گنجور

بخش ۸۸ - آمدن گرشاسب به بتخانه ی سوبهار

چو آمد به بتخانه ی سو بهار
یکی خانه دید از خوشی پرنگار
زبر جزع و دیوار پاک از رخام
درش زر پخته زمین سیم خام
به هر سو بر از پیکر اختران
از ایوانش انگیخته پیکران
میان کرده در برج شیر آفتاب
ز یاقوت رخشان و دُر خوشاب
ز گوهر یکی تخت در پیشگاه
بتی بر وی از زر و پیکر چو ماه
زمان تا زمان دست بفراشتی
گشادی کف و بانگ برداشتی
همان گه شدی هر دو کفش پرآب
بشستی بدو روی و تن در شتاب
از آن آب هر کاو کشید ی به جام
بدیدی به خواب آنچه بودیش کام
درختی کجا خشک ماندی ز بار
چو ز آن آب خوردی شدی میوه دار
کنیزان یکی خیل پیشش به پای
پری فش همه گلرخ و دلربای
همه ساخته میزر از پرنیان
ز دیبا یکی کرته ای تا میان
همی هر یک از پر طاووس باد
زدش هر زمان و آفرین کرد یاد
به نزدیک مردان به طمع بهشت
شدندی به مزد از پی کار زشت
بدان بت بدادندی از مزد چیز
کنون هست از این گونه در هند نیز
در آن خانه دید از شمن مرد شست
میانشان یکی پیر شمعی به دست
بپرسید ازو کاین کنیزان که اند
چه چیز این بت و پیش او از چه اند
خدایست گفت این و ایشان به ناز
مگس زو همی دور دارند باز
سپهبد بدو گفت کای خیره رای
یکی ناتوان را چه خوانی خدای
نه گوید نه بیند نه داند سخن
نه نیکی شناسد نه زشتی ز بن
خدای جهان گفت آن را سزاست
که دانا و بر نیک و بد پادشاست
ز فرمان او گشت گیتی پدید
جزو هر چه هست از بن او آفرید
فزاید زمان را و کاهد همی
کند بی نیاز آنکه خواهد همی
توانا خدا اوست بر هر چه هست
نه این کش به یک پشه بر نیست دست
که را از مگس داشت باید نگاه
ز بد چون بود دیگران را پناه
اگر نه بدی از پی برهمن
جدا کردمی پاک سرتان ز تن
چنان کز برهمن پذیرفته بود
نه بد کرد بر کس نه خواری نمود
وز آنجا سپه سوی کاول کشید
برشهر لشکر فرود آورید
همه شهر اگر مرد اگر زن بدند
به شیون به بازار و برزن بدند
بدان کشتگان مویه بد چپ و راست
چو دیدند لشکر دگر مویه خاست
همی گفت کابل شه از غم به درد
نباشد چنین تند و خونخواره مرد
که خون سران ریخت چندین هزار
دگر باره جوید همی کارزار
نهانی یکی نامه نزدش نبشت
خط و خون دیده بهم برسرشت
که بر یک گنه گر بگشتم ز راه
فتادم به پادافره صد گناه
همه بوم و شهرم سر بی تن است
به هر خانه بر کشتگان شیون است
ز یزدان و از روز انگیختن
بیندیش و بس کن زخون ریختن
اگر زی تو زنهار یابم درست
همان باژ بدهم که بود از نخست
ترا تا بوم زیر پیمان بوم
رکاب ترا بنده فرمان بوم
سپهبد برآشفت وگفتا ز جنگ
چو ماندی شدی سوی نیرنگ و رنگ
هر آن کاو به نیکی نهان و آشکار
دهد پند و او خود بود زشتکار
چو شمعی بود کو کم و بیش را
دهد نور و سوزد تن خویش را
تو خویشان من کشته و آن تو من
کجا راست باشد دل هر دو تن
کدیور کجا بفکند دمّ مار
کند مار مر دست او را فکار
همی تا به دُم بیند این و آن به دست
ز دل دشمنیشان نخواهد نشست
بدین نیکوی ایمنی نایدت
نه نازش بدین لشکر افزایدت
که فردا به جوی آب ها خون کنم
گر این شهر چرخست هامون کنم
به خنجر تنت ریزه خواهد بُدن
سرت بر سر نیزه خواهد بُدن
یکی تیغ نو دارم الماس گون
به زخم تو خواهمش کرد آزمون
ددان را سوی لشکر تست گوش
که کی خونشان گُرزَم آرد به جوش
