بخش ۱۰۰ - بازگشتن گرشاسب و دیدن شگفتیها
پر از نخل خرما یکی بیشه دید
چنان کآسمان بد درو ناپدید
تو گفتی مگر هر درختی ز بار
عروسیست آراسته حور وار
از آهو همه بیشه بیش از گزاف
از آن آب کافورش آمد ز ناف
به مرز بیابان و ریگ روان
گذر کرد از اندوه رسته روان
بسی زر از آن ریگ برداشتند
که یک گام بی زر نگذاشتند
چو از ریگ بگذشت و راه دراز
بر مرغزاری خوش آمد فراز
پر از مرغ رنگین همه مرغزار
به دستان خروشنده هر مرغ زار
از آن خیل مرغان جدا هر کسی
گرفتند از بهر کشتن بسی
به آهن همی حلقشان هر که کشت
بریده نشد جز به سنگ درشت
از آن پس کهی دید برتر ز میغ
که از تیغ او بر زدی ماه تیغ
هر آن مرغ پرنده اندر هوا
که کردی بر آن کوه رفتن هوا
توانش نبودی پریدن ز جای
مگر همچو پیکان دویدن به پای
همان جا دگر سنگ بد جزع رنگ
ز هر سنگ پیدا نگار پلنگ
که هر سنگ اگر پاره شد صد هزار
به هر سنگ بر بد پلنگی نگار
از آن هر که بستی یکی بر میان
نکردی پلنگ ژیانش زیان
دگر جای در ره دهی چند دید
بر کوهی از تازه گل ناپدید
بر آن کوه بتخانه ای ساده سنگ
چو دیبا همه سنگ اورنگ رنگ
یکی تخت پیروزه اندر میان
همه تخت بر پیکر چینیان
ز زرّ و ز یاقوت و درّ و جمست
درو چاربت دست داده به دست
سخنگوی هر چار با یکدگر
نماینده انگشت و پیچنده سر
نبدشان دل و جان و بدشان سخن
ندانست کس گفت ایشان ز بن
ولیک ار بدی ده تن از مردمان
جدا هر یکی زو به دیگر زبان
ز هر چاربت گفتگوی و خروش
چو گفتار خویش آمدیشان به گوش
دگر شهری آمدش کوچک ز پیش
در او مردم انبوه از اندازه بیش
به نزدش یکی چشمه آبگیر
که پهناش نگذاشتی کس به تیر
از آن چشمه شبگیر تا گاه شام
همی ماهی آورد هر کس به دام
بکردندی آن را به خورشید خشک
چو کافور بد رنگ و بویش چو مشک
جدا هر کسی رشته ز آن تافتی
چو از پنبه زو جامه ها بافتی
به کوه اندرش چشمه بد نیز چند
به کام اندرون آب هر یک چو قند
به گرما بدی گشته آن آب یخ
به سرما روان از بر ریگ و شخ
دگر دید بتخانه از زر خام
سپیدش در و بام چون سیم خام
میانش یکی تخت سیمینه ساز
بدان تخت زرین بتی خفته باز
سر سال چون آفتاب از بره
فروزنده کردی جهان یکسره
برآن تخت بت بر سر افراشتی
بجستی و یک نعره برداشتی
گر آب از دهانش آمدی شاخ شاخ
بر میوه آن سال بودی فراخ
و گر نامدی داشتندی به فال
که ناچار برخاستی تنگسال
از آن هر کس آگاه گشتی ز پیش
مر آن سال را ساختی کار خویش
برابرش میلی بد انگیخته
از آن میل طبلی در آویخته
کرا دور بودی کس و خویش و یار
به نامش چو بردی زدی کف دو بار
شدی طبل اگر مرده بودی خموش
و گر زنده بودی گرفتی خروش
از آن چند منزل دگر برگذشت
به نخچیر گه بود روزی به دشت
زمین دید یکسر همه ساده ریگ
بر و بوم از او همچو بر جوش دیگ
فروزان در آن ریگ با تف و تاب
دوان ماهیان دید همچون در آب
به اهواز گویند باشد همین
نیابند جایی به دیگر زمین
به بومی بود خشک و از نم تهی
خورندش زنان از پی فربهی
به جایی دگر دید بر سنگلاخ
درختی گشن برگ بسیار شاخ
برو پشم رسته ز میشان فزون
به نرمی چو خز و به سرخی چو خون
یکی شهر بد نزدش آراسته
پر از خوبی و مردم و خواسته
از آن پشم هر کس همی تافتند
وز او فرش و هم جامه ها بافتند
هر آن گه که خرم بهار آمدی
گل آن درخت آشکار آمدی
چو گاوی یکی جانور تیزپوی
ز دریا کنار آمدی نزد اوی
شدی گه گهش پیش غلتان به خاک
چو خواهشگری پیش یزدان پاک
همی تا بدی گل ز نزدش سه ماه
نرفتی مگر زی چراگاه گاه
چو گلهاش یکسر فرو ریختی
خروشیدن و ناله انگیختی
زدی بر زمین سر ز پیش درخت
همی تا بکردی سرو لخت لخت
شدی باز و تا گل ندیدی به بار
نگشتی به نزد درخت آشکار
از آن جایگه رفت خرم روان
به پیش آمدش ژرف رودی روان
چو خور برکشیدی به خاور فرود
سوی باختر رفتی آن ژرف رود
چو از باختر باز برتافتی
سوی خاور آن آب بشتافتی
مر آن را ندانست کز چیست کس
شدن روز و شب بازگشتن ز پس
دو روز از شگفتی همان جا بماند
چو لختی برآسود لشکر براند
یکی پشته دید از گیا حله پوش
بر او سبز مرغی گرفته خروش
خوش آواز مرغی فزون از عقاب
کجا خشک دشتی بدو دور از آب
وی از بهر مرغی بدی آبکش
شدی حوصله کرده پر آب خوش
یکی پشته جستی سراندر هوا
نشستی براو بر کشیدی نوا
که تا هر که مرغی بدی آب جوی
