بخش ۷۶ - داستان شاه روم و دخترش
به روم اندرون بُد شهی نامجوی
که در رومیه بود آرام اوی
به شاهیش هر سوی گسترده نام
به کامش همه کشور روم رام
بُدش دختری لاله رخ کز پری
ربودی دل از کشی و دلبری
یکی سرو پیوسته با مه سرش
چه ماهی که بُد عنبرین افسرش
گل نیکوی را رخش بوستان
بدان بوستان داده دل دوستان
دو مرجانش از جان بریده شکیب
دو بادامش از جاودان دلفریب
رخش ماه و بر مه ز زنگی سپاه
زنخ سیب و در سیب دلگیر چاه
ز خوبی فزون داشت فّر و هنر
بدو راست بُد پشت بخت پدر
ز دل هر چه رای پدر خاستی
به هر کار تدبیر از و خواستی
بسی خواستندش کیانزادگان
ز هر کشور آمد فرستادگان
پدرش از بنه هیچکس را نداد
که بی او نبودی یکی روز شاد
به کس نیز دختر دل اندر نبست
که ناکام شاهیش رفتی ز دست
به هر کام و شادی شهی سرکشست
شهی گرچه یکروزه باشد خوشست
مهین پایگه پادشایی بود
بر از پادشایی خدایی بود
ندادش پدر چند ازو خواستند
شهان زین سبب دشمنش خاستند
بسی چارهها جست و ترفند کرد
سرانجام پنهان یکی بند کرد
بفرمود تا ساخت مرد فسون
کمانی ز پنجه من آهن فزون
بر اهن ز چوب و سرو کرده کار
کماندسته و گوشه عاجین نگار
ز زنجیر بر وی زهی ساختند
ز گردش پی و توز پرداختند
بیاویخت از گوشه بارگاه
به پیمان چنین گفت پیش سپاه
که دامادم آن کس بود کاین کمان
کشد گرچه باشد ز هر کس کم آن
چو زد پهلوان چند گه رای جفت
نهان از پدر با دل خویش گفت
به کس کار من برنیاید همی
ازین پس مرا رفت باید همی
دهد کاهلی مرد را دل نژند
در دانش و روزی آرد به بند
ز بی شرم زن تیره گردد روان
هم از بی خرد پیر و کاهل جوان
ترا چون نباشد غم کار خویش
غم تو ندارد کسی از تو بیش
سفر نیست آه و که والاگهر
چو بیند جهان بیش گیرد هنر
ز هر گونه بیند شگفتی بسی
گِرد گونه گون دانش از هر کسی
خزان و زمستان تموز و بهار
همه ساله در گردش اند این چهار
شب و روز و چرخ و مه و آفتاب
دمان ابر و تند آتش و تیز آب
همیدون همه بر سفر کردناند
چپ و راست در تاختن بردن اند
هنرشان به کار جهان ساختن
ز گردش پدیدست و از تاختن
مرا نیز گشتن به گیتی رواست
مگر یابم آن کاین دلم را هواست
به راه ار چه تنها نترسد دلیر
که تنها خرامد به نخچیر شیر
چه مردن دگرجا چه درشهر خویش
سوی آن جهان ره یکی نیست بیش
پدرش آگهی یافت شد دل دژم
مکن گفت برمن به پیری ستم
نبینی که پرگار من تنگ گشت
جوانی شد و عمر بیشی گذشت
ز بس کز شب و روز دیدم درنگ
چو روز و چو شب گشت مویم دورنگ
خزان آمد و شد ز طبعم بهار
ببارید برف از بر کوهسار
همی مرگ بر جنگ من هر زمان
کمین سازد آورده بر زه کمان
سپید این همه مویم او ساختست
که هر موی تیریست کانداختست
ندانم درین رای گردون چه چیز
دگر بینمت یا نبینمت نیز
مر امید راهست دامن فراخ
درختیست بر رفته بسیار شاخ
هرآنگه که شد خشک شاخی بروی
بروید یکی نیز با رنگ و بوی
کرا جاه و چیز و جوانیش هست
بهین شادی این جهانیش هست
تو این هر دو داری و فرهنگ و رای
بهین جفت نیز ایدر آید به جای
جهان گر کنی زیر و بر چپ و راست
ز بخشش فزونی ندانی به کاست
دلاور نپذرفت ازو هرچه گفت
که بُد در دلش بویه روی جفت
بخش ۷۵ - بازگشت گرشاسب از هند به ایران: سپهدار از آن پس برآراست کاربخش ۷۷ - در صفت سفر: پدر گفت گرت ازشدن چاره نیست
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به روم اندرون بُد شهی نامجوی
که در رومیه بود آرام اوی
هوش مصنوعی: در درون روم، پادشاهی وجود داشت که جویای نام و آوازه بود و در روم زندگی میکرد.
