بخش ۹۹ - برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ
چو بر تیره شعر شب دیر باز
سپیده کشید از سپیدی طراز
فرو شست خور تخته لاژورد
ز سیمین نقطها به زر آب زرد
به دشت آمد از قیروان لشکری
که بگرفت از انبوهشان کشوری
سپاهی چو آشفته پیلان مست
همه نیزه و تیغ و خنجر به دست
گرفته سپرها ز چرم نهنگ
برافکنده برگستوان پلنگ
بپوشیده جوشن سران سپاه
ز ماهی پشیزه سپید و سیاه
یکی بهره خفتان ز کیمخت کرگ
هم از مهرهٔ ماهیان خود و ترگ
دو لشکر برآمیخت از چپ و راست
ده و گیر پرخاش جویان بخاست
ز هر سو همی کوس زرین زدند
دو سرنای رویین و سرغین زدند
پر از رنگ یاقوت شد چهر تیغ
پر از اشک الماس شد چشم میغ
هوا پردهای گشت چون قیر تار
ز خشت اندرو پود و از تیر تار
ز نعره طپان گشت بر چرخ هور
به دیگر جهان جنبش افتاد و شور
خم چرخها پاک بر هم شکست
دل کوه و هامون به هم در نشست
ز بس خون روان گشته هر سو به تگ
زمین چون جگر جویها گشته رگ
ز بر مغز کوبنده کوپال بود
به زیر از یلان بر سر و بال بود
شده گرد چون زنگی بی دریغ
ز خون گشته گریان و خندان ز تیغ
از آن کین به دریا درون ماهیان
همی کشته خوردند تا ماهیان
سه روز اینچنین بود خون ریختن
بماندند گردان از آویختن
نه کس را بد آرامش از جنگ و تاب
نه در مغز هوش و نه در دیده خواب
کف از زخم سوده میان از کمر
دل از جان ستوه آمده تن ز سر
شد آکنده بر مرد خفتان ز گرد
ز خوی درعها گشته زنگار خَورد
ز بس جوش پیکار و رنج و نهیب
نماند آن زمان پهلوان را شکیب
میان دو صف با کمان و کمند
برون تاخت بر زنده پیلی بلند
به زیر اندرش گفتی آن پیل مست
سپه کش دزی بود پولاد بست
دزی بر سر چار پویان ستون
ز درگاه دز اژدهایی نگون
بسان کهی جانور تیزپوی
چو کوهی خروشنده کوهی بر اوی
ددش خشت و نخچیر مردان جنگ
گیاهاش ژوپین عقابش خدنگ
ز کفکش همی جوش بر ماه شد
زمین هر کجا گام زد چاه شد
سپهدار با اژدهافش درفش
براو کرده از گرد گیتی بنفش
به افریقی اندر زمان ترجمان
فرستاد و گفت ای بد بدگمان
اگر هست چرخ روان یاورت
فرشته همه آسمان از برت
زمین گنج داری و دریا پناه
زمانه رهی و ستاره سپاه
درختان شوندت دلیران جنگ
همه برگشان تیغ گردد به چنگ
شود کوه خفتان و خورشید ترگ
کند یاری تیغ و خشت تو مرگ
بکوبم به گُرز گران سرت پست
کنم رخش از خون برو تیغ و دست
نیرزی تو و هر چه لشکرت پاک
بَرِ زخم گُرزَم به یک مشت خاک
به یزدان گناهیت بودهست سخت
کت امروز پیش من افکند بخت
به زنهار پیش آی و فرمان پرست
که تا پیش شاهت برم بسته دست
وگرنه بیا هر دو از نام و ننگ
بکوشیم پیش دو لشکر به جنگ
ببینیم تا بر که سختی بود
که را زآسمان چیربختی بود
نباید مگر نیز خون ریختن
رهند این دو لشکر از آویختن
دژم گفتش افریقی جنگجوی
که رو خیره سر پهلوان را بگوی
تو مشتی نخوردی ز مشت تو بیش
همان زان گران آیدت مشت خویش
جوان کش بود زهره و زور تن
نبیند کسی برتر از خویشتن
به ماری بَسباس دیوی نژند
چه جویی بزرگی و نام بلند
که تنها چو خنجر به چنگ آیدم
ز صد چون تو در جنگ ننگ آیدم
به کین بر زمان پیشدستی کنم
به یک دست با پیل کستی کنم
اگر تنت دریاست ور کوهِ بُرز
بسوزم به تیغ و بدرم به گُرز
تو پنجه تن از لشکرت برگزین
من از لشکر خویشتن همچنین
ببینیم تا در صف کارزار
کرا زین دو لشکر بود کار زار
چو ایشان ز هم میبرآرند گرد
من و تو شویم آن گهی هم نبرد
بگفتند و هر دو ز لشکر چو شیر
گزیدند پنجاه گرد دلیر
به ده جای کوشش برانگیختند
به هم پنج پنج اندر آویختند
هم آورد سوی هم آورد شد
در و دشت بر چرخ ناورد شد
گه این جست کین و گه این گفت نام
گه آن تیغ بر کف گه آن خم خام
هوا پر تف خشت و شمشیر شد
دل ریگ تشنه ز خون سیر شد
به کم یک زمان اندر آوردگاه
بُد افکنده هر سو یکی کینه خواه
به سر بر شده خاک و خون خود و ترگ
به کف تیغشان گشته منشور مرگ
چو از نیمه خم یافت بالای روز
به خاور شتابید گیتی فروز
ز خیل فریقی نبد مانده کس
یکی بود از ایرانیان کشته بس
خروش درای و غو نای و کوس
برآمد ز ایرانیان بر فسوس
شه قیروان رخ پر از رنگ شد
از افسوس گرشاسب دلتنگ شد
خروشید کاکنون مرا و تراست
به نزدیک او تاخت از قلب راست
یکی خشت شاهی پر ماز و پیچ
به کف داشت کز پیچ ناسود هیچ
بزد بر سر پیل و برگاشتش
بر این گوش و زآن گوش بگذاشتش
زدش دیگری بر قفا ناگهان
که رستش چو دندان برون از دهان
خروشی بزد پیل و بفتاد پست
سبک پهلوان جَست و بفراخت دست
چنان کوفت بر سرش گُرز از کمین
که زیرش بلرزید نیمی زمین
برآمیخت مغزش به خون و به خاک
سپه روی برگاشت از جنگ پاک
گریزان چنان شد در آن گرد گرد
کز انبه همی مَرد بر مَرد مرد
چو شب را دونده نوند سیاه
همه تن شد ابلق ز تابنده ماه
همه دشت بد رود خون تاخته
سلیح و درفش و سر انداخته
کسی رست کاو شد به شهر اندرون
دگر کشته شد آنکه ماند از برون
سلیح و سلب هر چه بر دشت و کوه
بد افکنده از خیل خاور گروه
همه برگرفتند ایران سپاه
کس اندر شمارش ندانست راه
چنینست و زینگونه تا بد بسست
زیان کسی سود دیگر کسست
یکی تا نیابد غم رفته چیز
بدان هم نگردد یکی شاد نیز
زمین تا به جایی نیفتد مغاک
دگر جای بالا نگیرد ز خاک
سپهدار از آن پس بر شهر تنگ
همی بود سه روز و نامد به جنگ
