بخش ۹۸ - نامه گرشاسب به شاه قیروان
وز آن سو جهان پهلوان با سپاه
بیآمد به یک منزلی کینه خواه
به خیمه بپوشید روی زمین
دبیر نویسنده را گفت هین
گشای از خرد با سر خامه راز
به افریقی از من یکی نامه ساز
سخن ها درشت آر از اندازه بیش
بخوانش به فرمان کمربسته پیش
نویسنده کرد از سخن رستخیز
به انگشت مر خامه را گفت خیز
شد آن خامه چون کش بتی دلپذیر
پرستنده دست چابک دبیر
ز دیده همی ریخت باران مشک
به مژگان همی رفت کافور خشک
گهی شد سوی خانه آبنوس
گهی روی سیمین زمین داد بوس
نخست از سخن نام یزدان نگاشت
که گشت زمان بر دو گونه بداشت
سرانجام گیتی در آغاز بست
روان را به باد روان بازبست
خم چرخ جای خور و ماه کرد
زمین گوهران را گره گاه کرد
دگر گفت ضحاک شاه جهان
شنیدست کردارت اندر نهان
که خو بر بد و جنگ و خون کرده ای
ز بند خرد سر برون کرده ای
مرا مارکش خواندی و بدسرشت
ورا نام بردی به دشنام زشت
شدی سرکش ایدون که چون اهرمن
نبینی همی کس بر از خویشتن
کنون کآمدم رزم را خاستی
جز آن دیدی آخر که خود خواستی
به چونین سپه رزم سازی همی
به زور تن خویش نازی همی
ز کژی نشد راست کار کسی
به ناموس رستن نشاید بسی
نگه کن که بر منهراس دلیر
چه آوردم از گرز و بازوی چیر
گرفتمش تنها چو جنگ آمدم
که در جنگش از یار ننگ امدم
همه کشور روم تا بوم هند
به هم بر زدم تا به دریای سند
نه کس دید یارست برز مرا
نه برتافت که باد گرز مرا
کنون گر نگیری ره کهتری
نیایی بر شه به فرمانبری
به خاک آرم از ماه گاه ترا
براندازم این بارگاه ترا
تنت پیش چنگال شیران برم
سرت بر سنان سوی ایران برم
به قرطاس بر شد پراکنده حرف
بسان صف ماغ بر سوی برف
چو نامه ز خامه به پایان رسید
سپهبد فرستاده ای برگزید
دگر داد چندی پیام درشت
فرستاده پوینده نامه به مشت
چو آمد به نزد شه قیروان
ورا دید خندان و روشن روان
در ایوانی از در تابان چو هور
زمین جزع و دیوار زر و بلور
دو صد کنگره گردش افراشته
به یاقوت و در پاک بنگاشته
برابرش یک صفه دیگر ز زر
زمین سیم و بامش ز جزع و گهر
چهل تخت زرین درو شاهوار
چه از زرش پایه چه از زر نگار
میانش ستون چار بفراخته
سپید و بنفش از گهر ساخته
چنان هر ستونی که از رنگ و تاب
گرفتی ز دیدار او دیده آب
مهین مسجد قیروان را کنون
بماندست گویند از آن دو ستون
نهفته به زربفت چینی طراز
گشایندشان روز آدینه باز
برافراز تختی ز زر بود شاه
به کف گرز و بر سر ز گوهر کلاه
فرسته چو بایست نامه بداد
نویسنده بر شه همی کرد یاد
به چوگان فرهنگ پیر کهن
به میدان درافکند گوی سخن
بگفت آنچه بود از پیام درشت
تو گفتی که شمشیر دارد به مشت
برافروخت افریقی از کین و خشم
بپرداخت دل بر فرسته ز چشم
بفرمود تا دست سیلی کنند
به سیلی قفاگهش نیلی کنند
درودش سمن برگ پیری ز بن
برید از دهانش درخت سخن
به خواری و دشنام و زخمش براند
دو سالار بودش ز لشکر بخواند
دو ره صد هزار از دلیران خویش
بدیشان سپرد و فرستاد پیش
فرسته بر پهلوان شد پگاه
خبر دادش از کار شاه و سپاه
ز کینه به خون پهلوان شست چنگ
سبک با سپه شد پذیره به جنگ
دو لشکر برابر چو صف ساختند
درفش از بر مه برافراختند
شد از مهره بر مهر گردون خروش
دم نای در گیتی افکند جوش
زمین با مه از گرد انباز گشت