برش تاختندی به آواز اوی
مر آن مرغکان را همه آب سیر
بکردی پس از پشته رفتی به زیر
دگر چند که دید یک سو ز راه
نمک سر به سر سرخ و زرد و سیاه
به یک رنگ هر کوه بر گرد اوی
هم از رنگش استاده آبی به جوی
بر راغشان نیستان و غیش
رم شیر هر سونش از اندازه بیش
یکی گلبن تازه در نیستان
گلش چون قدح در کف می ستان
هر آن غمگنی کآمدی نزد اوی
شدی شاد کآن گل گرفتی به بوی
گرش بیم بودی ز شیر نژند
چو بر شیر رفتی نکردی گزند
اگر چه بدی گلش پژمرده سخت
چو شاخی بریدی کسی ز آن درخت
به می درفکندی شکفته شدی
دگر باره گلهاش کفته شدی
همه نیستان گشت گرد دلیر
به شمشیر بفکند بسیار شیر
دگر مرغکان دید همچون چکاو
همه بانگ رفت از بر چرخ گاو
میان آتشی بر کشیده بلند
خروشان و غلتان درو بی گزند
از آن پهلوان را دو رخ برفروخت
کز آتش همی پر ایشان نسوخت
به ژوها شنیدم که باشد چنین
جز از بیم شروان دگر نیست این
چنین گفت داننده ای زآن سپاه
که شهری است ایدر به یک روزه راه
به بام آنکه دارد ز هیزم پسیچ
گشادن نیارند از این مرغ هیچ
که آتش براو برفروزدش زود
گرد نعره ز آن آتش تیز و دود
دو هفته چنان چون سمندر بود
ندارد غم ار بآتش اندر بود
کشندش سبک هر که آرد به دست
بدان شهر خوانندش آتش پرست
از آن برد چندی ز بهر شگفت
وز آن دشت روز دگر برگرفت
شد آنجا که گیرد همی روی بوم
ز بهر محیط آب دریای روم
ازین سو بدان سوی دیگر کشید
سوی مرز شیزر سپه در کشید
چنان دید دریا ز بس موج تیز
که بر هم زدی گیتی از رستخیز
تو گفتی زمین رزم سازد همی
سپه ساخت بر چرخ بازد همی
شدست ابر گردش به کین تاختن
سوارانش کوه اند در تاختن
ز شبگیر تانیم شب در خروش
دریدی همی چرخ را موج گوش
ستادی گه نیمشب چون زمین
بدی تاسپیده دمان همچنین
در آن شورش آمد همی زی کنار
شکسته شدی خایه بی شمار
که هر یک سر موج را تاج بود
به بالا مه از گنبد عاج بود
نه آن خایه دانست کس کز کجاست
نه آن مرغ کز وی چنان خایه خاست
همان جا دگر دید چند آبگیر
پر از مردم خرد همرنگ قیر
که گر زآن یکی ساعتی دور از آب
بماندی بمردی هم اندر شتاب
دگر جانور دید چندان هزار
که میگشت بر گرد دریا کنار
شنیدم که شب هم بر آن بوم و بر
ز دریا برآید یکی جانور
ز زردی همه پیکرش زر فام
درفشان چو خورشید هنگام بام
تن آنجا که خارد به سنگ اندرون
زمین گردد از موی او زر گون
برد هر کسی جامه بافد از اوی
چو آتش دهد تاب و چون مشک بوی
ز صد گونه هزمان بدو گرد گرد
کس اش باز نشناسد از زر زرد
از او کمترین جامه شاهوار
به ارزد به دینار گنجی هزار
یکی جامه زآن تا ببردی به گنج
به کف نآمدی جز به بسیار رنج
جهان پهلوان داشت زآن جامه شست
که ناید به عمری یکی زآن به دست
چهل روز نزدیک دریا کنار
شب از بزم ناسود و روز از شکار
در آن مرز بد بیشه بید و غرو
میانش بنی نوژ برتر ز سرو
درو رسته گل صدهزاران فزون
سپیدش گل و برگ زنگارگون
هر آن کس کز آن گل گرفتی به بوی
شدی مست و خواب اوفتادی بر اوی
چو بغنودی آن کار دیدی به خواب
کزو شست باید همی تن به آب
ببویید و شد هر کس از خواب سست
وز آن خواب تنشان ببایست شست
سوی اندلس برد از آن جا سپاه
که آرام نآورد روزی به راه
بر اندلس باز دل شادکام
برآسود یک هفته با بزم و جام
سر هفته برداشت و جایی رسید
کهی چند را هم بر مه بدید
پر از برف هر که ز بن تا به تیغ
برافراز هر که یکی تیره میغ
به سرما و گرمای سخت شگرف
بر آن کوه ها میغ بودی و برف
بر آن برف بد جانور مه ز پیل
چو مشکی پر از آب همرنگ نیل
گشادند و خوردند هر کس همی
از آن آب خوش شان نبد بس همی
سپه گرد هر کوه بشتافتند
بسی کان سیم سره یافتند
همه در دل سنگ بگداخته
چو آب فسرده برون تاخته
به خروار بردند از آن هر کسی
دگر نیز از ایشان سرآمد بسی
سپهبد هیونان سرکش هزار
به صندوق ها کرد از آن نقره بار
بخش ۹۹ - برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ: چو بر تیره شعر شب دیر بازبخش ۱۰۱ - رسیدن گرشاسب به قرطبه: سوی قرطبه رفت از آن جای شاد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پر از نخل خرما یکی بیشه دید
چنان کآسمان بد درو ناپدید
هوش مصنوعی: در میان نخلستان، یکی جنگل را مشاهده کرد که به طرز عجیبی آسمان در آن ناپدید شده بود.
