گنجور

بخش ۸۰ - رفتن گرشاسب به درگاه شاه روم و کمان کشیدن

چو بنهاد گردون ز یاقوت زرد
روان مهره بر بیرم لاجورد
سپهبد سوی دیدن شاه شد
به نزد سیه پوش در گاه شد
بدو گفت کز خانه آواره ام
ز ایران یکی مرد بیواره ام
به پیوند شاه آمدم آرزوی
بخواهم کشیدن کمان پیش اوی
جدا هر کسش خیره پنداشتند
ز گفتار او خنده برداشتند
که گنج و سلیح و سپاهت کجاست
اگر دختر شهریارت هواست
ز شاهان و از خسروان زمین
بسی خواستند از شه ما همین
تو مردی یک اسپه نهفته نژاد
به تو چون دهد چون بدیشان نداد
چو چندی گواژه زدند او خموش
برآشفت و گفت این چه بانگ و خروش
به گیتی بسی چیز زشت و نکوست
به هر کس دهد آنچه روزی اوست
بسا کس که بر خورد و هرگز نکاشت
بسا کس که کارید و بر برنداشت
بسا زار و بیمار و نومید و سست
که مُردش پزشک و ببود او درست
بزرگ آن نباشد که شاه و سترگ
بزرگ آنکه نزدیک یزدان بزرگ
کشیدن کمان است پیمان شاه
چو بوداین چه بایست گنج و سپاه
سلیح ار ندارم نه لشکر نه گنج
دل و زور دارم به هنگام رنج
خرد جوشن و بازوام خنجرست
هنر گنج و تیر و سنان لشکرست
کرا نازمودی گه نام و لاف
نشاید شمردنش خوار از گزاف
ز یکی چراغ آتش افروختن
توان بیشهٔ بی کران سوختن
به شاه آگهی داد سالار بار
بدو گفت شه رو ورا ایدر آر
بود ابلهی غرچه ای بی گمان
بخندیم باری بدو یک زمان
به سیلی رگ سرش پیدا کنیم
خمار شبانه بدو بشکنیم
کسی به نداند کشیدن ستم
ز درویش جایی که بینی دژم
چو پیش شه آمد زمین داد بوس
بپرسید شاهش ز روی فسوس
که داماد فرخنده شاد آمدی
از ایران شتابان چو باد آمدی
به بالا بلندی و آکنده یال
چه نامی بدین شاخ و این برز و بال
بدو گفت گرد سپهبد نژاد
مرا باب نامم کمان کش نهاد
به دامادی شه گر آیم پسند
بخواهم کشید این کمان بلند
چنانش کشم چون برآرم به زه
که بپسندی و گویی از دل که زه
بدو گفت شاه ار کشی این درست
به یزدان که فرزند من جفت تست
وگر نایی از راه پیمان برون
ز دار اندر آویزمت سرنگون
بدین خورد سوگند و خط داد شاه
گوا کرد چند از مهان سپاه
چو شد بسته پیمانشان زین نشان
کمان آوریدند ده تن کشان
نشسته به نزد پدر ماه چهر
شده گونه از روی و لرزان ز مهر
سپهبد چو باید به زانو نشست
به دیدار دلبر بیازید دست
کمان را ز بالای سر برفراشت
به انگشت چون چرخ گردان بگاشت
به زانو نهاد و به زه بر کشید
پس آنگاه نرمک سه ره در کشید
چهارم درآهخت از آنسان شگفت
که هر دو کمان گوشه گوشش گرفت
کمان کرد دو نیم و زه لخت لخت
همیدون بینداخت در پیش تخت
برآمد یکی نعره زان سرکشان
درو خیره شد شاه چون بی هشان
بدو گفت کانت به گوهر رسید
بر شادی از رنجت آمد پدید
کنون جفت تست از جهان دخترم
توی فال فرخ ترین اخترم
ولیکن زمان ده که تا کار اوی
چو باید بسازم سزاوار اوی
زمان گفت ندهم که او مرمراست
اگر وی زمان خواهد از من رواست
من اکنون ز شادی نگیرم گذر
چه دانم که باشد زمانی دگر
ز دختر بپرسید پس شهریار
بترسید دختر ز تیمار یار
که سازد نهان شه به جانش گزند
چنین گفت کای خسرو ارجمند
گر او زور کم داشتی زین کمان
سر دار جایش بُدی بی گمان
کنون چون گرو برد پیمان وراست
چه خواهم زمان زو که فرمان وراست
کس از تخمهٔ ما ز پیمان نگشت
نشاید ترا نیز از آیین گذشت
دروغ آزمودن ز بیچارگیست
نگوید کرا در هنر یارگیست
زنان را بود شوی کردن هنر
بر شوی به زن که نزد پدر
بود سیب خوشبوی بر شاخ خویش
ولیکن به خانه دهد بوی بیش
زن ار چند با چیز و با آبروی
نگیرد دلش خرمی جز به شوی
