گنجور

شمارهٔ ۱۲

گر زمن جان طلبد سر بنهم فرمان را
گوی گو گردن تسیلم بنه چوگان را
با لب نوش ت من آب خضر نستانم
کی مریضت زمسیحا طلبد درمان را
مانی از گرد گل روی تو بیند خط سبز
خط بطلان زند از شرم نگارستان را
رمضان میرسد ای ساقی مستان مددی
که زپیمانه می تازه کنم پیمان را
بیتو می خوردن من کی زچه باور داری
گر بگویند که خائیده کسی سندان را
مژه برهم منه ای چشم پی منع سرشک
که بخاشاک نبندند ره طوفان را
غیرت عشق چه شد یوسف و زندان نه سزاست
ای زلیخا که بزنجیر کشد مهمان را
مطرب از پرده عشاق بزن شور حجاز
که سر طوف خرابات بود مستان را
نقش تو بود بدل دیده از او عکس گرفت
ورنه در دیده چرا جای بود انسان را
یک جهان در بگمانند و حکیمان گریان
بتکلم بگشا آن دو لب خندان را
سودها برد زسودای تو آشفته بنقد
گر بکفر سر زلفین تو داد ایمان را
گفتمش دل بود آرام گه تو بنشین
گفت کس جا بخرابه ندهد سلطان را
ساقی آن باده سرشار مغانی بمن آر
تا کنم وصف بمستی ولی امکان را
مظهر سر ازل شاه رضا والی طوس
که بسامان ببرد هر سر بی سامان را

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر زمن جان طلبد سر بنهم فرمان را
گوی گو گردن تسیلم بنه چوگان را
هوش مصنوعی: اگر جانم را بخواهد، سرم را به فرمان او می‌گذارم و با کمال خضوع تسلیم می‌شوم، همان‌طور که وقتی چوگان به میدان می‌آید، همه چیز را به او واگذار می‌کنم.
با لب نوش ت من آب خضر نستانم
کی مریضت زمسیحا طلبد درمان را
هوش مصنوعی: من با لب شیرین خود نمی‌توانم آب حیات را برای تو بیاورم، زیرا آیا مَسیح نمی‌خواهد برای درمان تو بیاید؟
مانی از گرد گل روی تو بیند خط سبز
خط بطلان زند از شرم نگارستان را
هوش مصنوعی: چهره زیبای تو همانند گلی است که در آن نشانی از سبز را می‌توان دید، و این نشان به قدری شگفت‌انگیز است که به خاطر زیبایی‌ات تمام زیبایی‌های دیگر به تیرگی می‌رود و از بین می‌رود.
رمضان میرسد ای ساقی مستان مددی
که زپیمانه می تازه کنم پیمان را
هوش مصنوعی: رمضان در راه است و ای ساقی خوشی و جوانی، به من کمک کن تا از جامی تازه، پیمان و عهدی نو ببندم.
بیتو می خوردن من کی زچه باور داری
گر بگویند که خائیده کسی سندان را
هوش مصنوعی: اگر بگویی که من به کسی ظلم کرده‌ام، باور نکن، چرا که اگر کسی ادعا کند که کسی دیگر به سندان (ابزار کار) آسیب رسانده، این نباید دلیل بر قبول آن باشد.
مژه برهم منه ای چشم پی منع سرشک
که بخاشاک نبندند ره طوفان را
هوش مصنوعی: چشم خود را ببند و نگذار اشک‌هایت بریزند، چرا که این اشک‌ها ممکن است مانع از جریان طوفان طبیعی شوند.
غیرت عشق چه شد یوسف و زندان نه سزاست
ای زلیخا که بزنجیر کشد مهمان را
هوش مصنوعی: عشق و غیرت چه بلایی سر یوسف آورد که او را به زندان انداختند؛ ای زلیخا، این کار صحیح نیست که مهمان را به بند بکشانی.
مطرب از پرده عشاق بزن شور حجاز
که سر طوف خرابات بود مستان را
هوش مصنوعی: اینجا به هنرمندی اشاره شده که باید آهنگی شاد و پرانرژی از عشق بزند، زیرا حال و هوای میخانه و مستی، تحت تأثیر عشق و زیبایی‌هاست.
نقش تو بود بدل دیده از او عکس گرفت
ورنه در دیده چرا جای بود انسان را
هوش مصنوعی: تصویر تو در چشمان من انعکاس یافت، وگرنه در چشم انسان، چگونه جایی برای غیر از او وجود دارد؟
یک جهان در بگمانند و حکیمان گریان
بتکلم بگشا آن دو لب خندان را
هوش مصنوعی: جهان سراسر به گمان و اندیشه مشغول است و حکیمان در اندوه به سر می‌برند، پس ای کسی که سخن می‌گویی، لبخند آن دو لب خندان را نشان بده و بگشا.
سودها برد زسودای تو آشفته بنقد
گر بکفر سر زلفین تو داد ایمان را
هوش مصنوعی: کسی که از عشق و شوق تو مطمئن شده و دارایی‌هایش را به دست آورده، اگر سر زلف‌های تو را به کفر نسبت دهد، به ایمان خود لطمه می‌زند.
گفتمش دل بود آرام گه تو بنشین
گفت کس جا بخرابه ندهد سلطان را
هوش مصنوعی: به او گفتم که دل همیشه آرام است، هر جا که تو بنشینی. او پاسخ داد که هیچ‌کس در ویرانه‌ها به سلطان رحم نمی‌کند.
ساقی آن باده سرشار مغانی بمن آر
تا کنم وصف بمستی ولی امکان را
هوش مصنوعی: ای ساقی، آن شراب پرمغز و شادی را به من بده تا بتوانم حالت مستی را توصیف کنم، اما این کار ممکن نیست.
مظهر سر ازل شاه رضا والی طوس
که بسامان ببرد هر سر بی سامان را
هوش مصنوعی: شخصیتی که نمایانگر سرآغاز وجود و مقام سلطنت است، به نام شاه رضا، حاکم طوس، باید هر موضوع نامنظم و بی‌نظم را به سامان و نظم آورد.