ز خاور ز بس بیم خور بازگشت
شد از سهم پیچان نهنگ اندر آب
به که بچه بگذاشت پران عقاب
دو لشکر به یک ره به هم بر زدند
گهی گرز کین گاه خنجر زدند
ز بس کشته چرخ انبه جان گرفت
ز بس خون دل خاره مرجان گرفت
ز گردان خاور سواری چون ابر
برون تاخت با خشت و با خود و گبر
صف خیل ایران پراکنده کرد
کجا تاخت هامون پرافکنده کرد
چو آمد بر پهلوان سپاه
ورا دید بر پیل در قلبگاه
بر او خشتی از گرد بنداخت تفت
تو گفتی ستاره ز گردون برفت
نیامد گزندی به گرد دلیر
هم آن گه ز پیل ژیان جست زیر
گریبانش با دست و خنجر به مشت
گرفت و ز زین بر زمین زد بکشت
هم از جای تن بر سپه برفکند
همه شیب و بالا تن و سر فکند
بدین دست نیزه بدان تیغ تیز
به هر دو همی جست رزم و ستیز
به نیزه ز پیل و به خنجر ز زین
یلان را همی زد نگون بر زمین
دو سالار افریقی از جنگ او
بماندند بیچاره در چنگ او
سپه نیز ترسنده گشتند پاک
ز خون همچو شنگرف شد روی خاک
یکی زآن دو سالار هشیارتر
خردمند تر بود بیدار تر
به دل گفت کز شاه شد تاج و تخت
همین پهلوانست پیروز بخت
کنون پیش از این کاین کشفته سپاه
شکست آرد و کار گردد تباه
بر پهلوان رفت باید مرا
کز او هر چه خواهم برآید مرا
هر آن کاو به هر کار بیند ز پیش
پشیمان نگردد ز کردار خویش
بتر کار را چاره باید گزید
که آسان ترین چاره آید پدید
سبک با تنی صد سران سپاه
بر پهلوان رفت زنهار خواه
بسی چیز دادش جهان پهلوان
پذیرفت شاهیش بر قیروان
همان گه به کین با سپه حمله برد
هر آن کس که بود از دلیران گرد
ز کشته چنان گشت بالا و پست
که هامون ز مرکز فروتر نشست
به قلب آنکه سالار بد کشته شد
بداندیش را بخت برگشته شد
سواران بریدند برگستوان
فکندند خفتان و خنجر گران
یکی خواست زنهار و دیگر گریخت
دلاور ز بد دل فزونتر گریخت
چنین تا در قیروان ز اسب و مرد
همه کشته بد راه پر خون و گرد
ز بس خون که هر جای پاشیده بود
زمین همچو روی خراشیده بود
چو آورد چرخ از ستاره سپاه
شب قیرگون شد گروس سیاه
مه اندر کمان برد سیمین سپر
میان بست جوزا به زرین کمر
سپهبد بر مرز شهر ودود
بزد خیمه تا لشگر آمد فرود
بر افریقی از غم جهان تنگ شد
دگر ره سوی چاره جنگ شد
همه شب به کار سپه ساختن
نپرداخت از گنج پرداختن
بخش ۹۷ - جنگ در شب ماهتاب: شبی بد ز مهتاب چون روز پاکبخش ۹۹ - برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ: چو بر تیره شعر شب دیر باز
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وز آن سو جهان پهلوان با سپاه
بیآمد به یک منزلی کینه خواه
هوش مصنوعی: از آن طرف، پهلوان بزرگ با لشکری به سوی دشمنان آمد و در یک نقطه به انتظار ایستاده بود.
به خیمه بپوشید روی زمین
دبیر نویسنده را گفت هین
هوش مصنوعی: به چادر بروید و روی زمین بنشینید، نویسنده گفت که خیلی زود باشید.
گشای از خرد با سر خامه راز
به افریقی از من یکی نامه ساز
هوش مصنوعی: با اندیشهای روشن و آگاه، رازهایی را که در دل دارم بیان کن و برای کسی در آفریقا نامهای بنویس.
سخن ها درشت آر از اندازه بیش
بخوانش به فرمان کمربسته پیش
هوش مصنوعی: سخنان را با قدرت و شدت بیان کن و از حد معقول فراتر نرو. این نوع سخن را با دقت و احتیاط بیان کن.