چو نیمه است تنها زن ار چه نکوست
دگر نیمه اش سایهٔ شوی اوست
اگر مامت از شوی برتافتی
چو تو شاه فرزند کی یافتی
ز مردان به فرزند گیرند یاد
زن از شوی و مردان ز فرزند شاد
برآشفت شه گفت بر انجمن
دریغا ز بهرت همه رنج من
بتو داشتم عود هندی امید
کنون هستی از آزمون خشک بید
گمان نام بردمت ننگ آمدی
گهر داشتم طمع سنگ آمدی
برو کت شب تیره گم باد راه
ز پس آتش و باد و در پیش چاه
اگر مرغ پران شوی ور پری
پیی زین سپس کاخ من نسپری
ز هر کس پشیمان تر آن را شناس
که نیکی کند با کسی ناسپاس
نهادش کف اندر کف پهلوان
که تازید زود از برم هر دوان
اگرتان بود دیر ایدر درنگ
نبینید جز تیرباران و سنگ
سپهبد گشاد از دو بازوی خویش
ز یاقوت رخشان دو صد پاره پیش
بر افشاند بر تاج دلدار ماه
شد از شهر بیرون هم از پیش شاه
نشاندش بر اسپ و میان بست تنگ
همی رفت پیشش به کف پالهنگ
خبر یافت بازارگان کاو برفت
به بدرود کردنش بشتافت تفت
پسش برد یک کیسه دینار زرد
ابا توشه و بارهٔ ره نورد
بدو داد و برگشت زی خانه باز
خبر شد به نزد شه سرفراز
بخواندش بپرسید کاین مرد کیست
بدو مهر جستن ترا بهر چیست
زبان مرد بازارگان برگشاد
همه داستان پیش شه کرد یاد
ز راه و ز دزدان و از کار اوی
ز زور و ز مردی و پیکار اوی
رخ شاه از انده پر آژنگ شد
ز کرده پشیمان و دلتنگ شد
به دل گفت شاید که هست این جوان
ز پشت کیان یا ز تخم گوان
اگر او نبودی چنین نامدار
ز لؤلؤ نکردی به پیشم نثار
سری با دو صد گرد گردن فراز
فرستاد کآریدش از راه باز
مجویید گفت از بن آیین جنگ
به خوشی بکوشید کآید به چنگ
دوم روز نزدیکی چشمه سار
رسیدند زی پهلوان سوار
سپهبد چو دید آسمان تیره فام
بزد بر سر اسپ جنگی لگام
درآمد به هنجار ره ره نورد
ز زین کوهه آویخت گرز نبرد
دمان شد سنان بر همه کرد راست
خروشید کاین گرد و تازش چراست
بدو پیشرو گفت فرمود شاه
که تابی عنان تکاور ز راه
همی گوید ار بازگردی برم
ازین پس تو باشی سر لشگرم
همی گوید ار باز گردی برم
ازین پس تو باشی سر لشگرم
همه کشور و گنج و گاهم تراست
برم بیشی از دیده و دست راست
نتابم سر از رای تو اندکی
تنِ ما دو باشد دل و جان یکی
چنین داد پاسخ که شه را بگوی
که چیزی که هرگز نیابی مجوی
پی صید جسته شده تیز گام
چه تازی همی خیره در دست دام
هر آن خشت کز کالبد شد به در
برآن کالبد باز ناید دگر
گهر داشتی ارج نشناختی
به نادانی از کف بینداختی
بر چشم آن کس دو دیده تباه
کجا روشن آید درفشنده ماه
ندانی همی زشت کردار خویش
بدانی چو پاداشت آید به پیش
نه آگه بود مست بی هُش ز کار
شود آگه آن گه که شد هوشیار
به فرمان اگر بست باید میان
چرا باید آمد سوی رومیان
بر شاه ایرانم امید هست
چراغم چه باید چو خورشید هست
کرا پر طاووس باشد به باغ
چگونه نهد دل به دیدار زاغ
به دست شهان بر چو خو کرد باز
شود زآشیان ساختن بی نیاز
بهین جای هر جا که باشم مراست
کجا گور و دشتست و آب و گیاست
نیایم ز پس باز ازین گفته بس
ز پس باد رویم گر آیم ز پس
کنون گر نتابید زی شه عنان
ز گفتن گرایم به گرز و سنان
سخن کس نیارست کردن دراز
همه خوار و نومید گشتند باز
سپهبد شتابید نزدیک ماه
زمانی برآسود و برداشت راه
به سوی بیابان مصر از شتاب
همی راند یک هفته بی خورد و خواب

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بنهاد گردون ز یاقوت زرد
روان مهره بر بیرم لاجورد
هوش مصنوعی: وقتی آسمان زینت می‌شود با یاقوت زرد، ستاره‌ای می‌درخشد که بر زمین مانند مهره‌ای از لاجورد می‌باشد.
