بخش ۷۸ - رفتن گرشاسب به شام
سمند سرافراز را کرد زین
برون رفت تنها به روز گزین
همه برد هر چش نبد چاره زوی
سوی شام زی بادیه داد روی
یکی ریدک ترک با او به راه
ز بهر پرستش به هر جایگاه
بدان بی سپاه و بنه شد برون
که تا کس نداند چرا و نه چون
شتابان نوند ره انجام را
عنان داده او را و دل کام را
شده چشم چشمه ز گردش به بند
دل غول و دیو از نهیبش نژند
سنانش از جهان کرده نخچیر گاه
کمانش از کمین بسته بر چرخ راه
بدام کمندش سر نرّه گور
ز شمشیرش اندر دل شیر شور
ز ناگه بَرِ مرغزاری رسید
درختان بار آور و سبزه دید
لب مرغ هر سو گلی مشکبوی
یکی چشمه چون چشم سوکی دروی
همه آب آن چشمه روشن چو زنگ
چو از آینه پاک بزدوده زنگ
تو گفتی یکی بوته بد ساخته
به جوش اندرو سیم بگداخته
بر چشمه شیری شخاوان زمین
دمان بر دم گوری اندر کمین
چو زد چنگ و گور اندر آورد زیر
بزد بانگ بر باره گرد دلیر
سبک دست زی تیغ پیکار کرد
به زخمی که زد هر دو را چار کرد
درختی بکند از لب آبگیر
برافروخت آتش ز پیکان تیر
بر آن آهنی نیزه یل فکن
زد آن گور چون مرغ بر بابزن
هنوز اندر این کار بد سرفراز
رسیدند دو پیک نزدش فراز
ز خاور همی آمد آن و این ز روم
بسی یافته رنج و پیموده بوم
درخت و گل و سبزه دیدند و آب
زمین جای نخچیر و آرام وخواب
زیک دست گور و زیک دست شیر
میان کرده آتش سوار دلیر
چران گردش اندر نوند سمند
گره کرده بر یال خم کمند
برو زآن شگفت آفرین خوان شدند
به خوردن نشستند و هم خوان شدند
هنوز آن دو تن را کبابی به دست
شده خیره از خورد او وز نشست
بُد از گور پردخته گرد دلیر
همه خورده تنها و نابوده سیر
چو پردخت از آن هر دو پرسش گرفت
که هر جا که دانید چیزی شگفت
بگویید تا دانش افزایدم
مگر دل به چیزی بیارایدم
جدا هر یکی هر شگفتی که دید
همی گفت هر گونه و او شنید
سخن راند رومی سر انجام کار
که دیدم شگفتی در این روزگار
شه روم را دختری دلبر است
که از روی رشک بت آزرست
نگاری پری چهره کز چرخ ماه
نیارد بدو تیز کردن نگاه
دل هر شهی بسته مهر اوست
بر ایوانها پیکر چهر اوست
ز بهرش پدر رنگی آمیختست
کمانی ز درگه برآویختست
نهادست پیمان که هرک این کمان
کشد دختر او را دهم بی گمان
ز زور آزمایان گردن فراز
بسا کس شد و گشت نومید باز
بشد شاد از این پهلوان گزین
چو باد بزان اندر آمد به زین
به جان بویه یار دلبر گرفت
شتابان ره رومیه برگرفت
دو منزل چو بگذشت جایی رسید
برهنه بسی مردم افکنده دید
یکی بهره خسته دگر بسته دست
غریوان و غلتنده بر خاک پست
بپرسید کز بد چه افتادتان
به کین دام بر ره که بنهادتان
خروشید هر یک دل از غم ستوه
که بازارگانیم ما یک گروه
ز مصر آمده روم را خواسته
ابا کاروانی پر از خواسته
چهل دزد ناگاه بر ما زدند
ببستندمان و آنچه بُد بستدند
هنوز آنک از پیش تو گردشان
رسی گر کنی رای ناوردشان
بشد تافته دل یل رزمجوی
سوی رهزنان رزم را داد روی
بر آن رهزنان بانگ برزد به کین
که گیرید یکسر سر خویش هین
وگرنه همه کاروان بار بست
ستانم کنم تان به یک بار پست
شما را بس از بازوی چیر من
اگر تان رود سر ز شمشیر من
به پاسخش گفتند بد ساختی
که بر دم ما طمع را تاختی
نه هرکز پی شیر شد خورد گور
بسا کس که از شیر شد بخت شور
سپردی تو نیز اسپ و کالای خویش
ببینی کنون پست بالای خویش
سپهبد برانگیخت سرکش سمند
به ناوردشان گردی اندر فکند
درآمد چنان زد یکی را به تیغ
کجا سرش چون ماغ بر شد به میغ
بزد نیزه بر گرده گاه دو گرد
برآورد و زد بر زمین کرد خرد
یکی را چنان کوفت گرز از کمین
که ماند اسپ با مرد زیر زمین
دگر یکسر از زین فرو ریختند
به زنهار از او خواهش انگیختند
برهنه به جان دادشان زینهار
ستد اسپشان و آلت کارزار
بر مردم کاروان رفت شاد
جدا کالای هر کسی باز داد
بدادش به بازارگانان همه
شدندش روان تا سوی رومیه
دگر هر که در ره ز رفتن بماند
به هر اسپ دزدی یکی بر نشاند
سوی رومیه شاد با فرّهی
شد و کرد با کاروان همرهی
یکی مایه ور مرد بازارگان
شد از کاروان دوست با پهلوان
همه راهش از دل پرستنده بود
به هرکارش از پیش چون بنده بود
نهان راز خود پهلوان سر به سر
بُدش گفته جز نام خویش و پدر
همه راه اگر تازه بُد گر کهن
ز دخت شه روم بُدشان سخن
چو آمد بر میهن و مان خویش
ببردش به صد لابه مهمان خویش
به آزادی از پیش شایسته جفت
هنر هر چه زو دید یکسر بگفت
یکی باغ بودش در اندر سرای
بر قصر شه چون بهشتی به جای
شراعی بزد بر لب آبگیر
بیاراست بزمی خوش و دلپذیر