سنانم به مغز تو دارد امید
همین داده ام کرکسان را نوید
هُش از شاه کابل بشد کاین شنید
به جنگ از سپه پشت گرمی ندید
همه لشکرش نیز پیش از ستیز
بدند از نهان یک یک اندر گریز
ببد تا دم شب جهان تار کرد
سواری صد از ویژگان یار کرد
نه از جفتش آمد نه از گنج یاد
گریزان سوی مولتان سر نهاد
سپهبد خبر یافت هم در زمان
بشد در پی اش همچو باد دمان
هم از گرد ره چون رسید اندروی
درآهیخت گُرز گران جنگجوی
دو دستی چنان زدش بر سر زکین
که بالاش پهناش شد در زمین
سوارانش را باز پس بست دست
به لشکر گه آورد و بفکند پست
ز کاول به گردون برافکند خاک
سپه دست تاراج بردند پاک
سوی بام هر خانه دادند روی
شد از ناودان ها روان خون به جوی
همه شهر و بوم آتش و گرد خاست
ز هر سو خروش زن و مرد خاست
به صحرا یکی هفته ناکاسته
کشیدند لشکر همی خواسته
زن و مرد پیش سپهبد به راه
دویدند گریان و فریادخواه
زبس بانگ و فریاد خرد و بزرگ
ببخشودشان پهلوان سترگ
سپه را ز بد دست کوتاه کرد
پس آهنگ سوی در شاه کرد
به ره در میان بُد یکی تنگ کوی
زنی دید پاکیزه و خوب روی
همی جُست از نامداران نشان
که گرشاسب کاو افسر سرکشان
بگویید تا اندرین خانه زود
بیاید که داردش بسیار سود
سپهبد بدانست کان یافه زن
همان است کش گفته بُد برهمن
یکی را که بد دشمنش در نهفت
بیاورد و گرشاسب اینست گفت
فرستاد با او به خانه درون
نهانی زن جادوی پرفسون
یکی آسیا سنگ بد ساخته
ز بالای دهلیز بفراخته
چو مرد اندر آن خانه بنهاد پای
فروهشت بر وی بکشتش به جای
سپهبد شد آگاه و آتش فروخت
زن جادوی و خانه هر دو بسوخت
سپاس فراوان به دل یاد کرد
که زآن بد تنش ایزد آزاد کرد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو آمد به بتخانه ی سو بهار
یکی خانه دید از خوشی پرنگار
هوش مصنوعی: وقتی که به معبد زیبایی و عشق رسید، یکی از خانه‌ها را مشاهده کرد که به خاطر شادی و خوشحالی، پر از تزینات و زیبایی بود.
زبر جزع و دیوار پاک از رخام
درش زر پخته زمین سیم خام
هوش مصنوعی: زیر درختان و دیوارهای زیبا که از سنگ خالص ساخته شده‌اند، درهایی با طلا و زمین‌هایی از نقره‌ خام قرار دارد.
به هر سو بر از پیکر اختران
از ایوانش انگیخته پیکران
هوش مصنوعی: در هر سو از بدن ستاره‌ها، پیغام‌آورانی به سوی ایوانش فرستاده شده‌اند.
میان کرده در برج شیر آفتاب
ز یاقوت رخشان و دُر خوشاب
هوش مصنوعی: در بین برج شیر، آفتاب با رنگی درخشان مثل یاقوت و دُر قوتی خود را نشان می‌دهد.
ز گوهر یکی تخت در پیشگاه
بتی بر وی از زر و پیکر چو ماه
هوش مصنوعی: از یک گوهر ارزشمند، تختی زیبا در مقابل بت، که با طلا ساخته شده و نقشی همچون ماه دارد.
زمان تا زمان دست بفراشتی
گشادی کف و بانگ برداشتی
هوش مصنوعی: زمان به آرامی گذر می‌کند و گاهی با خشم و هیجان همراه می‌شود.
همان گه شدی هر دو کفش پرآب
بشستی بدو روی و تن در شتاب
هوش مصنوعی: در آن لحظه، هر دو کفش پر از آب را شستی و به سرعت به سمت او رفتی، در حالی که بر روی او و بدنت شتاب کرده بودی.
از آن آب هر کاو کشید ی به جام
بدیدی به خواب آنچه بودیش کام
هوش مصنوعی: هر کسی که از آن آب برداشت و در جام خود ریخت، در خواب آنچه را که در زندگی اش آرزو داشت، خواهد دید.