تو گفتی مگر هر درختی ز بار
عروسیست آراسته حور وار
هوش مصنوعی: تو گفتی آیا هر درختی با میوههایش به زیبایی عروسی آراسته نمیشود؟
از آهو همه بیشه بیش از گزاف
از آن آب کافورش آمد ز ناف
هوش مصنوعی: از آهوها در جنگل، بیش از حد درخشان و زیباست. این زیبایی از آبی که در شکم آنها وجود دارد، نشأت میگیرد.
به مرز بیابان و ریگ روان
گذر کرد از اندوه رسته روان
هوش مصنوعی: از میان بیابان و شنهای روان گذر کرد و از غمها رهایی یافت.
بسی زر از آن ریگ برداشتند
که یک گام بی زر نگذاشتند
هوش مصنوعی: آنها مقدار زیادی طلا از ریگها بیرون آوردند، اما حتی یک قدم بدون طلا برنداشتند.
چو از ریگ بگذشت و راه دراز
بر مرغزاری خوش آمد فراز
هوش مصنوعی: وقتی از روی شن و ریگ عبور کرد و به دشت زیبایی رسید که در آنجا چمن زار و گلهای خوشبو بود.
پر از مرغ رنگین همه مرغزار
به دستان خروشنده هر مرغ زار
هوش مصنوعی: تمام دشت پر از پرندگان رنگارنگ است و در دستان پر جنب و جوش هر یک از این پرندگان، زندگی و نشاط خاصی جلوهگر است.
از آن خیل مرغان جدا هر کسی
گرفتند از بهر کشتن بسی
هوش مصنوعی: هر کسی از آن گروه پرندگان جدا شد، به این خاطر که برای کشتن آنها بسیار تلاش کردند.
به آهن همی حلقشان هر که کشت
بریده نشد جز به سنگ درشت
هوش مصنوعی: هر کسی که تلاش کرده تا با قدرت و سختی به مبارزه برخیزد، اگر نتوانسته باشد به شیوهای نرم و آسان شکست دهد، تنها با ضربهای محکم و شدید میتوان او را زمین زد.
از آن پس کهی دید برتر ز میغ
که از تیغ او بر زدی ماه تیغ
هوش مصنوعی: از آن زمان که دیدم چیزی زیباتر از ابر نیست، که از دشت تیغ نیز برناکی و زیبایی ماه بیشتر است.
هر آن مرغ پرنده اندر هوا
که کردی بر آن کوه رفتن هوا
هوش مصنوعی: هر پرندهای که در آسمان به پرواز درآید، از آن کوه بالاتر رفته است.
توانش نبودی پریدن ز جای
مگر همچو پیکان دویدن به پای
هوش مصنوعی: برای پرتاب شدن از جایی نیاز به قدرت و توانایی است، مگر اینکه مانند پیکانی با سرعت و چابکی به جلو بروی.
همان جا دگر سنگ بد جزع رنگ
ز هر سنگ پیدا نگار پلنگ
هوش مصنوعی: در آنجا، سنگها به رنگهای مختلفی دیده میشوند و هر کدام زیبایی خاصی دارند، به ویژه سنگی که شبیه نقوش پلنگ است.
که هر سنگ اگر پاره شد صد هزار
به هر سنگ بر بد پلنگی نگار
هوش مصنوعی: اگر هر سنگی شکسته شود، به اندازه صد هزار پلنگ زیبا بر روی آن نقش خواهد بست.
از آن هر که بستی یکی بر میان
نکردی پلنگ ژیانش زیان
هوش مصنوعی: هر کس که رابطهای ایجاد کرد و به دیگری وابسته شد، میتواند آسیب ببیند؛ مانند پلنگی که در میان مشکلات گرفتار شده است.
دگر جای در ره دهی چند دید
بر کوهی از تازه گل ناپدید
هوش مصنوعی: در مسیر جدیدی که میروی، چندین بار از کوهی پر از گلهای تازه دیدن کن و سپس ناپدید شو.
بر آن کوه بتخانه ای ساده سنگ
چو دیبا همه سنگ اورنگ رنگ
هوش مصنوعی: بر بالای کوه، معبدی ساده و سنگی وجود دارد که مانند پارچه دیبا، همه جا پر از سنگ و رنگ است.
یکی تخت پیروزه اندر میان
همه تخت بر پیکر چینیان
هوش مصنوعی: یک تخت زیبا و با شکوه در وسط تمام تختها، بر روی بدن چینیها قرار دارد.
ز زرّ و ز یاقوت و درّ و جمست
درو چاربت دست داده به دست
هوش مصنوعی: از طلا و یاقوت و مروارید و جواهرات مختلف، دستانت را به چهار سو گسترش دادهای.