شب و روز با باده و رود و ساز
همی داشتش جفت آرام و ناز
گهی خفت بر سنبل و نو سمن
گهی با چمانه چمان در چمن
زنی دایه دختر شاه بود
که بازارگان را نکو خواه بود
بر جفت بازارگان بامداد
بیامد به سویش همی مژده داد
هوا زی جهان پهلوان را بدید
که در سایه گل همی مل کشید
یکی سرو با خسروانی قبای
به فر و به فال همایون همای
رخش چون مه گرد ماه بلند
زمانه برافکنده مشکین کمند
دو لب همچو بر لاله گرد عبیر
تو گفتی که حورا بدش داده شیر
چو شد سیر شیر و به دایه سپرد
لبش را به گیسوی مشکین سترد
همیدون همه فرّ و فرهنگ و هوش
درو زور مردی و گردی بهجوش
بپرسید کاین مرد بی واره کیست
که گستاخی اش سخت یکبارگیست
ندانمش گفت از هنر وز نژاد
ولیکن چنان کس ز مادر نزاد
به زور و سواری و فرهنگ و برز
بدرّد دل کوه خارا به گرز
از آهنش نیزه و وز آهن سپر
میان تنگ و پیلش درآید ببر
به دیدار رخ جان فزاید همی
به گفتار خوش دل رباید همی
به دل دختر شاه را هست دوست
همه روز گفتارش از چهر اوست
بدین روی با شویم آمد ز راه
بخواهد کشیدن کمان پیش شاه
هم از راه و دزدان بگفت آنچه بود
سلیحش همه یک یک او را نمود
ببد دایه دل خیره آمد دوان
سخن راند با دختر از پهلوان
ز گردی و از رای و فرهنگ او
ز بالا و از فرّ و اورنگ او
شکیبایی از لاله رخ دور شد
هوا در دلش نیش زنبور شد
همی بود تا گشت خور زردفام
ز مهر سپهبد برآمد به بام
بدیدش همان جای بر تخت خویش
یکی بالغ و کاله می به پیش
جوانی که از فر و بالا و چهر
همی مه بر او آرزو کرد مهر
دو رخ چون دو خورشید سنبل پرست
برآورده شب گرد خورشید دست
یکی مرغ بر شاخسار از برش
که بودی گه بزم رامشگرش
از و مه دگر مرغکی خوبرنگ
همی آشیان بستد از وی به چنگ
سپهدار بگشاد بر مرغ تیر
ز پروازش افکند در آبگیر
به دل گرمتر شد بت ماه چهر
هوا کرد جانش به زندان مهر
شد از بام لاله زریری شده
دونوش از دم سرد خیری شده
تو گفتی که از آتش مهر و شرم
به تن برش هر موی داغیست گرم
چو دایه رخ ماه بی رنگ دید
بپرسید کت نو چه انده رسید
جهان بر دلم زین ترنجیده شد
بگو کز که جان تو رنجیده شد
چنین داد پاسخ کزاین نوجوان
دلم شد به مهر اندورن ناتوان
یکی بند بر جانم آمد پدید
که دارد به دریای بی بن کلید
بترسم که با آن کمان سر فراز
نتابد بماند غم من دراز
به بد نام هر جای پیدا شوم
به نزد پدر نیز رسوا شوم
درین ژرف دریای نابن پذیر
تو افکندیم هم توام دست گیر
به نزدیک او پای مَردم تو باش
بدین درد درمان دردم تو باش
بگفت این و از هر دو بادام مست
به پیکان همی سفت دُر بر جمست
بدو دایه گفت آخر انده مدار
که کارت هم اکنون کنم چون نگار
به هر کار بر نیک و بد چاره هست
جز از مرگ کش چاره ناید به دست
چو از باغ چرخ آفتاب آشکار
به رنگ خزان شست رنگ بهار
بر جفت بازارگان رفت زود
ز هر در سخن گفت و چندی شنود
ز گرد سپهبد بپرسید باز
که چون است مهمانت را کار و ساز
ز کار کمان هیچ دارد پسیچ
سخن راند از دختر شاه هیچ
چنین داد پاسخ که تا روز دوش
به یادش دمادم کشیدست نوش
به می در همی زد دم سرد و گفت
رخش دیدمی باری اندر نهفت
که گر بینمش چهر و افتد خوشم
کمان را به انگشت کوچک کشم
تو نیز ار توان چاره ای کن ز مهر
که یکدیگران را ببینند چهر
ز دیدار باشد هوا خاستن
ز چشمست دیدن ز دل خواستن
گمانست در هر شنیدن نخست
شنیدن چو دیدن نباشد درست
بدو گفت دایه که کامت رواست
اگر میهمان ترا این هواست
تو رو ساز کن گلشن و گاه را
که امشب بیارم من آن ماه را
به پیمان که غواص گرد صدف
نگردد کزو گوهر آرد به کف
در گنج را دزد نکند تباه
کلیدش نجوید سوی قفل راه
برین بست پیمان و چون باد تفت
بر دختر آمد بگفت آنچه رفت
وزین سو بشد جفت بازارگان
به مژده بر شاه آزادگان
بسازید در گلشن زرنگار
یکی بزم خرّم تر از نو بهار
به خوبی چو گفتار آراسته
به خوشی چو با ایمنی خواسته
به جام بلورین می آورد ناب
برآمیخت با مشک و عنبر گلاب
یل پهلوان را به شادی نشاند
ز رامش برو جان همی برفشاند
چو شب گیل شد در گلیم سیاه
ورا زرد گیلی سپر گشت ماه
همه خاک ازو گرد مشگین گرفت
همه آسمان نوک ژوپین گرفت
بخش ۷۷ - در صفت سفر: پدر گفت گرت ازشدن چاره نیستبخش ۷۹ - آمدن دختر قیصر به دیدار گرشاسب: سوی باغ با دایه ناگه ز در
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سمند سرافراز را کرد زین
برون رفت تنها به روز گزین
هوش مصنوعی: اسب سرافراز از زین پایین آمد و به تنهایی در روز انتخابی رفت.