درختی کجا خشک ماندی ز بار
چو ز آن آب خوردی شدی میوه دار
هوش مصنوعی: درختی که از باران سیراب نشود و خشک بماند، نمی‌تواند میوه بدهد. وقتی آب می‌خورد، جوانه می‌زند و شروع به میوه دادن می‌کند.
کنیزان یکی خیل پیشش به پای
پری فش همه گلرخ و دلربای
هوش مصنوعی: دسته‌ای از کنیزان با زیبایی و دلربایی به پای او ایستاده‌اند، همچون پری که با زیبایی خیره‌کننده‌اش توجه را جلب می‌کند.
همه ساخته میزر از پرنیان
ز دیبا یکی کرته ای تا میان
هوش مصنوعی: تمام چیزی که تاروپودش از پارچه‌های نرم و مخملی است، فقط یک تکه از آن را به اندازه کمر می‌زنند.
همی هر یک از پر طاووس باد
زدش هر زمان و آفرین کرد یاد
هوش مصنوعی: هر کدام از پرهای طاووس در هر زمان بر او وزید و یادش را گرامی داشت.
به نزدیک مردان به طمع بهشت
شدندی به مزد از پی کار زشت
هوش مصنوعی: مردان به خاطر امید به بهشت، به دنبال پاداش به انجام کارهای ناپسند پرداختند.
بدان بت بدادندی از مزد چیز
کنون هست از این گونه در هند نیز
هوش مصنوعی: بدان ای بت، از آن چهره زیبا و جذاب تو چه چیزی به دست آمده است؟ اکنون هم در سرزمین هند، از این نوع زیبایی‌ها وجود دارد.
در آن خانه دید از شمن مرد شست
میانشان یکی پیر شمعی به دست
هوش مصنوعی: در آن خانه، مردی میانسال را دید که در میان دیگران نشسته و یک شمع به دست دارد.
بپرسید ازو کاین کنیزان که اند
چه چیز این بت و پیش او از چه اند
هوش مصنوعی: از او بپرسید این کنیزان که چه چیزی هستند و این بت به چه معناست.
خدایست گفت این و ایشان به ناز
مگس زو همی دور دارند باز
هوش مصنوعی: خداوندی وجود دارد که آن‌ها به خاطر مقام و منزلت خود، حتی مگس را هم دور نگه‌ می‌دارند تا کسی به آن‌ها نزدیک نشود.
سپهبد بدو گفت کای خیره رای
یکی ناتوان را چه خوانی خدای
هوش مصنوعی: سپهبد به او گفت: ای فرد نادان، چگونه می‌توانی کسی را که ناتوان است خدا بنامی؟
نه گوید نه بیند نه داند سخن
نه نیکی شناسد نه زشتی ز بن
هوش مصنوعی: نه سخنی می‌گوید، نه چیزی را می‌بیند، نه چیزی می‌داند، نه خوبی را می‌شناسد و نه بدی را. او از عمق وجودش خالی است.
خدای جهان گفت آن را سزاست
که دانا و بر نیک و بد پادشاست
هوش مصنوعی: خدای جهان فرموده است که کسی که دانا و آگاه به خوبی‌ها و بدی‌ها باشد، شایسته‌ی پادشاهی و رهبری است.
ز فرمان او گشت گیتی پدید
جزو هر چه هست از بن او آفرید
هوش مصنوعی: جهان به دستور او به وجود آمد و هر چیزی که هست، از ریشه و اصل او خلق شده است.
فزاید زمان را و کاهد همی
کند بی نیاز آنکه خواهد همی
هوش مصنوعی: زمان افزایش می‌یابد و به تدریج کم می‌شود؛ اما کسی که نیاز ندارد، از آنچه می‌خواهد، بی‌نیاز است.
توانا خدا اوست بر هر چه هست
نه این کش به یک پشه بر نیست دست
هوش مصنوعی: خداوند بر همه چیز توانایی دارد و این انسان نیست که حتی بر یک پشه هم تسلط ندارد.
که را از مگس داشت باید نگاه
ز بد چون بود دیگران را پناه
هوش مصنوعی: هر کس باید مراقب خود باشد و از چیزهای بد دوری کند، زیرا دیگران هم به نوعی به کمک و پشتیبانی نیاز دارند.
