گنجور

بخش ۹۴ - رزم گرشاسب با منهراس

گرفتند از آنجای راهِ دراز
جزیری پدید آمد از دور باز
یکی مرد پویان ز بالا به پست
خروشان گلیمی فشانان به دست
چو دیدند بُد ز اندلس مهتری
به پرسش گرفتندش از هر دری
چنین گفت کز بخت روز نژند
مرا باد کشتی بایدر فکند
ازین کُه دمان نره دیوی شگفت
برون آمد و کشتی ما گرفت
دو صد مرد بودیم نگذاشت کس
همه خورد و من مانده‌ام زنده بس
سپهبد مرورا به کشتی نشاست
به کین جستن دیو خفتان بخواست
گرفتند لشکر به یک ره خروش
که او منهراس است با او مکوش
که با خشم چشم ار بر آغالدت
به یک دَم همه زور بفتالدت
دژ آگاه دیوی بد و منکرست
به بالا چهل رش ز تو برترست
به سنگی کند با زمین پست کوه
سپاه جهان گردد از وی ستوه
چو غرد برد هوش و جان از هژبر
ز دندان درخش آیدش وز دم ابر
به جستن بگیرد ز گردون عقاب
نهنگ آرد از ژرف دریای آب
بدین کوه شهری بدُست استوار
درو کودک و مرد و زن بی‌شمار
ز مردم وی آن شهر پرداختست
نشمین به غاری درون ساختست
چو بیند یکی کشتی از دور راه
بگیرد کند مردمان را تباه
ز دریا نهنگ او به خشکی برد
به خورشید بریان کند پس خورد
چو جان شد به در باز ناید ز پس
ز مادر دوباره نزادست کس
سپهدار گفت از من آغاز کار
خود این رزم کرد آرزو شهریار
ازین زشت پتیاره چندین چه باک
همین دم ز کوهش کشم در مغاک
جز از بیم جان گر دگر نیست چیز
چنان چون مرا جان و راهست نیز
به شیری توان شیر کردن شکار
به گرد سواران رسد هم سوار
بسی لابه کردند و نشنید گرد
پیاده برون رفت و کس را نبرد
همی گشت بر گرد آن کوه برز
به بازو  کمان و به کف تیغ و گرز
به ناگه بدان دیوش افتاد چشم
ورا دید در ژرف غاری به خشم
یکی جانور گونه پر جنگ و جوش
که هرکش بدیدی برفتی ز هوش
چو شیرانش چنگال و چون غول روی
به کردار میشان همه تنش موی
دو گوشش چو دو پرده پهن و دراز
برون رسته دندان چو یشک گراز
ستبری دو بازو مه از ران پیل
رخش زرد و دیگر همه تن چو نیل
همی ریخت غار از غرنبیدنش
همی شد نوان کُه ز جنبیدنش
ز صدرش فزون ماهی خورده بود
ز پیش استخوان‌هاش گسترده بود
دل شیر جنگی برآورد شور
به یزدان پناهید و زو خواست زور
گشاد از خم چرخ تیری به خشم
زدش بر قفا برد بیرون ز چشم
غریوی برآمد از آن نره دیو
که برزد به هم غار و که ز آن غریو
دمان تاخت کآید به بالا ز زیر
دَرِ غار بگرفت گرد دلیر
به خنجر یکی پنجه بنداختش
در آن غار هر سو همی تاختش
به هر گوشه کز غار سر بر زدی
یکی گرزش او زود بر سر زدی
فغانی ز دیو و خروشی از اوی
به خون غرقه دیو و به خوی جنگجوی
نبودش برون راه کآید به جنگ
برو بر شد آن غار زندان تنگ
ز خونش که شد در هوا شاخ شاخ
همی لاله رُست از شخ سنگلاخ
خروشش همی برگذشت از سپهر
دَمش آتش و دود بر زد به مهر
چو بیچاره شد کوه کندن گرفت
ز بر سنگ خارا فکندن گرفت
به هر سنگ کافکندی از خشم و کین
هوا تیره گردید و لرزان زمین
گرفته رهش پهلوان سپاه
همی داشت از سنگ او تن نگاه
گهی گرز کین کوفتش گاه سنگ
در آن غار کرده برو راه تنگ
سرانجام سنگی گران از برش
فرو هشت کافشاند خون از سرش
تن نیلگونش وشی پوش گشت
چو کوهی بیفتاد و بی‌هوش گشت
سبک پهلوان پیش کآید به هوش
به غار اندرون رفت چون شیر زوش
دو دست و دو پایش به خم کمند
فرو بست و دندانش از بُن بکند
گزید از سپه مرد بیش از شمار
به کشتیش بردند از آن ژرف غار
همی غرقه شد کشتی از بار اوی
سپه خیره یکسر ز دیدار اوی
رسن‌های کشتی جدا هر کسی
ببستند بر دست و پایش بسی
چو هُش یافت هرگاه گشتی دمان
گسستی فراوان رسن هر زمان
زدی نعره‌ای سهمگین کز خروش
شدی کوه جنبان و دریا به جوش
جهان پهلوان پیش دادآفرین
بسی کرد با مهر یاد آفرین

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گرفتند از آنجای راهِ دراز
جزیری پدید آمد از دور باز
هوش مصنوعی: از دور، در انتهای مسیر طولانی، جزیره‌ای پدیدار شد.
