بخش ۸۱ - وصف بیابان و رزم گرشاسب با زنگی
بیابانی آمدش ناگاه پیش
ز تابیدن مهر پهناش بیش
چه دشتی که گر وی بود چرخ ماه
درو ماه هر شب شدی گم ز راه
همه دشت سنگ و همه سنگ غار
همه خار ریگ و همه ریگ مار
هواش آتش و اخگر تفته بوم
گیاهش همه زهر و بادش سموم
نه مرغ اندرو دیده یک قطره آب
نه غول اندرو بوده فرزند یاب
رهی سخت چون چینود تن گداز
تهی چون کف زُفت روز نیاز
درشتیش چون داغ در دل نهان
درازیش چون روزگار جهان
ز رنجش به جز مرگ فریاد نه
درو هیچ جنبنده جز باد نه
به پهنای گیتی نشیب و فراز
تو گفتی که فرشیست گسترده باز
ز شوره درو پود و از ریگ تار
ز دوزخش رنگ و ز دیوان نگار
درین راه ده روزه چون تاختند
بیابان پهن از پس انداختند
به ره چشمهٔ آب دیدند چند
میانشان برآورده میلی بلند
بر آن میل چوبی زنی ساخته
دو دست از فراز سرافراخته
هر آنچ از هوا مرغ از گونه گون
بر آن بر نشستی فتادی نگون
فرو ریختی هر دو پرّش بجای
از آن پس نرفتی همی جز به پای
همه دشت از آن مرغ بد گردگرد
فکندند بسیار و کشتند و خورد
زمانی به هم چشم کردند گرم
از آن پس گرفتند ره نرم نرم
به کوهی رسیدند سر بر سپهر
بر آن کُه دژی برتر از اوج مهر
چو ماری رهش یکسر از پیچ و خم
گرفته به دُم کوه و کیوان به دَم
تو گفی تنی بُد مگر چرخ ماه
مر او را سر آن کوه و آن دژ کلاه
بیابان ز صد میل ره یکسره
گذر زیر آن دژ بُد اندر دره
در آن دژ یکی زنگی پرستیز
که غول از نهیبش گرفتی گریز
به چهره سیاه و به بالا دراز
به دیدار دیو و به دندان گراز
تو گفتی تن و چهر آن دیو زشت
خدای از دم و دود دوزخ سرشت
سیاهی که چون جنگ برگاشتی
به کف سنگ و پیل استخوان داشتی
ز که دیدبانش سرافراخته
ز صد میل ره دیده برساخته
اگر مردم اندک بدی گر بسی
ابی باژ نگذشتی از وی کسی
پس کوه شهری پرانبوه بود
بسی ده به پیرامن کوه بود
همه کس بد از بیم فرمانبرش
خورش ها همی تاختندی برش
به نوبت ز هر دژ کنیزی چو ماه
ببردی و کردی مر او را تباه
چو گرشاسب نزدیکی دژ رسید
ز که دیدبانش جرس برکشید
سبک جست زنگی ز آوای زنگ
شده مست و طاسی پر از می به چنگ
همان سنگ و پیل استخوان در ربود
دوید از پس پهلوان همچو دود
چنان نعره ای زد که کُه شد نوان
نگه کرد ناگه ز پس پهلوان
دمان زنگییی دید چون کوه قار
که ابلیس ازو خواستی زینهار
سیه کردی از چهره گیتی فروز
شب آوردی از سایه مهمان روز
به بالا چو بر رفته بر ابر ساج
به دندان چو دو شانه بر هم ز عاج
دو چشمش چو دو گنبد قیرفام
نشانده ز پیروزه مینا دو جام
سر بینی اش چون دو رزون به هم
گشاده ز دوزخ درو دود و دم
به سر برش موی گره بر گره
چو بر قیر زنگار خورده زره
ز دیوست گفتیش رفتار و پی
درازا و رنگ از شب ماه دی
سوی پهلوان چون که غضبان ز چنگ
رها کرد آن سی منی خاره سنگ
سر از سنگ او پهلوان درکشید
ازو رفت و شد در زمین ناپدید
دگر ره برآمد پر از چین رخان
زدش بر سر آن شاخ شاخ استخوان
بخستش دو کتف و سپر کرد خرد
به گرز اندر آمد سپهدار گرد
چنان زدش بر سر به زور دو دست
که با مغز و خون چشمش از سر بجست
به خنجر سرش را ز تن برگرفت
سوی دیدبانش ره اندر گرفت
پیاده بر آن کُه چو نخجیرگیر
همی شد ز پس تا فکندش به تیر
بشد تا بد آن شهر از آن سوی کوه
به پرسش گرفتند گردش گروه
که با تو درین ره که بد یارمند
که رستی ز دست سیه بی گزند
چنین گفت کان کاو مرا زشت خواه