سپهبد سوی دیدن شاه شد
به نزد سیه پوش در گاه شد
هوش مصنوعی: سپهبد به سمت دیدن پادشاه رفت و به نزد شخصی با لباس سیاه در درگاه رسید.
بدو گفت کز خانه آواره ام
ز ایران یکی مرد بیواره ام
هوش مصنوعی: او به او گفت که من از خانه‌ام بیرون مانده‌ام و از ایران یکی مرد بی‌خانمان و آواره‌ام.
به پیوند شاه آمدم آرزوی
بخواهم کشیدن کمان پیش اوی
هوش مصنوعی: به دربار شاه آمدم و خواسته‌ام را بیان کنم، مانند کسی که پیش او کمان را کشیده است.
جدا هر کسش خیره پنداشتند
ز گفتار او خنده برداشتند
هوش مصنوعی: هرکس که به نظرش عاقل و آگاه می‌رسد، از سخنان او خنده‌ای می‌کنند.
که گنج و سلیح و سپاهت کجاست
اگر دختر شهریارت هواست
هوش مصنوعی: گنج و سلاح و ارتشت کجاست اگر دختر شهریار به تو علاقه نشان دهد؟
ز شاهان و از خسروان زمین
بسی خواستند از شه ما همین
هوش مصنوعی: بسیاری از پادشاهان و بزرگانی که بر روی زمین بوده‌اند، از درگاه ما خواسته‌اند که همین را به آن‌ها عطا کنیم.
تو مردی یک اسپه نهفته نژاد
به تو چون دهد چون بدیشان نداد
هوش مصنوعی: تو مردی هستی که درونت جوانمردی و شجاعت نهفته است، اما اگر نیکی و بزرگی را به دیگران ندهی، آن را نیز از خودت نخواهی داشت.
چو چندی گواژه زدند او خموش
برآشفت و گفت این چه بانگ و خروش
هوش مصنوعی: پس از اینکه مدتی به صدای ناله و فریاد دیگران گوش داد، او خاموش شد و ناگهان با عصبانیت گفت: این چه فریاد و هیاهوست؟
به گیتی بسی چیز زشت و نکوست
به هر کس دهد آنچه روزی اوست
هوش مصنوعی: در دنیا چیزهای زیادی وجود دارد که هم خوب و هم بد هستند و هر فردی به میزان روزی و سرنوشت خود از آن‌ها برخوردار می‌شود.
بسا کس که بر خورد و هرگز نکاشت
بسا کس که کارید و بر برنداشت
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد وجود دارند که به موفقیت می‌رسند اما هیچ تلاشی در این مسیر نمی‌کنند، و در عوض، افرادی هم هستند که زحمت می‌کشند و تلاش می‌کنند اما نتیجه‌ای از کارشان نمی‌گیرند.
بسا زار و بیمار و نومید و سست
که مُردش پزشک و ببود او درست
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که بیمار، ناامید و ضعیف به نظر می‌رسند و پزشک آنها را ناتوان تشخیص می‌دهد، اما در واقع وضعیتشان بهتر از آن است که فکر می‌شود و زنده می‌مانند.
بزرگ آن نباشد که شاه و سترگ
بزرگ آنکه نزدیک یزدان بزرگ
هوش مصنوعی: بزرگی به این نیست که انسان مقام و قدرت زیادی داشته باشد، بلکه بزرگی واقعی در نزدیکی و نزدیکی به خداوند است.
کشیدن کمان است پیمان شاه
چو بوداین چه بایست گنج و سپاه
هوش مصنوعی: زمانی که پیمان و عهد یک پادشاه مانند کشیدن کمان باشد، باید بدانیم که این چه نیازی به گنج و نیرو دارد.
سلیح ار ندارم نه لشکر نه گنج
دل و زور دارم به هنگام رنج
هوش مصنوعی: اگر سلاح و لشکری ندارم و حتی ثروتی هم نیست، تنها چیزی که دارم، دل و قدرتی است که در زمان‌های سخت به کار می‌آید.
خرد جوشن و بازوام خنجرست
هنر گنج و تیر و سنان لشکرست
هوش مصنوعی: عقل و دانش مانند زره‌ای است که انسان را در برابر خطرات محافظت می‌کند و هنر و مهارت مانند ابزاری هستند که در میدان جنگ به کار می‌آیند.
کرا نازمودی گه نام و لاف
نشاید شمردنش خوار از گزاف
هوش مصنوعی: اگر کسی را با نام و فخرش نشناسی، نباید به سادگی و بی‌توجهی به او بی‌اعتنایی کنی.
