گنجور

بخش ۹۲ - آمدن ضحاک به دیدن گرشاسب و صفت نخچیرگاه

چو بر سیستان پهلوان گشت شاه
بر اوج سپهر مهی گشت ماه
همه ساز شهرش نکو کرده شد
برو دست فرمانش گسترده شد
ز کارش بد و نیک بی گاه و گاه
همی شد خبر نزد ضحاک شاه
بدو تیره شد رایش اندر پسیچ
ولیکن نیارستش آزرد هیچ
سوی سیستان رفت تا بنگرد
یکی پیش آب زره بگذرد
ز نزل و علف آنچه بایست ساز
سپهبد برون برد و شد پیشباز
چو شه را بدید آمد از پیل زیر
گرفتش به بر شاه و پرسید دیر
سپهبد رکابش ببوسید و جست
به دندان پیل اندر آویخت دست
چو چابک سواری به اسپ نبرد
زهامون به پیل اندر آمد چو گرد
نگه کرد شاه آن یلی بال و برز
به کف کوه کوب اژدها سار گرز
به زیر اندرش زنده پیلی چو کوه
زبس بار خفتان و ترکش ستوه
به دل چاره ای گفت باید گزید
که این را کند دشمنی ناپدید
جهان با من ار پاک دشمن بود
ازآن به که این دشمن من بود
بزد خیمه گرد لب هیرمند
برآسود با خرمی روز چند
هم اثرط ز زاول شد آراسته
بسی ساخته هدیه و خواسته
چو یک هفته گرد گلستان و رود
ببودند با بزم و رود و سرود
به شبگیر کردند رای شکار
که بُد روز نخچیر و گاه بهار
رُخ باغ بُد ز ابر شسته به نم
فشانان ز گل شاخ بر سر درم
ز درد خزان در دل زاغ زیغ
هوا بسته از لشکر ماغ میغ
شده لاله از ژاله پُر دُر دهن
ز پیروزه پوشیده گل پیرهن
ز میغ روان چرخ چون پر چرغ
بر آواز رامشگر از مرغ مرغ
تو گفتی هوا نافه کافد همی
زمین حله سبز بافد همی
بُد آکنده هامون و گردون همه
ز مرغان چفاله ز غرمان رمه
بُد از گرد اسپان سیه گشته هور
به خم کمند یلان یال گور
سگ از گرد خرگوش اندر ستیز
دویک گاه در حمله گه در ستیز
به چنگال کاوان یکی دشت خشک
یکی خاک بویان چو عطار مشک
گشاده کمین یوز بر آهوان
چون دزدی گه حمله بر کاروان
زچنگال پرخونش جای کمین
شده لاله در لاله روی زمین
ز سم گوزنان زمین جزع رنگ
وشی گشته ریگ و شخ از خون رنگ
نشسته بر آهو عقاب دلیر
چو بر اسپ گردی به ناورد چیر
دل تیهو از چنگ طغرل به داغ
رباینده باز از دل میغ ماغ
زشاهین و چرغ آسمان بسته ابر
رمان از غو طبل بازان هژبر
از افکنده نخچیر بی راه و راه
پر از کشتگان دشت چون رزمگاه
گهی باده بر کف به بانگ رباب
گه از ران گوران بر آتش کباب
ز هر تیغ کُه دیده‌بان با غریو
ز بس گرد گردان گریزنده دیو
سپهبد پیاده همی تاختی
به راه گوزنان کمین ساختی
چو تنگ آمدندی بجستی ز جای
گرفتی سرو شان فکندی ز پای
سر وی دو ناگه گرفت از کمین
همی زد ز خشم این بر آن آن بر این
ز بس کوفتن زور تنشان ببرد
سر و گردن هردو بشکست خرد
چنین پیش ضحاک چندی گرفت
برو آفرین خواند شاه از شگفت
به دل گفت تا زو نبینم گزند
ازین کشورش دور باید فکند
به باغ آمدند آن گه از دشت و راغ
که بود از در شادی و بزم باغ
نخستین شکستند برخوان خمار
پس از بزم و رامش گرفتند کار
شد از ناله آن پیر سغدی به جوش
که نافش بخاری برآرد خروش
همان زاغ گون هندوی هفت چشم
برآورد فریاد بی درد و خشم
گهی زندواف و چکاوک به هم
سراینده دستان همی زیر و بم
قدح چون مه اندر کف سرکشان
برآن مه ز گل شاخ پروین فشان
بزرگان رده ساخته بر چمن
میان سنبل و شنبلید و سمن
دو دیده به خوبان مشکین کله
به بلبل دو گوش و به کف بلبله
گه خرمی شاه با فر و کام
به یاد سپهدار برداشت جام
به نخچیر و بزم و به نیروی تن
فراوانش بستود در انجمن
تویی گفت از ایزد دلم را امید
هم از بخت تو فرخی را نوید
به تو دارم ایمن دل خویش را
به گرز تو ترسان بداندیش را
ز نام توام کام و آرایشست
ز رنج توام نام و آسایشست
ز بهرم فدا کرده‌ای خویشتن
به هر سختیی داشته پیش تن
شکستم به تو هر که بدخواه بود
به جنگ ار کنارنگ اگر شاه بود
کنون نیست با من گزارنده کین
جز افریقی از بوم خاور زمین
که گوید ز شاهان کَسَم یار نیست
به مردی چو من نامبُردار نیست
چو دورم ز گفتن بود پرفسوس
چو نزدیک باشم بود چاپلوس
ترا راهزن خواند و مارکش
مرا دیو مردم خور خیره هش
کنون باید این رزم را ساختن
توانی مگر کین از او آختن
همان دیوکش منهراس است نام
مگر کز کمند تو آید به دام
گر این کار بدهد گروگر ترا
ز شاهی مرا نام و دیگر ترا
سپهبد چنین گفت با شهریار
که اندرجهان مر ترا کیست یار
همی آفتاب فلک فر و تاب
ز تاج تو گیرد چو مه زآفتاب
زمان بنده کردار رنجور تست
زمین گنج و خورشید گنجور تست
ز سیصد چو افریقی و منهراس
به فرّت نیارد دل من هراس
هم اکنون چو آهنگ راه آورم
سر هردوشان پیش شاه آورم
چو از می گران شد سر باده خوار
سته گشت رامشگر و میگسار
ز بستان پراکنده شد انجمن
همان با گل و می چمان بر چمن
نشست از نهان با پدر پهلوان
به تدبیر ره تا شدن چون توان
ز مهرش پدر گشت با درد جفت
ز شاه این نبایست پذرفت گفت
که هرکار کاو با تو گوید همی
ز ترس تو مرگ تو جوید همی
بخوان بر ز مهمانت نو گر کهن
ز سیصد یکی راست مشنو سخن
نباید بُد ایمن به نیروی خویش
که ناید به هنگام هرکار پیش
گرت زور باشد ز پیلان بسی
بود هم به زور از تو افزون کسی