همه برد هر چش نبد چاره زوی
سوی شام زی بادیه داد روی
هوش مصنوعی: هرکس که در دلش اندوه و غم نباشد، زندگی او همچون سفری به شام است که در آن مشکلی وجود ندارد و به راحتی میتواند راه خود را ادامه دهد.
یکی ریدک ترک با او به راه
ز بهر پرستش به هر جایگاه
هوش مصنوعی: شخصی به همراه یک ترک به سفر میرود تا در هر مکان به عبادت بپردازد.
بدان بی سپاه و بنه شد برون
که تا کس نداند چرا و نه چون
هوش مصنوعی: بدانید که او بدون هیچ نیرویی و جمعیتی خارج شد تا کسی نداند که چرا و چگونه این کار را کرده است.
شتابان نوند ره انجام را
عنان داده او را و دل کام را
هوش مصنوعی: با سرعت به سوی مقصد حرکت میکند و کنترل او را در دست دارد، در حالی که دلش از خوشحالی پر است.
شده چشم چشمه ز گردش به بند
دل غول و دیو از نهیبش نژند
هوش مصنوعی: چشم چشمه به خاطر گردش، در حیرت و شگفتی قرار گرفته است و دل غول و دیو از صدای آن به لرزه درآمده است.
سنانش از جهان کرده نخچیر گاه
کمانش از کمین بسته بر چرخ راه
هوش مصنوعی: سلاحش را از دنیا به شکار برده و کمانش را در کمین آماده کرده تا به هدفی که در افق است، تیراندازی کند.
بدام کمندش سر نرّه گور
ز شمشیرش اندر دل شیر شور
هوش مصنوعی: فردی با قدرت و تسلطی شگفتآور به دام افتاده و در برابر او، حتی قویترین و خطرناکترین موجودات نیز احساس ترس و وحشت میکنند. توانایی او به قدری زیاد است که میتواند بر دل دلیران هم تسلط یابد.
ز ناگه بَرِ مرغزاری رسید
درختان بار آور و سبزه دید
هوش مصنوعی: به ناگاه به مزرعهای رسید که در آن درختان میوهدار و چمنزار سبز بود.
لب مرغ هر سو گلی مشکبوی
یکی چشمه چون چشم سوکی دروی
هوش مصنوعی: در هر طرف لب مرغی بویی خوش و معطر است، مانند چشمهای که زیبایی چشمان یک درویش را تداعی میکند.
همه آب آن چشمه روشن چو زنگ
چو از آینه پاک بزدوده زنگ
هوش مصنوعی: تمام آب آن چشمه روشن و زلال است، مانند آینهای که زنگار آن پاک شده باشد.
تو گفتی یکی بوته بد ساخته
به جوش اندرو سیم بگداخته
هوش مصنوعی: تو گفتی که یک بوته ساخته شده است و درون آن، فلز نقره در حال ذوب شدن است.
بر چشمه شیری شخاوان زمین
دمان بر دم گوری اندر کمین
هوش مصنوعی: در جوار چشمهای که مایه حیات است، بر کوهی از زمین، گوری در انتظار نشسته است.
چو زد چنگ و گور اندر آورد زیر
بزد بانگ بر باره گرد دلیر
هوش مصنوعی: زمانی که به موسیقی دست میزند و صدای آن را در فضا میافکند، احساس شجاعت و قدرتی را در جهان منتشر میکند.
سبک دست زی تیغ پیکار کرد
به زخمی که زد هر دو را چار کرد
هوش مصنوعی: او با چالاکی و مهارت، در نبرد به شمشیر کشید و زخمهایی که بر هر دوی آنها زد، به نوعی ختم به نتیجهای کرد که هر دو را به وضعیت دشواری گرفتار کرد.
درختی بکند از لب آبگیر
برافروخت آتش ز پیکان تیر
هوش مصنوعی: درختی در کنار آبگیر رویید که شعلهای از تیرکمانی زبانه کشید.
بر آن آهنی نیزه یل فکن
زد آن گور چون مرغ بر بابزن
هوش مصنوعی: نمیتوانی با قدرت و ضربهای مثل نیزهای برتر از آهن، به دشمن آسیب بزنی، اما گور به جستجوی خود مشغول است و بیخبر از خطرات اطرافش به پرواز در میآید.
هنوز اندر این کار بد سرفراز
رسیدند دو پیک نزدش فراز
هوش مصنوعی: هنوز در این ماجرا، دو پیامرسان با افتخار به نزد او آمدند.
ز خاور همی آمد آن و این ز روم
بسی یافته رنج و پیموده بوم
هوش مصنوعی: از سوی شرق کسی میآید و از طرف روم، بسیار رنج کشیده و سرزمینها را زیر پا گذاشته است.
درخت و گل و سبزه دیدند و آب
زمین جای نخچیر و آرام وخواب
هوش مصنوعی: درختان، گلها و سبزههای سبز را مشاهده کردند و سرزمین آبدار به محل شکار و مکانی برای آرامش و خواب تبدیل شده است.
