گنجور

شمارهٔ ۱۵

چشم تو بربست از فسون بر خلق راه خواب را
زلفت پریشان می‌کند جمعیت احباب را
گفتم دل سوداییم دارد دوا بگشود لب
گفتا نبینی در شکر پرورده‌ام عناب را
می‌نغنود شب تا سحر چشمم ز هجرت ای پسر
کی خواب آید در نظر افتاده در غرقاب را
زلفت به هر جا می کشد ، دل در هوایش می‌رود،
ناچار ماهی می‌رود تا می‌کشد قلاب را
آبی که اسکندر نخورد ، چندان کِش از پی دست برد،
من جسته‌ام در آن دهان آن گوهر نایاب را
شب بر سر کوی تو من گویم ز هر بابی سخن
شاید که با صد مکر و فن خواب آورم بواب را
در حقه نافش اگر گم شد دلم عیبم مکن
هم نوح کشتی بشکند بیند گر این گرداب را
من اندر آن چاهِ ذقن ، افتاده‌ام ای سیم‌تن،
کز دام تو نبود گریز ای شوخ شیخ و شاب را
آشفته از آن تار مو در بزم تا کی گفتگو
آخر پریشان می‌کنی جمعیت اصحاب را

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چشم تو بربست از فسون بر خلق راه خواب را
زلفت پریشان می‌کند جمعیت احباب را
هوش مصنوعی: چشم تو از جادو و فریب، مردم را به خواب می‌برد و زلف‌های پریشان تو، دوستان را گیج و سردرگم می‌کند.
گفتم دل سوداییم دارد دوا بگشود لب
گفتا نبینی در شکر پرورده‌ام عناب را
هوش مصنوعی: گفتم که دل من عاشق است و به دنبال درمان می‌گردد. لبخند زد و گفت: آیا نمی‌بینی که در دلم، همانند عناب شیرین، عشق را پرورش داده‌ام؟
می‌نغنود شب تا سحر چشمم ز هجرت ای پسر
کی خواب آید در نظر افتاده در غرقاب را
هوش مصنوعی: شب تا صبح بیدارم و از دوری تو در ناراحتی هستم، ای پسر! چگونه می‌توانم خواب را در چشمانم ببینم وقتی که غرق در غم و اندوه هستم؟
زلفت به هر جا می کشد ، دل در هوایش می‌رود،
ناچار ماهی می‌رود تا می‌کشد قلاب را
هوش مصنوعی: هر جا که زلف تو می‌افتد، دل من به دنبالش می‌رود. ناچار، مثل ماهی که به سمت قلاب می‌آید، من هم بسوی تو کشیده می‌شوم.
آبی که اسکندر نخورد ، چندان کِش از پی دست برد،
من جسته‌ام در آن دهان آن گوهر نایاب را
هوش مصنوعی: آبی که اسکندر هرگز نتوانست بنوشد، مدت زیادی در جستجوی آن بود. من توانسته‌ام در آن مکان خاص، آن گوهری که هیچ‌کس مانندش را نیافته، پیدا کنم.
شب بر سر کوی تو من گویم ز هر بابی سخن
شاید که با صد مکر و فن خواب آورم بواب را
هوش مصنوعی: در شب در کنار خانه‌ات، من از هر موضوعی صحبت می‌کنم، شاید با صد تا ترفند و فریب، بتوانم نگهبان را خواب کنم.
در حقه نافش اگر گم شد دلم عیبم مکن
هم نوح کشتی بشکند بیند گر این گرداب را
هوش مصنوعی: اگر دل من به خاطر مشکلاتی که پیش آمده دچار تردید و سردرگمی شده، تو نباید مرا سرزنش کنی. حتی نوح هم ممکن است در دریای طوفانی کشتی‌اش را از دست بدهد.
من اندر آن چاهِ ذقن ، افتاده‌ام ای سیم‌تن،
کز دام تو نبود گریز ای شوخ شیخ و شاب را
هوش مصنوعی: من در چاه غم و افکاری گرفتار شدم، ای زیبارو، که از دام تو هیچ رهایی نیست، ای شیخ شوخ و جوان.
آشفته از آن تار مو در بزم تا کی گفتگو
آخر پریشان می‌کنی جمعیت اصحاب را
هوش مصنوعی: به خاطر آن تار موی آشفته‌ات در مهمانی، تا کی می‌خواهی حرف بزنی و جمع دوستان را پریشان کنی؟

حاشیه ها

1403/05/01 15:08
سیدمحمد جهانشاهی

زلفت به هر جا می کشد ، دل در هوایش می‌رود،

1403/05/01 15:08
سیدمحمد جهانشاهی

آبی که اسکندر نخورد ، چندان کِش از پی دست برد،

1403/05/01 15:08
سیدمحمد جهانشاهی

من اندر آن چاهِ ذقن ، افتاده‌ام ای سیم‌تن،