چنان باد غلتان به خون کان سیاه
سر زنگی از پیش ایشان فکند
برآمد ز هرکس خروشی بلند
دویدند هر کس همی دید پست
گرفت آفرین بر چنان زور و دست
به تاراج دژ تیز بشتافتند
بسی گوهر و سیم و زر یافتند
به خروارها عنبر و زعفران
هم از فرش و از دیبهٔ بی کران
غریوان یکی ماهرخ دختری
کزآن شهر بودش پدر مهتری
ببردند نزد پدر هم به جای
فکندند دژ پست در زیر پای
بسی هدیهٔ گونه گون ساختند
به پوزش بر پهلوان تاختند
بلابه شدند آن همه شهریار
که بر ما تو باش از جهان شهریار
نپذرفت و یک هفته آنجا ببود
سر هفته زان شهر برکرد زود
یکی پیک با باد همراه کرد
پدر را ازین مژده آگاه کرد
ببد شاد اثرط سپه برنشاند
بدان مژده ده زر و گوهر فشاند
یکی هودج از ماه زرین سرش
زده کله زربفت از برش
بیاراست بر کوههٔ زنده پیل
زد آذین ز دیبا و گنبد دو میل
جهان شد بهاری چو باغ ارم
زبرگرد مشک ابر و باران درم
همه پشت پیلان درفشان درفش
ز دیبا جهان سرخ و زرد و بنفش
سواران همه راه بر پشت زین
ستاننده رطل این از آن آن از این
ز بس برهم آمیخته مشک و می
بر اسبان شده غالیه گرد و خوی
بر آیین آن روزگار از نخست
ز سر باز بستند عقدی درست
به هر برزن آواز خنیاگران
به هر گوشه ای دست بند سران
هم از ره عروس نو و شاه نو
در ایوان نشستند بر گاه نو
گشاد اثرط از بهر جفت پسر
یکی گنج یاقوت و دُر سر به سر
براو کرد چندان گهرها نثار
که گنج پدر بر دلش گشت خوار
برآن مهرکش بود صد برفزود
نهان زی پدر نامه ای کرد زود
ز کار سپهدار و آن فر و جاه
همه گفت از کار زنگی و راه
دژم گشت قیصر ز کردار خویش
روان کرد گنجی از اندازه بیش
هزار اشتر آراسته بار کرد
ده از بارگی بار دینار کرد
هزار دگر راست کردند بار
ز فرش و خز و دیبهٔ شاهوار
ز زر افسر و یاره و طوق و تاج
به گوهر نگاریده تختی ز عاج
دو صد اشتر آرایش بارگاه
ازو صد سپید و دگر صد سیاه
فرستاد پاک اثرط راد را
همان دخت و فرخنده داماد را
دگر هرکرا بد سزا هدیه داد
به نامه بسی پوزش آورد یاد
زبس خواهشش پهلوان نرم شد
از آزار دل سوی آزرم شد
به خلعت فرستاده را شاد کرد
به پاسخ بسی نیکوی یاد کرد
دگر گفت گامی ره از کام تو
نگردم نجویم جز آرام تو
ولیکن بدان مرد بازارگان
ز نیکی بکن هر چه داری توان
بدان کاو دل و جان و رای منست
بدو هرچه کردی به جای منست
بود آینه دوست را مرد دوست
نماید بدو هرچه زشت و نکوست
فرستاد ازینگونه پیغام باز
از آن پس همی بود با کام و ناز
از آن پس شد آن مرد بازارگان
شه روم را تاج آزادگان
ز گرد گزین وز شه روم نیز
همی یافت هرگونه بسیار چیز
به گیتی به جز دست نیکی مبر
که آید یکی روز نیکی به بر
بسی جای ها گفته اند این سخن
که کن نیکویی و به جیحون فکن
پشیمان نگردد کس از کار نیک
نکوتر ز نیکی چه چیزست و یک
به میدان دانش بر اسپ هنر
نشین و ببند از ستایش کمر
وفا ترگ کن درع رادی بپوش
کمان از خرد ساز و خنجر ز هوش
براینسان سواری کن از خویشتن
پس اسپت به هر سو که خواهی فکن
بخش ۸۰ - رفتن گرشاسب به درگاه شاه روم و کمان کشیدن: چو بنهاد گردون ز یاقوت زردبخش ۸۲ - ساختن شهر زرنج: چو بگذشت ازین کار ماهی فره
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیابانی آمدش ناگاه پیش
ز تابیدن مهر پهناش بیش
هوش مصنوعی: ناگهان بیابانی به او نزدیک شد، به دلیل تابش شدید خورشید، آن بیابان وسیعتر به نظر میرسید.