چهارم چو زد گنبد لاژورد
به کهسار بر چتر دیبای زرد
به زاری بزرگان آن بوم و شهر
برفتند نزد سپهبد دو بهر
کفن در بر و برهنه پای و سر
یکی کودک خرد هر یک به بر
وگر گونهگون هدیه آراستند
وز او پوزش بی کران خواستند
که افریقی ار گم شد از رای و راه
ز بدبختی آورد بر خود سپاه
ستم کرده بر ما و بر جان خویش
کنون هر چه کرد از بد آمدش پیش
اگر زاد مردی کند پهلوان
ببخشد به ما بی گناهان روان
ور افکند خواهد سر ما ز تن
شدیم اینک از پیشش اندر کفن
وز این کودکان گر دلش کینه جوی
ببریم سرشان همه پیش اوی
سپهبد به جان ایمنی دادشان
سوی خانه دلخوش فرستادشان
پس آن گرد سالار را خواند پیش
که پذرفته بودش به زنهار خویش
ورا کرد بر قیروان شهریار
به شادی شدندش همه شهر یار
نثار و گهر ریختش هر کسی
ز هر گونه بردند هدیه بسی
از آن پس که سالار بد شاه گشت
بلند افسرش همبر ماه گشت
جهان را چنین پای بازی بسست
ز هر رنگ نیرنگ سازی بسست
یکی را ز ماهی رساند به ماه
یکی را ز ماه اندر آرد به چاه
یکی چیز گرد آرد از هر دری
کشد رنج و آسان خورد دیگری
نه زو شاید ایمن بدن روز ناز
نه نومید گشتن به روز نیاز
بسا کس که صد ساله را کار پیش
همی کرد و روزی نبد زنده بیش
بسا سالیان بسته دربند و چاه
که شد روز دیگر خداوند جاه
جهان جاودان با کسی رام نیست
به یک خو برش هرگز آرام نیست
دهندهست لیکن به هر روی و سان
به کس چیز ندهد جز آن کسان
به شادی بداردت بر بیش و کم
از آن پس دلت را سپارد به غم
یکی میهمان خوان پر خواستهست
تو مهمان زمین خوان آراستهست
بخور زود ازو میهمان وار سیر
که مهمان نماند به یک جای دیر
چه باید که رنج فزونی بریم
به دشمن بمانیم و خود بگذریم
پس آن خیره سالار بی مغز و هوش
که گرشاسب بینیش ببرید و گوش
ببرد از مهان مرد صد را ز راه
چنان ساخت کز بامداد پگاه
چو آید نشیند بر شاه دیر
گروهش نهان درع و خنجر به زیر
ببرند ناگه سر شاه پست
بگیرند شهر و برآرند دست
کسی بر شه آن راز بگشاد زود
شه از ویژگان هر که شایسته بود
سگالید با ریدکان سرای
همه تیغ و جوشن به زیر قبای
درفش شب تیره چون شد نگون
دمید آتش از گنبد آبگون
نشست از بر گاه بر شاه نو
مهان ره گشادند بر راه رو
چو پیش آمد آن بدنهان با گروه
برافراخت سر شاه دانش پژوه
بدو گفت کای غمر تنبل سگال
همی خویشتن بر من آری همال
کجا آید از غرم کار هژبر
کجا آورد گرد باران چو ابر
چو گل کی دهد بار خار درشت
گهر چون صدف کی دهد سنگپشت
نخستینت کو گنج و فّر و مهی
که جویی همی تخت و تاج شهی
نه بر جای هر کار ناسازوار
بود چون پلی ز آنسوی جویبار
تن غنده را پای باید نخست
پس آنگاه خلخالش باید جست
چنان دان که بخت بدت خوار کرد
جهان خوردت و باز نشخوار کرد
نبد در خور پهلوان این هنر
که گوشت برید و نبرید سر
پس از خشم فرمود و گفتا دهید
همه دست و خنجر به خون برنهید
دل و مغز سالار کردند چاک
گروهانش را سر بریدند پاک
فکندند تنشان به ره یکسره
سرانشان زدند از بر کنگره
که تا هر که بیند بداند درست
که با شه نباید ز دل کینه جست
رهی را شدن در دم مار و شیر
از آن به که بر شاه باشد دلیر
زمانه چنینست ناپایدار
گه این راست دشمن گه آن راست یار
دو دستست مر چرخ را کارگر
بدین تیغ دارد به دیگر گهر
یکی را به گوهر توانگر کند
یکی را تن از تیغ بی سر کند
چو زآن کین شد آگه سپهدار گو
ببد شاد و آمد بر شاه نو
پسندید و گفت از تو چونین سزید
که زشتیست بند بدان را کلید
سپهریست شاهی ورا مهر گاه
بروجش دژ و اخترانش سپاه
عروسیست خوبیش باژ و درم
سر تیغ پیرایه کابین قلم
به سهم و سکه داشت باید شهی
که چون این دو نبود نپاید مهی
به کار شهی هر که سستی کند
بر او هرکسی چیره دستی کند
نکوکاری ار چه بر از خوش خوییست
بسی جای زشتی به از نیکوییست
از آن پس یکی ماه دل شادمان
بدش با مهان سپه میهمان
نهان گنج افریقی از زیر خاک
همه هر چه گفتند برداشت پاک
همان جا بر قیروان با سپاه
همی بود دل شادمان هفت ماه
بزرگان و شاهان خاور زمین
ز بربر دگر سروران همچنین
جدا گونهگون هدیهها ساختند
یکی گنج هر یک بپرداختند
شده آکنده نزدیکش از باژ و ساو
ز دینار گنجی چهل چرم گاو
ز خرگاه و از فرش و پرده سرای
که داند شمرد آنچهش آمد به جای
طرایف بد از پیل سیصد فزون
هم از بار دیبا هزاران هیون
دگر چاره صد بختی و بیسراک
به صندوقها بار بد سیم پاک
دو صد شاخ مرجان به زر کرده بند
که هر شاخ از آن بد درختی بلند
دو صد درج در و عقیق و بلور
هزار و چهل تنگ خز و سمور
ز زنگی و نوبی سیهتر ز قار
دگر گونهگون بردهٔ بی شمار
هزار استر زینی تیز گام
سراسر به زرین و سیمین ستام
هزار از عتابی خز رنگ رنگ
شتروار صد پوستهای پلنگ
ز موی سمندر صد و شست ازار
که نکند بر او آتش تیز کار
زرافه چهل گردن افراشته
همه تن چو دیبای بنگاشته
همه برد از آن جایگه با سپاه
به سوی قراطیه برداشت راه
بخش ۹۸ - نامه گرشاسب به شاه قیروان: وز آن سو جهان پهلوان با سپاهبخش ۱۰۰ - بازگشتن گرشاسب و دیدن شگفتیها: پر از نخل خرما یکی بیشه دید
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو بر تیره شعر شب دیر باز
سپیده کشید از سپیدی طراز
هوش مصنوعی: هنگامی که تاریکی شعر شب به پایان رسید، صبحگاه با روشنایی خود جلوه کرد.