رهی سخت دشوار ششماهه بیش
همه کوه و دریا و بیشه‌ست پیش
سپاهی هزاران فزون از هزار
سپه کش چو افریقی نامدار
هم اندر کف منهراس اژدها
گر افتد به چاره نگردد رها
یکی نره دیوست پرخاشجوی
که هرکه‌ش ببیند شود هوش ازوی
ز گردون عقاب آرد از کُه پلنگ
ز بیشه هژبر و ز دریا نهنگ
چو سه باز یک مرد پهنای اوست
چهل رش درازای بالای اوست
مرا نیز یکباره پیری شکست
شکستی که هرگز نشایدش بست
ربود از سر من سمور سیاه
به جایش نهاد از حواصل کلاه
یکی دست پیری بزد بر برم
که تاج جوانی فکند از سرم
به روز جوانی به زور دو پای
چو باد بزان جستمی من ز جای
ز پیری کنون گاه خیز و نشست
همی پای را یار باید دو دست
به تیری زدم سخت گشتِ زمان
کز آن تیر شد تیرِ پشتم کمان
نویدیست پیری که مرگش خرام
فرسته‌ست موی سپیدش پیام
کسی را کجا زندگانی بود
ز خُردی امید جوانی بود
امید جوان تا بود پیر نیز
بجز مرگ امید پیران چه چیز
سپهبد به مژگان شد ابر بهار
به پاسخ دژم گفتش انده مدار
ندارد غم از پیش دانش پذیر
به چیزی که خواهد بُدن ناگزیر
سر از پیری ارچه شود خشک بید
ز یزدان نباید بریدن امید
نه هر کاو جوان زندگانیش بیش
بسا پیر ماند و جوان رفت پیش
به خانه نشستن بود کار زن
برون کار مردان شمشیرزن
تن رنج نادیده را ناز نیست
که با کاهلی ناز انباز نیست
نشاید مهی یافت بی رنج و بیم
که بی رنج نارد کس از سنگ سیم
به دریای ژرف آنکه جوید صدف
ببایدش جان برنهادن به کف
بزرگی یکی گوهر پربهاست
ورا جای در کام نر اژدهاست
چو خواهی سوی آن گهر دست برد
اگر مه شوی گر بخایدت خرد
به یک هفته زآن پس همه کار راه
بسازید و شد پیش ضحاک شاه
ستودش بسی شاه و چندی نواخت
ببایستِ او کارها را بساخت
بدادش هیون دو کوهان هزار
همه بارشان آلت کارزار
هزار دگر خیمهٔ گونه‌گون
به برگستوان پیل سیصد فزون
دو صد تیغ و صد بدره دینار گنج
ز دیبا شراع و سراپرده پنج
چهل خادم از رِیْدکان طراز
هزار اسپ جنگی به زرینه ساز
چو پنجه هزار از یلان سپاه
ببد پهلوان شاد و برداشت راه
ز خویشان یکی را به جایش نشاند
سپه زی بیابان کرمان براند
سوی بابل آورد ضحاک روی
دگر سو سپهدار شد راه جوی
همه ره به هر شهر و آباد جای
بُدندش بزرگان پرستش نمای
چنین تا به نزدیک طنجه رسید
همه مرز دریا سپه گسترید
شه طنجه بُد سرکشی نامدار
همش گنج و هم لشکر بی شمار
ز بربر زمین سوی خاور درون
ز یک ماهه ره داشت کشور فزون
چو آگه شد از پهلوان شاد گشت
پراکند نزل و علف کوه و دشت
گرامی پسر داشت هشتاد و پنج
همه درخور تاج شاهی و گنج
پذیره فرستادشان سر به سر
بسی گونه‌گون هدیه با هر پسر
همه شهر از آذین و دیبا و ساز
بیاراست چون کارگاه طراز
در ایوانش سازید بر تخت جای
میان بست چون بنده پیشش به پای
دو هفته همی داشتش میهمان
برافشاند گنجی دگر هر زمان
زبس گونه‌گون نیکویی‌های اوی
دل پهلوان شد بدو مهرجوی
چنین گفت کاین کردی از راه راست
که از کاردانان و شاهان سزاست
خوی هرکس از تخمش آید به بار
ز گل بوی باشد خلیدن ز خار
خوی هرکس از گوهر تن بود
ز گل بوی و از خار خستن بود
گر از هیچ سو دشمنی کینه جوی
ترا هست جایی به من بازگوی
که گر هست مه چون نبرد آورم
ز گردون سرش زیر گرد آورم
هرآن کار کآن برنیاید به زر
برآید به شمشیر و زور و هنر
بدو گفت کایدر به دریا درون
پسِ کشورم هفته‌ای ره فزون
جزیری بزرگست با رنگ و بوی
دو صد میل ره لاقطه نام اوی
دو ره صدهزار از یلان مرد هست
نکو روی لیکن همه بُت پرست
جز از چرم میشان نپوشند چیز
زبانی دگرگونه گویند نیز
گه رزم دارند خفتان و ترگ
ز دندان ماهی و کیمخت کرگ
بود گرزهاشان سر گوسفند
زده در سر دستواری بلند
به سنگ فلاخن ز صد گام خوار
بدوزند در خره میخ استوار
از ایشان یکیّ و ز ما ده به جنگ
زبونشان بود شیر جنگی به چنگ
نه از بیمشان سوی دریاست راه
نه از دستشان کشورم را پناه
به پیکارشان نیستم چاره چیز
نه زآهن سلیحی توان برد نیز
که کهشان همه سنگ آهن کشست
دری تنگ و ره در میان ناخوشست
درآن ره ز کف تیغ و مِغفر ز سر
بپرد به کردار مرغ بپر
همه کوهش از آهن گونه‌گون
سلیحست آویخته سرنگون
یکی مرد فرزانه زایران زمین
چنین گفت با پهلوان گزین
که گر سیر بر سنگ آهن ربای
بمالی نیاهنجد آهن ز جای
به سرکه از آن پس چو شوییش باز
دگر ره کشد نزدش آهن فراز
کنون هر سلیحی که از آهنست
اگر خنجر و ترگ اگر جوشنست
به کشتی به سیر اندرون کن نهان
چنان کرد پس پهلوان جهان
ده و دو هزار از سپه برشمَرد
به هفتاد کشتی پراکنده کرد
دگر نزد عم زاده آنجا بماند
ببرد آنچه بایست و کشتی براند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بر سیستان پهلوان گشت شاه
بر اوج سپهر مهی گشت ماه
هوش مصنوعی: زمانی که شاه بر سیستان به قدرت رسید، مانند ماهی در اوج آسمان درخشید.
همه ساز شهرش نکو کرده شد
برو دست فرمانش گسترده شد
هوش مصنوعی: همه چیز در شهر او خوشایند و زیبا شده و کنترل و هدایت او در دسترس و گسترش یافته است.