زیک دست گور و زیک دست شیر
میان کرده آتش سوار دلیر
هوش مصنوعی: به یک سو گور و به سوی دیگر شیر، میان آنها آتش را به جان شجاعی انداختهاند.
چران گردش اندر نوند سمند
گره کرده بر یال خم کمند
هوش مصنوعی: چرا اسب در حال گردش و دور زدن است و همچنین یال خود را به کمند پیچیده است؟
برو زآن شگفت آفرین خوان شدند
به خوردن نشستند و هم خوان شدند
هوش مصنوعی: برو، چون آن خالق شگفتانگیز به مهمانی آمده است. آنها شروع به خوردن و همچنین آواز خواندن کردند.
هنوز آن دو تن را کبابی به دست
شده خیره از خورد او وز نشست
هوش مصنوعی: دو نفر هنوز در حال بهت و حیرتاند و نمیتوانند باور کنند که چگونه کبابی که در دست دارند، اینگونه آنها را مجذوب کرده و بر آنها تأثیر گذاشته است.
بُد از گور پردخته گرد دلیر
همه خورده تنها و نابوده سیر
هوش مصنوعی: از گور بیرون آمده و دلیر شده، همه چیز را خورده و تنها و بیکسی را تجربه کردهام.
چو پردخت از آن هر دو پرسش گرفت
که هر جا که دانید چیزی شگفت
هوش مصنوعی: وقتی که همسر پردخت از هر دو طرف سوالاتی پرسید که هر جا که چیز عجیب و جالبی را میدانید، بگویید.
بگویید تا دانش افزایدم
مگر دل به چیزی بیارایدم
هوش مصنوعی: بگویید تا من علم و دانش خود را افزایش دهم، شاید بتوانم دل را به چیزی زینت بخشم.
جدا هر یکی هر شگفتی که دید
همی گفت هر گونه و او شنید
هوش مصنوعی: هر کسی که شگفتیهایی را میدید، به طور جداگانه و با هر نوع بیان آن را توصیف میکرد و او (شخص دیگر) همهی اینها را شنید.
سخن راند رومی سر انجام کار
که دیدم شگفتی در این روزگار
هوش مصنوعی: وقتی رومی سخن میگفت، در نهایت به واقعیتی رسید که من در این روزگار شگفتیها را میبینم.
شه روم را دختری دلبر است
که از روی رشک بت آزرست
هوش مصنوعی: در شهر روم دختری زیبا و دلربا وجود دارد که زیباییاش به قدری است که حتی بتهای مشهور را هم تحت تاثیر قرار میدهد.
نگاری پری چهره کز چرخ ماه
نیارد بدو تیز کردن نگاه
هوش مصنوعی: دختر زیبایی وجود دارد که چهرهاش به قدری دلربا است که ماه هم نمیتواند شرایطش را بهبود بخشد و نگاه خود را به او خیره کند.
دل هر شهی بسته مهر اوست
بر ایوانها پیکر چهر اوست
هوش مصنوعی: دل هر پادشاهی به عشق او وابسته است و در نمایشهایش، تصویر او جلوهگری میکند.
ز بهرش پدر رنگی آمیختست
کمانی ز درگه برآویختست
هوش مصنوعی: به خاطر پدر، رنگی بر کمان آویخته شده است که از درگاه خاصی بالا رفته است.
نهادست پیمان که هرک این کمان
کشد دختر او را دهم بی گمان
هوش مصنوعی: هر کسی که این کمان را بکشد، بی تردید متعهد شدهام که دخترش را به او بدهم.
ز زور آزمایان گردن فراز
بسا کس شد و گشت نومید باز
هوش مصنوعی: بسیاری از کسانی که با قدرت و زورمداران مقابله کردند، در نهایت آسیب دیدند و ناامید شدند.
بشد شاد از این پهلوان گزین
چو باد بزان اندر آمد به زین
هوش مصنوعی: پهلوان برگزیده، از این موضوع خوشحال شد، همانطور که باد به زین اسب میوزد و در آن مینشیند.
به جان بویه یار دلبر گرفت
شتابان ره رومیه برگرفت
هوش مصنوعی: به خاطر جان بویه، یار دلبر، با شتاب به سمت روم راهی شد.
دو منزل چو بگذشت جایی رسید
برهنه بسی مردم افکنده دید
هوش مصنوعی: دو منزل را که گذر کرد، به مکانی رسید که مردم زیادی در آنجا بیپوشش و عریان جمع شده بودند.
یکی بهره خسته دگر بسته دست
غریوان و غلتنده بر خاک پست
هوش مصنوعی: یکی در حال احساس خستگی و ناتوانی است و دیگری دستش به دیواری بسته شده و بر خاکی پست و ناچیز افتاده است.
بپرسید کز بد چه افتادتان
به کین دام بر ره که بنهادتان
هوش مصنوعی: از دیگران پرسیدند که چرا دچار این مشکلات شدهاید و در دام کینهورزی که بر سر راهتان قرار دادهاند، گرفتار شدهاید؟
خروشید هر یک دل از غم ستوه
که بازارگانیم ما یک گروه
هوش مصنوعی: هر یک از ما از غم و اندوه فریاد میزند، زیرا ما همه به عنوان یک گروه در بازار کار میکنیم.
ز مصر آمده روم را خواسته
ابا کاروانی پر از خواسته
هوش مصنوعی: از مصر آمدهام و خواستهام روم را و با کاروانی پر از آرزوها.
چهل دزد ناگاه بر ما زدند
ببستندمان و آنچه بُد بستدند
هوش مصنوعی: چهل دزد ناگهان به ما حمله کردند و ما را محاصره کردند و هر چیزی که داشتیم را برداشتند.
هنوز آنک از پیش تو گردشان
رسی گر کنی رای ناوردشان
هوش مصنوعی: حتی اگر از جمع آنها پیشی بگیری، باز هم اگر تصمیم درستی نگیری، به نتیجهای نخواهی رسید.