ز یکی چراغ آتش افروختن
توان بیشهٔ بی کران سوختن
هوش مصنوعی: با روشن کردن یک چراغ می‌توان آتش را افروخت، اما در شعله‌های یک جنگل وسیع، امکان سوزاندن زیادی وجود دارد.
به شاه آگهی داد سالار بار
بدو گفت شه رو ورا ایدر آر
هوش مصنوعی: سالار بار به شاه اطلاع داد و گفت که: پادشاه، به سوی این ناحیه بیاید.
بود ابلهی غرچه ای بی گمان
بخندیم باری بدو یک زمان
هوش مصنوعی: یک فرد نادان و نابلد وجود دارد که بدون هیچ شکی، ما باید یک بار به او بخندیم.
به سیلی رگ سرش پیدا کنیم
خمار شبانه بدو بشکنیم
هوش مصنوعی: به دنبال راهی هستیم تا رنج و دردی که در شب احساس کردیم را بفرستیم و آرامشی پیدا کنیم.
کسی به نداند کشیدن ستم
ز درویش جایی که بینی دژم
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند بفهمد که ظلم کردن به درویش چه عواقبی دارد، بخصوص زمانی که در جایی غمگین و افسرده هستی.
چو پیش شه آمد زمین داد بوس
بپرسید شاهش ز روی فسوس
هوش مصنوعی: به محض این که فردی به حضور پادشاه رسید، به زمین سجده کرد و بوسه‌ای بر خاک آن زد. سپس پادشاه از او در مورد موضوعی پرسید و به خاطر بزرگی و مقامش، از او پاسخ خواست.
که داماد فرخنده شاد آمدی
از ایران شتابان چو باد آمدی
هوش مصنوعی: داماد خوشبخت و شاد، به سرعت مانند باد از ایران به اینجا آمدی.
به بالا بلندی و آکنده یال
چه نامی بدین شاخ و این برز و بال
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که سخن درباره موجودی با قامت بلند و یالی پرپشت است. به نوعی از زیبا و بزرگ بودن آن موجود سخن می‌گوید و به وجودش اشاره دارد.
بدو گفت گرد سپهبد نژاد
مرا باب نامم کمان کش نهاد
هوش مصنوعی: سردار سپهبد به او گفت: نام من به خاطر کمان کشیدنم بوده و به همین دلیل به من این نام داده‌اند.
به دامادی شه گر آیم پسند
بخواهم کشید این کمان بلند
هوش مصنوعی: اگر به مراسم ازدواج شاه بروم، دوست دارم که این کمان بلند را بزنم.
چنانش کشم چون برآرم به زه
که بپسندی و گویی از دل که زه
هوش مصنوعی: من او را به اندازه‌ای می‌کشم که وقتی به او برسم، تو خوشنود شوی و از دل بگویی: "این همان چیزی است که می‌خواستم."
بدو گفت شاه ار کشی این درست
به یزدان که فرزند من جفت تست
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: اگر تو او را بکشی، این کار در نظر یزدان درست نیست، زیرا که او همسر فرزند من است.
وگر نایی از راه پیمان برون
ز دار اندر آویزمت سرنگون
هوش مصنوعی: اگر از پیمان خارج شوی و بی‌وفا باشی، سر تو را از دار بینداختم و به زیر خواهم آورد.
بدین خورد سوگند و خط داد شاه
گوا کرد چند از مهان سپاه
هوش مصنوعی: او به این خورد سوگند یاد کرد و شاه گواهی داد که چند تن از بزرگان سپاه را در میان دارد.
چو شد بسته پیمانشان زین نشان
کمان آوریدند ده تن کشان
هوش مصنوعی: وقتی که پیمانشان کامل شد، ده نفر با کمان‌های آماده به راه افتادند.
نشسته به نزد پدر ماه چهر
شده گونه از روی و لرزان ز مهر
هوش مصنوعی: دختر زیبا و دلربا کنار پدرش نشسته است و چهره‌اش روشن و پر از محبت به نظر می‌رسد، در حالی که با شرم و خجالت کمی لرزان است.
سپهبد چو باید به زانو نشست
به دیدار دلبر بیازید دست
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده باید به زانو در بیاید، برای دیدار با محبوبش دست به کار می‌شود و تلاش می‌کند.
کمان را ز بالای سر برفراشت
به انگشت چون چرخ گردان بگاشت
هوش مصنوعی: کمان را با دست از بالای سر بلند کرد و با انگشتش مانند چرخ گردان آن را رها کرد.
به زانو نهاد و به زه بر کشید
پس آنگاه نرمک سه ره در کشید
هوش مصنوعی: او به زانو افتاد و تیر را از کمان کشید، سپس به آرامی سه بار تیر را رها کرد.