سخنگوی هر چار با یکدگر
نماینده انگشت و پیچنده سر
هوش مصنوعی: سخنگوی هر چهارگوشه با یکدیگر، مانند انگشتانی که به هم پیچیدهاند، ارتباط دارند.
نبدشان دل و جان و بدشان سخن
ندانست کس گفت ایشان ز بن
هوش مصنوعی: آنها نه دل و جان داشتند و نه کسی از گفتارشان خبر داشت. به همین دلیل، کسی نمیتواند بگوید که آنها از کجا آمدهاند.
ولیک ار بدی ده تن از مردمان
جدا هر یکی زو به دیگر زبان
هوش مصنوعی: اگر که ده نفر از مردمان بد باشند و هر یک به زبانی غیر از دیگری صحبت کنند، این جدایی و تنوع زبانها باعث میشود که نتوانند به راحتی با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. در واقع، اختلاف زبان میتواند مانع از درک و تفاهم بین آنها شود.
ز هر چاربت گفتگوی و خروش
چو گفتار خویش آمدیشان به گوش
هوش مصنوعی: از هر طرف که صدا و گفتگویی باشد، وقتی که سخن خود را به گوش دیگران میرساند، صدای آن نیز به گوش میرسد.
دگر شهری آمدش کوچک ز پیش
در او مردم انبوه از اندازه بیش
هوش مصنوعی: شهر جدیدی که به آن جا رفته، به نظرش کوچک میآید، زیرا در آن مردم زیادی در مقایسه با آنچه که انتظار داشت، جمع شدهاند.
به نزدش یکی چشمه آبگیر
که پهناش نگذاشتی کس به تیر
هوش مصنوعی: در نزد او یک چشمه آب وجود دارد که هیچکس، حتی با تیر، نتوانسته به پهنایی که دارد، نزدیک شود.
از آن چشمه شبگیر تا گاه شام
همی ماهی آورد هر کس به دام
هوش مصنوعی: از آن چشمه که در صبحگاهان جوش میزند، تا زمان غروب، هر کسی ماهی میگیرد و از این شکار بهرهمند میشود.
بکردندی آن را به خورشید خشک
چو کافور بد رنگ و بویش چو مشک
هوش مصنوعی: اگر آن را در برابر خورشید قرار دهند، مانند کافور که رنگش خشک و بیروح است و بوی آن هم مانند مشک خوشبو خواهد شد.
جدا هر کسی رشته ز آن تافتی
چو از پنبه زو جامه ها بافتی
هوش مصنوعی: هر کسی که از دیگران جدا شود و از آنها فاصله بگیرد، مانند این است که از پنبه لباسهایی بافته است؛ یعنی در نهایت به نتیجهای غیرواقعی و نامناسب میرسد.
به کوه اندرش چشمه بد نیز چند
به کام اندرون آب هر یک چو قند
هوش مصنوعی: در دل کوه، چشمههایی وجود دارد که آب آنها همچون قند شیرین و خوشمزه است.
به گرما بدی گشته آن آب یخ
به سرما روان از بر ریگ و شخ
هوش مصنوعی: در هوای گرم، آب یخ تبدیل به مایع میشود و در هوای سرد، به آرامی از روی سنگها و شنها حرکت میکند.
دگر دید بتخانه از زر خام
سپیدش در و بام چون سیم خام
هوش مصنوعی: در مکانی که بتها قرار دارند، به خوبی متوجه شدم که دیوارها و سقف آن با نقرهای خالص ساخته شده است.
میانش یکی تخت سیمینه ساز
بدان تخت زرین بتی خفته باز
هوش مصنوعی: در وسط این کاخ زیبا، یک تخت نقرهای قرار دارد و بر روی آن یک بت طلایی خوابیده است.
سر سال چون آفتاب از بره
فروزنده کردی جهان یکسره
هوش مصنوعی: زمانی که به پایان سال رسیدی، مانند آفتابی که از درون بره میتابد، جهان را به طور کامل روشن و درخشان کردی.
برآن تخت بت بر سر افراشتی
بجستی و یک نعره برداشتی
هوش مصنوعی: در آن تخت، بت زیبا را بر سر بالا بردی و ناگهان فریادی نشان دادی.
گر آب از دهانش آمدی شاخ شاخ
بر میوه آن سال بودی فراخ
هوش مصنوعی: اگر آب از دهانش بریزد، نشانهای است که آن سال، میوهها بسیار پربار و فراوان بودهاند.
و گر نامدی داشتندی به فال
که ناچار برخاستی تنگسال
هوش مصنوعی: اگر تو نمیآمدی و خبر نمیآوردی، زندگی سخت و تنگدستی بر ما ادامه پیدا میکرد.
از آن هر کس آگاه گشتی ز پیش
مر آن سال را ساختی کار خویش
هوش مصنوعی: هر کسی که به واقعیت این موضوع پی ببرد، مسلماً در سال گذشته دست به اقدام و تصمیمگیریهایی برای خود خواهد زد.
برابرش میلی بد انگیخته
از آن میل طبلی در آویخته
هوش مصنوعی: در مقابل او، کششی منفی وجود دارد که مانند صدای طبل به گوش میرسد.
کرا دور بودی کس و خویش و یار
به نامش چو بردی زدی کف دو بار
هوش مصنوعی: هر که از دور بود و از نزدیکان و دوستانش بیخبر، وقتی نام او را بر زبان میآوری، دو بار دست میزنی.