ز کارش بد و نیک بی گاه و گاه
همی شد خبر نزد ضحاک شاه
هوش مصنوعی: گاهی اوقات اخبار مربوط به کارهای خوب و بد او به اطلاع ضحاک شاه می‌رسید.
بدو تیره شد رایش اندر پسیچ
ولیکن نیارستش آزرد هیچ
هوش مصنوعی: در دلش تاریکی و غم نشسته بود، اما نتوانست به کسی آسیبی برساند.
سوی سیستان رفت تا بنگرد
یکی پیش آب زره بگذرد
هوش مصنوعی: به سوی سیستان رفت تا ببیند چگونه کسی از کنار آب زره‌اش را عبور می‌دهد.
ز نزل و علف آنچه بایست ساز
سپهبد برون برد و شد پیشباز
هوش مصنوعی: از باران و گیاه آنچه نیاز بود، فرمانده آماده کرد و به استقبال آمد.
چو شه را بدید آمد از پیل زیر
گرفتش به بر شاه و پرسید دیر
هوش مصنوعی: وقتی او شاه را دید، از زیر اسب پیاده شد و او را در آغوش گرفت و مدت‌ها در موردش پرسش کرد.
سپهبد رکابش ببوسید و جست
به دندان پیل اندر آویخت دست
هوش مصنوعی: سپهبد زین اسبش را بوسید و با قدرت به دندان‌های فیل چنگ انداخت.
چو چابک سواری به اسپ نبرد
زهامون به پیل اندر آمد چو گرد
هوش مصنوعی: مثل یک سوار چابک که سوار بر اسبش می‌رود، هنگامی که در میان گرد و غبار به یک فیل نزدیک می‌شود.
نگه کرد شاه آن یلی بال و برز
به کف کوه کوب اژدها سار گرز
هوش مصنوعی: شاه به آن پهلوانی نگاه کرد که همچون اژدها بر روی کوه ایستاده و تکیه‌گاهش را محکم در دست دارد.
به زیر اندرش زنده پیلی چو کوه
زبس بار خفتان و ترکش ستوه
هوش مصنوعی: زیر بار سنگین و سنگینی که بر دوش این فیل بزرگ همچون کوه است، او به شدت خسته و ناامید شده است.
به دل چاره ای گفت باید گزید
که این را کند دشمنی ناپدید
هوش مصنوعی: باید راه حلی در دل پیدا کرد تا این مشکل یا دشمنی از بین برود.
جهان با من ار پاک دشمن بود
ازآن به که این دشمن من بود
هوش مصنوعی: اگرچه دنیای خارج از من می‌تواند به شدت با من مخالف باشد، باز هم از این بهتر است که این مخالفت از خود من ناشی شود.
بزد خیمه گرد لب هیرمند
برآسود با خرمی روز چند
هوش مصنوعی: در کنار رود هیرمند چادر برپا کرد و چند روزی را با خوشحالی به استراحت گذراند.
هم اثرط ز زاول شد آراسته
بسی ساخته هدیه و خواسته
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از زوال و نابودی چیزهایی که به ما رسیده، آراسته و زیبا شده است و ما آنها را به عنوان هدیه و آرزوهایمان در نظر داریم. به عبارتی، چیزهایی که به دست آورده‌ایم یا از دست داده‌ایم، به‌واسطه زیبایی و ارزش خود، همچنان در زندگی‌مان نقش دارند.
چو یک هفته گرد گلستان و رود
ببودند با بزم و رود و سرود
هوش مصنوعی: پس از گذشت یک هفته در کنار گلستان و رودخانه، با شادابی و جشن و آواز دور هم گرد آمدند.
به شبگیر کردند رای شکار
که بُد روز نخچیر و گاه بهار
هوش مصنوعی: در شب تصمیم به شکار گرفتند، زیرا روزی برای شکار و زمانی برای برداشت محصول در بهار وجود داشت.
رُخ باغ بُد ز ابر شسته به نم
فشانان ز گل شاخ بر سر درم
هوش مصنوعی: چهره باغ، پر از زیبایی و طراوت است که با قطرات باران شسته شده و گل‌ها بر در ورودی خانه‌ام خودنمایی می‌کنند.
ز درد خزان در دل زاغ زیغ
هوا بسته از لشکر ماغ میغ
هوش مصنوعی: زخمی که خزان به دل زاغ زده، باعث شده که هوا در محاصره و تاریکی با غم پر از خون باشد.
شده لاله از ژاله پُر دُر دهن
ز پیروزه پوشیده گل پیرهن
هوش مصنوعی: لاله‌ای که از قطرات باران پر شده، دهنش پر از دانه‌های درخشنده است و گلش با پارچه‌ای از سنگ فیروزه پوشیده شده.
ز میغ روان چرخ چون پر چرغ
بر آواز رامشگر از مرغ مرغ
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و شگفتی یک صحنه می‌پردازد. در آن، به حرکات و نازک‌کاری‌های چرخ و به ویژه صدای خوشایند یک نوازنده اشاره شده است. تصویرسازی از مرغ‌ها و حرکت چرخ‌ها conveys a sense of liveliness and enchantment، که در هماهنگی با صدای رامشگر ایجاد شده است. در کل، حس شادابی و نشاطی در این توصیف نهفته است.
تو گفتی هوا نافه کافد همی
زمین حله سبز بافد همی
هوش مصنوعی: تو گفتی که هوا مانند گیسوی بلند است و زمین همچون پارچه‌ای سبز رنگ بافته شده است.
بُد آکنده هامون و گردون همه
ز مرغان چفاله ز غرمان رمه
هوش مصنوعی: هامون و آسمان پر شده از صداهای پرندگان، همه جا از فریادهای گله‌ای گوش‌خراش پر شده است.
بُد از گرد اسپان سیه گشته هور
به خم کمند یلان یال گور
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف وضعیتی می‌پردازد که در آن دلهره و ترس از زشتی‌های درونی و بیرونی انسان‌ها، مانند گنگ و تاریکی آسمان، احساس می‌شود. همچنین اشاره به قدرت و شجاعت قهرمانان دارد که در برابر این چالش‌ها و خطرات ایستادگی می‌کنند. به نوعی، شاعر با استفاده از تصاویری از طبیعت و حیوانات، حال و هوای ناپایداری و تلاش برای مقاومت را به تصویر می‌کشد.
سگ از گرد خرگوش اندر ستیز
دویک گاه در حمله گه در ستیز
هوش مصنوعی: سگ و خرگوش در حال جنگ هستند. گاهی سگ حمله می‌کند و گاهی هم در حال دفاع است.
به چنگال کاوان یکی دشت خشک
یکی خاک بویان چو عطار مشک
هوش مصنوعی: در دشت خشک و بی آب و علف، بویی مشابه بوی مشک عطار به مشام می‌رسد. این نشان‌دهنده‌ی وجود زیبایی و لطافت در میان دشواری‌ها و بی‌حالی‌هاست.