فرو شست خور تخته لاژورد
ز سیمین نقطها به زر آب زرد
هوش مصنوعی: خورشید در حال غروب است و مانند تختهای از لاجورد (کرم آبی) به نظر میرسد که در آن نقطههای نقرهای (نقطههای درخشان) وجود دارد. آب زرد رنگ هم در زیر آن به چشم میخورد.
به دشت آمد از قیروان لشکری
که بگرفت از انبوهشان کشوری
هوش مصنوعی: لشکری از قیروان به دشت آمد و به قدری زیاد بود که توانست از میان آنها کشوری را در تصرف خود درآورد.
سپاهی چو آشفته پیلان مست
همه نیزه و تیغ و خنجر به دست
هوش مصنوعی: سپاهیان مانند فیلهای مست و پرهیجان به هم ریختهاند و هر کدام در دست خود نیزه و شمشیر و چاقو دارند.
گرفته سپرها ز چرم نهنگ
برافکنده برگستوان پلنگ
هوش مصنوعی: سپرها از چرم نهنگ ساخته شده و بر بلندی دمی از پلنگ قرار داده شدهاند.
بپوشیده جوشن سران سپاه
ز ماهی پشیزه سپید و سیاه
هوش مصنوعی: سران سپاه زرههایی پوشیدهاند که از پارچهای نرم و رنگارنگ، سفید و سیاه، درست شده است.
یکی بهره خفتان ز کیمخت کرگ
هم از مهرهٔ ماهیان خود و ترگ
هوش مصنوعی: در این بیت به دو نوع بهرهبرداری از طبیعت اشاره میشود. یکی به استفاده از خواب و آسایش اشاره دارد و دیگری به استفاده از زیبایی و ویژگیهای خاص ماهیها. به طور کلی، هر موجودی از طبیعت و زیباییهای آن بهرهمند میشود.
دو لشکر برآمیخت از چپ و راست
ده و گیر پرخاش جویان بخاست
هوش مصنوعی: دو لشکر از دو طرف با هم برخورد کردند و صدای درگیری و جنگجویان بلند شد.
ز هر سو همی کوس زرین زدند
دو سرنای رویین و سرغین زدند
هوش مصنوعی: از هر سو نواهای زیبایی به گوش میرسد و نغمههای دلنشینی در فضا طنینانداز شده است.
پر از رنگ یاقوت شد چهر تیغ
پر از اشک الماس شد چشم میغ
هوش مصنوعی: چهره تیغ مانند یاقوت رنگین شد و چشم ابرها پر از اشک مانند الماس گردید.
هوا پردهای گشت چون قیر تار
ز خشت اندرو پود و از تیر تار
هوش مصنوعی: هوا مانند پردهای شد که تاریک و چسبناک است، و در زیر آن از خشت و تیر، تاروپود ایجاد شده است.
ز نعره طپان گشت بر چرخ هور
به دیگر جهان جنبش افتاد و شور
هوش مصنوعی: به خاطر فریاد و هیجان طپان، آسمان به سر و صدا افتاده و در دنیای دیگر، حرکتی و شوری به وجود آمده است.
خم چرخها پاک بر هم شکست
دل کوه و هامون به هم در نشست
هوش مصنوعی: چرخش زمان باعث شده که دل کوه و هامون به هم برسند و این اتفاق باعث ایجاد نوعی هماهنگی و پیوند میان آن دو شده است.
ز بس خون روان گشته هر سو به تگ
زمین چون جگر جویها گشته رگ
هوش مصنوعی: به دلیل ریختن زیاد خون در همه جا، زمین به مانند جویهای خونین شده و هر طرف به رنگ سرخ درآمده است.
ز بر مغز کوبنده کوپال بود
به زیر از یلان بر سر و بال بود
هوش مصنوعی: در این بیت اشاره شده است که فردی چون کوپال، که مغز و عقل را تحت فشار قرار میدهد، و در عین حال، زیر چیرگی و برتری یلان قرار دارد. این جمله به نوعی از نزاع و تضاد در وجود انسانی اشاره میکند که در مواجهه با چالشها و فشارها از یک سو با قدرت و قهر و از سوی دیگر با عقل و تفکر درگیر است.
شده گرد چون زنگی بی دریغ
ز خون گشته گریان و خندان ز تیغ
هوش مصنوعی: چهرهاش همچون زنگی سیاه شده و به خاطر رنجی که کشیده، بدون پردهپوشی پر از اشک است و در عین حال لبخند میزند. این حالت او ناشی از زخمی است که بر او وارد آمده.
از آن کین به دریا درون ماهیان
همی کشته خوردند تا ماهیان
هوش مصنوعی: بیت میگوید که به خاطر حسادت و کینه، دریا را به دلیلی برای آسیب زدن به ماهیها تبدیل کردهاند و این نشاندهندهی تأثیرات منفی کینهورزی است که بر روی موجودات زیر آب نیز تأثیر میگذارد.
سه روز اینچنین بود خون ریختن
بماندند گردان از آویختن
هوش مصنوعی: سه روز این وضعیت ادامه داشت و خونریزی همچنان ادامه داشت و دورنگرانی از نبرد باز نمیماندند.
نه کس را بد آرامش از جنگ و تاب
نه در مغز هوش و نه در دیده خواب
هوش مصنوعی: هیچکس در جنگ و ناآرامی آرامشی ندارد و نه عقلش آسوده است و نه چشمانش خواب را میبینند.
کف از زخم سوده میان از کمر
دل از جان ستوه آمده تن ز سر
هوش مصنوعی: دستهایم از زخمها بس خسته شده، دل از درد و رنج بیتاب گشته، و جان از شدت ناسازگاری به تنگ آمده، در حالی که تنم از سرم جدا شده است.
شد آکنده بر مرد خفتان ز گرد
ز خوی درعها گشته زنگار خَورد
هوش مصنوعی: مردی که به خواب رفته بود، با گرد و غبار پوشیده شده است و زرههای او به زنگ زده است.
ز بس جوش پیکار و رنج و نهیب
نماند آن زمان پهلوان را شکیب
هوش مصنوعی: به خاطر شدت جنگ و درد و فریاد، دیگر هیچ صبری برای قهرمان در آن زمان باقی نمانده بود.
میان دو صف با کمان و کمند
برون تاخت بر زنده پیلی بلند
هوش مصنوعی: در میان دو صف، با کمان و زنجیر، به سوی جلو شتافت و به پیلی بلند و زنده حمله کرد.
به زیر اندرش گفتی آن پیل مست
سپه کش دزی بود پولاد بست
هوش مصنوعی: پشت سر او گفتی که آن فیل سرشار از قدرت و نیرومندی مانند یک دزد قدرتمند است که زرهای از فولاد بر تن دارد.