نویسنده کرد از سخن رستخیز
به انگشت مر خامه را گفت خیز
هوش مصنوعی: نویسنده با قدرت و شوق از موضوع رستاخیز سخن میگوید و با اشاره به قلمش به آن اشاره میکند که زمان حرکت و نوشتن فرا رسیده است.
شد آن خامه چون کش بتی دلپذیر
پرستنده دست چابک دبیر
هوش مصنوعی: خامه مانند معشوقی زیبا شده که دل را میرباید، و دست چابک نویسنده به راحتی بر آن مینویسد.
ز دیده همی ریخت باران مشک
به مژگان همی رفت کافور خشک
هوش مصنوعی: از چشمانم عطر خوش مشک میریزد و مژگانم به آرامی کافور خشک را میبرد.
گهی شد سوی خانه آبنوس
گهی روی سیمین زمین داد بوس
هوش مصنوعی: گاهی به سمت خانهای با کاهگلی سیاه میروم و گاهی بر روی زمین نقرهای بوسه میزنم.
نخست از سخن نام یزدان نگاشت
که گشت زمان بر دو گونه بداشت
هوش مصنوعی: ابتدا از نام خدا سخن به میان آمد و پس از آن زمان به دو شکل تقسیم شد.
سرانجام گیتی در آغاز بست
روان را به باد روان بازبست
هوش مصنوعی: در نهایت، دنیا در آغاز خود، روح را به باد روان سپرد و به سرانجام رساند.
خم چرخ جای خور و ماه کرد
زمین گوهران را گره گاه کرد
هوش مصنوعی: چرخش گردونه زمان، زمین را به محلی برای قرار گرفتن خورشید و ماه تبدیل کرده و گوهری را به هم گره زده است.
دگر گفت ضحاک شاه جهان
شنیدست کردارت اندر نهان
هوش مصنوعی: ضحاک، پادشاه جهان، از کارهای تو در خفا باخبر شده است.
که خو بر بد و جنگ و خون کرده ای
ز بند خرد سر برون کرده ای
هوش مصنوعی: تو در جنگ و خونریزی مهارت پیدا کردهای و از محدودیتهای عقل و خرد خود رهایی یافتهای.
مرا مارکش خواندی و بدسرشت
ورا نام بردی به دشنام زشت
هوش مصنوعی: تو مرا با لقبهای زشت خطاب کردی و به شخصیت من دشنام دادی، در حالی که خودت را از نظر اخلاقی پایینتر نشان دادی.
شدی سرکش ایدون که چون اهرمن
نبینی همی کس بر از خویشتن
هوش مصنوعی: وقتی که به خودت مغرور و متکبر باشی، همچون یک موجود شرور، هیچکس را نمیبینی و فقط خودت را مینگری.
کنون کآمدم رزم را خاستی
جز آن دیدی آخر که خود خواستی
هوش مصنوعی: حال که من به جنگ آمدهام، تو نیز آماده شدهای، اما آیا چیزی جز آنچه که خودت خواستهای، دیدهای؟
به چونین سپه رزم سازی همی
به زور تن خویش نازی همی
هوش مصنوعی: به این شکل که جنگجو و رزمآور قوی و ماهری با قدرت و توانایی خود به مبارزه و جنگ سرگرم است.
ز کژی نشد راست کار کسی
به ناموس رستن نشاید بسی
هوش مصنوعی: از کجروی، هیچکس به درستی نرسیده و برای نجات از قید و بند، باید تلاش زیادی کرد.
نگه کن که بر منهراس دلیر
چه آوردم از گرز و بازوی چیر
هوش مصنوعی: به من نگاه کن که با دلیری و قدرت چه دستاوردهایی را به ارمغان آوردهام.
گرفتمش تنها چو جنگ آمدم
که در جنگش از یار ننگ امدم
هوش مصنوعی: من او را تنها یافتم در زمانی که جنگی در راه بود و در این جنگ احساس شرم از یارم به من دست داد.
همه کشور روم تا بوم هند
به هم بر زدم تا به دریای سند
هوش مصنوعی: من تمام کشور روم را تا سرزمین هند زیر و رو کردم تا به دریای سند برسم.