یکی مرد پویان ز بالا به پست
خروشان گلیمی فشانان به دست
هوش مصنوعی: مردی از بالا به پایین می‌آید و در حال حرکت، گلیمی را در دست دارد و آن را به سر و صدای اطراف می‌پاشد.
چو دیدند بُد ز اندلس مهتری
به پرسش گرفتندش از هر دری
هوش مصنوعی: وقتی که مهتری از اندلس را دیدند، از او درباره‌ی مسائل مختلف سوال کردند.
چنین گفت کز بخت روز نژند
مرا باد کشتی بایدر فکند
هوش مصنوعی: او چنین گفت که به خاطر بخت بد، زندگی‌ام به مانند کشتی‌ای است که ناچار در میان امواج رها شده و به سوی نابودی می‌رود.
ازین کُه دمان نره دیوی شگفت
برون آمد و کشتی ما گرفت
هوش مصنوعی: در اینجا از کوهی تاریک و عجیب موجودی شیطانی و ترسناک بیرون می‌آید و کشتی ما را به چالش می‌کشد.
دو صد مرد بودیم نگذاشت کس
همه خورد و من مانده‌ام زنده بس
هوش مصنوعی: ما دویست مرد بودیم و هیچ‌کس را اجازه ندادند که زنده بماند، اما من تنها مانده‌ام.
سپهبد مرورا به کشتی نشاست
به کین جستن دیو خفتان بخواست
هوش مصنوعی: سپهبد به کشتی سوار شد تا انتقام بگیرد و دیوان خفته را به زانو درآورد.
گرفتند لشکر به یک ره خروش
که او منهراس است با او مکوش
هوش مصنوعی: لشکری به یک راه حرکت کردند و صدا بلند کردند، زیرا او از این مسیر گریزان است و با او درگیر نشوید.
که با خشم چشم ار بر آغالدت
به یک دَم همه زور بفتالدت
هوش مصنوعی: اگر با خشم به تو نگاه کند، در یک لحظه تمام قدرتت را از تو می‌گیرد.
دژ آگاه دیوی بد و منکرست
به بالا چهل رش ز تو برترست
هوش مصنوعی: دژ خطرناکی وجود دارد که به وسیله دیوهای بد و نادان محافظت می‌شود و برتری‌ای که بر تو دارد، به خوبی قابل مشاهده است، و این برتری به اندازه‌ای است که می‌توان آن را چهل برابر دانست.
به سنگی کند با زمین پست کوه
سپاه جهان گردد از وی ستوه
هوش مصنوعی: با سنگی که به زمین می‌زنند، کوه در برابر نیروهای بزرگ تسلیم می‌شود و این نشان می‌دهد که حتی قدرتمندترین چیزها نیز می‌توانند در برابر اراده و تلاش شکست بخورند.
چو غرد برد هوش و جان از هژبر
ز دندان درخش آیدش وز دم ابر
هوش مصنوعی: وقتی شیر غران و خشمگین می‌شود، از دندان‌های درخشانش و از نفسی که دارد، احساس ترس و وحشت به دیگران دست می‌دهد.