چه دشتی که گر وی بود چرخ ماه
درو ماه هر شب شدی گم ز راه
هوش مصنوعی: در یک دشت وسیع، اگر ماه در آسمان وجود داشته باشد، هر شب به وسیله آن، به راحتی میتوان گمراه شد.
همه دشت سنگ و همه سنگ غار
همه خار ریگ و همه ریگ مار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف یک محیط سخت و خشن میپردازد. همه جا پر از سنگ و سختی است، و به نوعی همه چیز در این دشت ناخوشایند و دشوار به نظر میرسد. همچنین، وجود خاری در بین ریگها و مارهایی در این محیط خطرناک، حس ناامنی و دشواری زندگی را به تصویر میکشد. به طور کلی، فضا و محیطی خشن و تهدیدآمیز توصیف میشود.
هواش آتش و اخگر تفته بوم
گیاهش همه زهر و بادش سموم
هوش مصنوعی: آب و هوای او مانند آتش و خاکستر داغ است و گیاهان آن منطقه سمی و مملو از زهر هستند، همچنین بادهای آنجا نیز سمی و مضرند.
نه مرغ اندرو دیده یک قطره آب
نه غول اندرو بوده فرزند یاب
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره میشود که در آنجا نه نشانهای از آب دیده میشود و نه موجودی بزرگ و ترسناک به چشم میخورد که فرزند داشته باشد. به عبارت دیگر، آن فضا یا مکان خالی و بیمعناست؛ نه زندگی و آب و نه قدرت و عظمت.
رهی سخت چون چینود تن گداز
تهی چون کف زُفت روز نیاز
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به دو جنبه از زندگی اشاره میکند. در بخش اول، به سختیهای زندگی و درد و رنجی که انسانها در مواجهه با مشکلات تحمل میکنند، اشاره دارد. در بخش دوم، به حالتی اشاره میشود که در زمان نیاز و درخواست، احساس تنهایی و فقدان میتواند بوجود آید، درست مانند این که چیزی در اختیار نباشد تا به ما کمک کند. کل این تصویر میتواند نمادی از چالشها و فقر روحی در زمانهای دشوار باشد.
درشتیش چون داغ در دل نهان
درازیش چون روزگار جهان
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که ویژگیهای خاص یک چیز، مانند شدت و عمق آن، میتواند در دل پنهان باشد و همچنین طول و مدت آن میتواند به اندازه عمر جهان ادامه داشته باشد. از این رو، اشاره به وجود درد و تلخی در زندگی و طولانی بودن آن دارد.
ز رنجش به جز مرگ فریاد نه
درو هیچ جنبنده جز باد نه
هوش مصنوعی: از آزار و زخمزبان جز مرگ فریاد نمیزنم و در هیچ موجود زندهای غیر از باد صدایی نمیشنوم.
به پهنای گیتی نشیب و فراز
تو گفتی که فرشیست گسترده باز
هوش مصنوعی: در پهنهٔ وسیع جهان، بالا و پایینها وجود دارد. تو به من گفتی که این همه، مانند فرش بزرگی است که بهطور گسترده پهن شده است.
ز شوره درو پود و از ریگ تار
ز دوزخش رنگ و ز دیوان نگار
هوش مصنوعی: از خاک شورهزار و ریگهای تاریک، رنگ و نقشهایی از جهنم و دیوان در آن وجود دارد.
درین راه ده روزه چون تاختند
بیابان پهن از پس انداختند
هوش مصنوعی: در این مسیر که ده روزه طول میکشد، وقتی به جلو حرکت کردند، بیابان گستردهای را پشت سر گذاشتند.
به ره چشمهٔ آب دیدند چند
میانشان برآورده میلی بلند
هوش مصنوعی: در مسیر چشمه آب، افرادی را دیدند که آرزویی بزرگ در دل دارند.
بر آن میل چوبی زنی ساخته
دو دست از فراز سرافراخته
هوش مصنوعی: زیر نظر کسی، تکه چوبی را با دقت و مهارت ساختهاند و دستها را از بالای آن در حالت افراشته قرار دادهاند.