گشاده کمین یوز بر آهوان
چون دزدی گه حمله بر کاروان
هوش مصنوعی: یوز در کمین آهوان نشسته و به انتظار فرصتی است تا به آنها حمله کند، مانند دزدی که به طور ناگهانی بر کاروانی یورش می‌برد.
زچنگال پرخونش جای کمین
شده لاله در لاله روی زمین
هوش مصنوعی: از دست شلاقی خونین، گل‌لاله‌ای در زمین کمین کرده و خود را پنهان کرده است.
ز سم گوزنان زمین جزع رنگ
وشی گشته ریگ و شخ از خون رنگ
هوش مصنوعی: به خاطر سم‌هایی که گوزن‌ها بر زمین گذاشته‌اند، خاک اینجا به رنگ خون درآمده و همه جا به‌هم‌ریخته و آلوده شده است.
نشسته بر آهو عقاب دلیر
چو بر اسپ گردی به ناورد چیر
هوش مصنوعی: در این بیت، عقاب شجاعی بر روی آهویی نشسته است. وقتی که به او نزدیک می‌شوی، همچون شیر به شدت و قدرت خود می‌چرد.
دل تیهو از چنگ طغرل به داغ
رباینده باز از دل میغ ماغ
هوش مصنوعی: دل تیهو از چنگ طغرل به داغ رباینده باز از دل میغ ماغ به این معناست که دل پرندۀ تیهو از دست طغرل رنج می‌کشد و در اثر این سوختگی، دلش را به یاد آنچه گم کرده، می‌سوزاند. گویی در دلش یاد خاطرات تلخ و دردناک وجود دارد که بر اثر از دست دادن یا جدایی به وجود آمده است.
زشاهین و چرغ آسمان بسته ابر
رمان از غو طبل بازان هژبر
هوش مصنوعی: در آسمان، شاهینی و پرنده‌ای دیگر در میان ابرها به پرواز درآورده‌اند و صدای طبل نوازندگان قوی‌نفس به گوش می‌رسد.
از افکنده نخچیر بی راه و راه
پر از کشتگان دشت چون رزمگاه
هوش مصنوعی: تجربه‌ای از نبرد و خشونت، جایی که در آن بی‌نظمی و هرج و مرج حاکم است. سرزمین پر از اجساد است و وضعیت به شدت غم‌انگیز و دردناک می‌باشد.
گهی باده بر کف به بانگ رباب
گه از ران گوران بر آتش کباب
هوش مصنوعی: گاهی با جامی در دست و صدایی دلنشین، لذت می‌بریم و گاهی هم از گوشت کبابی بر روی آتش که لذت می‌بردیم، خوشحالیم.
ز هر تیغ کُه دیده‌بان با غریو
ز بس گرد گردان گریزنده دیو
هوش مصنوعی: دیده‌بان کوه با صدای بلند، از سم به‌هم خوردن و زوزه دیوانه‌وار، زهر تیغ را نشان می‌دهد.
سپهبد پیاده همی تاختی
به راه گوزنان کمین ساختی
هوش مصنوعی: فرمانده نظامی به سرعت در مسیر حرکت می‌کند و به دقت در کمین دشمنانی که در صحرای گوزن‌ها قرار دارند، می‌اندیشد.
چو تنگ آمدندی بجستی ز جای
گرفتی سرو شان فکندی ز پای
هوش مصنوعی: وقتی برایت تنگ می‌شود و احساس constriction می‌کنی، باید از محل خود فرار کنی و مانند یک درخت سرو که شاخه‌هایش را پایین می‌اندازد، خود را رها کنی.
سر وی دو ناگه گرفت از کمین
همی زد ز خشم این بر آن آن بر این
هوش مصنوعی: در ناگهانی، او از کمین سرش را به سمت دو طرف چرخاند و از شدت خشم به این و آن حمله کرد.
ز بس کوفتن زور تنشان ببرد
سر و گردن هردو بشکست خرد
هوش مصنوعی: به قدری به آن‌ها ضربه زدند که قدرت بدنی‌شان تمام شد و سر و گردن هر دو به شدت آسیب دید.
چنین پیش ضحاک چندی گرفت
برو آفرین خواند شاه از شگفت
هوش مصنوعی: چندین سال پیش، ضحاک در میان مردم مورد توجه و ستایش قرار گرفت و شاه از این وضعیت شگفت‌زده و متعجب شد.
به دل گفت تا زو نبینم گزند
ازین کشورش دور باید فکند
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم تا او را نبینم، از این دیار باید دور شوم تا آسیبی نرساند.
به باغ آمدند آن گه از دشت و راغ
که بود از در شادی و بزم باغ
هوش مصنوعی: به باغ آمدند، آن زمان که از دشت و باغچه رسیده بودند، جایی که از در، شادی و جشن به داخل باغ می‌آمد.
نخستین شکستند برخوان خمار
پس از بزم و رامش گرفتند کار
هوش مصنوعی: در آغاز، شادی و مستی را کنار گذاشتند و پس از جشن و خوش‌گذرانی، کار و وظیفه‌ای آغاز شد.
شد از ناله آن پیر سغدی به جوش
که نافش بخاری برآرد خروش
هوش مصنوعی: از ناله‌های پیر سغدی، حالتی عاطفی و پرشور بوجود آمده است، به گونه‌ای که گویی حرارت احساسات او به حدی رسیده که مانند بخاری سر و صدایی ایجاد می‌کند.
همان زاغ گون هندوی هفت چشم
برآورد فریاد بی درد و خشم
هوش مصنوعی: یک پرنده سیاه با هفت چشم، بدون درد و خشم، فریاد می‌زند.
گهی زندواف و چکاوک به هم
سراینده دستان همی زیر و بم
هوش مصنوعی: گاهی آواز زهره‌گان و چکاوک در هم می‌آمیزد و شاعر در این لحظه نغمه‌هایش را با احساسات مختلف می‌سراید.
قدح چون مه اندر کف سرکشان
برآن مه ز گل شاخ پروین فشان
هوش مصنوعی: جامی در دست سرکش‌ها همچون ماه است؛ و بر آن ماه، گل‌هایی از شاخه‌ی پروین می‌پاشند.
بزرگان رده ساخته بر چمن
میان سنبل و شنبلید و سمن
هوش مصنوعی: بزرگان جوانانی را در میان گل‌ها و گیاهان می‌سازند.
دو دیده به خوبان مشکین کله
به بلبل دو گوش و به کف بلبله
هوش مصنوعی: چشم‌هایم به زیبایی‌های سیاه‌رنگ دوخته شده، مانند بلبل که به آوازش گوش می‌دهد و در دستم یک بلبلی است.
گه خرمی شاه با فر و کام
به یاد سپهدار برداشت جام
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، خوشحالی شاه با زیبایی و لذت، به یاد نگهبان، جامی را برداشت.