نه کس دید یارست برز مرا
نه برتافت که باد گرز مرا
هوش مصنوعی: هیچ کس یار من را نديد و در برابر مشکلات من هم تاب نیاورد.
کنون گر نگیری ره کهتری
نیایی بر شه به فرمانبری
هوش مصنوعی: اگر اکنون راه کوچکی را انتخاب کنی، هرگز به مقام بزرگتری نخواهی رسید و نمیتوانی به عنوان کسی مطیع فرمان پادشاه برسی.
به خاک آرم از ماه گاه ترا
براندازم این بارگاه ترا
هوش مصنوعی: من تو را بر روی زمین میگذارم و اگر بخواهم میتوانم این کاخ و سلطنت تو را زیر و رو کنم.
تنت پیش چنگال شیران برم
سرت بر سنان سوی ایران برم
هوش مصنوعی: بدن تو را به چنگال شیران میبرم و سرت را بر روی نیزهای به سمت ایران میبرم.
به قرطاس بر شد پراکنده حرف
بسان صف ماغ بر سوی برف
هوش مصنوعی: نوشتهها به روی کاغذ منتشر شدند، مانند سخنانی که در باد پراکنده میشوند و به سمت برفها میروند.
چو نامه ز خامه به پایان رسید
سپهبد فرستاده ای برگزید
هوش مصنوعی: زمانی که نامه به پایان رسید، فرماندهی را انتخاب کرد تا پیام را ارسال کند.
دگر داد چندی پیام درشت
فرستاده پوینده نامه به مشت
هوش مصنوعی: پیام واضحی فرستاده شده که به صورت قاطع و جدی بیان شده است، گویا فرستنده نامهای در دست دارد که به دنبال پراکندن اطلاعات است.
چو آمد به نزد شه قیروان
ورا دید خندان و روشن روان
هوش مصنوعی: وقتی به نزد پادشاه قیروان رسید، او را خندان و با روحیهای شاداب مشاهده کرد.
در ایوانی از در تابان چو هور
زمین جزع و دیوار زر و بلور
هوش مصنوعی: در یک ایوان با درخشندگی همچون خورشید، زمین و دیوارها از زر و بلور زینت یافتهاند.
دو صد کنگره گردش افراشته
به یاقوت و در پاک بنگاشته
هوش مصنوعی: دو صد کنگره دور، مانند یک سرآمد به زیبایی یاقوت و در نهایت خلوص، به تصویر کشیده شده است.
برابرش یک صفه دیگر ز زر
زمین سیم و بامش ز جزع و گهر
هوش مصنوعی: در برابر او، صفحهای دیگر از طلا وجود دارد که زمینش نقره و بامش از سنگهای قیمتی و گرانبها ساخته شده است.
چهل تخت زرین درو شاهوار
چه از زرش پایه چه از زر نگار
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که چهل تخت زرین به شکل سلطنتی وجود دارد، که میتواند به دلیل پایههای طلایی یا زیباییهای زری نشان دهندهی ثروت و عظمت باشد.
میانش ستون چار بفراخته
سپید و بنفش از گهر ساخته
هوش مصنوعی: در وسط آن ساختمانی با چهار ستون ساخته شده است که به رنگ سفید و بنفش زینت داده شده و از جواهرات تزئین شده است.
چنان هر ستونی که از رنگ و تاب
گرفتی ز دیدار او دیده آب
هوش مصنوعی: هر بار که به دیدار او میروی، به قدری تحت تأثیر قرار میگیری که چشمانت پر از اشگ میشود، مانند ستونی که با رنگ و تاب زیبایی آراسته شده است.
مهین مسجد قیروان را کنون
بماندست گویند از آن دو ستون
هوش مصنوعی: مسجد قیروان در حال حاضر تنها دو ستون از آن باقی مانده است و مردم میگویند که این دو ستون نشانههای آن مسجد قدیمی هستند.
نهفته به زربفت چینی طراز
گشایندشان روز آدینه باز
هوش مصنوعی: در روز جمعه، آنها را با دقت و زیبایی به نمایش میگذارند و زربفت چینی به گونهای پنهان شده است.
برافراز تختی ز زر بود شاه
به کف گرز و بر سر ز گوهر کلاه
هوش مصنوعی: شاهی با شکوه و جلال بر تختی از طلا نشسته است، در دستش گرزی قدرتنما دارد و بر سرش کلاهی از سنگهای قیمتی قرار دارد.