هر آنچ از هوا مرغ از گونه گون
بر آن بر نشستی فتادی نگون
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جو و فضا به صورت مختلف وجود دارد، زمانی که بر تو نشسته و تو را تحت تأثیر قرار دهد، به زودی به سمت زوال و نابودی میرود.
فرو ریختی هر دو پرّش بجای
از آن پس نرفتی همی جز به پای
هوش مصنوعی: تو وقتی بالهای خود را به زمین انداختی، دیگر هیچگاه جز با پای خود حرکت نکردی.
همه دشت از آن مرغ بد گردگرد
فکندند بسیار و کشتند و خورد
هوش مصنوعی: تمام دشت به خاطر آن پرنده بد به هم ریخته شد؛ بسیاری از آنها را پراکنده کردند، کشتند و خوردند.
زمانی به هم چشم کردند گرم
از آن پس گرفتند ره نرم نرم
هوش مصنوعی: روزی دو نفر به هم نگاه کردند و از آن زمان به آرامی و به تدریج به سمت یکدیگر نزدیک شدند.
به کوهی رسیدند سر بر سپهر
بر آن کُه دژی برتر از اوج مهر
هوش مصنوعی: به یک کوه بلند رسیدند که سرش به آسمان میرسید و بر روی آن کوه، دژی وجود داشت که از بالاترین نقطه خورشید هم بلندی بیشتری داشت.
چو ماری رهش یکسر از پیچ و خم
گرفته به دُم کوه و کیوان به دَم
هوش مصنوعی: مثل یک مار، مسیرش به کلی پر از پیچ و خم است، زیرا دم کوه را گرفته و کیوان را به دُم خود وصل کرده است.
تو گفی تنی بُد مگر چرخ ماه
مر او را سر آن کوه و آن دژ کلاه
هوش مصنوعی: تو گفتی اگر که تن من وجود داشته باشد، چرخ ماه بر سر کوه و دژ آن را میپوشاند.
بیابان ز صد میل ره یکسره
گذر زیر آن دژ بُد اندر دره
هوش مصنوعی: در بیابان، به مسافتی بسیار دور، راهی ساده و مستقیم وجود داشت که از زیر دژی گذر میکرد و در درهای واقع شده بود.
در آن دژ یکی زنگی پرستیز
که غول از نهیبش گرفتی گریز
هوش مصنوعی: در آن قلعه، فردی سیاهپوست وجود دارد که به خاطر صدای بلندش، غولها از او فرار میکنند.
به چهره سیاه و به بالا دراز
به دیدار دیو و به دندان گراز
هوش مصنوعی: به چهرهای تیره و قدی بلند، به ملاقات موجودی ترسناک و با دندانهایی درشت.
تو گفتی تن و چهر آن دیو زشت
خدای از دم و دود دوزخ سرشت
هوش مصنوعی: تو گفتی که آن دیو زشت با بدن و چهرهاش، خدایان از آتش و دود دوزخ ساخته شدهاند.
سیاهی که چون جنگ برگاشتی
به کف سنگ و پیل استخوان داشتی
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که این سیاهی، مانند جنگی که به راه انداختی، از قدرت و قوی بودن توست، و در زیر پاهایت، مانند استخوانهایی است که به خاطر زحمت و تلاش خود جمع کردهای.
ز که دیدبانش سرافراخته
ز صد میل ره دیده برساخته
هوش مصنوعی: نظارت این شخص بهگونهای است که با بلندهمتی، با دقت و حکمت به مسیر زندگی نگاه میکند و از دور با توجه به تجربهاش راه را میبیند.
اگر مردم اندک بدی گر بسی
ابی باژ نگذشتی از وی کسی
هوش مصنوعی: اگر مردم به خاطر کارهای بد، اندک باشند، هیچ کس از او نخواهد گذشت.
پس کوه شهری پرانبوه بود
بسی ده به پیرامن کوه بود
هوش مصنوعی: پس کوه، شهری بزرگ و پرجمعیت بود و در اطراف این کوه، بسیاری دهکده وجود داشت.
همه کس بد از بیم فرمانبرش
خورش ها همی تاختندی برش
هوش مصنوعی: همه افراد به دلیل ترس از کسی که بر آنها حکمرانی میکند، به او بدی میکنند و حتی در میانه این اوضاع، خورشهای خود را نیز به سرعت به او تقدیم میکنند.