به شاهیش هر سوی گسترده نام
به کامش همه کشور روم رام
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که نام شاه به هر سو گسترش یافته و در دلها و زبانها از او یاد میشود، و همه مردم کشور روم به شایستگی و به راحتی تحت فرمان او هستند.
بُدش دختری لاله رخ کز پری
ربودی دل از کشی و دلبری
هوش مصنوعی: دختری با چهرهای زیبا و همانند گل لاله، دلها را از دیگران میرباید و با جذابیت و دلبری خود، همه را مجذوب میکند.
یکی سرو پیوسته با مه سرش
چه ماهی که بُد عنبرین افسرش
هوش مصنوعی: یک سرو بلند و همیشه سرپا، با ماهی که در بالایش تاجی از عنبر دارد، جلوهگری میکند.
گل نیکوی را رخش بوستان
بدان بوستان داده دل دوستان
هوش مصنوعی: گل زیبا را در باغ میشناسند، زیرا دل دوستان به زیباییهای آن باغ بسته است.
دو مرجانش از جان بریده شکیب
دو بادامش از جاودان دلفریب
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و دلانگیزی دو عنصر طبیعی اشاره دارد. مرجانها که نماد جان و حیات هستند، با وقار و استقامت خود از دنیا جدا شده و بزرگوارانه ایستادهاند. بادامها نیز که به خاطر زیبایی و جذابیتشان معروفاند، به نوعی از همیشه و ابدیت سخن میگویند و ظاهری دلربا دارند. این بیان به وضوح بر جذابیت و زیبایی این موجودات تأکید میکند.
رخش ماه و بر مه ز زنگی سپاه
زنخ سیب و در سیب دلگیر چاه
هوش مصنوعی: صورت ماه و بر روی آن مانند سپاهی در زنگ سیب، و در دلگیر سیب، چالهای وجود دارد.
ز خوبی فزون داشت فّر و هنر
بدو راست بُد پشت بخت پدر
هوش مصنوعی: او از خوبی و هنر بیشتری برخوردار بود و پشتیبانی او، باعث خوشبختی و سعادت پدرش بود.
ز دل هر چه رای پدر خاستی
به هر کار تدبیر از و خواستی
هوش مصنوعی: از دل هر چه فکر و نظری از سوی پدر به وجود آمد، در هر کاری به تدبیر و تدبیر از او خواستی.
بسی خواستندش کیانزادگان
ز هر کشور آمد فرستادگان
هوش مصنوعی: بسیاری از کیانیان در کشورها از وی خواستند و فرستادگان خود را به سوی او فرستادند.
پدرش از بنه هیچکس را نداد
که بی او نبودی یکی روز شاد
هوش مصنوعی: پدرش هیچگاه اجازه نداد که کسی را برای او پیدا کنند، و اگر او نبود، هیچ روز خوشی نداشت.
به کس نیز دختر دل اندر نبست
که ناکام شاهیش رفتی ز دست
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته دختر دل را به کسی بسپارد، چرا که تو به خاطر ناکامیات در عشق، آن را از دست دادهای.
به هر کام و شادی شهی سرکشست
شهی گرچه یکروزه باشد خوشست
هوش مصنوعی: در هر لذت و شادی، روحی سرکش و آزاد دارد. حتی اگر آن لذت و شادی تنها یک روز دوام داشته باشد، باز هم بسیار خوشایند و دلپذیر است.
مهین پایگه پادشایی بود
بر از پادشایی خدایی بود
هوش مصنوعی: این زمین، محل حکومت شاهان بود، اما در واقع، حکمروایی واقعی تنها از آن خداست.
ندادش پدر چند ازو خواستند
شهان زین سبب دشمنش خاستند
هوش مصنوعی: پدرش به خواستههای شاهان توجه نکرد و به همین خاطر دشمنان او به پا خواستند.
بسی چارهها جست و ترفند کرد
سرانجام پنهان یکی بند کرد
هوش مصنوعی: او به دنبال راهحلهای زیادی بود و روشهای مختلفی را امتحان کرد، اما در نهایت توانست به طور مخفیانه یک کار را انجام دهد که او را به هدفش برساند.