به نخچیر و بزم و به نیروی تن
فراوانش بستود در انجمن
هوش مصنوعی: در جمع و مهمانی، او به خاطر مهارت‌هایش در شکار و قدرت بدنی‌اش ستایش شد و مورد توجه قرار گرفت.
تویی گفت از ایزد دلم را امید
هم از بخت تو فرخی را نوید
هوش مصنوعی: تو امید من از خدا هستی و از سرنوشت هم نوید خوشبختی تو را می‌زنم.
به تو دارم ایمن دل خویش را
به گرز تو ترسان بداندیش را
هوش مصنوعی: دل من در امان توست و به تو اعتماد دارم؛ زیرا بداندیشان را با قدرت تو می‌ترسانم.
ز نام توام کام و آرایشست
ز رنج توام نام و آسایشست
هوش مصنوعی: نام تو برای من، شادی و زیبایی به همراه دارد و درد و رنج من هم به خاطر نام توست که آسایش را از من گرفته است.
ز بهرم فدا کرده‌ای خویشتن
به هر سختیی داشته پیش تن
هوش مصنوعی: تو به خاطر من جان خود را در هر سختی که بوده، فدای من کرده‌ای.
شکستم به تو هر که بدخواه بود
به جنگ ار کنارنگ اگر شاه بود
هوش مصنوعی: به خاطر تو به دوستی که به من خوب نیست و از دشمنانم، می‌شکنم. حتی اگر دشمنانم قوی و قدرتمند باشند، من همواره با عشق و وفاداری به تو ایستاده‌ام.
کنون نیست با من گزارنده کین
جز افریقی از بوم خاور زمین
هوش مصنوعی: اکنون هیچ‌کس در کنار من نیست که به من بگوید این کینه‌ورزی جز از جانب هموطنان افریقایی از بخش شرقی زمین است.
که گوید ز شاهان کَسَم یار نیست
به مردی چو من نامبُردار نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در میان شاهان نمی‌گوید که یاری به مردی مانند من وجود ندارد.
چو دورم ز گفتن بود پرفسوس
چو نزدیک باشم بود چاپلوس
هوش مصنوعی: هرگاه دور هستم از گفتن، احساس افسوس می‌کنم، و وقتی نزدیکم، رفتارم تملق‌آمیز می‌شود.
ترا راهزن خواند و مارکش
مرا دیو مردم خور خیره هش
هوش مصنوعی: تو را دزد نامید و بر من انگشت نهاد که من دیو آدم‌خوار شگفت‌زده‌ام.
کنون باید این رزم را ساختن
توانی مگر کین از او آختن
هوش مصنوعی: اکنون باید به جنگ و نبرد بپردازیم، مگر اینکه انتقام و کینه را از او بگیریم.
همان دیوکش منهراس است نام
مگر کز کمند تو آید به دام
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی که به نظر می‌رسد قوی و بی‌پروا است، در واقع از نکته‌ای خاص یا از دست شما می‌ترسد و همواره در تلاش است که از دام شما دور بماند. این جمله نشان می‌دهد که بعضی افراد، اگرچه خود را نیرومند و بی‌دفاع نمایش می‌دهند، اما در مقابل دیگران و قدرت آنها، همیشه احتیاط می‌کنند.
گر این کار بدهد گروگر ترا
ز شاهی مرا نام و دیگر ترا
هوش مصنوعی: اگر این کار به من آسیب برساند، پس تو را از مقام شاهی مجزا کرده و نام مرا نیز از یاد می‌بری.
سپهبد چنین گفت با شهریار
که اندرجهان مر ترا کیست یار
هوش مصنوعی: سپهبد به پادشاه گفت که در این دنیا چه کسی به تو یار و یاور است؟
همی آفتاب فلک فر و تاب
ز تاج تو گیرد چو مه زآفتاب
هوش مصنوعی: خورشید آسمان زیبایی و درخشش تو را همچون ماهی که به خورشید می‌تابد، خواهد گرفت.
زمان بنده کردار رنجور تست
زمین گنج و خورشید گنجور تست
هوش مصنوعی: زمانه به من نشان می‌دهد که تو در حال تحمل درد و رنجی. زمین و خورشید، هر دو ثروت و گنجینه‌های بزرگی دارند.
ز سیصد چو افریقی و منهراس
به فرّت نیارد دل من هراس
هوش مصنوعی: از سه‌صد نفر مانند افریقایی و منهراس، دل من از مهمانی و شرف هیچ ترسی ندارد.
هم اکنون چو آهنگ راه آورم
سر هردوشان پیش شاه آورم
هوش مصنوعی: در حال حاضر، وقتی که به سفر می‌روم، سر هر دو نفر را به حضور پادشاه می‌آورم.
چو از می گران شد سر باده خوار
سته گشت رامشگر و میگسار
هوش مصنوعی: زمانی که حالت سرخوشی از شراب زایل شد، نوازنده و شراب‌نوش همگی آرام و بی‌خیال شدند.
ز بستان پراکنده شد انجمن
همان با گل و می چمان بر چمن
هوش مصنوعی: در فصل زمستان، جمعی ازدل‌ها دور هم جمع شده‌اند، همان‌طور که گل‌ها و شراب بر روی چمن دارند لذت می‌برند.
نشست از نهان با پدر پهلوان
به تدبیر ره تا شدن چون توان
هوش مصنوعی: پدر پهلوان به طور مخفیانه و با تدبیر، نشسته و در حال برنامه‌ریزی برای راهی است که به توانایی‌های بیشتر منجر شود.
ز مهرش پدر گشت با درد جفت
ز شاه این نبایست پذرفت گفت
هوش مصنوعی: در زیر، معنی این بیت به صورت روان ارائه شده است: به خاطر محبت و روشنایی او، پدر از درد و رنجی که تحمل کرده، به شاهی این موضوع را نباید قبول کند.
که هرکار کاو با تو گوید همی
ز ترس تو مرگ تو جوید همی
هوش مصنوعی: هر کسی که با تو صحبت کند، به خاطر ترس خود به دنبال مرگ تو است.
بخوان بر ز مهمانت نو گر کهن
ز سیصد یکی راست مشنو سخن
هوش مصنوعی: اگر چیزی نو و جدید می‌خوانی، بر آن تکیه کن و به سخنان قدیمی و کهنه که از سیصد نفر گفته شده اهمیت نده.
نباید بُد ایمن به نیروی خویش
که ناید به هنگام هرکار پیش
هوش مصنوعی: انسان نباید به قدرت و توانایی خودش مطمئن باشد، زیرا در هر لحظه ممکن است شرایطی پیش بیاید که او را در موقعیتی دشوار قرار دهد.
گرت زور باشد ز پیلان بسی
بود هم به زور از تو افزون کسی
هوش مصنوعی: اگر تو قدرتی مانند شیران داشته باشی، باز هم کسی هست که از تو قوی‌تر باشد.