فرسته چو بایست نامه بداد
نویسنده بر شه همی کرد یاد
هوش مصنوعی: وقتی نامهای به موقع ارسال شد، نویسنده به یاد شاه بود و در حال نوشتن آن بود.
به چوگان فرهنگ پیر کهن
به میدان درافکند گوی سخن
هوش مصنوعی: در اینجا به فرهنگی قدیم و باارزش اشاره میشود که به صورت هنرمندانه و با دقت بر روی میدان گفتگو و بحث قرار گرفته است. در واقع، این بیان به اهمیت و ارزشی که از گذشته در فرهنگ و گفتوگو وجود دارد، پرداخته و از کلام به عنوان وسیلهای برای تبادل و بیان ایدهها سخن میگوید.
بگفت آنچه بود از پیام درشت
تو گفتی که شمشیر دارد به مشت
هوش مصنوعی: اون گفت آنچه را که باید، و پیامش به طرز شدیدی بیان شد. تو اشاره کردی که در دستانت شمشیر آماده برای عمل است.
برافروخت افریقی از کین و خشم
بپرداخت دل بر فرسته ز چشم
هوش مصنوعی: یک فرد آفریقایی از روی کینه و خشم به شدت عصبانی شده و دلش را از نظاره به چیزهای ناخوشایند میگرداند.
بفرمود تا دست سیلی کنند
به سیلی قفاگهش نیلی کنند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا از شدت هیجان یا عصبانیت، سیلی به صورت او بزنند و او را به وضعیتی ناخوشایند و ناراحتکننده دچار کنند.
درودش سمن برگ پیری ز بن
برید از دهانش درخت سخن
هوش مصنوعی: سلام و درودش مانند عطر سمن است که درخت پیری را از ریشه میبرد؛ از زبان او سخنانی چون درختی سرشار و پربار بیرون میآید.
به خواری و دشنام و زخمش براند
دو سالار بودش ز لشکر بخواند
هوش مصنوعی: دو سالار فرمانده لشکر، او را با تحقیر و ناسزا مورد حمله قرار داد و زخمهایی بر تن او زد.
دو ره صد هزار از دلیران خویش
بدیشان سپرد و فرستاد پیش
هوش مصنوعی: دو راه را به تعداد بسیار به دلیران خود واگذار کرد و به سوی آنها فرستاد.
فرسته بر پهلوان شد پگاه
خبر دادش از کار شاه و سپاه
هوش مصنوعی: صبح زود پیک برای پهلوان آمد و او را از وضعیت شاه و سپاه باخبر کرد.
ز کینه به خون پهلوان شست چنگ
سبک با سپه شد پذیره به جنگ
هوش مصنوعی: از روی کینه، خون پهلوان را شست و با سپاه سبکبار به استقبال جنگ رفت.
دو لشکر برابر چو صف ساختند
درفش از بر مه برافراختند
هوش مصنوعی: دو گروه نظامی در برابر یکدیگر صفآرایی کردند و پرچمی را از بالای سر ماه به اهتزار درآوردند.
شد از مهره بر مهر گردون خروش
دم نای در گیتی افکند جوش
هوش مصنوعی: از عشق، صدا و نغمهای دلانگیزی در آسمان برخاست که در زمین نیز جنب و جوش ایجاد کرد.
زمین با مه از گرد انباز گشت
ز خاور ز بس بیم خور بازگشت
هوش مصنوعی: زمین به خاطر مه و ابرهای انبوهی که به دورش حلقه زده بودند، از سمت شرق دوباره به سمت غرب برگشت و به خاطر هراس از تابش خورشید، به عقب رفت.
شد از سهم پیچان نهنگ اندر آب
به که بچه بگذاشت پران عقاب
هوش مصنوعی: نهنگ در آب به خاطر حرکت پیچشدارش دچار وضعیت خاصی شد، اما عقاب بهراحتی جوجههای خود را رها میکند و به پرواز درمیآید.
دو لشکر به یک ره به هم بر زدند
گهی گرز کین گاه خنجر زدند
هوش مصنوعی: دو گروه از جنگجویان در یک مسیر به هم برخورد کردند. گاهی با گرزهای خود به یکدیگر حمله کردند و گاهی با خنجر.