دزی بر سر چار پویان ستون
ز درگاه دز اژدهایی نگون
هوش مصنوعی: در این بیت، تصویر یک دزد را میبینیم که بر بالای چهارپایان نشسته و در کنار درگاه دزدی، مخلوقی شبیه به اژدها را میبیند که در حال فروپاشی و نابودی است. به نوعی تشبیه شدهاند که نشان میدهد در این مکان، خطر و فساد حاکم است.
بسان کهی جانور تیزپوی
چو کوهی خروشنده کوهی بر اوی
هوش مصنوعی: مانند جانوری تند و چابک، مثل کوهی پر از سر و صدا، بر او میتازد.
ددش خشت و نخچیر مردان جنگ
گیاهاش ژوپین عقابش خدنگ
هوش مصنوعی: در این شعر، به توصیف قدرت و شجاعت مردانی پرداخته میشود که در جنگها حضور دارند. ددش و خشت نماد سختی و استقامت است و هنگام نبرد به آنان کمک میکند. همچنین، به تواناییهای طبیعی و ویژگیهای جنگجویان اشاره شده است، بهویژه در مورد آنهایی که با عزم و ارادهای قوی با دشمنان خود مقابله میکنند. در کل، تصویر واضحی از نبرد و شجاعت در این متن ارائه شده است.
ز کفکش همی جوش بر ماه شد
زمین هر کجا گام زد چاه شد
هوش مصنوعی: زمین همواره تحت تأثیر وجود او قرار دارد و هر کجا که او قدم میگذارد، به طور شگفتانگیزی تغییر ایجاد میشود. به طوری که هر جا به زمین پا میگذارد، چاهی به وجود میآید که نشاندهنده عمق تأثیر اوست.
سپهدار با اژدهافش درفش
براو کرده از گرد گیتی بنفش
هوش مصنوعی: سردار با پرچم خود، که همانند اژدهاست، از دور در میدان جنگ نمایان شده و به رنگ بنفش در آمده است.
به افریقی اندر زمان ترجمان
فرستاد و گفت ای بد بدگمان
هوش مصنوعی: او به افریقایی پیام فرستاد و به او گفت که ای کسی که همیشه بدگمان هستی.
اگر هست چرخ روان یاورت
فرشته همه آسمان از برت
هوش مصنوعی: اگر چرخ گردون همراه تو باشد، همهی فرشتگان آسمان در کنار تو خواهند بود.
زمین گنج داری و دریا پناه
زمانه رهی و ستاره سپاه
هوش مصنوعی: زمین پر از گنجینههاست و دریا میتواند محل امنی باشد. زمان همچون راهی است و ستارهها مانند سپاهی در آسمان به نظر میرسند.
درختان شوندت دلیران جنگ
همه برگشان تیغ گردد به چنگ
هوش مصنوعی: درختان به دلیرانی تبدیل میشوند که در جنگ شرکت میکنند و همه برگهایشان همچون تیغهایی در دستشان درمیآید.
شود کوه خفتان و خورشید ترگ
کند یاری تیغ و خشت تو مرگ
هوش مصنوعی: وقتی کوه بر زمین بخوابد و خورشید به حالت نگران درآید، شمشیر تو و سنگ تو به مرگ کمک کنند.
بکوبم به گُرز گران سرت پست
کنم رخش از خون برو تیغ و دست
هوش مصنوعی: با زور و قدرت به سرت ضربه میزنم و با خون، اسب تو را خسته و از پای در میآورم تا که تیغ و دست من بر تو غلبه کند.
نیرزی تو و هر چه لشکرت پاک
بَرِ زخم گُرزَم به یک مشت خاک
هوش مصنوعی: تو و همهی نیروهایتان، در برابر زخم من، مانند خاکی هستید که به راحتی پراکنده میشود.
به یزدان گناهیت بودهست سخت
کت امروز پیش من افکند بخت
هوش مصنوعی: به خداوند، گناه تو بسیار سنگین است و امروز سرنوشت تو را به من معروض کرده است.
به زنهار پیش آی و فرمان پرست
که تا پیش شاهت برم بسته دست
هوش مصنوعی: با احتیاط نزدیک بیا و مطیع باش، تا اینکه دستم را به خاطر تو در مقابل شاه بسته نگهدارم.
وگرنه بیا هر دو از نام و ننگ
بکوشیم پیش دو لشکر به جنگ
هوش مصنوعی: اگر نه، بیایید هر دو از افتخار و شرم فاصله بگیریم و در برابر دو سپاه به نبرد بپردازیم.
ببینیم تا بر که سختی بود
که را زآسمان چیربختی بود
هوش مصنوعی: ببینیم سختیها بر دوش کدامیک سنگینی میکند و چه کسی از آسمان به بدبختی دچار شده است.
نباید مگر نیز خون ریختن
رهند این دو لشکر از آویختن
هوش مصنوعی: نباید که در جنگ بین این دو لشکر هیچکس خون بریزد و تنها به درگیری و جنگ بسنده کنند.
دژم گفتش افریقی جنگجوی
که رو خیره سر پهلوان را بگوی
هوش مصنوعی: دژم به او گفت، جنگجوی افریقایی، که به سربلندی و شجاعت پهلوان اشاره کند.
تو مشتی نخوردی ز مشت تو بیش
همان زان گران آیدت مشت خویش
هوش مصنوعی: تو به اندازهای که از دست خودت ضرر نکردی، از دست دیگران هم ضرر چندانی نکردی. درست است که مشکل و سختیها به تو فشار میآورد، اما بیشتر این سختیها خودت به وجود آوردهای.
جوان کش بود زهره و زور تن
نبیند کسی برتر از خویشتن
هوش مصنوعی: جوانی که از جسارت و قدرت برخوردار است، معمولاً کسی را بالاتر از خودش نمیشناسد و به تواناییهای خود اعتماد دارد.
به ماری بَسباس دیوی نژند
چه جویی بزرگی و نام بلند
هوش مصنوعی: به دنبال بزرگی و نامی برجسته نباش، چرا که به کارهای زشتی نظیر ماری دیو صفت دچار میشوی.
که تنها چو خنجر به چنگ آیدم
ز صد چون تو در جنگ ننگ آیدم
هوش مصنوعی: وقتی تنها مانند یک خنجر در دستم بیفتم، از اینکه در جنگ با کسانی چون تو حاضر شوم، شرمنده میشوم.
به کین بر زمان پیشدستی کنم
به یک دست با پیل کستی کنم
هوش مصنوعی: من به خاطر انتقام، پیشی میگیرم و با قدرتی همچون یک فیل عمل میکنم.
اگر تنت دریاست ور کوهِ بُرز
بسوزم به تیغ و بدرم به گُرز
هوش مصنوعی: اگر بدن تو همچون دریا باشد و من در کوه باشم، با شمشیر میسوزانمت و با گرز به تو ضربه میزنم.
تو پنجه تن از لشکرت برگزین
من از لشکر خویشتن همچنین
هوش مصنوعی: تو از میان جنگجویانت، بهترین را انتخاب کن و من هم از میان یاران خودم، بهترین را برگزینم.
ببینیم تا در صف کارزار
کرا زین دو لشکر بود کار زار
هوش مصنوعی: بیایید ببینیم در میدان نبرد چه کسی از این دو ارتش، جنگ را پیش خواهد برد.