رهی سخت دشوار ششماهه بیش
همه کوه و دریا و بیشه‌ست پیش
هوش مصنوعی: راهی که می‌روید بسیار سخت و طولانی است. در مسیر، تمام کوه‌ها، دریاها و جنگل‌ها وجود دارد.
سپاهی هزاران فزون از هزار
سپه کش چو افریقی نامدار
هوش مصنوعی: سپاهی به اندازه هزاران بیشتر از آن تعداد، وقتی که سرداری معروف و نامدار مانند افریق می‌کشد.
هم اندر کف منهراس اژدها
گر افتد به چاره نگردد رها
هوش مصنوعی: اگر در دست تو موجودی خطرناک مانند اژدها گرفتار شود، هر چقدر هم که تدبیر کنی، نجات نیابد.
یکی نره دیوست پرخاشجوی
که هرکه‌ش ببیند شود هوش ازوی
هوش مصنوعی: شخصی هست که بسیار جنگجو و تندخو است و هر کس او را ببیند، از شدت ترس به حیرت می‌افتد.
ز گردون عقاب آرد از کُه پلنگ
ز بیشه هژبر و ز دریا نهنگ
هوش مصنوعی: از آسمان، عقاب را می‌آورد و از کوه، پلنگ را و از جنگل، هژبر (شکارچی) و از دریا، نهنگ را می‌سازد.
چو سه باز یک مرد پهنای اوست
چهل رش درازای بالای اوست
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگی‌های جسمانی یک مرد می‌پردازد. می‌گوید اگر سه بار قد یک مرد را در نظر بگیریم، به اندازه عرض او می‌شود و در عین حال، چهل بار طول بالای او به طول می‌انجامد. به بیان دیگر، شاعر به تناسبات و ابعاد جسمی این فرد اشاره کرده و آن را به شکل فاخری توصیف می‌کند.
مرا نیز یکباره پیری شکست
شکستی که هرگز نشایدش بست
هوش مصنوعی: من نیز یک بار به پیری مبتلا شدم، شکستی که هیچگاه نمی‌توان آن را جمع و جور کرد یا جبران کرد.
ربود از سر من سمور سیاه
به جایش نهاد از حواصل کلاه
هوش مصنوعی: یک سمور سیاه از روی سر من برداشته شد و به جای آن، کلاهی از خزهای باارزش گذاشته شد.
یکی دست پیری بزد بر برم
که تاج جوانی فکند از سرم
هوش مصنوعی: یک فرد پیر به من اشاره کرد و با این کار، جوانی و افتخار من را از من گرفت.
به روز جوانی به زور دو پای
چو باد بزان جستمی من ز جای
هوش مصنوعی: در روزهای جوانی، با قدرت و شتاب زیاد مانند باد، از جا حرکت می‌کردم و می‌دویدم.
ز پیری کنون گاه خیز و نشست
همی پای را یار باید دو دست
هوش مصنوعی: این متن به مفهوم این است که در سن پیری، انسان باید از جا برخیزد و نشیند و برای این کار به کمک و حمایت نیاز دارد. در واقع، اشاره به این دارد که در دوران سالخوردگی، برای انجام کارهای روزمره به کسی برای کمک و یاری نیاز است.
به تیری زدم سخت گشتِ زمان
کز آن تیر شد تیرِ پشتم کمان
هوش مصنوعی: زمان به تندی گذشت، گویی به هدفی که زدم، موجب شد بار سنگینی بر دوشم بیافتد.
نویدیست پیری که مرگش خرام
فرسته‌ست موی سپیدش پیام
هوش مصنوعی: پیری، نوید بخشی است که مرگ به آرامی می‌آید و موی سپید او پیامی است از این واقعیت.
کسی را کجا زندگانی بود
ز خُردی امید جوانی بود
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در زندگی امیدی به جوانی ندارد، مگر در دوران کودکی که چنین آرزویی در دل می‌پروراند.
امید جوان تا بود پیر نیز
بجز مرگ امید پیران چه چیز
هوش مصنوعی: تا زمانی که جوانی امید دارد، حتی پیران هم به جز مرگ به چیز دیگری امید ندارند.
سپهبد به مژگان شد ابر بهار
به پاسخ دژم گفتش انده مدار
هوش مصنوعی: سپهبد با چشمان زیبایش به پاسخ حالت ناراحت او گفت: نگران نباش.
ندارد غم از پیش دانش پذیر
به چیزی که خواهد بُدن ناگزیر
هوش مصنوعی: نگران چیزهایی که قرار است به هر حال اتفاق بیفتند، نباش. چون با دانش و آگاهی که داری، می‌دانی که اتفاقات به نوعی رقم می‌خورند و نباید به خاطر آن‌ها دلخور شد.
سر از پیری ارچه شود خشک بید
ز یزدان نباید بریدن امید
هوش مصنوعی: هرچند که انسان در پیری خشک و بی‌روح می‌شود، اما نباید امید به رحمت الهی را از دست داد.
نه هر کاو جوان زندگانیش بیش
بسا پیر ماند و جوان رفت پیش
هوش مصنوعی: نه هر کسی که جوانی طولانی دارد، زندگی‌اش هم طولانی است؛ ممکن است فردی پیر باشد اما روحش جوان‌تر از کسی باشد که جوان است و زودتر از او می‌رود.
به خانه نشستن بود کار زن
برون کار مردان شمشیرزن
هوش مصنوعی: زن باید در خانه بماند و کارهای خانه را انجام دهد، در حالی که مردان به بیرون می‌روند و به مبارزه و کارهای سخت مشغول هستند.
تن رنج نادیده را ناز نیست
که با کاهلی ناز انباز نیست
هوش مصنوعی: بدن خسته و ناتوان از ناز و آهسته‌روی چیزی نمی‌خواهد، زیرا تنبلی نمی‌تواند همدمی داشته باشد.
نشاید مهی یافت بی رنج و بیم
که بی رنج نارد کس از سنگ سیم
هوش مصنوعی: به راحتی نمی‌توان به موفقیت یا خوشبختی دست پیدا کرد، چرا که بدون تلاش و زحمت، هیچ کس نمی‌تواند چیز ارزشمندی را به دست آورد.
به دریای ژرف آنکه جوید صدف
ببایدش جان برنهادن به کف
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال یافتن صدف در دریاهای عمیق است، باید جان خود را در دست بگیرد و برای رسیدن به هدفش، جانفشانی کند.
بزرگی یکی گوهر پربهاست
ورا جای در کام نر اژدهاست
هوش مصنوعی: شخصیت بزرگ و با ارزش مانند یک گوهری گرانبهاست و او در محلی قرار دارد که لازم است از آن مراقبت شود، زیرا ممکن است خطراتی در اطرافش وجود داشته باشد.
چو خواهی سوی آن گهر دست برد
اگر مه شوی گر بخایدت خرد
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به آن گوهر ارزشمند دست یابی، باید مانند ماه باشی و در راه آن به خرد و دانایی نیاز داری.