چهارم درآهخت از آنسان شگفت
که هر دو کمان گوشه گوشش گرفت
هوش مصنوعی: در این مصرع، شاعر به توصیف حالتی شگفت‌آور می‌پردازد که شخصی، با حالتی خارق‌العاده، توجهش را به چیزی جلب کرده است. او به قدری تحت تأثیر این حالت قرار گرفته که انگار دو کمان را در گوشش قرار داده‌اند، که این خود نمادی از تعجب و شگفتی اوست. در واقع، این تصویر می‌تواند اشاره به عمق احساسی و تأثیرگذاری لحظه‌ای باشد که شخص تجربه می‌کند.
کمان کرد دو نیم و زه لخت لخت
همیدون بینداخت در پیش تخت
هوش مصنوعی: کمان را به دو نیم کرد و زه آن را به طور رها در جلوی تخت انداخت.
برآمد یکی نعره زان سرکشان
درو خیره شد شاه چون بی هشان
هوش مصنوعی: یک نفر از سرکش‌ها فریادی زد که شاه به شدت متوجه آن شد و گیج و حیران ماند.
بدو گفت کانت به گوهر رسید
بر شادی از رنجت آمد پدید
هوش مصنوعی: به او گفت که به دلیل رسیدن به هدف ارزشمند خود، شادی‌ات از دل رنج‌ها و سختی‌هایت قابل مشاهده است.
کنون جفت تست از جهان دخترم
توی فال فرخ ترین اخترم
هوش مصنوعی: حالا تو همسر من هستی و از دنیا دخترم، در طالع‌بینی من، خوش‌اقبال‌ترین ستاره من تویی.
ولیکن زمان ده که تا کار اوی
چو باید بسازم سزاوار اوی
هوش مصنوعی: اما زمان را در نظر داشته باش که آن‌طور که باید، کار او را انجام دهم که شایسته‌اش باشد.
زمان گفت ندهم که او مرمراست
اگر وی زمان خواهد از من رواست
هوش مصنوعی: زمان به من نمی‌گوید که او چه کسی است، اما اگر او از من بخواهد، نباید چیزی را از او دریغ کنم.
من اکنون ز شادی نگیرم گذر
چه دانم که باشد زمانی دگر
هوش مصنوعی: من الان آنچنان شاد هستم که به هیچ چیز دیگری فکر نمی‌کنم، چون نمی‌دانم آیا این شادی در آینده هم ادامه خواهد داشت یا نه.
ز دختر بپرسید پس شهریار
بترسید دختر ز تیمار یار
هوش مصنوعی: شاه از دختر پرسید و ترسید، زیرا دختر نگران حال یار خود بود.
که سازد نهان شه به جانش گزند
چنین گفت کای خسرو ارجمند
هوش مصنوعی: کسی که پیوسته در دلش خطر و ناراحتی است، به آرامی و به دور از چشم دیگران، اقدامی می‌کند. او به پادشاه بزرگ می‌گوید: ای پادشاه ارجمند و محترم، به این موضوع توجه کن.
گر او زور کم داشتی زین کمان
سر دار جایش بُدی بی گمان
هوش مصنوعی: اگر او قدرت کمتری داشت، به‌طور حتم جای او را می‌گرفتی و بر جای او قرار می‌گرفتی.
کنون چون گرو برد پیمان وراست
چه خواهم زمان زو که فرمان وراست
هوش مصنوعی: اکنون که او با صداقت و امانت پیمانی بسته است، چه نیازی به زمان دارم که فقط به او دستور دهم.
کس از تخمهٔ ما ز پیمان نگشت
نشاید ترا نیز از آیین گذشت
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از نسل ما به عهد خود وفا نکرده است، پس تو نیز نباید از اصول خود دست بکشی.
دروغ آزمودن ز بیچارگیست
نگوید کرا در هنر یارگیست
هوش مصنوعی: آزمایش کردن دروغ به خاطر ناتوانی است و کسی نمی‌گوید که در این کار چه کسی کمک می‌کند.
زنان را بود شوی کردن هنر
بر شوی به زن که نزد پدر
هوش مصنوعی: زنان باید هنر شوهرداری را داشته باشند، زیرا این هنر به زن کمک می‌کند تا نزد پدر خود شایسته باشد.
بود سیب خوشبوی بر شاخ خویش
ولیکن به خانه دهد بوی بیش
هوش مصنوعی: سیب خوشبویی بر شاخه‌ی درخت است، اما بوی آن بیشتر در خانه پیدا می‌شود.
زن ار چند با چیز و با آبروی
نگیرد دلش خرمی جز به شوی
هوش مصنوعی: زنی که به چیزهای مادّی و آبرو توجه داشته باشد، نمی‌تواند از زندگی‌اش لذتی ببرد و دلش شاد نخواهد شد مگر آنکه شوهر خوبی در کنار داشته باشد.