اگر نه بدی از پی برهمن
جدا کردمی پاک سرتان ز تن
هوش مصنوعی: اگر نه اینکه بدی باعث جدایی من از برهمن (مفهوم الهی و روحانی) شد، به‌راستی پاکی شما را از جسمتان جدا می‌کردم.
چنان کز برهمن پذیرفته بود
نه بد کرد بر کس نه خواری نمود
هوش مصنوعی: چنان که از برهمن (یک مقام معنوی و روحانی) انتظار می‌رود، او نه به کسی آسیب زد و نه موجب خجالت و تحقیر کسی شد.
وز آنجا سپه سوی کاول کشید
برشهر لشکر فرود آورید
هوش مصنوعی: از آنجا سپاه به سمت کاول حرکت کرد و در شهر لشکر را پیاده کرد.
همه شهر اگر مرد اگر زن بدند
به شیون به بازار و برزن بدند
هوش مصنوعی: اگر تمام مردم شهر، چه مرد و چه زن، بد باشند، در خیابان‌ها و بازارها فریاد می‌زنند و به برچسب زدن می‌پردازند.
بدان کشتگان مویه بد چپ و راست
چو دیدند لشکر دگر مویه خاست
هوش مصنوعی: بدان که مردان کشته شده، از دو طرف به هنگام دیدن سپاه دیگر، به بی‌تابی و ناله برخاستند.
همی گفت کابل شه از غم به درد
نباشد چنین تند و خونخواره مرد
هوش مصنوعی: کابل، شاه غمگین، می‌گوید که دردی به شدت و خشونت نمی‌تواند به این اندازه دلخراش و خونریز باشد.
که خون سران ریخت چندین هزار
دگر باره جوید همی کارزار
هوش مصنوعی: خون بسیاری از بزرگان در میدان جنگ ریخته شده و این جنگ دوباره به راه می‌افتد.
نهانی یکی نامه نزدش نبشت
خط و خون دیده بهم برسرشت
هوش مصنوعی: کسی به طور پنهانی نامه‌ای برای او نوشت و آن را با خطی پر از اشک و خون آغشته کرد.
که بر یک گنه گر بگشتم ز راه
فتادم به پادافره صد گناه
هوش مصنوعی: به خاطر یک اشتباه کوچک، از مسیر درست منحرف شدم و به عواقب و مجازات‌های زیادی دچار شدم.
همه بوم و شهرم سر بی تن است
به هر خانه بر کشتگان شیون است
هوش مصنوعی: تمام سرزمین و شهر من بی‌جان و بی‌روح است و در هر خانه‌ای صدای ناله و گریه برای کشته‌شدگان به گوش می‌رسد.
ز یزدان و از روز انگیختن
بیندیش و بس کن زخون ریختن
هوش مصنوعی: به خدا و روز قیامت فکر کن و از کشتن و خونریزی دست بردار.
اگر زی تو زنهار یابم درست
همان باژ بدهم که بود از نخست
هوش مصنوعی: اگر به من از تو چیزی برسد، همانند آنچه که قبلاً داشتم را به تو خواهم داد.
ترا تا بوم زیر پیمان بوم
رکاب ترا بنده فرمان بوم
هوش مصنوعی: تو را می‌سازم تا زیر سایه پیمان بمانی و از تو به عنوان یک فرمان‌بردار بهره می‌گیرم.
سپهبد برآشفت وگفتا ز جنگ
چو ماندی شدی سوی نیرنگ و رنگ
هوش مصنوعی: فرمانده عصبانی شد و گفت: وقتی از جنگ باز ماندی، به فریب و ظواهر روی آوردی.
هر آن کاو به نیکی نهان و آشکار
دهد پند و او خود بود زشتکار
هوش مصنوعی: هر کسی که در ظاهر و باطن نیکی کند و دیگران را پند دهد، ولی خود به کارهای زشت مشغول است، در حقیقت خود را فریب می‌دهد.
چو شمعی بود کو کم و بیش را
دهد نور و سوزد تن خویش را
هوش مصنوعی: او مانند شمعی است که با روشنایی‌اش به دیگران نور می‌دهد، در حالی که خود را می‌سوزاند و به خود آسیبی می‌زند.
