گنجور

شمارهٔ ۱۳۳

مستی عشق به جز غمزهٔ چشمان تو نیست
زآنکه این نشئه به جز در خُم مستان تو نیست
تا که سیخ مژه را تافته بر آتش روی
نیست یک دل که بر این آتش بریان تو نیست
لعل شیرین تو ساید نمکم بر دل ریش
شور عشاق جز از طعم نمکدان تو نیست
جادوی چشم رسن باز چه شد از خم زلف
یوسفی نیست که در چاه زنخدان تو نیست
دردمندان تو را کار فتاده به طبیب
درد این قوم مگر قابل درمان تو نیست
باغبان سوی گلزار دگر رفت دلم
چونکه آن گلبن نوخیز به بستان تو نیست
باز کن حلقه فتراک و سر ما بگذار
زانکه گویم صنما لایق چوگان تو نیست
رخش نفس از سر میدان تعلق بجهان
عرصه کون و مکان درخور جولان تو نیست
حیرت اینجاست که زلفین تو چون دیده خلق
یکسر موی نمانده است که حیران تو نیست
آفتاب و مه و سیاره چو ما عریانند
بلکه یک ذره نمانده است که عریان تو نیست
گرچه هر بذله شیرین به هوای لب تست
همچو من طوطی اندر شکرستان تو نیست
همه‌جا قصه از آن زلف پریشان گفتم
تا نگویند که آشفته پریشان تو نیست
نام نامی تو عنوان کلام است مرا
گرچه هر خاتمه خارج عنوان تو نیست
طایف خیمه لیلی نبود جز مجنون
کعبه ما به جز از طوف بیابان تو نیست
ای شه مرکز وحدت علی عمرانی
که دوصد موسی عمران چو سلمان تو نیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مستی عشق به جز غمزهٔ چشمان تو نیست
زآنکه این نشئه به جز در خُم مستان تو نیست
هوش مصنوعی: مستی و شادی ناشی از عشق فقط به خاطر نگاه زیبای توست، چون این حالت نشئه و سرخوشی فقط در دل‌های عاشق تو وجود دارد.
تا که سیخ مژه را تافته بر آتش روی
نیست یک دل که بر این آتش بریان تو نیست
هوش مصنوعی: تا زمانی که سیخ مژه‌ را بر آتش نگذاشته‌ای، هیچ دلی نیست که بر این آتش تو بسوزد.
لعل شیرین تو ساید نمکم بر دل ریش
شور عشاق جز از طعم نمکدان تو نیست
هوش مصنوعی: عشق تو مانند یک لعل شیرین است که تلخی و رنج دل‌های عاشقان را تسکین می‌دهد، و هیچ چیز جز طعم محبت تو نمی‌تواند آنها را راضی کند.
جادوی چشم رسن باز چه شد از خم زلف
یوسفی نیست که در چاه زنخدان تو نیست
هوش مصنوعی: چشم‌های زیبا و سحرآمیز همچون رشته‌ی قرآن است، اما در خم زلف تو، یوسف و زیبایی‌اش وجود ندارد، بلکه زیبایی و دلربایی تو در خودت نهفته است.
دردمندان تو را کار فتاده به طبیب
درد این قوم مگر قابل درمان تو نیست
هوش مصنوعی: دردمندان این مردم به کمک کسی نیاز دارند که بتواند دردهایشان را درمان کند، اما آیا تو توانایی درمان این دردها را نداری؟
باغبان سوی گلزار دگر رفت دلم
چونکه آن گلبن نوخیز به بستان تو نیست
هوش مصنوعی: باغبان به سمت باغی دیگر رفته است و دل من به خاطر اینکه آن گل زیبا و تازه دیگر در باغ تو نیست، غمگین و پژمرده است.
باز کن حلقه فتراک و سر ما بگذار
زانکه گویم صنما لایق چوگان تو نیست
هوش مصنوعی: حلقه‌ی فتراک را باز کن و سر من را در آن بگذار که می‌خواهم بگویم ای معشوق، کسی که لایق چوگان تو باشد، من نیستم.
رخش نفس از سر میدان تعلق بجهان
عرصه کون و مکان درخور جولان تو نیست
هوش مصنوعی: چهره جان از دنیای وابستگی و تعلق، از میدان بیرون آمده است و جایگاه جهان و هستی برای جولان و فعالیت تو مناسب نیست.
حیرت اینجاست که زلفین تو چون دیده خلق
یکسر موی نمانده است که حیران تو نیست
هوش مصنوعی: تعجب اینجاست که موهای زیبات، مانند چشمان مردم، دیگر هیچ مویی نمانده که نتواند از زیبایی تو حیرت کند.
آفتاب و مه و سیاره چو ما عریانند
بلکه یک ذره نمانده است که عریان تو نیست
هوش مصنوعی: خورشید و ماه و سیاره‌ها نیز همچون ما عریان و بی‌پرده‌اند، اما هیچ چیز وجود ندارد که از عریانی تو در امان مانده باشد.
گرچه هر بذله شیرین به هوای لب تست
همچو من طوطی اندر شکرستان تو نیست
هوش مصنوعی: هرچند که هر شوخی و لطیفه‌ای به امید لبخند تو گفته می‌شود، اما مانند من طوطی در این دنیای شیرینی نیست.
همه‌جا قصه از آن زلف پریشان گفتم
تا نگویند که آشفته پریشان تو نیست
هوش مصنوعی: من در هر جا درباره آن زلف نامنظم صحبت کردم تا کسی نگویید که این آشفتگی و پریشانی از خود تو نیست.
نام نامی تو عنوان کلام است مرا
گرچه هر خاتمه خارج عنوان تو نیست
هوش مصنوعی: نام برجسته تو سرآغاز سخنان من است، هرچند که هر پایانی نمی‌تواند خارج از نام تو باشد.
طایف خیمه لیلی نبود جز مجنون
کعبه ما به جز از طوف بیابان تو نیست
هوش مصنوعی: هیچ کس جز مجنون در خیمه لیلی وجود ندارد؛ ما هم جز گذر از بیابان تو، هدفی نداریم.
ای شه مرکز وحدت علی عمرانی
که دوصد موسی عمران چو سلمان تو نیست
هوش مصنوعی: ای پادشاهی که محور تمام اتحادها هستی، علی، به راستی که هیچ‌کس به اندازه تو مانند موسی و سلمان در بنای زندگی و جامعه تأثیرگذار نیست.