ز بس کشته چرخ انبه جان گرفت
ز بس خون دل خاره مرجان گرفت
هوش مصنوعی: به خاطر آسیبهایی که زمانه به انسانها وارد کرده، روح و جان از درد و رنج زندگی جان گرفته و دلها به شدت زخم خورده و آسیب دیدهاند.
ز گردان خاور سواری چون ابر
برون تاخت با خشت و با خود و گبر
هوش مصنوعی: سوارانی از سمت خاور به سرعت حرکت کردند، مانند ابر که به ناگهان میوزد، و با خودشان بار و وسایل نیز حمل کردند.
صف خیل ایران پراکنده کرد
کجا تاخت هامون پرافکنده کرد
هوش مصنوعی: جمعیت بسیار زیادی را در ایران پراکنده کرد، کجا که تالاب هامون را متفرق ساخت.
چو آمد بر پهلوان سپاه
ورا دید بر پیل در قلبگاه
هوش مصنوعی: وقتی سپاه به پهلوان نزدیک شد، او را بر روی فیل در میدان جنگ مشاهده کرد.
بر او خشتی از گرد بنداخت تفت
تو گفتی ستاره ز گردون برفت
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر اشاره به یک حادثه یا وضعیتی دارد که در آن یک سنگ از ارتفاع به زمین میافتد و به قدری شدید است که انگار ستارهای از آسمان سقوط کرده است. این تصویر نشاندهندهی نیروی تاثیرگذار آن رویداد و احساس شدیدی است که نسبت به آن وجود دارد.
نیامد گزندی به گرد دلیر
هم آن گه ز پیل ژیان جست زیر
هوش مصنوعی: هیچ آسیبی به دلیری که در میدان جنگ است نرسید، زیرا او به سرعت از زیر پای فیلها دور شد.
گریبانش با دست و خنجر به مشت
گرفت و ز زین بر زمین زد بکشت
هوش مصنوعی: او گریبانش را با دست و خنجر گرفت و از زین به زمین انداخت و کشت.
هم از جای تن بر سپه برفکند
همه شیب و بالا تن و سر فکند
هوش مصنوعی: همهی بدن را بر زمین کوبید و سر و تن را به پایین انداخت.
بدین دست نیزه بدان تیغ تیز
به هر دو همی جست رزم و ستیز
هوش مصنوعی: با این دست نیزه و آن تیغ تیز، به هر دو سمت برای جنگ و مبارزه آمادهام.
به نیزه ز پیل و به خنجر ز زین
یلان را همی زد نگون بر زمین
هوش مصنوعی: در این بیت، گفته میشود که جنگجویان با نیزه و خنجر بر یلان (جنگجویان) حمله میکنند و آنها را به زمین میزنند. این تصویر به نوعی نشاندهنده قدرت و شدت نبرد است.
دو سالار افریقی از جنگ او
بماندند بیچاره در چنگ او
هوش مصنوعی: دو فرمانده بزرگ آفریقایی از جنگ با او ناتوان و درمانده شدند و در اختیار او قرار گرفتند.
سپه نیز ترسنده گشتند پاک
ز خون همچو شنگرف شد روی خاک
هوش مصنوعی: سربازان هم ترسیدند و خاک به رنگ سرخ خون درآمد، مانند رنگ شنگرف که درخشان و روشن است.
یکی زآن دو سالار هشیارتر
خردمند تر بود بیدار تر
هوش مصنوعی: یکی از آن دو فرمانروا، هشیارتر و خردمندتر بود و بیداری بیشتری داشت.
به دل گفت کز شاه شد تاج و تخت
همین پهلوانست پیروز بخت
هوش مصنوعی: دل را گفتم که این پادشاه و مقام بلند، همه به خاطر این پهلوان پیروزی است.
کنون پیش از این کاین کشفته سپاه
شکست آرد و کار گردد تباه
هوش مصنوعی: هماکنون، پیش از اینکه این لشکر شکست بخورد و اوضاع به هم بریزد.
بر پهلوان رفت باید مرا
کز او هر چه خواهم برآید مرا
هوش مصنوعی: من باید نزد پهلوان بروم، زیرا او میتواند هر چیزی که میخواهم را برایم محقق کند.
هر آن کاو به هر کار بیند ز پیش
پشیمان نگردد ز کردار خویش
هوش مصنوعی: هر کسی که در هر کاری دقت کند و از قبل به عواقب آن فکر کند، بعدها از انجام کار خود پشیمان نخواهد شد.
