شمارهٔ ۴۰
مطرب به رقص آوردهای آن لعبت طناز را
گو زهره بشکن در فلک از رشک امشب ساز را
در بزم اگر تو شاهدی زاهد گذارد زاهدی
آری برقص از بیخودی صوفی شاهدباز را
بینند گر آهو بچین از تیر صیدش میکنند
در چین و موی او ببین آهوی تیرانداز را
من عاشق آن مهوشم مفتون موی دلکشم
عاشق که رسوا میشود پنهان ندارد راز را
آمد به باغ آن گلبدن با نغمهٔ صوت حسن
ای گل تو بگریز از چمن بلبل مکش آواز را
بر تربتم روزی بیا از عشق برگو ماجرا
بشنو زهر بندم جدا چون نی همین آواز را
چون شهد ریزد در آن دو لب آشفته نبود بس عجب
خواند اگر کان شکر کس بعد از این شیراز را
دارد عجایبها بسی این عشق سحانگیز ما
صعوه به جنگل میدرد در دشت او شهباز را
من صید پر بشکستهام در دام عشقت خستهام
چون بند بر پا بستهام امکان کجا پرواز را
در عشقت ای پیمانگسل از گریه کی گردم کسل
شب تا سحر با خون دل بیرون کنم غماز را
ای شهسوار لافتی در دام نفسم مبتلا
بر دفع سحر مفتری بگشا کف اعجاز را
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مطرب به رقص آوردهای آن لعبت طناز را
گو زهره بشکن در فلک از رشک امشب ساز را
هوش مصنوعی: ای مطرب، تو این دخت زیبا را به رقص واداشتی! بگذار ستارهها در آسمان از حسادت بشکنند، چون امشب صدایت دلانگیزتر از همیشه است.
در بزم اگر تو شاهدی زاهد گذارد زاهدی
آری برقص از بیخودی صوفی شاهدباز را
هوش مصنوعی: اگر در مهمانی تو هم شاهدی، زاهد هم خود را کنار میکشد؛ اما در بیخود بودن، صوفیای که به عشق شاهد است، به رقص در میآید.
بینند گر آهو بچین از تیر صیدش میکنند
در چین و موی او ببین آهوی تیرانداز را
هوش مصنوعی: اگر کسی آهو را ببیند، بهراحتی به دام میافتد و شکار میشود. در حالی که زیبایی و لطافت آهو، مانند چین و موی آن، نظر تیرانداز را به خود جلب میکند.
من عاشق آن مهوشم مفتون موی دلکشم
عاشق که رسوا میشود پنهان ندارد راز را
هوش مصنوعی: من عاشق معشوقی هستم که با موی دلکش خود مرا مجذوب کرده است. عاشق، حتی اگر رسوا و افشا شود، نمیتواند راز عشقش را پنهان کند.
آمد به باغ آن گلبدن با نغمهٔ صوت حسن
ای گل تو بگریز از چمن بلبل مکش آواز را
هوش مصنوعی: آن گل زیبا با صدای نغمهاش به باغ آمد. ای گل، تو از چمن بگریز، زیرا بلبل آوازش را نمیتواند خاموش کند.
بر تربتم روزی بیا از عشق برگو ماجرا
بشنو زهر بندم جدا چون نی همین آواز را
هوش مصنوعی: روزی بر مزارم بیا و از عشق سخن بگو. داستانم را بشنو، زیرا که من نیز مانند نی، آهنگی از جدایی دارم.
چون شهد ریزد در آن دو لب آشفته نبود بس عجب
خواند اگر کان شکر کس بعد از این شیراز را
هوش مصنوعی: وقتی که عسل بر آن دو لب میچکد، شگفتی چه جای دارد اگر کسی بعد از این به شیراز علاقهمند نشود.
دارد عجایبها بسی این عشق سحانگیز ما
صعوه به جنگل میدرد در دشت او شهباز را
هوش مصنوعی: عشق ما پر از شگفتیهاست، مثل پرندهای که به جنگل میرود و در دشت، باز عظیمی را به پرواز در میآورد.
من صید پر بشکستهام در دام عشقت خستهام
چون بند بر پا بستهام امکان کجا پرواز را
هوش مصنوعی: من شکار پرندهای هستم که بالهایش شکسته و در دام عشق تو خستهام. چون پایم به بند بسته شده، دیگر چگونه میتوانم پرواز کنم؟
در عشقت ای پیمانگسل از گریه کی گردم کسل
شب تا سحر با خون دل بیرون کنم غماز را
هوش مصنوعی: ای عشق، تو که عهدها را میشکنی، هرگز از گریه و اندوه خسته نخواهم شد. شب تا صبح با دل خونین، غم و اندوهم را فاش میکنم.
ای شهسوار لافتی در دام نفسم مبتلا
بر دفع سحر مفتری بگشا کف اعجاز را
هوش مصنوعی: ای رزمندهی بزرگ، در دام نفس خود گرفتار شدم. برای رهایی از سحر و افترای دروغین، دست اعجازت را به من نشان بده.