به یک هفته زآن پس همه کار راه
بسازید و شد پیش ضحاک شاه
هوش مصنوعی: پس از گذشت یک هفته، همه امور را ساماندهی کنید و به پیش ضحاک شاه بروید.
ستودش بسی شاه و چندی نواخت
ببایستِ او کارها را بساخت
هوش مصنوعی: شاهان زیادی او را ستودند و مدتی به او توجه کردند، زیرا او کارهای زیادی را به خوبی انجام داد.
بدادش هیون دو کوهان هزار
همه بارشان آلت کارزار
هوش مصنوعی: او از فرط خستگی و بارهایی که بر دوش دارد، به وضعیتی رسیده که دیگر نمی‌تواند ادامه دهد. به این معنا که فشار و زحمت زیادی بر اوست و توانش برای مقابله کاهش یافته است.
هزار دگر خیمهٔ گونه‌گون
به برگستوان پیل سیصد فزون
هوش مصنوعی: هزاران چادر مختلف به شکل و رنگ در کنار هم به تعداد بیشتری از سیصد فیل پهن شده‌اند.
دو صد تیغ و صد بدره دینار گنج
ز دیبا شراع و سراپرده پنج
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف ثروتی فراوان و گرانبها اشاره می‌کند که با روش‌های مختلفی به دست آمده است. او به استفاده از وسایل و ابزارهای مختلف برای کسب این ثروت اشاره کرده و به نوعی حس زیبایی و شکوه را در این روند به تصویر می‌کشد. در نهایت، به نوعی غنای زندگی و سختی‌هایی که برای دستیابی به این موفقیت‌ها تحمل شده، پرداخته می‌شود.
چهل خادم از رِیْدکان طراز
هزار اسپ جنگی به زرینه ساز
هوش مصنوعی: چهل خدمتگزار از ریدگان هزار اسب جنگی را به زیبایی می‌آرایند.
چو پنجه هزار از یلان سپاه
ببد پهلوان شاد و برداشت راه
هوش مصنوعی: پس از آنکه هزار جنگجوی بزرگ و قدرتمند از سپاه به میدان آمدند، دل پهلوان شاد شد و راه را پیش گرفت.
ز خویشان یکی را به جایش نشاند
سپه زی بیابان کرمان براند
هوش مصنوعی: یکی از خویشاوندان را به جای خود قرار داد و فرمانده‌ای را در بیابان کرمان فرستاد.
سوی بابل آورد ضحاک روی
دگر سو سپهدار شد راه جوی
هوش مصنوعی: ضحاک به سمت بابل رفت و در آنجا چهره‌ای متفاوت از خود نشان داد و به عنوان سردار سپاه در جستجوی راهی جدید شد.
همه ره به هر شهر و آباد جای
بُدندش بزرگان پرستش نمای
هوش مصنوعی: همه جا، در هر شهر و دیاری، بزرگانی وجود داشتند که او را مورد احترام و ستایش قرار می‌دادند.
چنین تا به نزدیک طنجه رسید
همه مرز دریا سپه گسترید
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی طنجه رسید، سپاه همه مرزهای دریا را گسترد.
شه طنجه بُد سرکشی نامدار
همش گنج و هم لشکر بی شمار
هوش مصنوعی: سلطان طنجه شخصیتی مشهور و بی‌باک بود که هم دارای ثروت بسیار و هم سپاهیان زیاد بود.
ز بربر زمین سوی خاور درون
ز یک ماهه ره داشت کشور فزون
هوش مصنوعی: از سرزمین بربر به سمت شرق، در دل یک ماه، راهی به سوی کشوری وسیع داشتم.
چو آگه شد از پهلوان شاد گشت
پراکند نزل و علف کوه و دشت
هوش مصنوعی: وقتی که پهلوان خوشحال شد، باران بارید و گیاهان در کوه و دشت رشد کردند.
گرامی پسر داشت هشتاد و پنج
همه درخور تاج شاهی و گنج
هوش مصنوعی: پسرش بسیار عزیز بود و هشتاد و پنج نفر از آن‌ها شایستهٔ دریافت تاج شاهی و ثروت بودند.
پذیره فرستادشان سر به سر
بسی گونه‌گون هدیه با هر پسر
هوش مصنوعی: آن‌ها به محل پذیرایی فرستاده شدند و هر کدام از پسران هدیه‌های مختلفی دریافت کردند.
همه شهر از آذین و دیبا و ساز
بیاراست چون کارگاه طراز
هوش مصنوعی: تمام شهر با زینت‌ها و پارچه‌های رنگین و آلات موسیقی آراسته شد، مانند یک کارگاه که در حال تولید و طراحی است.
در ایوانش سازید بر تخت جای
میان بست چون بنده پیشش به پای
هوش مصنوعی: در محلی که او نشسته، مثل بندگان ادب و احترام می‌زنیم و جایگاهش را گرامی می‌داریم.
دو هفته همی داشتش میهمان
برافشاند گنجی دگر هر زمان
هوش مصنوعی: دو هفته میهمانش بود و در این مدت، هر بار گنجی جدید را به نمایش می‌گذاشت.
زبس گونه‌گون نیکویی‌های اوی
دل پهلوان شد بدو مهرجوی
هوش مصنوعی: زیبایی‌های فراوان او باعث شد که دل پهلوان به محبت او جذب شود.
چنین گفت کاین کردی از راه راست
که از کاردانان و شاهان سزاست
هوش مصنوعی: او گفت که این عمل تو از راه درست و صحیحی است و شایسته‌ی افراد باهوش و حکمت‌مندان و شاهان است.
خوی هرکس از تخمش آید به بار
ز گل بوی باشد خلیدن ز خار
هوش مصنوعی: ویژگی‌های هر فرد از نطفه او نشأت می‌گیرد، همان‌طور که زیبایی گل ناشی از خاک آن است، پس برخی افراد ممکن است در زندگی با مشکلات و چالش‌هایی (خارها) مواجه شوند.
خوی هرکس از گوهر تن بود
ز گل بوی و از خار خستن بود
هوش مصنوعی: ماهیت هر فرد از ویژگی‌های درونی او ناشی می‌شود؛ در واقع، انسان‌ها مانند گل‌ها با بوی خوش و زیبایی‌های خاص خود شناخته می‌شوند و در عین حال ممکن است برخی از زخم‌ها و تلخی‌ها را نیز در زندگی تجربه کنند.
گر از هیچ سو دشمنی کینه جوی
ترا هست جایی به من بازگوی
هوش مصنوعی: اگر از جایی کسی به تو دشمنی می‌ورزد و کینه‌ای در دل دارد، لطفاً به من بگو تا در پی آن بروم.
که گر هست مه چون نبرد آورم
ز گردون سرش زیر گرد آورم
هوش مصنوعی: اگر ماه در آسمان وجود دارد، من او را به زمین می‌آورم و سرش را زیر گرد و غبار می‌زنم.