بشد تافته دل یل رزمجوی
سوی رهزنان رزم را داد روی
هوش مصنوعی: دل شجاع و جنگجوی او به سمت دزدان جنگی گام برداشت و با آنها روبرو شد.
بر آن رهزنان بانگ برزد به کین
که گیرید یکسر سر خویش هین
هوش مصنوعی: به آن دزدها فریاد زد که برای انتقام بیدار شوید، زیرا که ممکن است همه چیز شما را به خطر بیاندازد.
وگرنه همه کاروان بار بست
ستانم کنم تان به یک بار پست
هوش مصنوعی: اگر کاروانی وجود نداشت، تمام بارها را به یک مرتبه از بین میبردم.
شما را بس از بازوی چیر من
اگر تان رود سر ز شمشیر من
هوش مصنوعی: اگر من به شما تکیه کنم، نمیتوانید از قدرت من رها شوید، حتی اگر سلاح من به سمت شما برود.
به پاسخش گفتند بد ساختی
که بر دم ما طمع را تاختی
هوش مصنوعی: به او پاسخ دادند که تو اشتباه کردی، چرا که با طمع ورزیدن به ما، خود را به خطر انداختی.
نه هرکز پی شیر شد خورد گور
بسا کس که از شیر شد بخت شور
هوش مصنوعی: در این شعر بیان میشود که همیشه نمیتوان از پی شیر یا خوشی رفت، زیرا ممکن است کسانی که به دنبال شیر یا خوشی بودهاند، با بداقبالی روبهرو شوند و نتیجه خوبی نگیرند. در واقع، جستجوی مداوم برای خوشبختی ممکن است به نتایج ناخوشایند منجر شود.
سپردی تو نیز اسپ و کالای خویش
ببینی کنون پست بالای خویش
هوش مصنوعی: تو نیز به حاکمیتی که به تو داده شده، نگاه کن و ببین که حالا در چه وضعیتی قرار گرفتهای.
سپهبد برانگیخت سرکش سمند
به ناوردشان گردی اندر فکند
هوش مصنوعی: سردار، اسب سرکش را به حرکت درآورد و در میدان نبرد، دشمنان را به زمین افکند.
درآمد چنان زد یکی را به تیغ
کجا سرش چون ماغ بر شد به میغ
هوش مصنوعی: یکی به قدری ضربهای بر کسی زد که سرش مانند ماغ (مغز) با شدت و فشردگی به سمت بالا رفت و کشیده شد.
بزد نیزه بر گرده گاه دو گرد
برآورد و زد بر زمین کرد خرد
هوش مصنوعی: او نیزهای را بر پشت گاه زد و دو بار در زمین کوبید و آن را خرد کرد.
یکی را چنان کوفت گرز از کمین
که ماند اسپ با مرد زیر زمین
هوش مصنوعی: یکی را به شدت و سختی زدند که او را از پای درآورد، به طوریکه اسبش هم در زیر خاک باقی ماند.
دگر یکسر از زین فرو ریختند
به زنهار از او خواهش انگیختند
هوش مصنوعی: آنها به طور کامل از زین پایین آمدند و به خاطر او، درخواستهایی از خود نشان دادند.
برهنه به جان دادشان زینهار
ستد اسپشان و آلت کارزار
هوش مصنوعی: در این بیت، به وضعیتی بحرانی و خطرناک اشاره شده است که تلاش و کوشش بیوقفه افراد، بدون هیچ گونه ابزار و وسیلهای، در حال انجام است. به عبارتی، آنان در برابر دشمنان قرار گرفتهاند و برای حفظ جان خود و مبارزه به هر طریق ممکن، غم و نگرانی دارند.
بر مردم کاروان رفت شاد
جدا کالای هر کسی باز داد
هوش مصنوعی: مردم کاروان به خوشحالی سفر کردند و هر کس کالای خود را پس گرفت.
بدادش به بازارگانان همه
شدندش روان تا سوی رومیه
هوش مصنوعی: همه او را به بازرگانان تحویل دادند و روانهی سرزمین روم کردند.
دگر هر که در ره ز رفتن بماند
به هر اسپ دزدی یکی بر نشاند
هوش مصنوعی: هر کس که در مسیر حرکت باز بماند، برایش یک دزد سوار بر اسب مینشیند.
سوی رومیه شاد با فرّهی
شد و کرد با کاروان همرهی
هوش مصنوعی: به سمت روم، با خوشحالی و شوکت حرکت کرد و به همراه کاروان، در سفر شرکت نمود.
یکی مایه ور مرد بازارگان
شد از کاروان دوست با پهلوان
هوش مصنوعی: یک مرد تاجر از کاروان دوستش با یک پهلوان همراه شد و به موفقیت دست یافت.
همه راهش از دل پرستنده بود
به هرکارش از پیش چون بنده بود
هوش مصنوعی: تمامی راهها و اقدامات او از دل عاشق و پرستندهاش نشأت میگیرد، به طوری که هر کاری که انجام میدهد، مانند یک بنده است.
نهان راز خود پهلوان سر به سر
بُدش گفته جز نام خویش و پدر
هوش مصنوعی: پهلوان تمامی اسرار خود را پنهان کرده و فقط نام خودش و پدرش را به دیگران گفته است.
همه راه اگر تازه بُد گر کهن
ز دخت شه روم بُدشان سخن
هوش مصنوعی: اگرچه تمامی مسیرها نو و تازه باشد، اما من همچنان در مورد دختر شاه، سخنان کهنه و قدیمی را بیان میکنم.
چو آمد بر میهن و مان خویش
ببردش به صد لابه مهمان خویش
هوش مصنوعی: وقتی که او به سرزمین و خانهاش آمد، با صدای ناله و زاری مهمانش را همراه خود برد.