چو ایشان ز هم میبرآرند گرد
من و تو شویم آن گهی هم نبرد
هوش مصنوعی: زمانی که آنها از یکدیگر جدا میشوند، ما باید دور هم جمع شویم و در آن لحظه هیچ جنگ و نزاعی نداشته باشیم.
بگفتند و هر دو ز لشکر چو شیر
گزیدند پنجاه گرد دلیر
هوش مصنوعی: آنها گفتند و هر دو مانند شیر از لشکر جدا شدند و پنجاه مرد شجاع را برگزیدند.
به ده جای کوشش برانگیختند
به هم پنج پنج اندر آویختند
هوش مصنوعی: در ده محل تلاش و کوشش را آغاز کردند و گروهها را پنج به پنج به هم پیوند دادند.
هم آورد سوی هم آورد شد
در و دشت بر چرخ ناورد شد
هوش مصنوعی: رقیب به سوی رقیب دیگر آمد و میدان نبرد در آسمان برپا شد.
گه این جست کین و گه این گفت نام
گه آن تیغ بر کف گه آن خم خام
هوش مصنوعی: گاهی به دنبال کین و دشمنی هستم و گاهی نام و یاد را بر زبان میآورم. گاهی شمشیری در دست دارم و گاهی در حالی آرام و بیخیال نشستهام.
هوا پر تف خشت و شمشیر شد
دل ریگ تشنه ز خون سیر شد
هوش مصنوعی: هوا پر از گرد و غبار و صدای شمشیرها شده و دل زمین که همیشه تشنه بود، اکنون از خون سیراب شده است.
به کم یک زمان اندر آوردگاه
بُد افکنده هر سو یکی کینه خواه
هوش مصنوعی: در کمترین زمان، در میدان نبرد، افراد متعصب و کینهتوز هر طرف را پر کردهاند.
به سر بر شده خاک و خون خود و ترگ
به کف تیغشان گشته منشور مرگ
هوش مصنوعی: خاک و خون بر سرم ریخته و با شمشیرهایشان نشانه مرگ را برافراشتهاند.
چو از نیمه خم یافت بالای روز
به خاور شتابید گیتی فروز
هوش مصنوعی: در میانهی روز، وقتی که خورشید به سمت شرق در حرکت است و به اوج خود میرسد، دنیا را روشن و درخشان میکند.
ز خیل فریقی نبد مانده کس
یکی بود از ایرانیان کشته بس
هوش مصنوعی: در میان گروهی از افراد، هیچکس باقی نمانده بود و تنها یکی از ایرانیان کشته شده بود.
خروش درای و غو نای و کوس
برآمد ز ایرانیان بر فسوس
هوش مصنوعی: صدای بلند و نغمهسرایی ایرانیان از سرزمین فِرس، یعنی پُرسروصدا و هیجانانگیز شدن، به گوش میرسد.
شه قیروان رخ پر از رنگ شد
از افسوس گرشاسب دلتنگ شد
هوش مصنوعی: شه قیروان به شدت غمگین و ناامید شده و چهرهاش پر از رنگ و حالتهای مختلف است، زیرا یاد گرشاسب او را دچار افسردگی و اندوه کرده است.
خروشید کاکنون مرا و تراست
به نزدیک او تاخت از قلب راست
هوش مصنوعی: من اکنون با تمام وجود و احساس خود فریاد میزنم و میگویم، که نزد او رفتن و حرکت کردن از دل واقعی خودم ناشی میشود.
یکی خشت شاهی پر ماز و پیچ
به کف داشت کز پیچ ناسود هیچ
هوش مصنوعی: شخصی یک خشت (تکهای از خاک) شاهین را در دست داشت که به خاطر پیچ و تابهایی که داشت، هیچ چیز نامناسبی از آن به وجود نیامد.
بزد بر سر پیل و برگاشتش
بر این گوش و زآن گوش بگذاشتش
هوش مصنوعی: او ضربهای به خرطوم فیل زد و آن را به این سمت و آن سمت چرخاند و رها کرد.
زدش دیگری بر قفا ناگهان
که رستش چو دندان برون از دهان
هوش مصنوعی: ناگهان کسی به او از پشت ضربهای زد، بهطوری که او مانند دندانی که از دهان بیرون میافتد، از جا کنده شد.
خروشی بزد پیل و بفتاد پست
سبک پهلوان جَست و بفراخت دست
هوش مصنوعی: یک صدا از فیل بلند شد و به زمین افتاد. پهلوان سبکوزن جست و دستهایش را باز کرد.
چنان کوفت بر سرش گُرز از کمین
که زیرش بلرزید نیمی زمین
هوش مصنوعی: به شدت و با قدرتی فوقالعاده به سر او ضربهای مانند گرز زدند که به خاطر شدت این ضربه، نیمی از زمین لرزید و به هم ریخت.
برآمیخت مغزش به خون و به خاک
سپه روی برگاشت از جنگ پاک
هوش مصنوعی: سر او به خاک آغشته شد و مغزش با خون ترکیب گردید، اما سپاه (دشمن) از جنگ دست کشید و عقبنشینی کرد.
گریزان چنان شد در آن گرد گرد
کز انبه همی مَرد بر مَرد مرد
هوش مصنوعی: او چنان از جمعیت دور شد که حتی میوههای انبه هم بر مردان اثر گذاشت.
چو شب را دونده نوند سیاه
همه تن شد ابلق ز تابنده ماه
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا میرسد، سیاهپوش میشود و تمام بدنش از نور تابنده ماه رنگی دیگر به خود میگیرد.
همه دشت بد رود خون تاخته
سلیح و درفش و سر انداخته
هوش مصنوعی: در تمام دشت، خون ریخته شده و بر سر نیزهها و پرچمها نمایان است.
کسی رست کاو شد به شهر اندرون
دگر کشته شد آنکه ماند از برون
هوش مصنوعی: کسی که به شهر وارد شد و در آنجا رستگار شد، دیگران از بیرون کشته شدند و نتوانستند زنده بمانند.
سلیح و سلب هر چه بر دشت و کوه
بد افکنده از خیل خاور گروه
هوش مصنوعی: تمام سلاحها و عناصری که در دشت و کوه پراکنده شده است، از جمعیت شرق به وجود آمده است.
همه برگرفتند ایران سپاه
کس اندر شمارش ندانست راه
هوش مصنوعی: همه ملت ایران برای جنگ آماده شدند و هیچ کس نتوانست در شمارش آنها به درستی راهی پیدا کند.
چنینست و زینگونه تا بد بسست
زیان کسی سود دیگر کسست
هوش مصنوعی: اینگونه است که وقتی کسی دچار ضرر و زیان میشود، ممکن است دیگری از آن به نفع خود بهرهبرداری کند.
یکی تا نیابد غم رفته چیز
بدان هم نگردد یکی شاد نیز
هوش مصنوعی: هیچکس تا زمانی که غم و اندوهی را تجربه نکرده باشد، ارزش شادی و خوشحالی را درک نمیکند. در واقع، خوشیها و غمها در کنار هم معنا پیدا میکنند.