شدی طبل اگر مرده بودی خموش
و گر زنده بودی گرفتی خروش
هوش مصنوعی: اگر مرده بودی، خاموش میموندی، اما اگر زنده بودی، صدایت را بلند میکردی.
از آن چند منزل دگر برگذشت
به نخچیر گه بود روزی به دشت
هوش مصنوعی: او از آن چند منزل عبور کرد و به سراغ شکار رفت، روزی بود که در دشت گذر میکرد.
زمین دید یکسر همه ساده ریگ
بر و بوم از او همچو بر جوش دیگ
هوش مصنوعی: زمین به طور کامل تنها یک لایه ساده از شن و ریگ را نشان میدهد و مانند دیگی که در حال جوشیدن است، از آن برکت و زندگی میجوشد.
فروزان در آن ریگ با تف و تاب
دوان ماهیان دید همچون در آب
هوش مصنوعی: در آن شن و ریگ روشن، با شور و هیجان، ماهیانی را دید که مانند آب در حال حرکت بودند.
به اهواز گویند باشد همین
نیابند جایی به دیگر زمین
هوش مصنوعی: در اهواز میگویند که اگر کسی در اینجا باشد، دیگر نمیتواند جایی در سرزمینهای دیگر پیدا کند.
به بومی بود خشک و از نم تهی
خورندش زنان از پی فربهی
هوش مصنوعی: زنان برای افزایش وزن و چاقی، از خوراکیهای خشک و بدون رطوبت استفاده میکنند.
به جایی دگر دید بر سنگلاخ
درختی گشن برگ بسیار شاخ
هوش مصنوعی: در مکانی دیگر، در دل زمین سخت و سنگلاخ، درختی با شاخ و برگهای فراوان را مشاهده کرد.
برو پشم رسته ز میشان فزون
به نرمی چو خز و به سرخی چو خون
هوش مصنوعی: برو و پشم داغ و لطیف را از میشان بردار، که همانند خز نرمی دارد و رنگش به سرخی خون میزند.
یکی شهر بد نزدش آراسته
پر از خوبی و مردم و خواسته
هوش مصنوعی: شهر زیبایی نزد او قرار داشت که پر از خوبیها، مردم نیک و خواستههای دلخواه بود.
از آن پشم هر کس همی تافتند
وز او فرش و هم جامه ها بافتند
هوش مصنوعی: هر کس از پشم خود استفاده کرده و بافتنیهایی مثل فرش و لباس درست کرده است.
هر آن گه که خرم بهار آمدی
گل آن درخت آشکار آمدی
هوش مصنوعی: هر بار که بهار خوش و خرم میرسد، گل آن درخت هم نمایان میشود.
چو گاوی یکی جانور تیزپوی
ز دریا کنار آمدی نزد اوی
هوش مصنوعی: مثل اینکه گاوی یک حیوان تندرو از دریا بیرون آمد و به نزد او رفت.
شدی گه گهش پیش غلتان به خاک
چو خواهشگری پیش یزدان پاک
هوش مصنوعی: تو گاهی به زمین میافتی و چون خواهشی از خداوند داری، در حالت ناله و دلتنگی به درگاه او حاضر میشوی.
همی تا بدی گل ز نزدش سه ماه
نرفتی مگر زی چراگاه گاه
هوش مصنوعی: مدت سه ماه است که از کنار گل دور بودهای، حالا چرا به چراگاه میروی؟
چو گلهاش یکسر فرو ریختی
خروشیدن و ناله انگیختی
هوش مصنوعی: وقتی تمام گلهایش ریخته شد، شروع به فریاد و ناله کرد.
زدی بر زمین سر ز پیش درخت
همی تا بکردی سرو لخت لخت
هوش مصنوعی: تو به زمین زدی سر درخت را تا بتوانی سرو را بدون برگ و لخت ببینی.
شدی باز و تا گل ندیدی به بار
نگشتی به نزد درخت آشکار
هوش مصنوعی: شما دوباره شاداب و سرزنده شدید ولی تا زمانی که گلی را نبینید، به سمت درخت نمیروید.
از آن جایگه رفت خرم روان
به پیش آمدش ژرف رودی روان
هوش مصنوعی: از آن مکان خوشحال و شاداب به سمت جلو حرکت کرد و در راهش رود عمیقی جاری شد.
چو خور برکشیدی به خاور فرود
سوی باختر رفتی آن ژرف رود
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید را در سمت شرق بالا آوردی، به سمت غرب رفتی و این رود ژرف را ترک کردی.
چو از باختر باز برتافتی
سوی خاور آن آب بشتافتی
هوش مصنوعی: زمانی که تو از طرف باختری به طرف خاور حرکت میکنی، آن آب نیز به نوعد به سمت تو میآید.
مر آن را ندانست کز چیست کس
شدن روز و شب بازگشتن ز پس
هوش مصنوعی: کسی مطلع نیست که تبدیل شدن به هیچ، چه معنایی دارد و چطور روزها و شبها به حالت قبلی خود برمیگردند.
دو روز از شگفتی همان جا بماند
چو لختی برآسود لشکر براند
هوش مصنوعی: دو روز از تعجب در همان مکان ماند و وقتی که سپاه از خستگی آرام گرفت، به راه افتاد.
یکی پشته دید از گیا حله پوش
بر او سبز مرغی گرفته خروش
هوش مصنوعی: در میان تلی از گیاهان، پرندهای سبز رنگ نشسته و آواز میخواند.