به آزادی از پیش شایسته جفت
هنر هر چه زو دید یکسر بگفت
هوش مصنوعی: به آزادی، که مستحق آن است، به هر چیزی که از هنر مشاهده کرد، به طور کامل بیان کرد.
یکی باغ بودش در اندر سرای
بر قصر شه چون بهشتی به جای
هوش مصنوعی: در یک خانه باغی بود که همانند بهشتی در کنار قصر شاه قرار داشت.
شراعی بزد بر لب آبگیر
بیاراست بزمی خوش و دلپذیر
هوش مصنوعی: یک نی نوشیدنی را بر لب آبگیر برداشت و جشنی خوش و دلپذیر برپا کرد.
شب و روز با باده و رود و ساز
همی داشتش جفت آرام و ناز
هوش مصنوعی: در شب و روز، با شراب و جوی آب و موسیقی، او همیشه آرام و راحت بود.
گهی خفت بر سنبل و نو سمن
گهی با چمانه چمان در چمن
هوش مصنوعی: گاهی بر روی گلهای زیبا و تازه میخوابم و گاهی در میان چمنها به نرمش و رقص میپردازم.
زنی دایه دختر شاه بود
که بازارگان را نکو خواه بود
هوش مصنوعی: زنی شیر مادر دختر شاه را میداد که به بازرگانان خوبی میکرد.
بر جفت بازارگان بامداد
بیامد به سویش همی مژده داد
هوش مصنوعی: در آغاز روز، دو بازرگان به سوی او آمدند و به او خبر خوشی دادند.
هوا زی جهان پهلوان را بدید
که در سایه گل همی مل کشید
هوش مصنوعی: هوا دید که پهلوان بزرگ در سایه گل استراحت میکند و لذت میبرد.
یکی سرو با خسروانی قبای
به فر و به فال همایون همای
هوش مصنوعی: یک سرو بلند و زیبا با لباسی سلطنتی و با نشانههایی از خوشبختی و شگفتی.
رخش چون مه گرد ماه بلند
زمانه برافکنده مشکین کمند
هوش مصنوعی: رخش، همچون ماهی که دور پرتوی بلندش در آسمان درخشیده، دام سیاه و زیبا را گسترش داده است.
دو لب همچو بر لاله گرد عبیر
تو گفتی که حورا بدش داده شیر
هوش مصنوعی: دو لب مثل گلبرگهای لاله به عطر تو رایحهای دلانگیز دارند و تو گفتی که حوری به آنها شیر داده است.
چو شد سیر شیر و به دایه سپرد
لبش را به گیسوی مشکین سترد
هوش مصنوعی: زمانی که شیر نر سیر شد و به دایهاش سپرد، لبش را با گیسوی مشکینش نوازش کرد.
همیدون همه فرّ و فرهنگ و هوش
درو زور مردی و گردی بهجوش
هوش مصنوعی: همه چیز نشاندهندهی قدرت، دانش و هوش است، و همچنین قوت جسمانی و شجاعت هم در او بهوضوح دیده میشود.
بپرسید کاین مرد بی واره کیست
که گستاخی اش سخت یکبارگیست
هوش مصنوعی: پرسیدند این مرد بیخود کیست که جرأتش یکباره بسیار زیاد است؟
ندانمش گفت از هنر وز نژاد
ولیکن چنان کس ز مادر نزاد
هوش مصنوعی: او را نمیشناسم، نه به خاطر هنر و نه به خاطر نژادش؛ اما مطمئنم که چنین فردی از مادر به دنیا نیامده است.
به زور و سواری و فرهنگ و برز
بدرّد دل کوه خارا به گرز
هوش مصنوعی: به کمک قدرت و سواری و فرهنگ و تلاش مداوم، دل کوه سخت را با ضربهای محکم میشکافند.
از آهنش نیزه و وز آهن سپر
میان تنگ و پیلش درآید ببر
هوش مصنوعی: از آهن نیزه و سپر میسازد و در میان سختیها و مشکلات، قدرت و شجاعت خود را نشان میدهد.
به دیدار رخ جان فزاید همی
به گفتار خوش دل رباید همی
هوش مصنوعی: با دیدن چهرهی محبوب، جان انسان تازه و سرشار میشود و با کلمات دلنشین، دلها را میرباید.
به دل دختر شاه را هست دوست
همه روز گفتارش از چهر اوست
هوش مصنوعی: دختر شاه در دل خود به کسی علاقهمند است و هر روز از صحبتهای او و چهرهاش یاد میکند.
بدین روی با شویم آمد ز راه
بخواهد کشیدن کمان پیش شاه
هوش مصنوعی: به همین دلیل، همسرش به نزد او آمد تا برای ملاقات با شاه به او کمک کند.
هم از راه و دزدان بگفت آنچه بود
سلیحش همه یک یک او را نمود
هوش مصنوعی: او دربارهی راه و دزدان به طور واضح صحبت کرد و هر چیزی که به او مربوط میشد را به ترتیب برای دیگران نشان داد.
ببد دایه دل خیره آمد دوان
سخن راند با دختر از پهلوان
هوش مصنوعی: داستان به این شکل است که یک پرستار به طور ناخواسته و ناگهانی به سمت کودک میآید و در این حال با دختر پهلوان صحبت میکند.
ز گردی و از رای و فرهنگ او
ز بالا و از فرّ و اورنگ او
هوش مصنوعی: او از مقام و دانش و فرهنگ خود، و همچنین از قدرت و سلسلهاش، بالا و معتبر است.
شکیبایی از لاله رخ دور شد
هوا در دلش نیش زنبور شد
هوش مصنوعی: صبر و شکیبایی لاله باعث شد که چهرهاش از غم و اندوه دور شود، اما در درونش درد و زخم غم مانند نیش زنبور احساس میشود.