به جستن بگیرد ز گردون عقاب
نهنگ آرد از ژرف دریای آب
هوش مصنوعی: عقاب در جستجوی پرواز از آسمان به سمت دریا می‌رود و نهنگ از عمق آب‌ها برای او چیزی می‌آورد.
بدین کوه شهری بدُست استوار
درو کودک و مرد و زن بی‌شمار
هوش مصنوعی: در این کوه شهری مستحکم و پایدار وجود دارد که در آن تعداد زیادی از کودکان، مردان و زنان زندگی می‌کنند.
ز مردم وی آن شهر پرداختست
نشمین به غاری درون ساختست
هوش مصنوعی: آن فرد از مردم آن شهر، زندگی‌اش را در غاری درون ساخته و با آن سکونت دارد.
چو بیند یکی کشتی از دور راه
بگیرد کند مردمان را تباه
هوش مصنوعی: اگر کسی از دور کشتی‌ای را ببیند، راه خود را تغییر می‌دهد و باعث گمراهی مردمان می‌شود.
ز دریا نهنگ او به خشکی برد
به خورشید بریان کند پس خورد
هوش مصنوعی: نهنگی از دریا به خشکی آمد و در زیر آفتاب داغ قرار گرفت و سپس از شدت گرما آسیب دید.
چو جان شد به در باز ناید ز پس
ز مادر دوباره نزادست کس
هوش مصنوعی: زمانی که روح از بدن جدا شود، به هیچ عنوان نمی‌تواند به عقب برگردد؛ مانند اینکه هیچ کس نمی‌تواند دوباره از مادر زاده شود.
سپهدار گفت از من آغاز کار
خود این رزم کرد آرزو شهریار
هوش مصنوعی: فرمانده گفت که از من جنگ را شروع کن، این مبارزه آرزوی پادشاه است.
ازین زشت پتیاره چندین چه باک
همین دم ز کوهش کشم در مغاک
هوش مصنوعی: از این زشت و بی‌ارزش چه نگرانی دارم، همین حالا می‌توانم او را از کوهش به دره‌ پرتاب کنم.
جز از بیم جان گر دگر نیست چیز
چنان چون مرا جان و راهست نیز
هوش مصنوعی: تنها به خاطر ترس از جان، چیزی از این دست وجود ندارد، مثل اینکه جان من نیز راهی است.
به شیری توان شیر کردن شکار
به گرد سواران رسد هم سوار
هوش مصنوعی: به، شیر قادر است که شکار کند و توانایی او به سوارانی که در اطرافش هستند نیز سرایت می‌کند.
بسی لابه کردند و نشنید گرد
پیاده برون رفت و کس را نبرد
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم درخواست کردند و او به حرف‌هایشان توجهی نکرد و به آرامی از آنجا رفت، بدون اینکه کسی را با خود ببرد.
همی گشت بر گرد آن کوه برز
به بازو  کمان و به کف تیغ و گرز
هوش مصنوعی: او دور کوه بلندی می‌چرخید، در حالی که در یک دستش کمان و در دست دیگرش شمشیر و گرز داشت.
به ناگه بدان دیوش افتاد چشم
ورا دید در ژرف غاری به خشم
هوش مصنوعی: ناگهان آن دیو، چشمش به او افتاد و در عمق یک غار به شدت خشمگین شد.
یکی جانور گونه پر جنگ و جوش
که هرکش بدیدی برفتی ز هوش
هوش مصنوعی: این جمله درباره‌ی موجودی سخن می‌گوید که بسیار جنگجو و پر جنب و جوش است. اگر کسی او را ببیند، به قدری از او می‌ترسد که هوش از سرش می‌پرد و از ترس می‌گریزد.
چو شیرانش چنگال و چون غول روی
به کردار میشان همه تنش موی
هوش مصنوعی: او مانند شیران چنگال‌هایی قوی دارد و مانند غولی بزرگ و هراسان به شکل میشی است که تمام بدنش پوشیده از مو می‌باشد.
دو گوشش چو دو پرده پهن و دراز
برون رسته دندان چو یشک گراز
هوش مصنوعی: گوش‌های او مانند دو پرده بزرگ و طولانی بیرون آمده است، و دندان‌هایش مانند دندان‌های یشک (نوعی خوک وحشی) به نظر می‌رسند.