چو نیمه است تنها زن ار چه نکوست
دگر نیمه اش سایهٔ شوی اوست
هوش مصنوعی: اگر چه زن تنها و مستقل به خودی خود خوب است، اما همیشه به خاطر وجود همسرش و حمایتی که از او می‌گیرد، شایسته‌تر و بهتر به نظر می‌رسد.
اگر مامت از شوی برتافتی
چو تو شاه فرزند کی یافتی
هوش مصنوعی: اگر همسر تو از تو دور شود، مانند شاهی که فرزندی ندارد خواهی بود.
ز مردان به فرزند گیرند یاد
زن از شوی و مردان ز فرزند شاد
هوش مصنوعی: مردان از فرزندان درس و عبرت می‌گیرند، زنان از شوهران و مردان نیز از وجود فرزندان خوشحال و خوشوقت می‌شوند.
برآشفت شه گفت بر انجمن
دریغا ز بهرت همه رنج من
هوش مصنوعی: شاه از اینکه در جمع، ناامیدی خود را از دستاوردهایش می‌بیند و به خاطر سختی‌هایی که کشیده، احساس حسرت و نارضایتی می‌کند.
بتو داشتم عود هندی امید
کنون هستی از آزمون خشک بید
هوش مصنوعی: من به خاطر تو بخور عود هندی را روشن کرده بودم، حالا از امتحان و آزمون خشک، امیدوارم به وجود تو به زندگی بازگردم.
گمان نام بردمت ننگ آمدی
گهر داشتم طمع سنگ آمدی
هوش مصنوعی: به خاطر خیال تو و یاد تو، احساس شرم و ننگ کردم، زیرا فکر می‌کردم که تو از گوهر و ارزش‌های بالایی برخورداری، اما در عمل به سنگ و کج‌فکری رسیدم.
برو کت شب تیره گم باد راه
ز پس آتش و باد و در پیش چاه
هوش مصنوعی: برو و در آن شب تاریک گم شو، باد و آتش در پشت‌سر تو هستند و در مقابل، یک چاه قرار دارد.
اگر مرغ پران شوی ور پری
پیی زین سپس کاخ من نسپری
هوش مصنوعی: اگر به بال و پر بگشایی و پرواز کنی، دیگر نباید به کاخ من بیندیشی.
ز هر کس پشیمان تر آن را شناس
که نیکی کند با کسی ناسپاس
هوش مصنوعی: بهتر است آن کسی را بشناسی که از دیگران بیشتر احساس پشیمانی می‌کند، زیرا او با کسی که از خوبی‌هایش قدردانی نمی‌کند، نیکی کرده است.
نهادش کف اندر کف پهلوان
که تازید زود از برم هر دوان
هوش مصنوعی: او دستش را در دست رستم گذاشت و سریع از پیش من دور شد.
اگرتان بود دیر ایدر درنگ
نبینید جز تیرباران و سنگ
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهید دیرتر از اینجا بروید، هیچ چیزی جز تیر و سنگ نخواهید دید.
سپهبد گشاد از دو بازوی خویش
ز یاقوت رخشان دو صد پاره پیش
هوش مصنوعی: سپهبد با قدرت و توانایی خود، از دو بازویش به جلو آمده و مثل یاقوت درخشان، دو صد تکه را پیش روی خود قرار داده است.
بر افشاند بر تاج دلدار ماه
شد از شهر بیرون هم از پیش شاه
هوش مصنوعی: ماه از شهر بیرون آمد و بر سر عشق خود تاجی زیبا نهاد.
نشاندش بر اسپ و میان بست تنگ
همی رفت پیشش به کف پالهنگ
هوش مصنوعی: او را بر روی اسب نشاند و با کمربند محکم میان آن گرفت. در این حال، او به آرامی با دست خود به زمین کنترل می‌کرد.
خبر یافت بازارگان کاو برفت
به بدرود کردنش بشتافت تفت
هوش مصنوعی: خبر رسید که بازرگانی به سفر رفته است و کسی برای وداع با او شتابان به طرفش آمد.
پسش برد یک کیسه دینار زرد
ابا توشه و بارهٔ ره نورد
هوش مصنوعی: او از خود یک کیسه پر از سکه‌های طلایی به همراه داشت تا در سفرش به کار بگیرد.
بدو داد و برگشت زی خانه باز
خبر شد به نزد شه سرفراز
هوش مصنوعی: او به سرعت به خانه برگشت و خبر را به پادشاه بزرگ رساند.
بخواندش بپرسید کاین مرد کیست
بدو مهر جستن ترا بهر چیست
هوش مصنوعی: او را صدا زد و پرسید که این مرد کیست و محبت تو به او به چه دلیل است؟
زبان مرد بازارگان برگشاد
همه داستان پیش شه کرد یاد
هوش مصنوعی: زبان تاجر به راه افتاد و تمام داستان‌ها را به خاطر پادشاه بازگو کرد.