بفرمود تا ساخت مرد فسون
کمانی ز پنجه من آهن فزون
هوش مصنوعی: او دستور داد تا مرد سحرگر، کمانی بسازد که از دست من، فلزی بیشتر و قویتر داشته باشد.
بر اهن ز چوب و سرو کرده کار
کماندسته و گوشه عاجین نگار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و استحکام چیزی اشاره میکند که از آهن و چوب ساخته شده است. او همچنین به ابزاری اشاره دارد که با دقت و هنرمندی کار شده و به وسیله آن، زیبایی بیشتری به دست آمده است. در اینجا، تصویر کمان و گوشههای آن به زیبایی و ظرافت کارهای هنری اشاره دارد.
ز زنجیر بر وی زهی ساختند
ز گردش پی و توز پرداختند
هوش مصنوعی: از زنجیر، بر او وسیلهای درست کردند و از طریق چرخش و حرکت، به او خدمت کردند.
بیاویخت از گوشه بارگاه
به پیمان چنین گفت پیش سپاه
هوش مصنوعی: به گوشهای از قصر آمده و با صدایی بلند به سربازان گفت: "به این عهد توجه کنید."
که دامادم آن کس بود کاین کمان
کشد گرچه باشد ز هر کس کم آن
هوش مصنوعی: داماد کسی است که کمان را میکشد، هرچند ممکن است در این کار از دیگران کمتر باشد.
چو زد پهلوان چند گه رای جفت
نهان از پدر با دل خویش گفت
هوش مصنوعی: پهلوان به چندباره فکر کرد و نظراتش را بهصورت پنهانی از پدرش پنهان نگه داشت و در دل خود چیزی را گفت.
به کس کار من برنیاید همی
ازین پس مرا رفت باید همی
هوش مصنوعی: از این پس هیچ کس نمیتواند به من کمک کند، بنابراین باید خودم از اینجا بروم.
دهد کاهلی مرد را دل نژند
در دانش و روزی آرد به بند
هوش مصنوعی: ناتوانی و بیعلاقگی باعث میشود که انسان در یادگیری و به دست آوردن روزی دچار مشکل شود و در نهایت گرفتار مشکلات و محدودیتها گردد.
ز بی شرم زن تیره گردد روان
هم از بی خرد پیر و کاهل جوان
هوش مصنوعی: از رفتار بیشرمانه زنان، روح انسان تیره و تار میشود و همچنین از نادانی و بیتوجهی، افراد پیر و جوان ضعیف و تنبل میشوند.
ترا چون نباشد غم کار خویش
غم تو ندارد کسی از تو بیش
هوش مصنوعی: اگر برای خودت دغدغهای نباشد، دیگران هم برای تو نگران نخواهند بود.
سفر نیست آه و که والاگهر
چو بیند جهان بیش گیرد هنر
هوش مصنوعی: سفر کردن به معنای دور رفتن از دیار خود نیست، بلکه وقتی کسی از زیباییهای جهان و آثار هنری آن آگاه شود، استعداد و تواناییهایش را بیشتر میشناسد و درک بهتری از هنر پیدا میکند.
ز هر گونه بیند شگفتی بسی
گِرد گونه گون دانش از هر کسی
هوش مصنوعی: از هر نوعی که نگاه کنی، شگفتیهای زیادی را میبینی؛ زیرا در هر فردی دانشهای مختلف و گوناگونی وجود دارد.
خزان و زمستان تموز و بهار
همه ساله در گردش اند این چهار
هوش مصنوعی: فصلها هر سال به ترتیب و به شکل دائمی در حال چرخش و تغییر هستند. از خزان و زمستان گرفته تا بهار و تابستان، این تغییرات همیشه در حال وقوعاند.
شب و روز و چرخ و مه و آفتاب
دمان ابر و تند آتش و تیز آب
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف عناصر طبیعی و زمان میپردازد. شب و روز، چرخ فلک، ماه و خورشید، ابرها و آتش تند، و آب سریع را به تصویر میکشد. به نوعی، به تغییرات گذرا و یکنواختی طبیعت اشاره میکند که هرکدام در زمان خود نقش خاصی دارند.
همیدون همه بر سفر کردناند
چپ و راست در تاختن بردن اند
هوش مصنوعی: همه به سفر رفتن مشغولاند، در حالیکه به سمت چپ و راست در حرکتاند و پیش میروند.
هنرشان به کار جهان ساختن
ز گردش پدیدست و از تاختن
هوش مصنوعی: این افراد با هنر و خلاقیت خود، جهان را شکل میدهند و نتیجه تلاشها و حرکتهایشان به وضوح در این جهان مشاهده میشود.
