شمارهٔ ۱۸
باز دامان که زداین آتش سودای مرا
که بود شور دگر این دل شیدای مرا
زلف بر آتش رخسار تو دامان میزد
مشتعل کرد از آن آتش سودای مرا
یار خورشید و تو خفاش و منش حربایم
زاهد انکار مکن دیده بینای مرا
باغبانا زگل و سرو کناری گیری
گربه بینی بچمن نو گل رعنای مرا
نای بربندد و برگل نکشد نغمه هزار
گر دهد گوش بسودای تو غوغای مرا
گفتمش از بت و زنار ندارم خبری
گفت بر چهره ببین زلف چلیپای مرا
آتش عشق تو سرزد زگریبانم دوش
سوخت چو شمع سحرگاه سراپای مرا
باز دیوانه و زنجیری زلفین تو شد
تا چه افتاد دگر این دل دانای مرا
غیر از آن زلف که بر گردن دل سلسله بست
کی کس آشفته برنجیر کشد پای مرا
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز دامان که زداین آتش سودای مرا
که بود شور دگر این دل شیدای مرا
هوش مصنوعی: چه کسی زودتر دامان عشق را بر من افکند که این آتش شور و عشق در دل من روشن شده و حالا دلم بیش از پیش شیدا و مجنون است؟
زلف بر آتش رخسار تو دامان میزد
مشتعل کرد از آن آتش سودای مرا
هوش مصنوعی: زلف تو مانند شعلۀ آتش به چهرۀ زیبایت میافتد و از این آتش، دل مرا دچار شوق و عشق میکند.
یار خورشید و تو خفاش و منش حربایم
زاهد انکار مکن دیده بینای مرا
هوش مصنوعی: دوست من مانند خورشید درخشان است و تو همچون خفاشی هستی که در تاریکی زندگی میکنی. من در این جنگ عشق، با روحی خسته و دردمند به سر میبرم. ای زاهد، انکار نکن که من دیدی عمیق و روشن دارم.
باغبانا زگل و سرو کناری گیری
گربه بینی بچمن نو گل رعنای مرا
هوش مصنوعی: باغبان، از گل و درخت کناری بگیر، اگر گربهای را میبینی که در کنار بچهام، گل زیبای مرا تماشا میکند.
نای بربندد و برگل نکشد نغمه هزار
گر دهد گوش بسودای تو غوغای مرا
هوش مصنوعی: اگر نای را به آواز کشیده و در دل نغمهای بپروراند، حتی اگر هزار نغمه هم بشنود، گوشش به صدای تو خواهد بود و غم و شوق من همچنان در دلش طنین خواهد انداخت.
گفتمش از بت و زنار ندارم خبری
گفت بر چهره ببین زلف چلیپای مرا
هوش مصنوعی: به او گفتم که از معشوق و زلف خبری ندارم. او پاسخ داد که به چهرهام نگاه کن و زلف زیبای من را ببین.
آتش عشق تو سرزد زگریبانم دوش
سوخت چو شمع سحرگاه سراپای مرا
هوش مصنوعی: آتش عشق تو دیشب از دل من شعلهور شد و تمام وجودم را همچون شمعی در صبح زود سوزاند.
باز دیوانه و زنجیری زلفین تو شد
تا چه افتاد دگر این دل دانای مرا
هوش مصنوعی: دوباره عاشق و گرفتار زلفهای تو شدم، ببین که چه بلایی بر سر دل دانای من آمده است.
غیر از آن زلف که بر گردن دل سلسله بست
کی کس آشفته برنجیر کشد پای مرا
هوش مصنوعی: جز زلفی که دل را به خود گره زده است، آیا کسی هست که بتواند مرا از این آشفتگی نجات دهد؟