ز راه و ز دزدان و از کار اوی
ز زور و ز مردی و پیکار اوی
هوش مصنوعی: این بیت به بیان چالش‌ها و موانع در مسیر زندگی اشاره دارد. یعنی در راه زندگی با مشکلات، دشمنان و سختی‌های ناشی از قدرت و شجاعت باید روبرو شد. در واقع، سخن از تلاش و مبارزه در برابر سختی‌ها و خطرهاست.
رخ شاه از انده پر آژنگ شد
ز کرده پشیمان و دلتنگ شد
هوش مصنوعی: چهره شاه از غم پر از نشانه‌های اندوه شد و از کارهایش پشیمان و نگران گشت.
به دل گفت شاید که هست این جوان
ز پشت کیان یا ز تخم گوان
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم شاید این جوان از نسل بزرگان و پادشاهان باشد یا از خانواده‌ای با ریشه‌های nobility.
اگر او نبودی چنین نامدار
ز لؤلؤ نکردی به پیشم نثار
هوش مصنوعی: اگر تو نبودیو این قدر معروف نمی‌شدی، پس این لؤلؤها را به پای من نمی‌ریختی.
سری با دو صد گرد گردن فراز
فرستاد کآریدش از راه باز
هوش مصنوعی: کسی سر و گردن بلندی فرستاد تا او را به راه راست هدایت کند.
مجویید گفت از بن آیین جنگ
به خوشی بکوشید کآید به چنگ
هوش مصنوعی: در پی کینه و دشمنی نباشید، بلکه تلاش کنید تا به خوشی و آرامش برسید، زیرا این شادی و خوشی در نهایت به دستتان خواهد آمد.
دوم روز نزدیکی چشمه سار
رسیدند زی پهلوان سوار
هوش مصنوعی: در روز دوم به کنار چشمه‌ای رسیدند و نزد پهلوانی سوار آمدند.
سپهبد چو دید آسمان تیره فام
بزد بر سر اسپ جنگی لگام
هوش مصنوعی: سپهبد وقتی که آسمان را با رنگ تیره مشاهده کرد، بر سر اسب جنگی‌اش لگام زد.
درآمد به هنجار ره ره نورد
ز زین کوهه آویخت گرز نبرد
هوش مصنوعی: ره‌رو به خوبی و با نظم به سمت هدف خود پیش رفت و در این مسیر سخت، به خوبی آماده و مسلح بود.
دمان شد سنان بر همه کرد راست
خروشید کاین گرد و تازش چراست
هوش مصنوعی: در اینجا، اشاره‌ای به زمان و مکان است که در آن سنان (تیر) به سمت هدفی هدایت می‌شود و صدا و هیاهویی ایجاد می‌کند. پرسش به وجود آمده این است که چرا این گرداب و این شورش و تلاطم وجود دارد. به عبارت دیگر، گویی در حال بررسی اوضاعی هستند که به نظر می‌رسد بی‌دلیل و غافلگیرکننده است.
بدو پیشرو گفت فرمود شاه
که تابی عنان تکاور ز راه
هوش مصنوعی: شاه به پیشرو گفت که باید مسند را رها کند و از مسیر دور شود.
همی گوید ار بازگردی برم
ازین پس تو باشی سر لشگرم
هوش مصنوعی: اگر تو به من برگردی، من از این پس فرماندهی لشکر تو را بر عهده می‌گیرم.
همی گوید ار باز گردی برم
ازین پس تو باشی سر لشگرم
هوش مصنوعی: می‌گوید اگر دوباره به من بازگردی، از این به بعد تو فرمانده سپاه من خواهی بود.
همه کشور و گنج و گاهم تراست
برم بیشی از دیده و دست راست
هوش مصنوعی: تمام کشور و ثروت و دامان من از آن توست، حتی بیشتر از آنچه که با چشم و دستم می‌توانم ببینم و لمس کنم.
نتابم سر از رای تو اندکی
تنِ ما دو باشد دل و جان یکی
هوش مصنوعی: نمی‌توانم از نظر تو فاصله بگیرم، چرا که جسم ما دو بخش دارد ولی دل و جان ما یکی است.
چنین داد پاسخ که شه را بگوی
که چیزی که هرگز نیابی مجوی
هوش مصنوعی: او به او گفت: به پادشاه بگو که چیزی را که هرگز به دست نخواهی آورد، جستجو نکن.
پی صید جسته شده تیز گام
چه تازی همی خیره در دست دام
هوش مصنوعی: یک تازی، با سرعت و دقت، در پی شکار است و با دقت به دام نگاه می‌کند.