همی بود تا گشت خور زردفام
ز مهر سپهبد برآمد به بام
هوش مصنوعی: خورشید به رنگ زرد درآمد و بر فراز بام، از مهر و دوستی سپهبد طلوع کرد.
بدیدش همان جای بر تخت خویش
یکی بالغ و کاله می به پیش
هوش مصنوعی: او را در همان جایگاه بر تخت خود دید که یک مرد بزرگ و با تجربه، در پیش او نشسته است.
جوانی که از فر و بالا و چهر
همی مه بر او آرزو کرد مهر
هوش مصنوعی: جوانی که به خاطر زیبایی و عالینظریاش، دیگران به او عشق و محبت میورزند.
دو رخ چون دو خورشید سنبل پرست
برآورده شب گرد خورشید دست
هوش مصنوعی: دو چهره مانند دو خورشید درخشنده، با شगفتی به گل سنبل زمین را تزیین کرده و در شب، گرد یک خورشید نمایان شدهاند.
یکی مرغ بر شاخسار از برش
که بودی گه بزم رامشگرش
هوش مصنوعی: تا به حال، مرغی را بر شاخه درخت دیدهای که در کنار یک نوازنده نشسته و در حال نواختن موسیقی است.
از و مه دگر مرغکی خوبرنگ
همی آشیان بستد از وی به چنگ
هوش مصنوعی: پرندهای با رنگ زیبا از آسمان به سوی آشیانهاش پرواز کرد و در تلاش برای گرفتن آن پرنده بود.
سپهدار بگشاد بر مرغ تیر
ز پروازش افکند در آبگیر
هوش مصنوعی: فرمانده با تیرش به پرندهای شلیک کرد و آن را به پایین انداخت تا در آبگیر بیفتد.
به دل گرمتر شد بت ماه چهر
هوا کرد جانش به زندان مهر
هوش مصنوعی: دلش از محبت و عشق گرمتر شد، معشوق با چهرهی زیبا و دلربا هوا را پر از عشق کرد و جانش را به اسارت مهر و محبت درآورد.
شد از بام لاله زریری شده
دونوش از دم سرد خیری شده
هوش مصنوعی: تصور کن که از بالای بام یک لاله، درخششی زیبا و ارزشمند به وجود آمده و به خاطر وزش باد سرد، گلها به آرامی خم شدهاند و حالتی خاص به خود گرفتهاند.
تو گفتی که از آتش مهر و شرم
به تن برش هر موی داغیست گرم
هوش مصنوعی: تو گفتی که در آتش عشق و شرم، هر تار موی من گرم و سوزان است.
چو دایه رخ ماه بی رنگ دید
بپرسید کت نو چه انده رسید
هوش مصنوعی: وقتی دایه چهره ماه را بیرنگ و کدر دید، از او پرسید چه غمی به او رسیده است.
جهان بر دلم زین ترنجیده شد
بگو کز که جان تو رنجیده شد
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر ناراحتیام از ترنجیدگی دلم، میگوید که به خاطر چه کسی روح تو رنجیده است.
چنین داد پاسخ کزاین نوجوان
دلم شد به مهر اندورن ناتوان
هوش مصنوعی: او گفت که از دل نوجوانم، به خاطر محبت و ناتوانی درونم، چنین احساسی دارم.
یکی بند بر جانم آمد پدید
که دارد به دریای بی بن کلید
هوش مصنوعی: فردی به من نزدیک شد که کلیدی دارد برای دریای بیپایان.
بترسم که با آن کمان سر فراز
نتابد بماند غم من دراز
هوش مصنوعی: میترسم که آن کس با چشمان زیبا و برجستهاش به من نظر نکند و این نگرانی و غم در دل من باقی بماند.
به بد نام هر جای پیدا شوم
به نزد پدر نیز رسوا شوم
هوش مصنوعی: هر جا که بروم، به خاطر بدنامیام رسوا میشوم، حتی اگر در نزد پدرم باشم.
درین ژرف دریای نابن پذیر
تو افکندیم هم توام دست گیر
هوش مصنوعی: در این دریای عمیق و نامنظم، ما را رها کردهایم و از تو میخواهیم که به ما کمک کنی.
به نزدیک او پای مَردم تو باش
بدین درد درمان دردم تو باش
هوش مصنوعی: به نزد او نزدیک باش و در کنار او قرار بگیر، تا با این راه به درمان درد و مشکل خود دست یابی.
بگفت این و از هر دو بادام مست
به پیکان همی سفت دُر بر جمست
هوش مصنوعی: او این را گفت و از هر دو بادام، سرمست شد و به تیر، درستی جواهر را در بر جامهاش نگه داشت.
بدو دایه گفت آخر انده مدار
که کارت هم اکنون کنم چون نگار
هوش مصنوعی: به او گفتند که نیکو است نگران نباشی، زیرا من اکنون کار تو را مانند یک هنرمند انجام میدهم.
به هر کار بر نیک و بد چاره هست
جز از مرگ کش چاره ناید به دست
هوش مصنوعی: برای هر کاری در زندگی راهی وجود دارد، چه خوب باشد و چه بد، اما برای مرگ هیچ تدبیری نمیتوان اندیشید.
چو از باغ چرخ آفتاب آشکار
به رنگ خزان شست رنگ بهار
هوش مصنوعی: وقتی خورشید در آسمان نمایان میشود، مانند رنگهای پاییزی، زیبایی و طراوت بهار را تحت تأثیر قرار میدهد.
بر جفت بازارگان رفت زود
ز هر در سخن گفت و چندی شنود
هوش مصنوعی: تاجر به سرعت به سوی بازار رفت و از هر در به گفتگو پرداخت و مدتی نیز شنید.