خوش آواز مرغی فزون از عقاب
کجا خشک دشتی بدو دور از آب
هوش مصنوعی: صدای خوش مرغی بهتر از زوزه عقاب است، کجا میتوان در دشتی خشک و بیآب زندگی کرد؟
وی از بهر مرغی بدی آبکش
شدی حوصله کرده پر آب خوش
هوش مصنوعی: او برای نجات یک پرنده، با صبر و حوصله دریاچهای را جستجو کرده و با دقت آب را آرام میکند.
یکی پشته جستی سراندر هوا
نشستی براو بر کشیدی نوا
هوش مصنوعی: شما بر روی تپهای نشستهای و از آنجا به آسمان نگاه میکنید. سپس صدایی زیبا و دلنشین را به گوش دیگران میرسانید.
که تا هر که مرغی بدی آب جوی
برش تاختندی به آواز اوی
هوش مصنوعی: هر کسی که نامی از او را بشنود و به او توجه کند، مانند این است که مرغی به سمت آب جوی پرواز میکند. این تصویر نشاندهنده تأثیر صدای او و جاذبهای است که به دیگران میبخشد.
مر آن مرغکان را همه آب سیر
بکردی پس از پشته رفتی به زیر
هوش مصنوعی: همه آن پرندگان را سیراب کردی و بعد از آن به زیر پشته رفتی.
دگر چند که دید یک سو ز راه
نمک سر به سر سرخ و زرد و سیاه
هوش مصنوعی: مدتی دیگر که به یک طرف نگاه میکنم، رنگهای مختلفی مثل قرمز، زرد و سیاه را میبینم که به طور کامل در اطرافم پراکندهاند.
به یک رنگ هر کوه بر گرد اوی
هم از رنگش استاده آبی به جوی
هوش مصنوعی: هر کوه به دور او به یک رنگ دیده میشود و آب جوی هم از رنگ او تأثیر گرفته است.
بر راغشان نیستان و غیش
رم شیر هر سونش از اندازه بیش
هوش مصنوعی: در کنار خوشیها و نعمتها، مخفیانه ترس و خطر وجود دارد و شیر، نماد قدرت و خطر، به راحتی میتواند به سمت هر چیزی حرکت کند و از اندازهی معمول خود فراتر رود.
یکی گلبن تازه در نیستان
گلش چون قدح در کف می ستان
هوش مصنوعی: در میان نیستان، یک گل سرخ تازه همچون جامی زیبا در دست نگهداشته شده است.
هر آن غمگنی کآمدی نزد اوی
شدی شاد کآن گل گرفتی به بوی
هوش مصنوعی: هر غمی که به نزد او میرسید، باعث شادیاش میشد، زیرا با عطر گل مواجه میشد.
گرش بیم بودی ز شیر نژند
چو بر شیر رفتی نکردی گزند
هوش مصنوعی: اگر از شیر خشمگین ترس داشتی، وقتی به او نزدیک شدی، آسیب نرساندی.
اگر چه بدی گلش پژمرده سخت
چو شاخی بریدی کسی ز آن درخت
هوش مصنوعی: اگرچه گل درخت زشت و پژمرده شده، اما این شاخ بریده نمیتواند تاثیری بر درخت داشته باشد.
به می درفکندی شکفته شدی
دگر باره گلهاش کفته شدی
هوش مصنوعی: به خاطر نوشیدن می، دوباره شکوفا شدی و بار دیگر گلها به حالت پژمرده درآمدند.
همه نیستان گشت گرد دلیر
به شمشیر بفکند بسیار شیر
هوش مصنوعی: همه افراد شجاع و دلیر برای مبارزه آماده شدند و به جنگ با شیرهای زیادی رفتند.
دگر مرغکان دید همچون چکاو
همه بانگ رفت از بر چرخ گاو
هوش مصنوعی: مرغها را مانند چکاوک دید، که صدایشان به آسمان نمیرسد و خاموش شدهاند.
میان آتشی بر کشیده بلند
خروشان و غلتان درو بی گزند
هوش مصنوعی: در میانهٔ آتش بزرگی که به شدت میسوزد و بالا و پایین میرود، ایمن و بدون آسیب باقی ماندهایم.
از آن پهلوان را دو رخ برفروخت
کز آتش همی پر ایشان نسوخت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که پهلوانی با دو چهره به میدان آمده است که حتی آتش هم نمیتواند او را بسوزاند. این جمله میتواند به قدرت، اراده یا استقامت یک فرد اشاره داشته باشد که در برابر چالشها یا مشکلات آسیبپذیر نیست.
به ژوها شنیدم که باشد چنین
جز از بیم شروان دگر نیست این
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این موضوع تنها به خاطر ترس از شروان به این شکل است و دلیل دیگری ندارد.
چنین گفت داننده ای زآن سپاه
که شهری است ایدر به یک روزه راه
هوش مصنوعی: دانشمندی دربارهی یکی از لشکرها میگوید که در اینجا شهری وجود دارد که تنها با یک روز راه میتوان به آن رسید.
به بام آنکه دارد ز هیزم پسیچ
گشادن نیارند از این مرغ هیچ
هوش مصنوعی: به کسی که از چوب و هیزم خالی است، نمیتوانند از این پرنده چیزی به دست آورند.
که آتش براو برفروزدش زود
گرد نعره ز آن آتش تیز و دود
هوش مصنوعی: آتش به سرعت بر او شعلهور میشود و از آن آتش تند و دود، فریاد بلند برمیخیزد.