هر آن خشت کز کالبد شد به در
برآن کالبد باز ناید دگر
هوش مصنوعی: هر سنگی که از جسم ما جدا شود، دیگر به آن جسم باز نخواهد گشت.
گهر داشتی ارج نشناختی
به نادانی از کف بینداختی
هوش مصنوعی: اگر جواهری در دست داشتی و به علت نادانی ارزش آن را نشناختی، آن را به آسانی از دست خواهی داد.
بر چشم آن کس دو دیده تباه
کجا روشن آید درفشنده ماه
هوش مصنوعی: چشم کسی که دو چشمانش خراب و نابود شده باشد، نمی‌تواند روشنایی ماه را ببیند.
ندانی همی زشت کردار خویش
بدانی چو پاداشت آید به پیش
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که رفتار زشت تو چه عواقبی دارد، اما وقتی نتیجه‌اش نمایان شود، آن را خواهی فهمید.
نه آگه بود مست بی هُش ز کار
شود آگه آن گه که شد هوشیار
هوش مصنوعی: مستی که از کارها خبر ندارد، زمانی می‌فهمد که به حالت هوش برگردد.
به فرمان اگر بست باید میان
چرا باید آمد سوی رومیان
هوش مصنوعی: اگر دستور می‌رسد، باید درنگ کرد. پس چرا باید به سوی رومیان پیش رفت؟
بر شاه ایرانم امید هست
هوش مصنوعی: امیدواری به شاه ایران دارم.
چراغم چه باید چو خورشید هست
هوش مصنوعی: چراغ من چه نیازی دارد وقتی که خورشید در آسمان وجود دارد؟
کرا پر طاووس باشد به باغ
چگونه نهد دل به دیدار زاغ
هوش مصنوعی: هر کس که در باغ طاووس باشد، چگونه دلش می‌تواند به دیدار زاغ برود؟
به دست شهان بر چو خو کرد باز
هوش مصنوعی: در دست پادشاهان، مانند پرنده‌ای که به زمین می‌افتد و طاقت پرواز ندارد، در حالتی خسته و بی‌تابی به سر می‌برد.
شود زآشیان ساختن بی نیاز
هوش مصنوعی: از لانه ساختن و آشیانه ساختن بی‌نیاز می‌شود.
بهین جای هر جا که باشم مراست
کجا گور و دشتست و آب و گیاست
هوش مصنوعی: هر جا که باشم، بهترین مکان برای من همانجاست، چه آنجا قبر باشد، چه دشت، یا آب و گیاه.
نیایم ز پس باز ازین گفته بس
ز پس باد رویم گر آیم ز پس
هوش مصنوعی: اگر بخواهم دوباره به عقب برگردم و درباره این گفته صحبت کنم، بهتر است که بروم و از آن دور شوم. اگر دوباره به عقب برگردم، بهتر است که دیگر چیزی نگویید.
کنون گر نتابید زی شه عنان
ز گفتن گرایم به گرز و سنان
هوش مصنوعی: اکنون اگر فرمانی از شاه نرسم، به سمت نبرد و استفاده از سلاح خواهم رفت.
سخن کس نیارست کردن دراز
همه خوار و نومید گشتند باز
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانست سخن طولانی بگوید و همه به ناامیدی و خوار شدن دچار شدند.
سپهبد شتابید نزدیک ماه
زمانی برآسود و برداشت راه
هوش مصنوعی: سردار با شتاب به سمت ماه رفت و بعد از مدتی استراحت، راه خود را ادامه داد.
به سوی بیابان مصر از شتاب
همی راند یک هفته بی خورد و خواب
هوش مصنوعی: در حال سفر به سمت بیابان مصر بودند و به قدری با شتاب می‌رفتند که یک هفته بدون خوردن و خوابیدن ادامه دادند.

حاشیه ها

1392/01/03 00:04
امین کیخا

بیواره غریب ، کواژه طعنه و شوخی

1392/01/03 13:04
امین کیخا

(تو مردی یک اسبه) جالب است یک اسبه به معنی ناچیز و فکسنی معنی می دهد در زبان انگلیسی اینجا هم چنین است . برای مثال شعری از Chris de burg که میگوید there was a girl in a one horse town که چنین ترجمه تحت لفظی می شود ، دختری بود در شهری یک اسبه ، که باید چنین اصلاح شود دختری بود در یک شهر فکسنی و کوچک گویی یکی هستند

1392/01/03 14:04
امین کیخا

اژنگ یعنی چین و اژ stick کف کفش فوتبال است و روی لأستیک ماشین و اژیدن مصدر ان ، اژیده یعنی دندانه دار لغت بسیار زیباست چون در صورت کاربردش دیگر لازم نیست مضرس و استوک و corrugated را به کار ببریم استوک به غلت (غلط) بجای stickانگلیسی کاربرد دارد باشد مورد لطف دانایان قرار گیرد