به نوبت ز هر دژ کنیزی چو ماه
ببردی و کردی مر او را تباه
هوش مصنوعی: به ترتیب از هر قلعه، کنیزکی همچون ماه را برداشتی و او را به هلاکت رساندی.
چو گرشاسب نزدیکی دژ رسید
ز که دیدبانش جرس برکشید
هوش مصنوعی: وقتی گرشاسب به دژ نزدیک شد، دیدهبانش زود زنگ خطر را به صدا درآورد.
سبک جست زنگی ز آوای زنگ
شده مست و طاسی پر از می به چنگ
هوش مصنوعی: صدای زنگی به گوش میرسد که باعث شور و شوق و نشاط شده است؛ به گونهای که انسان مست و شاداب با لیوانی از شراب در دست، خود را به رقص درمیآورد.
همان سنگ و پیل استخوان در ربود
دوید از پس پهلوان همچو دود
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده که یک سنگ بزرگ و فیل استخوانی به سرعت از پشت یک پهلوان فرار میکنند، به طوری که مانند دود به سرعت ناپدید میشوند. این توصیف به مفهوم قدرت و چابکی آنها اشاره دارد که میتوانند به سادگی از یک موقعیت خارج شوند.
چنان نعره ای زد که کُه شد نوان
نگه کرد ناگه ز پس پهلوان
هوش مصنوعی: او چنان فریادی زد که کوه به لرزه درآمد و ناگهان نگاهی کرد از پشت سر پهلوان.
دمان زنگییی دید چون کوه قار
که ابلیس ازو خواستی زینهار
هوش مصنوعی: سایهای تاریک مانند کوهی بزرگ را مشاهده کردم که ابلیس از آن درخواست کرد تا از آن دوری کنی.
سیه کردی از چهره گیتی فروز
شب آوردی از سایه مهمان روز
هوش مصنوعی: تو با چهرهات جهان را تاریک کردی و باعث شدی که شب با سایهاش بر مهمان روز بیفزاید.
به بالا چو بر رفته بر ابر ساج
به دندان چو دو شانه بر هم ز عاج
هوش مصنوعی: وقتی به آسمان میرویم و بر روی ابرها ایستادهایم، دندانهایمان مانند دو شانهای که از عاج ساخته شدهاند، بر روی هم قرار میگیرد.
دو چشمش چو دو گنبد قیرفام
نشانده ز پیروزه مینا دو جام
هوش مصنوعی: دو چشم او مانند دو گنبد با رنگی زیباست و در زیر آن دو جام ساخته شده از مینا قرار دارد.
سر بینی اش چون دو رزون به هم
گشاده ز دوزخ درو دود و دم
هوش مصنوعی: سر او همچون دو دودی که از هم باز شده، از جهنم دود و بخار بیرون میآید.
به سر برش موی گره بر گره
چو بر قیر زنگار خورده زره
هوش مصنوعی: موی او مانند زرهای است که بر اثر زنگ زدگی و آسیب دیدگی، گرهگشته و به هم پیچیده است.
ز دیوست گفتیش رفتار و پی
درازا و رنگ از شب ماه دی
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به این که رفتار و صفات دیو (شیطان) بر اساس رنگ و شکل ماه در شب دی (دی ماه) تعیین میشود. دیو به معنای نیروی منفی یا بدی است و در اینجا نشاندهنده ویژگیهای ناپسند است که به یک شخص یا موجود نسبت داده شده است. در واقع، شاعر با استفاده از تشبیه به ماه، به توصیف افکار و احساسات تاریک و منفی پرداخته است.
سوی پهلوان چون که غضبان ز چنگ
رها کرد آن سی منی خاره سنگ
هوش مصنوعی: پهلوان وقتی که از خشم رها شد، مانند سنگی سخت و دشوار از چنگال دشمن آزاد شد.
سر از سنگ او پهلوان درکشید
ازو رفت و شد در زمین ناپدید
هوش مصنوعی: پهلوانی از دل سنگ برخاست و از آنجا ناپدید شد و در زمین گم شد.
دگر ره برآمد پر از چین رخان
زدش بر سر آن شاخ شاخ استخوان
هوش مصنوعی: راه جدیدی باز شد پر از زیبایی و جذابیت چهرهها، و او بر سر آن شاخهای که مانند استخوانی باریک است، ایستاد.
بخستش دو کتف و سپر کرد خرد
به گرز اندر آمد سپهدار گرد
هوش مصنوعی: ابتدا دو شانه و سپر را آماده کرد، سپس با گرزی به میدان جنگ رفت و به عنوان فرمانده سپاه ظاهر شد.