دو هفته چنان چون سمندر بود
ندارد غم ار بآتش اندر بود
هوش مصنوعی: دو هفته مانند سمندر بیغم بود، حتی اگر در آتش باشد.
کشندش سبک هر که آرد به دست
بدان شهر خوانندش آتش پرست
هوش مصنوعی: هر کسی که آتش را به دستانش بیاورد و در آن شهر بگذارد، او را به خاطر این کار سبکheader و بیارزش میدانند، و او را آتشپرست مینامند.
از آن برد چندی ز بهر شگفت
وز آن دشت روز دگر برگرفت
هوش مصنوعی: چند روزی را به خاطر شگفتیهای زندگی گذراندم و سپس از آن سرزمین روز دیگری برگشتم.
شد آنجا که گیرد همی روی بوم
ز بهر محیط آب دریای روم
هوش مصنوعی: در جایی که تصویر زمین براثر آب دریا به شکل محیطی زیبا و دلنشین به نظر میرسد.
ازین سو بدان سوی دیگر کشید
سوی مرز شیزر سپه در کشید
هوش مصنوعی: از این طرف به آن طرف دیگر کشید و سپاه به سمت مرز شیزر حرکت کرد.
چنان دید دریا ز بس موج تیز
که بر هم زدی گیتی از رستخیز
هوش مصنوعی: دریا به قدری موجهای تندی داشت که گویی زمین را به حرکت درآورده و به لرزه انداخته است.
تو گفتی زمین رزم سازد همی
سپه ساخت بر چرخ بازد همی
هوش مصنوعی: تو فرمودی که زمین آماده جنگ است و سپاه را بر گردونه آسمان فراهم میکند.
شدست ابر گردش به کین تاختن
سوارانش کوه اند در تاختن
هوش مصنوعی: ابرها بر اثر کینه به حرکت درآمدهاند و سوارانشان به سوی کوهها میتازند.
ز شبگیر تانیم شب در خروش
دریدی همی چرخ را موج گوش
هوش مصنوعی: ما از ابتدای شب در حال خروش هستیم و چرخ گردون را مانند موجی به هم میزنیم.
ستادی گه نیمشب چون زمین
بدی تاسپیده دمان همچنین
هوش مصنوعی: در نیمه شب هنگام که زمین آرام است، تو نیز در همان حال به آرامش میرسی.
در آن شورش آمد همی زی کنار
شکسته شدی خایه بی شمار
هوش مصنوعی: در آن قیام، هنگامی که به کناری رفتم، متوجه شدم که کارها به شدت به هم ریخته و بینظمی زیادی برقرار شده است.
که هر یک سر موج را تاج بود
به بالا مه از گنبد عاج بود
هوش مصنوعی: هر یک از سرهای موج به عنوان تاجی محسوب میشود، در حالی که ماه از گنبدی از عاج بالا میآید و جلوهای خاص دارد.
نه آن خایه دانست کس کز کجاست
نه آن مرغ کز وی چنان خایه خاست
هوش مصنوعی: نه کسی میداند چه کسی آن تخم را گذاشته و نه آن پرندهای که از آن تخم بیرون آمده، میداند که از کجا آمده است.
همان جا دگر دید چند آبگیر
پر از مردم خرد همرنگ قیر
هوش مصنوعی: در جایی دیگر، دیدم که چند تا آبگیر پر از افرادی هستند که مانند قیر رنگین و تیرهاند.
که گر زآن یکی ساعتی دور از آب
بماندی بمردی هم اندر شتاب
هوش مصنوعی: اگر یک ساعت از آب دور بمانی، حتی با سرعت زیاد هم نمیتوانی زنده بمانی.
دگر جانور دید چندان هزار
که میگشت بر گرد دریا کنار
هوش مصنوعی: در اطراف دریا، حیوانات زیادی دیده شدند که به دور آن در حال حرکت بودند.
شنیدم که شب هم بر آن بوم و بر
ز دریا برآید یکی جانور
هوش مصنوعی: شنیدم که در شب، در آن منطقهای که دریا وجود دارد، موجودی ظاهر میشود.
ز زردی همه پیکرش زر فام
درفشان چو خورشید هنگام بام
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند طلای درخشان، درخشش و زیبایی دارد و همچون خورشید در صبحگاه تابناک است.
تن آنجا که خارد به سنگ اندرون
زمین گردد از موی او زر گون
هوش مصنوعی: زمانی که بدن آنجا که به سنگ میزند، در دل زمین تبدیل به زرینی از مویش میشود.
برد هر کسی جامه بافد از اوی
چو آتش دهد تاب و چون مشک بوی
هوش مصنوعی: هر کسی که کار و زحمت میکند، از تلاش او نتیجهای به دست میآید. اگر کارش درست و با کیفیت باشد، مانند آتش درخشندگی و گرما دارد و اگر خوب باشد، مانند مشک عطر و بوی خوش از آن پخش میشود.
ز صد گونه هزمان بدو گرد گرد
کس اش باز نشناسد از زر زرد
هوش مصنوعی: از صد نوع زیور و زینت، فقط او را به خاطر ویژگیهایش میشناسند و نه به خاطر ظواهرش. در واقع، کسی توانایی تشخیص او را ندارد.
از او کمترین جامه شاهوار
به ارزد به دینار گنجی هزار
هوش مصنوعی: از لباس ساده و کوچک او به ارزش یک دینار گنجی بسیار بزرگتر میارزد.