زمین تا به جایی نیفتد مغاک
دگر جای بالا نگیرد ز خاک
هوش مصنوعی: زمین تا زمانی که به عمق خاصی نرسد، جایی دیگر بالا نمیآید و از خاک سر برنمیآورد.
سپهدار از آن پس بر شهر تنگ
همی بود سه روز و نامد به جنگ
هوش مصنوعی: فرمانده سپاه پس از آن، به مدت سه روز در شهر ماند و به جنگ نرفت.
چهارم چو زد گنبد لاژورد
به کهسار بر چتر دیبای زرد
هوش مصنوعی: زمانی که دما در آسمان آبی و لاجوردی به اوج خودش میرسد و بر روی قلههای کوه پوششی زرد و زیبا میافتد.
به زاری بزرگان آن بوم و شهر
برفتند نزد سپهبد دو بهر
هوش مصنوعی: بزرگان آن دیار به شدت ناله و زاری کرده و به سوی فرمانده نظامی رفتند.
کفن در بر و برهنه پای و سر
یکی کودک خرد هر یک به بر
هوش مصنوعی: کسی که کفن به تن دارد و در حالی که پا و سرش عریان هستند، در واقع کودک کوچک و بیگناهی است که هر یک از اعضای بدنش به گونهای جداگانه و در شرایطی متفاوت قرار دارد.
وگر گونهگون هدیه آراستند
وز او پوزش بی کران خواستند
هوش مصنوعی: و اگر هدایا را به شکلهای مختلف زیبا کرده بودند، از او خواسته بودند که برای آنها عذرخواهی کند.
که افریقی ار گم شد از رای و راه
ز بدبختی آورد بر خود سپاه
هوش مصنوعی: اگر فردی از مسیر و عقل خود فاصله بگیرد، به دلیل بدبختی، به مشکلات و سختیها دچار خواهد شد.
ستم کرده بر ما و بر جان خویش
کنون هر چه کرد از بد آمدش پیش
هوش مصنوعی: او به ما و به خود ظلم کرده و حالا هر چیزی که در گذشته انجام داده، بدبختیاش را به سرش آورده است.
اگر زاد مردی کند پهلوان
ببخشد به ما بی گناهان روان
هوش مصنوعی: اگر کسی از نسل نیکو و بزرگ زاده شود و به مقام پهلوانی برسد، باید جان و روح خود را به ما بیگناهان ببخشد.
ور افکند خواهد سر ما ز تن
شدیم اینک از پیشش اندر کفن
هوش مصنوعی: اگر اراده کند، سر ما از بدن جدا خواهد شد، اکنون ما از پیش او در کفن هستیم.
وز این کودکان گر دلش کینه جوی
ببریم سرشان همه پیش اوی
هوش مصنوعی: اگر دل دلزندهای از این کودکان به کینه پر شود، سر همه آنها پیش او خواهد بود.
سپهبد به جان ایمنی دادشان
سوی خانه دلخوش فرستادشان
هوش مصنوعی: سپهبد به سربازانش این اطمینان را داد که به سلامت به خانه برگردند و آنها را با خوشحالی روانه کرد.
پس آن گرد سالار را خواند پیش
که پذرفته بودش به زنهار خویش
هوش مصنوعی: پس پیش فرمانده خود را فراخواند، که او را با وعدهی امنیت و امان از خطر پذیرفته بود.
ورا کرد بر قیروان شهریار
به شادی شدندش همه شهر یار
هوش مصنوعی: او بر شهری در قیروان حکمرانی کرد و به خاطر خوشحالی، تمام مردم آن شهر شاد شدند.
نثار و گهر ریختش هر کسی
ز هر گونه بردند هدیه بسی
هوش مصنوعی: هر کسی برای او هدایای متفاوتی میآورد و به او هدیههایی از جواهرات و اشیای قیمتی تقدیم میکند.
از آن پس که سالار بد شاه گشت
بلند افسرش همبر ماه گشت
هوش مصنوعی: از آن زمان که فرمانده به حاکم تبدیل شد، تاج و تخت او مانند ماه درخشان و بلند شد.
جهان را چنین پای بازی بسست
ز هر رنگ نیرنگ سازی بسست
هوش مصنوعی: جهان به گونهای طراحی شده است که به بازی و تزویر مشغول است و هر رنگی از ترفندها و خیالات را به نمایش میگذارد.
یکی را ز ماهی رساند به ماه
یکی را ز ماه اندر آرد به چاه
هوش مصنوعی: یکی از افراد به بالاترین مقام و جایگاه میرسد، در حالی که فرد دیگری به خاطر نداشتن شرایط مناسب، دچار سقوط و بدبختی میشود.
یکی چیز گرد آرد از هر دری
کشد رنج و آسان خورد دیگری
هوش مصنوعی: یک نفر ممکن است از هر تلاشی، با زحمت و زحمتهای زیاد، چیزی به دست آورد، اما فرد دیگری به راحتی از آن بهرهمند شود.
نه زو شاید ایمن بدن روز ناز
نه نومید گشتن به روز نیاز
هوش مصنوعی: نباید به روزی که دلخواه و زیباست، زیاد امیدوار بود و همچنین نباید در روزی که به کمک و نیاز نیاز داریم، ناامید شد.
بسا کس که صد ساله را کار پیش
همی کرد و روزی نبد زنده بیش
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد هستند که سالها به تلاش و کوشش مشغول بودند، اما در نهایت هیچ روزی زنده نماندند.
بسا سالیان بسته دربند و چاه
که شد روز دیگر خداوند جاه
هوش مصنوعی: سالها ممکن است که انسان در سختی و مشکلاتی زندگی کند، اما یک روز به ناگاه زندگیاش تغییر میکند و به مقام و جایگاهی دست مییابد.
جهان جاودان با کسی رام نیست
به یک خو برش هرگز آرام نیست
هوش مصنوعی: جهان همیشگی و ابدی، هیچگاه با کسی تسلیم و آرام نمیشود و به یک روال ثابت هرگز نمیتواند ادامه پیدا کند.
دهندهست لیکن به هر روی و سان
به کس چیز ندهد جز آن کسان
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که ممکن است منبعی وجود داشته باشد که به دیگران کمک کند، اما در نهایت چیزی که به کسی داده میشود، به خود آن افراد بستگی دارد و از طرف دیگران نمیتوانند برایشان چیزی به ارمغان بیاورند.
به شادی بداردت بر بیش و کم
از آن پس دلت را سپارد به غم
هوش مصنوعی: او تو را به شادی و خوشحالی میرساند، اما بعد از آن، دلت را به غم و ناراحتی میسپارد.
یکی میهمان خوان پر خواستهست
تو مهمان زمین خوان آراستهست
هوش مصنوعی: یک نفر در جستجوی مهمانی از سفرهای پر و با نعمت است، در حالی که تو مهمان زمین هستی که پر از زیبایی و نعمتهاست.