ستبری دو بازو مه از ران پیل
رخش زرد و دیگر همه تن چو نیل
هوش مصنوعی: این بیت توصیف قدرت و زیبایی یک انسان است. در آن به بازوهای قوی و پرتوان اشاره می‌شود که به مانند خورشید درخشان هستند، و همچنین به رنگ زرد و زیبا بودن بدن او که به مانند نیل آبی یا آسمان دیده می‌شود. در نهایت، تصویر یک انسان جوان و توانا را به تصویر می‌کشد که زیبایی و قدرت را در هم می‌آمیزد.
همی ریخت غار از غرنبیدنش
همی شد نوان کُه ز جنبیدنش
هوش مصنوعی: غار از جنبش او به لرزش درآمد و کوه به خاطر تحرک او، اجزایش به هم می‌خورد.
ز صدرش فزون ماهی خورده بود
ز پیش استخوان‌هاش گسترده بود
هوش مصنوعی: او بر روی سینه‌اش، همانند ماهی که در دشت پخش شده باشد، استخوان‌ها را گسترانیده بود و آن‌ها را بیش از حد خورده بود.
دل شیر جنگی برآورد شور
به یزدان پناهید و زو خواست زور
هوش مصنوعی: دل شیر جنگی، هیجان و احساسات قوی را ابراز می‌کند و به خداوند پناه می‌برد و از او طلب قدرت و توانایی می‌کند.
گشاد از خم چرخ تیری به خشم
زدش بر قفا برد بیرون ز چشم
هوش مصنوعی: تیر خشم طبیعت از آسمان بر او فرود آمد و او را از دیدگان مردم دور کرد.
غریوی برآمد از آن نره دیو
که برزد به هم غار و که ز آن غریو
هوش مصنوعی: از دل تاریکی، صدای وحشتناکی بلند شد که ناشی از وجود نره دیوی بود. این صدا چنان شدید بود که غار را به لرزه درآورد.
دمان تاخت کآید به بالا ز زیر
دَرِ غار بگرفت گرد دلیر
هوش مصنوعی: زمانی که دمی از نفس به بالا می‌آید، مانند قهرمانی که از زیر در یک غار به بیرون می‌آید.
به خنجر یکی پنجه بنداختش
در آن غار هر سو همی تاختش
هوش مصنوعی: با خنجر یکی به پنجه‌ای، در آن غار به هر سو می‌تازد و جنگ می‌کند.
به هر گوشه کز غار سر بر زدی
یکی گرزش او زود بر سر زدی
هوش مصنوعی: هر جا که سر خود را از غار بیرون آوردی، حتماً یکی از خطرات را به سرعت بر سرت نازل کرد.
فغانی ز دیو و خروشی از اوی
به خون غرقه دیو و به خوی جنگجوی
هوش مصنوعی: از دیو و جنجال او فریادی می‌رسد؛ دیو به خون غلتیده و به خوی جنگجویانه خود ادامه می‌دهد.
نبودش برون راه کآید به جنگ
برو بر شد آن غار زندان تنگ
هوش مصنوعی: او از راهی نمی‌تواند بیرون بیاید و به نبرد بیاید، چون آن غار تنگ مانند زندانی برای او شده است.
ز خونش که شد در هوا شاخ شاخ
همی لاله رُست از شخ سنگلاخ
هوش مصنوعی: از خون او که در هوا پخش شد، لاله‌های زیادی از شکاف‌های سنگی روییدند.
خروشش همی برگذشت از سپهر
دَمش آتش و دود بر زد به مهر
هوش مصنوعی: صدای خروشش از آسمان گذر کرد و آتش و دود را به سوی خورشید پرتاب کرد.
چو بیچاره شد کوه کندن گرفت
ز بر سنگ خارا فکندن گرفت
هوش مصنوعی: وقتی که انسان به شدت دچار مشکلات و ناامیدی می‌شود، تصمیم می‌گیرد که از چالش‌های بزرگ و سختی‌ها دست بکشد و به سراغ کارهای ساده‌تری برود.
