خورده ام نیش بسی لطف کن آن نوش مرا
گفت آشفته تو با من چکنی حور طمع
یوسفم من بزر ناسره مفروش مرا
رحمی ای ساقی میخانه وحدت رحمی
بیکی ساغر مستانه ببر هوش مرا
سرو گو جامه سبز چمنی را برکن
که چمد در چمن آن سرو قباپوش مرا
دوش بود آن بر دوشم همه شب در آغوش
کی رود از نظر آن لطف بر دوش مرا
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پند بیهوده مگو ناصح بیهوش مرا
آتشی هست که میآرد در جوش مرا
هوش مصنوعی: نکن نصیحتهای بیمورد؛ من انسانی احساساتی و پرهیجان هستم و در درونم آتش عشقی وجود دارد که مدام در حال شعلهور شدن است.
ضیمران رویدم از گلشن خاطر همه شب
در ضمیراست چه آنزلف بناگوش مرا
هوش مصنوعی: در دل شب، خاطرات دل انگیز از گلزار احساساتم به یاد میآید و در این میان، موهای زیبای تو در ذهنم نقش بسته است.
همه شب دست در آغوش رقیبان تا صبح
وه که یکشب نشدی دست در آغوش مرا
هوش مصنوعی: من همه شب در آغوش رقیبان بودم تا صبح، اما ای کاش یک شب هم در آغوش تو بودم.
روزگاریست که چون خاک نشینم برهت
کردی از صحبت اغیار فراموش مرا
هوش مصنوعی: مدتی است که مانند خاک در زمین نشستهام و از یاد تو و از صحبت دیگران بیخبر شدهام.
نه پس از هجر بود وصلی و نوش از پس نیش
خورده ام نیش بسی لطف کن آن نوش مرا
هوش مصنوعی: این بیت به بیان احساسات عمیق و پیچیده عاشقانه میپردازد. شاعر در آن اشاره میکند که پس از جدایی، هنوز به وصال و وصل دست نیافته است و به تجربه تلخی که داشته اشاره میکند. او از معشوق درخواست میکند که با لطافت و محبتش، این تلخیها را فراموش کند و دوباره او را به حال خوشی برساند. در واقع، شاعر به دنبال احساسی شیرینی است که با دردهای قبلی در تضاد است.
گفت آشفته تو با من چکنی حور طمع
یوسفم من بزر ناسره مفروش مرا
هوش مصنوعی: گفتی که با حال آشفتهای، در حالی که من در انتظار زیبایی چون یوسف هستم، بنابراین ارزش خود را پایین نیاور و خودت را به راحتی به کسی نده.
رحمی ای ساقی میخانه وحدت رحمی
بیکی ساغر مستانه ببر هوش مرا
هوش مصنوعی: ای ساقی مهربان، لطف کن و یک جام از شراب وحدت به من بده. با این نوشیدنی، هوش و حواسم را ببر و مرا در خود غرق کن.
سرو گو جامه سبز چمنی را برکن
که چمد در چمن آن سرو قباپوش مرا
هوش مصنوعی: ای سرو، لباس سبز چمن را کنار بزن، چرا که آن سرو باوقار من در چمن تو ایستاده است.
دوش بود آن بر دوشم همه شب در آغوش
کی رود از نظر آن لطف بر دوش مرا
هوش مصنوعی: شب گذشته آن عشق گرانبها بر دوش من بود و در آغوشم، حالا چگونه میتواند از نظرم غائب شود و آن زیبایی را که بر دوش من نشسته بود، فراموش کنم؟