تو خویشان من کشته و آن تو من
کجا راست باشد دل هر دو تن
هوش مصنوعی: تو نزدیکان من را کشتید و حالا من کجا می‌توانم محبت و دل‌سوزی برای شما داشته باشم؟
کدیور کجا بفکند دمّ مار
کند مار مر دست او را فکار
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که شخصی به نام کدیور، که در موقعیت خاصی قرار دارد، نمی‌تواند از سرنوشت خود بگریزد. او مانند ماری است که گرفتار شده و نمی‌تواند دست خود را از دام رهایی بخشد. به‌عبارتی، شرایطی که در آن قرار گرفته، او را به شدت محدود کرده و نمی‌تواند به آسانی از آن خارج شود.
همی تا به دُم بیند این و آن به دست
ز دل دشمنیشان نخواهد نشست
هوش مصنوعی: کسی که همیشه به دیگران نگاه کند و در تلاش باشد تا آن‌ها را زیر نظر بگیرد، هرگز نمی‌تواند از دل دشمنی‌اش با آن‌ها راحت باشد.
بدین نیکوی ایمنی نایدت
نه نازش بدین لشکر افزایدت
هوش مصنوعی: با این زیبایی، از خطر در امان نخواهی بود و ناز و نعمت تو تنها بر تعداد لشکرت می‌افزاید.
که فردا به جوی آب ها خون کنم
گر این شهر چرخست هامون کنم
هوش مصنوعی: اگر فردا به جوی آب‌ها خون بریزم، شهر را به هم می‌ریزم و آشفتگی به وجود می‌آورم.
به خنجر تنت ریزه خواهد بُدن
سرت بر سر نیزه خواهد بُدن
هوش مصنوعی: اگر به تو آسیب بزنند، اوضاع به جایی خواهد رسید که سر تو بر سر نیزه خواهد رفت.
یکی تیغ نو دارم الماس گون
به زخم تو خواهمش کرد آزمون
هوش مصنوعی: من یک شمشیر نو دارم که مانند الماس می‌درخشد و می‌خواهم آن را بر زخم تو امتحان کنم.
ددان را سوی لشکر تست گوش
که کی خونشان گُرزَم آرد به جوش
هوش مصنوعی: به سادگی می‌توان گفت که اینجا به جنگ و نبرد اشاره شده است. در این ابیات، شخص شاعر به صدای لشکر و هیجان جنگ اشاره می‌کند و می‌گوید که باید گوش به زنگ باشیم تا بدانیم چه زمانی دشمنان به ما حمله می‌کنند و خون آن‌ها به جوش می‌آید، نشانه‌ای از طغیانی که ممکن است در جنگ رخ دهد.
سنانم به مغز تو دارد امید
همین داده ام کرکسان را نوید
هوش مصنوعی: تیر من به هدف تو امید دارد، بنابراین به کرکس‌ها خبر خوشی داده‌ام.
هُش از شاه کابل بشد کاین شنید
به جنگ از سپه پشت گرمی ندید
هوش مصنوعی: هشدار از شاه کابل رسید، زیرا او مشاهده کرد که در جنگ، سپاه پشتش را گرم نمی‌بیند.
همه لشکرش نیز پیش از ستیز
بدند از نهان یک یک اندر گریز
هوش مصنوعی: همه سربازان او قبل از شروع جنگ از ترس به طور پنهانی فرار کردند.
ببد تا دم شب جهان تار کرد
سواری صد از ویژگان یار کرد
هوش مصنوعی: تا شب فرارسید، دنیا را تاریک کرد و سواری از میان کسانی که ویژه و مورد توجه دوستان هستند، ظهور کرد.
نه از جفتش آمد نه از گنج یاد
گریزان سوی مولتان سر نهاد
هوش مصنوعی: نه از همسرش آمده و نه از ثروت یاد کرده، بلکه به سوی مولتان فرار کرده است.
سپهبد خبر یافت هم در زمان
بشد در پی اش همچو باد دمان
هوش مصنوعی: سردار از وقوع یک خبر مطلع شد و به سرعت و با شتاب به دنبال آن رفت، مانند بادی که به ناگهان می‌وزد.
هم از گرد ره چون رسید اندروی
درآهیخت گُرز گران جنگجوی
هوش مصنوعی: زمانی که او به گرد راه رسید، شمشیر سنگینی را در دست گرفت و آماده نبرد شد.
دو دستی چنان زدش بر سر زکین
که بالاش پهناش شد در زمین
هوش مصنوعی: او به شدت و با تمام قدرت بر سر زکین کوبید، به طوری که بالای سرش به پهنای زمین گسترش یافت.
سوارانش را باز پس بست دست
به لشکر گه آورد و بفکند پست
هوش مصنوعی: سوارانش را به عقب راند و با دست به لشکر نشان داد که آن‌ها را شکست داد و به زمین انداخت.