مرا نیز گشتن به گیتی رواست
مگر یابم آن کاین دلم را هواست
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که برای من هم جایز است که در دنیا بگردم، اما تنها در صورتی که بتوانم آن چیزی را پیدا کنم که دل مرا به سمتش میکشد.
به راه ار چه تنها نترسد دلیر
که تنها خرامد به نخچیر شیر
هوش مصنوعی: اگرچه در مسیر، انسان ممکن است تنها باشد، اما دلیران از این تنهایی نمیترسند؛ چون آنها همچون شیر به آرامی و قدرت حرکت میکنند.
چه مردن دگرجا چه درشهر خویش
سوی آن جهان ره یکی نیست بیش
هوش مصنوعی: مهم نیست که انسان در کجا میمیرد؛ چه در دیار خود یا در مکانهای دیگر، در نهایت همه به یک سرنوشت واحد در آن جهان میرسند.
پدرش آگهی یافت شد دل دژم
مکن گفت برمن به پیری ستم
هوش مصنوعی: پدرش خبر را دریافت کرد و دلش را از ناراحتی خالی کن. به او گفت که در دوران پیری بر او سختی نرساند.
نبینی که پرگار من تنگ گشت
جوانی شد و عمر بیشی گذشت
هوش مصنوعی: در این بیت گفته میشود که با گذشت زمان و جوانی، زندگی به سرعت در حال سپری شدن است و شخص احساس میکند که دوران جوانیاش به پایان نزدیک میشود و زمان، تنگ و محدود شده است.
ز بس کز شب و روز دیدم درنگ
چو روز و چو شب گشت مویم دورنگ
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه در طول روز و شب بارها توقف و تأمل کردم، موهایم رنگ و حالت مختلفی به خود گرفته است.
خزان آمد و شد ز طبعم بهار
ببارید برف از بر کوهسار
هوش مصنوعی: پاییز فرا رسید و به دلم بهاری در آمد، برف از روی کوهها بارید.
همی مرگ بر جنگ من هر زمان
کمین سازد آورده بر زه کمان
هوش مصنوعی: هر لحظه، مرگ در کمین جنگ من است و همچون تیر از کمان آماده پرتاب میشود.
سپید این همه مویم او ساختست
که هر موی تیریست کانداختست
هوش مصنوعی: موهای سفید من نتیجهٔ عشق و دلبستگی اوست، که هر تار مو مانند تیری است که او به من پرتاب کرده است.
ندانم درین رای گردون چه چیز
دگر بینمت یا نبینمت نیز
هوش مصنوعی: نمیدانم در این دنیای گردون چه چیز دیگری را ببینم یا شاید هرگز نبینم.
مر امید راهست دامن فراخ
درختیست بر رفته بسیار شاخ
هوش مصنوعی: درختی با شاخ و برگ فراوان در انتظار است که امید به راهی روشن دارد.
هرآنگه که شد خشک شاخی بروی
بروید یکی نیز با رنگ و بوی
هوش مصنوعی: هر زمانی که شاخۀ درختی خشک شود، به همراه آن، یک جوانه جدید با رنگ و بوی تازه رشد میکند.
کرا جاه و چیز و جوانیش هست
بهین شادی این جهانیش هست
هوش مصنوعی: کسی که در این دنیا مقام و مال و جوانی دارد، بهترین شادی او همین دنیایی است که در آن زندگی میکند.
تو این هر دو داری و فرهنگ و رای
بهین جفت نیز ایدر آید به جای
هوش مصنوعی: تو هر دو ویژگی خوب را داری؛ هم فرهنگ و هم اندیشهی صحیح. این دو ویژگی در اینجا به خوبی با هم جفت میشوند.
جهان گر کنی زیر و بر چپ و راست
ز بخشش فزونی ندانی به کاست
هوش مصنوعی: اگر بخواهی جهان را زیر و رو کنی و به چپ و راست نگاه کنی، هیچ وقت از برکت و مواهب آن نمیکاهی و چیزی از آن کم نخواهد شد.
دلاور نپذرفت ازو هرچه گفت
که بُد در دلش بویه روی جفت
هوش مصنوعی: دلیر، هرچه او گفت را نپذیرفت، زیرا در دلش محبت و جذبهای نسبت به معشوقش وجود داشت.
حاشیه ها
1392/01/02 22:04
امین کیخا
موی دو رنگ موی جو گندمی