چنان زدش بر سر به زور دو دست
که با مغز و خون چشمش از سر بجست
هوش مصنوعی: او را به شدت و با تمام قدرت به سر زد که مغز و خون از چشمش بیرون پرید.
به خنجر سرش را ز تن برگرفت
سوی دیدبانش ره اندر گرفت
هوش مصنوعی: او با خنجر، سرش را از بدن جدا کرد و به سمت نگهبانش حرکت کرد.
پیاده بر آن کُه چو نخجیرگیر
همی شد ز پس تا فکندش به تیر
هوش مصنوعی: یک شکارچی پیاده بر فراز کوه به حرکت ادامه میدهد، به آرامی از پشت به دنبال شکار میافتد تا با تیرش آن را به زمین بیفکند.
بشد تا بد آن شهر از آن سوی کوه
به پرسش گرفتند گردش گروه
هوش مصنوعی: این بیت درباره این است که گروهی از مردم، برای پرسش و تحقیق، به شهری در آن سوی کوهها سفر کردند.
که با تو درین ره که بد یارمند
که رستی ز دست سیه بی گزند
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده که در این راه، دوستان خوبی همچون تو وجود دارند که از آسیبها و خطرات دور میمانند و در امان هستند.
چنین گفت کان کاو مرا زشت خواه
چنان باد غلتان به خون کان سیاه
هوش مصنوعی: چنین گفت که اگر کسی مرا زشت بداند، او مانند طوفانی خواهد بود که در خون سیاه میغلتد.
سر زنگی از پیش ایشان فکند
برآمد ز هرکس خروشی بلند
هوش مصنوعی: از سر زنگی که از طرف آنها به زمین افتاد، صدای بلندی از همه جا بلند شد.
دویدند هر کس همی دید پست
گرفت آفرین بر چنان زور و دست
هوش مصنوعی: هر کس که در حال دویدنی برچسب پستی را مشاهده میکند، به خاطر آن قدرت و توانایی، به او آفرین میگوید.
به تاراج دژ تیز بشتافتند
بسی گوهر و سیم و زر یافتند
هوش مصنوعی: آنها به سرعت به سمت دژ حملهور شدند و موفق به پیدا کردن بسیاری از جواهرات، نقره و طلا شدند.
به خروارها عنبر و زعفران
هم از فرش و از دیبهٔ بی کران
هوش مصنوعی: به اندازههای زیاد عطر خوش و گیاه زعفران، و همچنین از فرشهای نفیس و پارچههای بافته شده بینهایت.
غریوان یکی ماهرخ دختری
کزآن شهر بودش پدر مهتری
هوش مصنوعی: در گوشهای از سرزمین، دختری با چهرهای همچون ماه زندگی میکرد که پدرش از شخصیتهای برجسته و بزرگ آنجا بود.
ببردند نزد پدر هم به جای
فکندند دژ پست در زیر پای
هوش مصنوعی: آنها او را به نزد پدر بردند و در زیر پاهایش دژی کوچک و ضعیف قرار دادند.
بسی هدیهٔ گونه گون ساختند
به پوزش بر پهلوان تاختند
هوش مصنوعی: بسیاری از هدایا و اشیای مختلف را آماده کردند و به عذرخواهی به سمت پهلوان رفتند.
بلابه شدند آن همه شهریار
که بر ما تو باش از جهان شهریار
هوش مصنوعی: همه پادشاهان و بزرگانی که بر ما حکومت کردند، حالا به نابودی و فراموشی درآمدهاند. تو اما برتر از همه آنها هستی و در دل ما، تو را به عنوان پادشاه واقعی میدانیم.
نپذرفت و یک هفته آنجا ببود
سر هفته زان شهر برکرد زود
هوش مصنوعی: او قبول نکرد و یک هفته در آنجا ماند. در پایان هفته، سریعاً از آن شهر خارج شد.
یکی پیک با باد همراه کرد
پدر را ازین مژده آگاه کرد
هوش مصنوعی: یک پیک با باد حرکت کرد و پدر را از این خبر خوش مطلع ساخت.
ببد شاد اثرط سپه برنشاند
بدان مژده ده زر و گوهر فشاند
هوش مصنوعی: بدی را از وجود خود دور کن و شادی را در دل بیاور، زیرا در این حالت، نعمتها و ثروتهای زیادی به سوی تو سرازیر خواهد شد.