هرآن کار کآن برنیاید به زر
برآید به شمشیر و زور و هنر
هوش مصنوعی: هر کاری که با پول انجام نشود، می‌تواند با قدرت، شمشیر یا هنر به دست آید.
بدو گفت کایدر به دریا درون
پسِ کشورم هفته‌ای ره فزون
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای کسی که در دریا زندگی می‌کنی، مگر به کشور من یک هفته راه اضافه‌تر نمی‌کنی؟
جزیری بزرگست با رنگ و بوی
دو صد میل ره لاقطه نام اوی
هوش مصنوعی: جزیره‌ای بزرگ با رنگ و بوی خاص که برای رسیدن به آن باید مسافتی حدود دویست میل را طی کرد. نام این جزیره لاقطه است.
دو ره صدهزار از یلان مرد هست
نکو روی لیکن همه بُت پرست
هوش مصنوعی: در این دنیا مردان شجاع و نیکو رویی فراوان وجود دارند، اما متأسفانه همه آنها در نهایت به بت‌پرستی روی می‌آورند و از حقیقت فاصله می‌گیرند.
جز از چرم میشان نپوشند چیز
زبانی دگرگونه گویند نیز
هوش مصنوعی: تنها از چرم میش می‌پوشند و چیز دیگری نمی‌پوشند، اما در زبان، چیزهای دیگری هم بیان می‌کنند.
گه رزم دارند خفتان و ترگ
ز دندان ماهی و کیمخت کرگ
هوش مصنوعی: شاید در بعضی مواقع جنگجویان با لباس‌های بی‌نظیر و شگفت‌انگیز خود در میدان نبرد حاضر شوند، در حالی که دیگران همچون شیران قوی و تیز دندان در تلاش برای پیروزی هستند.
بود گرزهاشان سر گوسفند
زده در سر دستواری بلند
هوش مصنوعی: گوسفندانی که با سر گرزهای بلند به سر چوب دستی زده‌اند.
به سنگ فلاخن ز صد گام خوار
بدوزند در خره میخ استوار
هوش مصنوعی: اینجا بیان شده که اگر سنگی را از فاصله دور به هدفی پرتاب کنند، ممکن است به آن هدف آسیب برساند. ولی در عوض، اگر چیزی به ظاهر بی‌اهمیت و کوچک در یک مکان مناسب و محکم قرار گیرد، می‌تواند اثر بیشتری داشته باشد. این بدان معناست که کوچک‌ترین چیزها نیز در شرایط مناسب می‌توانند به کارایی و تأثیرگذاری بالایی دست یابند.
از ایشان یکیّ و ز ما ده به جنگ
زبونشان بود شیر جنگی به چنگ
هوش مصنوعی: از میان آنها یکی و از ما ده نفر به نبرد می‌روند. ضعف و ناتوانی آنها مانند شیر جنگی در دست ماست.
نه از بیمشان سوی دریاست راه
نه از دستشان کشورم را پناه
هوش مصنوعی: نه به خاطر ترس از آنها به دریا می‌روم و نه به خاطر کمک از دست آنها به سرزمینم پناه می‌آورم.
به پیکارشان نیستم چاره چیز
نه زآهن سلیحی توان برد نیز
هوش مصنوعی: در برابر مبارزاتشان نمی‌توانم پاسخگو باشم، چرا که نه از آهن سلاحی می‌توانم بردارم و نه راهی برای مقابله دارم.
که کهشان همه سنگ آهن کشست
دری تنگ و ره در میان ناخوشست
هوش مصنوعی: در جهان، همه چیز به نوعی با سختی و دشواری همراه است. راه‌های زندگی پر از چالش و موانع است و در این بین، همه چیز به نظر ناراحت‌کننده و مشکل‌ساز می‌رسد.
درآن ره ز کف تیغ و مِغفر ز سر
بپرد به کردار مرغ بپر
هوش مصنوعی: در آن مسیر، از دست تیغ و کلاه خود فرار کن و همچون پرنده‌ای پرواز کن.
همه کوهش از آهن گونه‌گون
سلیحست آویخته سرنگون
هوش مصنوعی: تمام کوه‌ها از آهن ساخته شده‌اند و انواع سلاح‌ها به صورت معلق از آنها آویزان است.
یکی مرد فرزانه زایران زمین
چنین گفت با پهلوان گزین
هوش مصنوعی: یک مرد حکیم به مسافران زمین گفت که باید با پهلوان برگزیده‌ای همراه باشید.
که گر سیر بر سنگ آهن ربای
بمالی نیاهنجد آهن ز جای
هوش مصنوعی: اگر سنگ آهن را به خوبی مالش بدهی، آهن از جایش می‌خیزد و به سمت تو می‌آید.
به سرکه از آن پس چو شوییش باز
دگر ره کشد نزدش آهن فراز
هوش مصنوعی: وقتی که با سرکه خود را شستشو می‌دهی، بار دیگر آهن به سمت آن جذب می‌شود.
کنون هر سلیحی که از آهنست
اگر خنجر و ترگ اگر جوشنست
هوش مصنوعی: اکنون هر نوع سلاحی که از آهن ساخته شده باشد، چه خنجر باشد و چه زره.
به کشتی به سیر اندرون کن نهان
چنان کرد پس پهلوان جهان
هوش مصنوعی: با کشتی به دریا برو و درون آن به آرامی رفتار کن، همین‌طور که آن قهرمان بزرگ جهان انجام داد.
ده و دو هزار از سپه برشمَرد
به هفتاد کشتی پراکنده کرد
هوش مصنوعی: سپاه را به تعداد ده و دو هزار نفر شمرد و آن را به هفتاد کشتی تقسیم و پخش کرد.
دگر نزد عم زاده آنجا بماند
ببرد آنچه بایست و کشتی براند
هوش مصنوعی: او به نزد عموزاده‌اش رفت و در آنجا ماند و هر چه را که لازم بود برداشت و سپس حرکت کرد.

حاشیه ها

1392/01/04 00:04
امین کیخا

Sphere با سپهر همریشه است زیرا سپهر گرد است و sphere گرد معنی می دهد

1392/01/04 00:04
امین کیخا

انجا که گفته زاغ زیغ دارد و ماغ میغ شده ، زیغ از جمله بیماری های دل است از بر گشتن از راه حق به عربی البته اما به فارسی زیغ حصیر است و بوریا و ماغ هم مرغ ابی سیاه است که لشگر مرغ أبیها را به ابر سیاه مانند کرده است

1392/01/04 00:04
امین کیخا

وشی در لغت فرس اسدی به معنای سرخ اورده شده و فارسی دانسته شده البته خوشی هم معنی میدهد

1401/05/12 00:08
جهن یزداد

ز درد خزان در دل راغ  ریغ
هوا بسته از لشکر ماغ میغ