بخور زود ازو میهمان وار سیر
که مهمان نماند به یک جای دیر
هوش مصنوعی: زود بخور و سیر شو مانند مهمان، زیرا مهمان نمیتواند در یک مکان زیاد بماند.
چه باید که رنج فزونی بریم
به دشمن بمانیم و خود بگذریم
هوش مصنوعی: باید متحمل زحمت و سختی شویم تا دشمنان را شکست دهیم و خود را از خطرات کنار بکشیم.
پس آن خیره سالار بی مغز و هوش
که گرشاسب بینیش ببرید و گوش
هوش مصنوعی: پس آن سالار نادان و احمق که اگر گرشاسپ (شخصیتی نامی در ادبیات فارسی) او را ببیند، دست و گوشش را قطع میکند.
ببرد از مهان مرد صد را ز راه
چنان ساخت کز بامداد پگاه
هوش مصنوعی: مردی از مهمانان خود به طور جذاب و فریبنده میبرد، به گونهای که از بامداد تا سپیدهدم، این مراتب را ایجاد کرده است.
چو آید نشیند بر شاه دیر
گروهش نهان درع و خنجر به زیر
هوش مصنوعی: وقتی او بیاید، بر تخت پادشاهی مینشیند و گروهش به طور مخفیانه زیر لباسها سلاحهایی مانند زره و خنجر دارند.
ببرند ناگه سر شاه پست
بگیرند شهر و برآرند دست
هوش مصنوعی: اگر ناگهان شاه ضعیف را بکشند، شهر را تصرف میکنند و دست به کار میشوند.
کسی بر شه آن راز بگشاد زود
شه از ویژگان هر که شایسته بود
هوش مصنوعی: کسی به سرعت یک راز را برای پادشاه فاش کرد و پادشاه از میان افراد خاص خود، کسانی را که شایسته بودند، انتخاب کرد.
سگالید با ریدکان سرای
همه تیغ و جوشن به زیر قبای
هوش مصنوعی: با صدایی بلند، در حال جنگ و نبرد، همه در تلاشند و آمادهاند؛ در این میان، همه زره و سلاح خود را زیر لباسهایشان پنهان کردهاند.
درفش شب تیره چون شد نگون
دمید آتش از گنبد آبگون
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، پرچم افتاد و ناگهان شعلهای از گنبد آبی رنگ بهپاخاست.
نشست از بر گاه بر شاه نو
مهان ره گشادند بر راه رو
هوش مصنوعی: شاه نو، که جوان و تازهکار بود، از تخت خود پایین آمد و به میهمانان اجازه داد تا به راحتی راه خود را ادامه دهند.
چو پیش آمد آن بدنهان با گروه
برافراخت سر شاه دانش پژوه
هوش مصنوعی: زمانی که آن موجود پنهان به جمعیتی رسید، سر فرمانروای دانشجویان را بلند کرد.
بدو گفت کای غمر تنبل سگال
همی خویشتن بر من آری همال
هوش مصنوعی: به آن شخص گفت: ای بیدقت و تنبل، چرا نمیکوشی و خود را برای من آماده نمیکنی؟
کجا آید از غرم کار هژبر
کجا آورد گرد باران چو ابر
هوش مصنوعی: کجا میتواند از شیوهای بیرحمانه کار کارکردن را بازآورد، کجا میتواند مانند ابر، باران را به زمین بیاورد؟
چو گل کی دهد بار خار درشت
گهر چون صدف کی دهد سنگپشت
هوش مصنوعی: چگونه گل میتواند بار خارهای تند را به دوش بکشد، همانطور که صدف نمیتواند سنگ را درون خود نگه دارد.
نخستینت کو گنج و فّر و مهی
که جویی همی تخت و تاج شهی
هوش مصنوعی: کجاست گنج و ثروت اولیه تو و کجاست آن روشنایی و جلال و شکوه که برای کسب تخت و تاج پادشاهی به دنبالش هستی؟
نه بر جای هر کار ناسازوار
بود چون پلی ز آنسوی جویبار
هوش مصنوعی: هیچ کاری به طور ناپسند و نامناسب نمیتواند به راحتی انجام شود، مانند پلی که از سوی دیگر جویبار برپا شده است.
تن غنده را پای باید نخست
پس آنگاه خلخالش باید جست
هوش مصنوعی: برای رسیدن به هدفهای بزرگ، ابتدا باید بر مشکلات اولیه و سختیها غلبه کنیم و سپس به جزئیات و زیباییهای آن هدف توجه کنیم.
چنان دان که بخت بدت خوار کرد
جهان خوردت و باز نشخوار کرد
هوش مصنوعی: بدان که تقدیر نامناسب تو را به زحمت انداخت و زندگیات را به سختی سپری کرد و دوباره همچنان تو را در تنگنا نگه داشت.
نبد در خور پهلوان این هنر
که گوشت برید و نبرید سر
هوش مصنوعی: در هنر پهلوانی، تجزیه و تحلیل گوشت و جدا نکردن سر، جایی ندارد.
پس از خشم فرمود و گفتا دهید
همه دست و خنجر به خون برنهید
هوش مصنوعی: پس از خشم، او دستور داد و گفت: همه سلاحها و خنجرها را به خون آغشته کنید و دستهایتان را به کار گیرید.
دل و مغز سالار کردند چاک
گروهانش را سر بریدند پاک
هوش مصنوعی: دل و ذهن را به فرماندهی منصوب کردند و گروهی را که به او وفادار نبودند، به طور کامل نابود کردند.
فکندند تنشان به ره یکسره
سرانشان زدند از بر کنگره
هوش مصنوعی: کشور را به حال خود رها کردند و سران و رهبرانشان را از بالای دژ و قلعه به زیر انداختند.
که تا هر که بیند بداند درست
که با شه نباید ز دل کینه جست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هر کسی که این موضوع را ببیند باید بفهمد که نمیتوان نسبت به پادشاه یا مقام بالا کینهای در دل داشت. باید با احترام و بدون خشم به او نگاه کرد.
رهی را شدن در دم مار و شیر
از آن به که بر شاه باشد دلیر
هوش مصنوعی: بهتر است که آدمی در لحظهای که به خطر میافتد، خود را با مار و شیر بسازد و شجاعانه مبارزه کند تا اینکه تنها به مقام و سلطنت سنگین دلخوش باشد.
زمانه چنینست ناپایدار
گه این راست دشمن گه آن راست یار
هوش مصنوعی: دنیا همواره تغییر میکند و در آن وضعیتها و رویدادها گاهی به نفع ما و گاهی به ضرر ماست.
دو دستست مر چرخ را کارگر
بدین تیغ دارد به دیگر گهر
هوش مصنوعی: دو دست، نیرومند و فعال هستند که به گردونه زندگی کمک میکنند؛ یکی با قدرت تیز و برنده، و دیگری با زیبایی و ارزشهای متفاوت.
یکی را به گوهر توانگر کند
یکی را تن از تیغ بی سر کند
هوش مصنوعی: برخی افراد به ثروت و سرمایه میرسند و زندگی مرفهی پیدا میکنند، در حالی که برخی دیگر به دلیل مشکلات و خطرات، دچار آسیب و سختی میشوند.