یکی هودج از ماه زرین سرش
زده کله زربفت از برش
هوش مصنوعی: بیتی به تصویر کشیده از یک هودج (کجاوه) با سرپوشی طلایی و زیبایی خاص. این هودج با زرق و برق و ظرافتی خاص، جذابیت و شکوهی دارد که توجه را به خود جلب میکند.
بیاراست بر کوههٔ زنده پیل
زد آذین ز دیبا و گنبد دو میل
هوش مصنوعی: بر فراز کوه، فیل زندهای را آراسته کردند و با دیبا و گنبدی دوپیکر زینت بخشیدند.
جهان شد بهاری چو باغ ارم
زبرگرد مشک ابر و باران درم
هوش مصنوعی: جهان به زیبایی بهاری مانند باغی پرگل و خوشبو شده است، در حالی که ابرها مانند مشک در آسمان پخش شده و باران میبارد.
همه پشت پیلان درفشان درفش
ز دیبا جهان سرخ و زرد و بنفش
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که بر روی پوست فیلها نقش بسته، نشاندهندهی زیبایی و شکوهی از پارچههای رنگارنگ و زیباست که از دیبا با رنگهای قرمز، زرد و بنفش ساخته شدهاند.
سواران همه راه بر پشت زین
ستاننده رطل این از آن آن از این
هوش مصنوعی: سواران همگی بر روی زین نشستهاند و هر کدام بار سنگینی را بر دوش دارند؛ برخی از آنها بار خود را از این سمت میبرند و برخی دیگر از آن سمت.
ز بس برهم آمیخته مشک و می
بر اسبان شده غالیه گرد و خوی
هوش مصنوعی: به دلیل ترکیب زیاد عطر خوش مشک و شراب، بخار غلیظی به وجود آمده که بر روی اسبها نشسته و آنها را زیباتر کرده است.
بر آیین آن روزگار از نخست
ز سر باز بستند عقدی درست
هوش مصنوعی: در آن زمانهای گذشته، آنها از ابتدا پیمانی محکم و مستحکم برقرار کردند.
به هر برزن آواز خنیاگران
به هر گوشه ای دست بند سران
هوش مصنوعی: در هر کوچه صدای خوانندگان به گوش میرسد و در هر گوشهای نشانه انگشتری از بزرگان دیده میشود.
هم از ره عروس نو و شاه نو
در ایوان نشستند بر گاه نو
هوش مصنوعی: هم عروس جدید و هم پادشاه جدید در ایوان نشستهاند و بر روی تخت جدیدی قرار دارند.
گشاد اثرط از بهر جفت پسر
یکی گنج یاقوت و دُر سر به سر
هوش مصنوعی: در این بیت، بیان شده که اثر طلا و جواهرات به خاطر پسر و نسل آینده گسترش یافته است. در واقع، این جمله به اهمیت و ارزش فراوان دو چیز اشاره دارد: خیری که به نسل آینده میرسد و نیز گنجینهای از اشیای گرانبها که شامل یاقوت و گوهرهایی باارزش است.
براو کرد چندان گهرها نثار
که گنج پدر بر دلش گشت خوار
هوش مصنوعی: او آنقدر جواهرات بر او افشاند که ثروت پدرش برایش بیارزش شد.
برآن مهرکش بود صد برفزود
نهان زی پدر نامه ای کرد زود
هوش مصنوعی: او که عاشق بود، به خاطر عشقش صد بار بیشتر از قبل شاد شد. به پدرش نامهای نوشت و به سرعت آن را پنهان کرد.
ز کار سپهدار و آن فر و جاه
همه گفت از کار زنگی و راه
هوش مصنوعی: از کارهای فرمانده و مقام و شکوه او، همه چیز به کار زنگی و مسیر او اشاره دارد.
دژم گشت قیصر ز کردار خویش
روان کرد گنجی از اندازه بیش
هوش مصنوعی: قیصر از اعمال خود غمگین و ناراحت شد و به همین دلیل ثروتی بینهایت را ارسال کرد.
هزار اشتر آراسته بار کرد
ده از بارگی بار دینار کرد
هوش مصنوعی: هزار شتر که به خوبی بارگذاری شده بودند، ده شتر را به دارایی دینار تبدیل کردند.
هزار دگر راست کردند بار
ز فرش و خز و دیبهٔ شاهوار
هوش مصنوعی: چندین نفر دیگر بارهایی را آماده کردند از فرش و خز و پارچههای گرانبها و سلطنتی.