بتر کار را چاره باید گزید
که آسان ترین چاره آید پدید
هوش مصنوعی: برای حل مشکلات، بهتر است یک راه حل مناسب انتخاب کنی، زیرا گاه سادهترین راهحل خود به خود نمایان میشود.
سبک با تنی صد سران سپاه
بر پهلوان رفت زنهار خواه
هوش مصنوعی: سبکبار و بیدغدغه، با تعدادی از سرداران سپاه، بر پهلوان حمله کردند و از او خواستند که مواظب باشد.
بسی چیز دادش جهان پهلوان
پذیرفت شاهیش بر قیروان
هوش مصنوعی: بسیاری از چیزها را جهان پهلوان گرفت و مقامش را در قیروان پذیرفت.
همان گه به کین با سپه حمله برد
هر آن کس که بود از دلیران گرد
هوش مصنوعی: در همان زمان که به خاطر کینه حمله کرد، هر کسی که شجاعت داشت و از دلیران بود، وارد میدان نبرد شد.
ز کشته چنان گشت بالا و پست
که هامون ز مرکز فروتر نشست
هوش مصنوعی: از کشته به قدری اوج و فرود پیدا کرد که هامون از مرکز پایینتر رفت.
به قلب آنکه سالار بد کشته شد
بداندیش را بخت برگشته شد
هوش مصنوعی: دل کسی که فرماندهی بدی کشته شد، به خاطر بداندیشی او، در حوادث تلخی گرفتار آمده است.
سواران بریدند برگستوان
فکندند خفتان و خنجر گران
هوش مصنوعی: نظامیان از میدان نبرد فرار کردند و زرهها و شمشیرهای خود را به زمین انداختند.
یکی خواست زنهار و دیگر گریخت
دلاور ز بد دل فزونتر گریخت
هوش مصنوعی: یک نفر درخواست کمک کرد و دیگری، شجاعانه از دل بدی فرار کرد.
چنین تا در قیروان ز اسب و مرد
همه کشته بد راه پر خون و گرد
هوش مصنوعی: در قیروان، بر اثر جنگ و نبرد، بسیاری از مردان و اسبها کشته شدند و زمین پر از خون و گرد و غبار شد.
ز بس خون که هر جای پاشیده بود
زمین همچو روی خراشیده بود
هوش مصنوعی: به دلیل خونریزی زیاد، زمین حالتی زخمی و آسیبدیده پیدا کرده بود.
چو آورد چرخ از ستاره سپاه
شب قیرگون شد گروس سیاه
هوش مصنوعی: وقتی که آسمان شب با ستارهها پر میشود، حالتی مانند رنگ سیاه و قیر به خود میگیرد.
مه اندر کمان برد سیمین سپر
میان بست جوزا به زرین کمر
هوش مصنوعی: ماه در آسمان مانند کمانی است که سپر نقرهای را به وسط خود زده و شکل برج دوتایی (جوزا) را با کمری طلایی به تصویر میکشد.
سپهبد بر مرز شهر ودود
بزد خیمه تا لشگر آمد فرود
هوش مصنوعی: سردار در مرز شهر ودود، چادر برپا کرد تا زمانی که سپاه به آنجا برسد و در آنجا مستقر شود.
بر افریقی از غم جهان تنگ شد
دگر ره سوی چاره جنگ شد
هوش مصنوعی: از شدت غم، جهان برایش تنگ و دلگیر شده است و اکنون به فکر چارهای برای مبارزه و مقابله با این وضعیت افتاده است.
همه شب به کار سپه ساختن
نپرداخت از گنج پرداختن
هوش مصنوعی: او هر شب به تلاش و کوشش در کار سپاه مشغول بود و به جمعآوری ثروت و دارایی نمیپرداخت.
حاشیه ها
1397/09/12 20:12
حمیدرضا طهماسبی
با احترام فراوان
در مصراع:
ز بس خون ز هرجای پاشیده بود
اشتباها به جای بود «شد» نوشته شده
همچنین در مصراع:
که هامون ز مرکز فروتر نشست
به نظرم اینگونه صحیح است:
که مرکز ز هامون فروتر نشست
به این دلیل که از فرط اجسادی که روی زمین افتاده سطح دشت بالاتر از مرکز قرار گرفته است