بخش ۱۰۱ - رسیدن گرشاسب به قرطبه
سوی قرطبه رفت از آن جای شاد
یکی شهر خوش دید خرم نهاد
به نزدیک او ژرف رودی روان
که خوشیش در تن فزودی روان
از آن شهر یک چشمه مردی سیاه
بدان ژرف رود آمدی گاه گاه
ز شبگیر تا نیم شب زیر آب
بدی اندر او ساخته جای خواب
نهالی به زیرش غلیژن بدی
زبر چادرش آب روشن بدی
نه زآب اندکی سر برافراشتی
نه چون ماهیان دم زدن داشتی
همان کرد پیش سپهدار نیز
سپهبدش بخشیدش بسیار چیز
وز آن جا شتابان ره اندر گرفت
به نخچیر کردن کمان بر گرفت
به گلرخش روزی سپرده عنان
همی تاخت بر دم گوری دمان
سرانجام از او گشت نادیده گور
شد او تشنه و مانده در تف هور
به کوهی بر آمد همه سنگ و خار
تنی چندش از ویژگان دستیار
رهی دید بر تیغ کهسار تنگ
بر آن ره ستودانی از خاره سنگ
بدو در تن مرده ای سهمناک
شده استخوانش از پی و گوشت پاک
سرش مهتر از گنبدی بد بلند
گره گشته رگ ها بر او چون کمند
دو دندانش مانند عاجین ستون
یکی ساقش از سی رش آمد فزون
به سنگی درون کنده خط ها بسی
بد از برش و نشناخت آن را کسی
همی هر که بد لب به دندان گرفت
در آن کالبد مانده زایزد شگفت
بخش ۱۰۰ - بازگشتن گرشاسب و دیدن شگفتیها: پر از نخل خرما یکی بیشه دیدبخش ۱۰۲ - دیدن گرشاسب بر همن رومی را و پرسیدن ازو: سپهدار از آنجا بشد با گروه
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سوی قرطبه رفت از آن جای شاد
یکی شهر خوش دید خرم نهاد
هوش مصنوعی: او با خوشحالی به سمت قرطبه رفت و در آنجا شهری زیبا و سرسبز را دید.
به نزدیک او ژرف رودی روان
که خوشیش در تن فزودی روان
هوش مصنوعی: در نزدیکی او، جویباری عمیق در حال جاری شدن است که شادیاش به جان انسان میافزاید.
از آن شهر یک چشمه مردی سیاه
بدان ژرف رود آمدی گاه گاه
هوش مصنوعی: از آن شهر مردی سیاهپوست به کنار رود عمیق آمد و گهگاه به آنجا سر میزند.
ز شبگیر تا نیم شب زیر آب
بدی اندر او ساخته جای خواب
هوش مصنوعی: از ابتدای شب تا نیمه شب، در زیر آب مکانی برای خواب ساخته بودی.
نهالی به زیرش غلیژن بدی
زبر چادرش آب روشن بدی
هوش مصنوعی: درخت کوچکی را زیر چادرش با آب روشن سیراب کردند.
نه زآب اندکی سر برافراشتی
نه چون ماهیان دم زدن داشتی
هوش مصنوعی: تو نه از آب کمی بالا آمدی و نه مانند ماهیها شروع به آواز خواندن کردی.
همان کرد پیش سپهدار نیز
سپهبدش بخشیدش بسیار چیز
هوش مصنوعی: او هماناند که در برابر سپهبد، سپهبد نیز چیزهای بسیاری به او بخشید.
وز آن جا شتابان ره اندر گرفت
به نخچیر کردن کمان بر گرفت
هوش مصنوعی: از آن جا با سرعت به راه افتاد و کمان را برای شکار برداشت.
به گلرخش روزی سپرده عنان
همی تاخت بر دم گوری دمان
هوش مصنوعی: روزی بر چهرهی زیبای او توجه و علاقهام را جلب کرد و به سرعت به طرف آرامگاهش حرکت کردم.
سرانجام از او گشت نادیده گور
شد او تشنه و مانده در تف هور
هوش مصنوعی: در نهایت، او به حالتی رسید که دیگر قابل دیدن نبود و در گور خود مدفون شد، در حالی که تشنه و زیر آفتاب داغ مانده بود.
به کوهی بر آمد همه سنگ و خار
تنی چندش از ویژگان دستیار
هوش مصنوعی: برخی افراد سختیها و مشکلات را تحمل کرده و به آنها غلبه میکنند، در حالی که عدهای دیگر در کنار آنها به حمایت و یاریشان میپردازند.
رهی دید بر تیغ کهسار تنگ
بر آن ره ستودانی از خاره سنگ
هوش مصنوعی: در کوهی تنگ، راهی را دید که بر لبه تیغی قرار دارد و در آنجا کسی را ستایش کرد که از سنگهای خارا عبور کرده است.
بدو در تن مرده ای سهمناک
شده استخوانش از پی و گوشت پاک
هوش مصنوعی: او به گونهای وحشتناک در تن مردهای زندگی میکند که استخوانهایش از گوشت و پوست جدا شده است.
سرش مهتر از گنبدی بد بلند
گره گشته رگ ها بر او چون کمند
هوش مصنوعی: سر او از گنبدی بلندتر است و رگهایش به شکل کمند دور آن پیچیده شدهاند.
دو دندانش مانند عاجین ستون
یکی ساقش از سی رش آمد فزون
هوش مصنوعی: دندانهایش مانند عاج سفید و باارزش است و یکی از پاهایش نسبت به دیگری بلندتر و درشتتر است.
به سنگی درون کنده خط ها بسی
بد از برش و نشناخت آن را کسی
هوش مصنوعی: در دل سنگی که درونش کندهکاری شده، نشانهها و خطوط زیادی وجود دارد، اما هیچکس نتوانسته آن را بشناسد و درک کند.
همی هر که بد لب به دندان گرفت
در آن کالبد مانده زایزد شگفت
هوش مصنوعی: هر کسی که به زبانش آسیب بزند و به حرف زدن بد بپردازد، در واقع در همان حالت و وضعیت باقی خواهد ماند و این موضوع تعجبانگیز است.
حاشیه ها
1392/01/04 01:04
امین کیخا
غلیژن و غلیرن همان گل و لأی است
1392/01/04 01:04
امین کیخا
ستودان یعنی مغاک و گور پیوندی با ستودن که مدح باشد و در مراسم ترحیم هست ندارد بلکه ستودان همان استودان یعنی استخوان دان است یعنی جایی که تن ها را برای خورده شده به پرندگان شکاری میسپاردند چون به مرده نمی بایست دست زد و گر نه ششتار نسا واجب می شده ، ششتار غسل