یکی جامه زآن تا ببردی به گنج
به کف نآمدی جز به بسیار رنج
هوش مصنوعی: یک نفر لباس را برداشت تا به گنجی دست پیدا کند، اما او نتوانست به چیزی بیشتر از رنج و زحمت برسد.
جهان پهلوان داشت زآن جامه شست
که ناید به عمری یکی زآن به دست
هوش مصنوعی: دنیا قهرمانانی داشت که به دلیل تلاش و زحمتشان از بین رفتهاند و هیچکس در طول عمر خود نمیتواند یک نمونه از آنها را به دست آورد.
چهل روز نزدیک دریا کنار
شب از بزم ناسود و روز از شکار
هوش مصنوعی: چهل روز در کنار دریا و شبها در مهمانی سپری شد و روزها به شکار میگذشتند.
در آن مرز بد بیشه بید و غرو
میانش بنی نوژ برتر ز سرو
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، درختان بید و غروب وجود دارد و در میان آنها، بنی نوژ به ارتفاعی بلندتر از سروها قرار گرفته است.
درو رسته گل صدهزاران فزون
سپیدش گل و برگ زنگارگون
هوش مصنوعی: در باغ گل، انواع و اقسام گلهای سفید زیبایی به وفور پیدا میشود و برگهای آنها هم با رنگهای زنگاری جلوهای خاص دارند.
هر آن کس کز آن گل گرفتی به بوی
شدی مست و خواب اوفتادی بر اوی
هوش مصنوعی: هر کسی که از بوی آن گل لذت برده و مست شده باشد، به خواب و خیال آن گل فرو میرود.
چو بغنودی آن کار دیدی به خواب
کزو شست باید همی تن به آب
هوش مصنوعی: وقتی آن کار را در خواب دیدی، باید بدانی که باید بدنت را به آب بسپاری و شستشو کنی.
ببویید و شد هر کس از خواب سست
وز آن خواب تنشان ببایست شست
هوش مصنوعی: هر کس که بوی خوش را استشمام کند، از خواب ناز و سست بیدار میشود و باید از این خواب بدن خود را پاک کند.
سوی اندلس برد از آن جا سپاه
که آرام نآورد روزی به راه
هوش مصنوعی: سپه را به سوی اندلس فرستاد که حتی یک روز هم در آرامش نبودند.
بر اندلس باز دل شادکام
برآسود یک هفته با بزم و جام
هوش مصنوعی: دل شاد و خرم در اندلس آرامش یافت و یک هفته را به خوشگذرانی و بزم و شراب گذراند.
سر هفته برداشت و جایی رسید
کهی چند را هم بر مه بدید
هوش مصنوعی: در آغاز هفته، سفر خود را آغاز کرد و به جایی رسید که چند لحظهای هم به ماه نگاهی انداخت.
پر از برف هر که ز بن تا به تیغ
برافراز هر که یکی تیره میغ
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وضعیتی سرد و برفی میپردازد. در آن اشاره شده که هر کس از پایین تا بالا به برف و سرما گرفتار شده است. همچنین تصاویری از تاریکی و ابرهای تیره نیز به چشم میخورد،که نشاندهندهی وضعیتی دشوار و خفقانآور است. به طور کلی، این متن حالتی از سرما و عدم روشنایی را به تصویر میکشد.
به سرما و گرمای سخت شگرف
بر آن کوه ها میغ بودی و برف
هوش مصنوعی: برف و یخ در سرما و گرمای شدید بر روی آن کوهها نشسته بود.
بر آن برف بد جانور مه ز پیل
چو مشکی پر از آب همرنگ نیل
هوش مصنوعی: برف آن حیوان زشت که همچون پهلوانی است، مانند مشک پر از آب، به رنگ نیل درخشان است.
گشادند و خوردند هر کس همی
از آن آب خوش شان نبد بس همی
هوش مصنوعی: همه به راحتی و به اندازهی خود از آن آب خوشمزه نوشیدند و هیچکس احساس نکرد که کمبود یا نارضایتی داشته باشد.
سپه گرد هر کوه بشتافتند
بسی کان سیم سره یافتند
هوش مصنوعی: سواران به دور هر کوه شتافتند، زیرا مقدار زیادی نقره پیدا کردند.
همه در دل سنگ بگداخته
چو آب فسرده برون تاخته
هوش مصنوعی: همه با دلهایی سخت و سنگی، مانند آبی که سرد شده است، بیرون میآیند و به سراغ یکدیگر میشتابند.
به خروار بردند از آن هر کسی
دگر نیز از ایشان سرآمد بسی
هوش مصنوعی: هر کسی از آن جمع به اندازهای که خودش را به جایی رسانده، برداشت کرد و از دیگران نیز کسانی بودند که به اندازه بیشتری از آن بهرهمند شدند.
سپهبد هیونان سرکش هزار
به صندوق ها کرد از آن نقره بار
هوش مصنوعی: سپهبد هیونان، که مردی سرسخت و قدرتمند است، هزار صندوق پر از نقره را انباشته و جمعآوری کرده است.
حاشیه ها
1403/09/17 01:12
برمک
ژو دریا
به ژوها شنیدم که باشد چنین
جز از بیم شروان دگر نیست این
-
مرد ملاح تیز اندک رو
راند بر باد کشتی اندر ژو
عنصری
شروان= جنگنده پسنامی برای گرشاسپ
-
سواره/سواران=موج