ز گرد سپهبد بپرسید باز
که چون است مهمانت را کار و ساز
هوش مصنوعی: از گرد فرمانده پرسیدند دوباره که حال مهمان تو چگونه است و کار و زندگیاش چگونه پیش میرود؟
ز کار کمان هیچ دارد پسیچ
سخن راند از دختر شاه هیچ
هوش مصنوعی: از قدرت تیراندازی هیچ انتظاری نمیتوان داشت، در حالی که درباره دختر شاه سخن میگوید.
چنین داد پاسخ که تا روز دوش
به یادش دمادم کشیدست نوش
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که تا دیروز، به یادش همواره نوشیدنی را نوشیده است.
به می در همی زد دم سرد و گفت
رخش دیدمی باری اندر نهفت
هوش مصنوعی: در حال نوشیدن می، دم سردی زدم و گفتم که اتفاقاً بار دیگر، رخش را دیدم که در جایی پنهان بود.
که گر بینمش چهر و افتد خوشم
کمان را به انگشت کوچک کشم
هوش مصنوعی: اگر او را ببینم و چهرهاش را تماشا کنم، خوشحال میشوم و مانند زمانی که کمان را با انگشت کوچکم میکشم، احساس خوبی به من دست میدهد.
تو نیز ار توان چاره ای کن ز مهر
که یکدیگران را ببینند چهر
هوش مصنوعی: اگر تو هم میتوانی، از عشق چارهای بیندیش تا دیگران چهرهات را ببینند.
ز دیدار باشد هوا خاستن
ز چشمست دیدن ز دل خواستن
هوش مصنوعی: احساسات و تمایلات ما از دیدار کسی ناشی میشود. وقتی کسی را میبینیم، این دیدن از دل و احساسات ما نشأت میگیرد و ما خواهان او میشویم.
گمانست در هر شنیدن نخست
شنیدن چو دیدن نباشد درست
هوش مصنوعی: به نظر میرسد در هر بار شنیدن، اولین بار شنیدن به خوبی مانند دیدن نیست.
بدو گفت دایه که کامت رواست
اگر میهمان ترا این هواست
هوش مصنوعی: دایه به او گفت: اگر میهمان تو چنین هوایی دارد، پس آرزویت برآورده شده است.
تو رو ساز کن گلشن و گاه را
که امشب بیارم من آن ماه را
هوش مصنوعی: من تو را آماده میکنم تا باغی زیبا بسازی و امشب آن ماه زیبا را به جشن بیاورم.
به پیمان که غواص گرد صدف
نگردد کزو گوهر آرد به کف
هوش مصنوعی: در این دنیا، کسی که به وعدههایش عمل نکند و تلاشی نکند، نمیتواند به دستاوردهای ارزشمند و گرانبهایی برسد. برای بهدست آوردن چیزهای ناب، باید زحمت کشید و در تلاش بود.
در گنج را دزد نکند تباه
کلیدش نجوید سوی قفل راه
هوش مصنوعی: دزد به دنبال کلید گنج نمیرود؛ زیرا هیچگاه نمیتواند آن را خراب کند و نمیداند چگونه به قفل دسترسی پیدا کند.
برین بست پیمان و چون باد تفت
بر دختر آمد بگفت آنچه رفت
هوش مصنوعی: در اینجا کسی با خود عهد و پیمانی بسته و وقتی که به دختر رسید، آنچه که اتفاق افتاده را برای او تعریف میکند.
وزین سو بشد جفت بازارگان
به مژده بر شاه آزادگان
هوش مصنوعی: از این سو، جفت بازرگانان به سوی شاه آزادگان رفتند و او را با شادی و مژدهای خوشحال کردند.
بسازید در گلشن زرنگار
یکی بزم خرّم تر از نو بهار
هوش مصنوعی: در باغی زیبا و رنگارنگ، جشنی شاد و سرحال برپا کنید که از جشنهای بهار هم شادتر باشد.
به خوبی چو گفتار آراسته
به خوشی چو با ایمنی خواسته
هوش مصنوعی: وقتی که گفتار زیبا و دلنشین باشد، خوشی و آرامش هم همراه آن میآید.
به جام بلورین می آورد ناب
برآمیخت با مشک و عنبر گلاب
هوش مصنوعی: جام بلورین پر از شراب ناب و خوشبو که با مشک و عنبر و گلاب آمیخته شده است، به دست میآید.
یل پهلوان را به شادی نشاند
ز رامش برو جان همی برفشاند
هوش مصنوعی: پهلوان را به خوشحالی نشاند و او را خوشحال کرده و روحش را شاداب کرد.
چو شب گیل شد در گلیم سیاه
ورا زرد گیلی سپر گشت ماه
هوش مصنوعی: وقتی شب در گلیم سیاه رنگین شد، ماه به رنگ زردی درخشان مانند سپر نمایان گشت.
همه خاک ازو گرد مشگین گرفت
همه آسمان نوک ژوپین گرفت
هوش مصنوعی: همه زمین از عطر خوش او پر شده و تمام آسمان رنگی زیبا و دلنواز به خود گرفته است.
حاشیه ها
1392/01/02 22:04
علیرضا
نژند هم به معنی مهیب به کار میرود و هم خشمگین مانند دژم،باطنت دژم و ظاهرت نژند....
1392/01/03 00:04
امین کیخا
صحنه گور سیخ زدن در شاهنامه هنگام برخورد بهمن با رستم دیده می شود
1396/10/09 20:01
پرستو
«جدا کالای هر کسی بازداد»
در حاشیه نسخه متن مرجع حبیب یغمایی در تصحیح گرشاسب نامه، این مصراع به صورت «جدا چیز هر کس بدو بازداد» نیز ثبت شده که به سبک اسدی نیز نزدیکتر است.