ز کاول به گردون برافکند خاک
سپه دست تاراج بردند پاک
هوش مصنوعی: از ابتدا تا به انتها، خاک و سرزمین را به دست سپاهیان گرفتند و به غارت بردند.
سوی بام هر خانه دادند روی
شد از ناودان ها روان خون به جوی
هوش مصنوعی: هر خانه به سطح بامش چنان خون می‌ریزد که از ناودان‌ها به جوی‌ها سرازیر می‌شود.
همه شهر و بوم آتش و گرد خاست
ز هر سو خروش زن و مرد خاست
هوش مصنوعی: در آن زمان، در همه جا آتش و دود به وجود آمد و مردان و زنان از هر سو به فریاد و سر و صدا پرداختند.
به صحرا یکی هفته ناکاسته
کشیدند لشکر همی خواسته
هوش مصنوعی: در بیابان، لشکری را تشکیل دادند و برای هفت روز آماده شدند و به راه افتادند.
زن و مرد پیش سپهبد به راه
دویدند گریان و فریادخواه
هوش مصنوعی: زن و مرد با صدای بلند و با گریه به سمت فرمانده دویدند و از او کمک خواستند.
زبس بانگ و فریاد خرد و بزرگ
ببخشودشان پهلوان سترگ
هوش مصنوعی: با صدای بلند و فریادهای شدید، نه تنها بزرگ‌مردان بلکه افراد عادی نیز از آن بخشیده شدند.
سپه را ز بد دست کوتاه کرد
پس آهنگ سوی در شاه کرد
هوش مصنوعی: سربازان را از خطر و آسیب دور کرد و سپس به سوی دروازه شاه رفت.
به ره در میان بُد یکی تنگ کوی
زنی دید پاکیزه و خوب روی
هوش مصنوعی: در راه، درمیان کویی تنگ، زنی زیبا و نیکو ظاهر را دیدم که پاکیزه بود.
همی جُست از نامداران نشان
که گرشاسب کاو افسر سرکشان
هوش مصنوعی: او به دنبال نشانی از شخصیت‌های بزرگ و نامی است، چرا که گرشاسب، که فرمانده‌ی دلیران و جنگجویان است، او را می‌شناسد.
بگویید تا اندرین خانه زود
بیاید که داردش بسیار سود
هوش مصنوعی: بگویید تا او هر چه زودتر به این خانه بیاید، چون حضورش برای ما بسیار مفید است.
سپهبد بدانست کان یافه زن
همان است کش گفته بُد برهمن
هوش مصنوعی: فرمانده متوجه شد که آنچه همسرش به او گفته است، همان چیزی است که برهمن بیان کرده بود.
یکی را که بد دشمنش در نهفت
بیاورد و گرشاسب اینست گفت
هوش مصنوعی: اگر کسی دشمنی پنهان دارد، خود را نشان خواهد داد و بروز خواهد کرد، حتی اگر قهرمانانی چون گرشاسب نیز در میان باشند.
فرستاد با او به خانه درون
نهانی زن جادوی پرفسون
هوش مصنوعی: او را به خانه‌ای درون فرستاد، خانه‌ای که زن جادوی سحرآمیز در آن زندگی می‌کرد.
یکی آسیا سنگ بد ساخته
ز بالای دهلیز بفراخته
هوش مصنوعی: یک سنگ آسیاب در بالای دالانی ساخته شده و به طور وسیع و برجسته قرار دارد.
چو مرد اندر آن خانه بنهاد پای
فروهشت بر وی بکشتش به جای
هوش مصنوعی: وقتی مرد پا به آن خانه گذاشت، او را به شدت به زمین زد و در همان لحظه کشت.
سپهبد شد آگاه و آتش فروخت
زن جادوی و خانه هر دو بسوخت
هوش مصنوعی: سردار متوجه شد و آتش را ایجاد کرد، زن جادوگر و خانه هر دو را سوزاند.
سپاس فراوان به دل یاد کرد
که زآن بد تنش ایزد آزاد کرد
هوش مصنوعی: سپاس بسیار به دل می‌گویم که به یاد آورد، زیرا خداوند او را از آن وضعیت ناپسند آزاد کرده است.

حاشیه ها

1392/01/04 00:04
امین کیخا

میزر و کرته امروز کاربرد دارند در لری میزر به معنی عمامه و کرته به نوعی لباس می گویند