چو زآن کین شد آگه سپهدار گو
ببد شاد و آمد بر شاه نو
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده از آن کینه آگاه شد، به شاهی جدیدی که خوشحال به نظر میرسید نزدیک شد.
پسندید و گفت از تو چونین سزید
که زشتیست بند بدان را کلید
هوش مصنوعی: او پسندید و گفت که این سزاوار تو نیست، چون زشتی، زنجیر را به کلیدش متصل کرده است.
سپهریست شاهی ورا مهر گاه
بروجش دژ و اخترانش سپاه
هوش مصنوعی: سپهری مانند یک پادشاه است و در آسمان، ستارهها و دژهایی دارد که میتوانند همراه او باشند.
عروسیست خوبیش باژ و درم
سر تیغ پیرایه کابین قلم
هوش مصنوعی: عروسی زیباییاش به خاطر زرق و برق و زینتهای گرانقیمت آن است که در مراسم، به کار رفتهاند.
به سهم و سکه داشت باید شهی
که چون این دو نبود نپاید مهی
هوش مصنوعی: هر کسی باید سهم و نصیبی را داشته باشد، و اگر این سهم و نصیب وجود نداشته باشد، هیچ چیز پایدار نخواهد ماند.
به کار شهی هر که سستی کند
بر او هرکسی چیره دستی کند
هوش مصنوعی: هر کسی که در کارهای بزرگ کسالت یا سستی نشان دهد، دیگران از او پیشی میگیرند و بر او تسلط پیدا میکنند.
نکوکاری ار چه بر از خوش خوییست
بسی جای زشتی به از نیکوییست
هوش مصنوعی: انجام کارهای خوب، حتی اگر با رفتار نیک همراه باشد، بسیار بهتر از کارهای زشت است.
از آن پس یکی ماه دل شادمان
بدش با مهان سپه میهمان
هوش مصنوعی: پس از آن، دختری زیبا و شاداب به جمع مهمانان خوش آمد.
نهان گنج افریقی از زیر خاک
همه هر چه گفتند برداشت پاک
هوش مصنوعی: گنج پنهان آفریقایی که زیر خاک است، هر چیزی که دربارهاش گفته شده، بیپایه و بیاساس است.
همان جا بر قیروان با سپاه
همی بود دل شادمان هفت ماه
هوش مصنوعی: در همان مکان، در قیروان و در میان سپاه، دل شاد و خوشحال به مدت هفت ماه میزیست.
بزرگان و شاهان خاور زمین
ز بربر دگر سروران همچنین
هوش مصنوعی: بزرگان و شاهان شرق زمین، به مانند سرورانی از بربرها هستند.
جدا گونهگون هدیهها ساختند
یکی گنج هر یک بپرداختند
هوش مصنوعی: هر کس هدیهای متفاوت و خاص فراهم کرده است و هر یک از آنها به نوبه خود ارزش و اهمیت خود را دارد.
شده آکنده نزدیکش از باژ و ساو
ز دینار گنجی چهل چرم گاو
هوش مصنوعی: نزدیک او، انبوهی از ثروت و مال تجمع پیدا کرده، به اندازه چهل چرم گاو که از دینار در خزانهاش جمع شده است.
ز خرگاه و از فرش و پرده سرای
که داند شمرد آنچهش آمد به جای
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که چه چیزهایی از زندگی مادی و ظاهری ارزشی واقعی دارند و چه چیزهایی فقط در ظاهر مهم به نظر میرسند.
طرایف بد از پیل سیصد فزون
هم از بار دیبا هزاران هیون
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که زیباییها و نکات ظریف از جثه بزرگ و قدرتمند هم بیشتر است، به طوری که زیبایی و لطافت دیبا به اندازهای است که میتواند از بار سنگین و قوی هم جذابتر باشد. به عبارت دیگر، ظرافت و هنر در چیزهای کوچک و لطیف بیشتر از عظمت و قدرت در چیزهای بزرگ و سنگین نمود پیدا میکند.
دگر چاره صد بختی و بیسراک
به صندوقها بار بد سیم پاک
هوش مصنوعی: به نظر میرسد برای مشکلات و دشواریها، تنها یک راه حل وجود دارد و آن هم قرار دادن همهی این بار سنگین در صندوقهاست تا به نوعی از بدیها و ناپاکیها دور شویم.
دو صد شاخ مرجان به زر کرده بند
که هر شاخ از آن بد درختی بلند
هوش مصنوعی: دو صد شاخ مرجان به طلا بستند، که هر شاخ او به درختی بلند ختم میشود.
دو صد درج در و عقیق و بلور
هزار و چهل تنگ خز و سمور
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف زیباییهای چشمگیر و دلربایی ثروت پرداخته شده است. تصویری از درهایی با طراحیهای خاص و با استفاده از سنگهای گرانبها مانند عقیق و بلور کنار هم قرار گرفتهاند و همچنین تنگهای رنگارنگ و گرانقیمتی از خز و سمور. این تصویر نشاندهنده تجمل و زرق و برق زندگی مرفه است.
ز زنگی و نوبی سیهتر ز قار
دگر گونهگون بردهٔ بی شمار
هوش مصنوعی: زنگی و نوبی، سیاهتر از قاریان مختلف، به تعداد بسیار زیاد در دنیا وجود دارند.
هزار استر زینی تیز گام
سراسر به زرین و سیمین ستام
هوش مصنوعی: هزاران اسب چابک و تندرو در تمام جاها با زینهایی از طلا و نقره تجهیز شدهاند.
هزار از عتابی خز رنگ رنگ
شتروار صد پوستهای پلنگ
هوش مصنوعی: هزار عتاب و سرزنش، مانند خزهایی با رنگهای گوناگون و شبیه به پوست پلنگ.
ز موی سمندر صد و شست ازار
که نکند بر او آتش تیز کار
هوش مصنوعی: مویی که از سمندر گرفته شده، دارای خاصیتی است که در برابر آتش مقاوم بوده و نمیسوزد. این ویژگی، نشانهای از قدرت و دلیری این موجود در برابر آتش است. سمندر نماد مقاومت و تحمل در شرایط سخت به ویژه در برابر خطرات آتشسوزی میباشد.
زرافه چهل گردن افراشته
همه تن چو دیبای بنگاشته
هوش مصنوعی: زرافه با چهل گردن خود بر افراشته، تمام بدنش مانند پارچهای زیبا و فاخر به نظر میرسد.
همه برد از آن جایگه با سپاه
به سوی قراطیه برداشت راه
هوش مصنوعی: همه به همراه سپاه از آن مکان حرکت کردند و به سمت قراطیه رفتند.
حاشیه ها
1392/01/04 01:04
امین کیخا
بسباس به فارسی یعنی بی بها و ناچیز ویا به گفت اسدی نچیز و به عربی گیا هی است
1392/01/04 01:04
امین کیخا
بختی و بیسر اک شتر هستند
1403/10/02 17:01
احمد خرمآبادیزاد
بیت شماره 64:
خشت = نوعی جنگافزار، نیزه کوتاه
ماز و پیچ = چین و شکن