ز زر افسر و یاره و طوق و تاج
به گوهر نگاریده تختی ز عاج
هوش مصنوعی: از طلا و جواهرات، تاج و گردنبند درست شده است و بر تختی از عاج، گوهرهایی نقش بسته است.
دو صد اشتر آرایش بارگاه
ازو صد سپید و دگر صد سیاه
هوش مصنوعی: دو صد شتر برای تزئین دربار، صد شتر سفید و صد شتر سیاه.
فرستاد پاک اثرط راد را
همان دخت و فرخنده داماد را
هوش مصنوعی: او دختر خوشبخت و زیبای داماد را با اثر پاکش فرستاد.
دگر هرکرا بد سزا هدیه داد
به نامه بسی پوزش آورد یاد
هوش مصنوعی: هر کسی را که نیکو سزای اعمالش را داد، با نامهای پر از عذرخواهی یادآوری کرد.
زبس خواهشش پهلوان نرم شد
از آزار دل سوی آزرم شد
هوش مصنوعی: به قدری عطش عشق او زیاد بود که دلش از سختی و درد به حالت شرم و محبت نرم شد.
به خلعت فرستاده را شاد کرد
به پاسخ بسی نیکوی یاد کرد
هوش مصنوعی: فرستاده را با لباس زیبا خوشحال کرد و در پاسخ به او یادهای نیکویی را یادآوری کرد.
دگر گفت گامی ره از کام تو
نگردم نجویم جز آرام تو
هوش مصنوعی: سپس او گفت: قدمی جز برای رسیدن به خواستهات برنمیدارم و به دنبال چیزی جز آرامش تو نخواهم بود.
ولیکن بدان مرد بازارگان
ز نیکی بکن هر چه داری توان
هوش مصنوعی: اما به یاد داشته باش که مرد تجارت باید هر کاری که در توان دارد را در راه نیکی انجام دهد.
بدان کاو دل و جان و رای منست
بدو هرچه کردی به جای منست
هوش مصنوعی: بدان که او دل و جان و اندیشهی من است؛ هر آنچه که با من انجام داده، مثالی است از کارهایی که او کرده است.
بود آینه دوست را مرد دوست
نماید بدو هرچه زشت و نکوست
هوش مصنوعی: دوست آینهای برای دوستش است و هر چیزی را که خوب یا بد باشد، به او نشان میدهد.
فرستاد ازینگونه پیغام باز
از آن پس همی بود با کام و ناز
هوش مصنوعی: پیامهایی از این قبیل فرستاد و از آن زمان به بعد همیشه با خوشحالی و ناز زندگی کرد.
از آن پس شد آن مرد بازارگان
شه روم را تاج آزادگان
هوش مصنوعی: پس از آن، آن تاجر به مردی بزرگ تبدیل شد و به عنوان مردی آزاد و سربلند در روم شناخته شد.
ز گرد گزین وز شه روم نیز
همی یافت هرگونه بسیار چیز
هوش مصنوعی: از گرد و خاکی که بر میخیزد و از دنیای پادشاهان، من همواره چیزهای گوناگون و زیادی را پیدا میکنم.
به گیتی به جز دست نیکی مبر
که آید یکی روز نیکی به بر
هوش مصنوعی: در زندگی، تنها کار خوب و نیک را انجام بده، زیرا روزی خواهد آمد که همان نیکی به کمک تو خواهد آمد.
بسی جای ها گفته اند این سخن
که کن نیکویی و به جیحون فکن
هوش مصنوعی: خیلی جاها گفتهاند که نیکی کن و کار خوبت را بی result نشان بده.
پشیمان نگردد کس از کار نیک
نکوتر ز نیکی چه چیزست و یک
هوش مصنوعی: هیچکس از انجام کار خوب و نیک پشیمان نمیشود، زیرا هیچ چیز بهتر از کار نیک وجود ندارد.
به میدان دانش بر اسپ هنر
نشین و ببند از ستایش کمر
هوش مصنوعی: به عرصه دانش برو و با سلاح هنر خود را آماده کن و برای ستایش، خود را محکم و مقاوم نگهدار.
وفا ترگ کن درع رادی بپوش
کمان از خرد ساز و خنجر ز هوش
هوش مصنوعی: وفا را کنار بگذار و زره خود را بپوش. از خرد خود کمان بساز و از هوش خود خنجر بساز.
براینسان سواری کن از خویشتن
پس اسپت به هر سو که خواهی فکن
هوش مصنوعی: بر دیگران سوار شو و از خودت فرار کن، سپس اسبت را به هر طرف که میخواهی بران.