به هر سنگ کافکندی از خشم و کین
هوا تیره گردید و لرزان زمین
هوش مصنوعی: هر بار که خشم و کینه‌ای را بر سر سنگی می‌کوبی، آسمان تیره می‌شود و زمین به لرزه درمی‌آید.
گرفته رهش پهلوان سپاه
همی داشت از سنگ او تن نگاه
هوش مصنوعی: پهلوانی که در راهش مردانگی و قدرت را حمل می‌کند، از قدرت و استواری خود مانند سنگ محافظت می‌کند.
گهی گرز کین کوفتش گاه سنگ
در آن غار کرده برو راه تنگ
هوش مصنوعی: گاهی با ضربه‌ای قوی و خشمگین او را مورد حمله قرار می‌دهد و گاهی با سنگی در آن غار، راه باریک را بر او می‌بندد.
سرانجام سنگی گران از برش
فرو هشت کافشاند خون از سرش
هوش مصنوعی: در نهایت، سنگی بزرگ و سنگین از بالا به زمین افتاد و خون از سرش ریخت.
تن نیلگونش وشی پوش گشت
چو کوهی بیفتاد و بی‌هوش گشت
هوش مصنوعی: بدنش به رنگ آبی درآمد و مانند کوهی که به زمین افتاده باشد، بی‌هوش شد.
سبک پهلوان پیش کآید به هوش
به غار اندرون رفت چون شیر زوش
هوش مصنوعی: پهلوان به آرامی و با هوشیاری نزدیک می‌شود و مانند شیری وارد غار می‌شود.
دو دست و دو پایش به خم کمند
فرو بست و دندانش از بُن بکند
هوش مصنوعی: او دستان و پاهایش را در کمند گرفت و دندان‌هایش را از ریشه کنده است.
گزید از سپه مرد بیش از شمار
به کشتیش بردند از آن ژرف غار
هوش مصنوعی: شخصی از میان گروهی بیشمار انتخاب شد و او را به اعماق یک غار عمیق بردند و کشتند.
همی غرقه شد کشتی از بار اوی
سپه خیره یکسر ز دیدار اوی
هوش مصنوعی: کشتی به خاطر سنگینی بار او غرق شده است و سپاه یکسره به خاطر دیدن او به حیرت درآمده‌اند.
رسن‌های کشتی جدا هر کسی
ببستند بر دست و پایش بسی
هوش مصنوعی: هر کس به نوعی به زنجیر و محدودیت خود گرفتار شده است و مانند کشتی که با ریسمان‌هایی درهم تنیده شده، انسان‌ها نیز به مشکلات و مشکلات زندگی خود وابسته‌اند.
چو هُش یافت هرگاه گشتی دمان
گسستی فراوان رسن هر زمان
هوش مصنوعی: هر وقت که به حال هوشیاری می‌رسی، باید بدان که در آن لحظه، زنجیرها و محدودیت‌هایی که در زمان غفلت و بی‌خبری به گردنت افتاده، می‌تواند شکسته شود.
زدی نعره‌ای سهمگین کز خروش
شدی کوه جنبان و دریا به جوش
هوش مصنوعی: تو فریادی شدید و مهیب زدی که باعث شد کوه‌ها بلرزند و دریا به جنب و جوش بیفتد.
جهان پهلوان پیش دادآفرین
بسی کرد با مهر یاد آفرین
هوش مصنوعی: در جهان، پهلوان با محبت و یاد خداوند، بسیار از خالق سپاسگزاری کرد و با او در ارتباط بود.

حاشیه ها

1392/01/11 01:04
امین کیخا

این داستان شگفتیست زیرا اگر شاهنامه را بنگریم سام سوار دیوی به نام گندرو را می کشد و اینجا هم فقط نام دیو عوض شده و در کارنامه های اقوام عربی و یهودی نیز از دیوی به نام عنق نام امده که به دست موسی هلاک شده است با ضربه ای به پاشنه و شتالنگش و اورا ز عادیان خوانده اند أوستا نیز ذکری از نبرد کرساسپه با دیو میدهد که ان دیو با ضربه به غوزکش کشته شده است ولی درسامنامه که قرن 8 نوشته شده جای منهراس اسدی توسی را عنق گرفته است ، برای خواندن مطلب های بیشتر به کتاب عشق شباب و رندی نوشته مهران افشاری مراجعه کنید