گنجور

بخش ۷۵ - بازگشت گرشاسب از هند به ایران

سپهدار از آن پس برآراست کار
شدن سوی ایران بَر شهریار
برون رفت مهراج با او به هم
همی رفت یکی هفته ره بیش و کم
سر هفته بدرود کردش پگاه
شد او و سپهدار برداشت راه
چو این آگهی نزد اثرط رسید
گل شادی اندر دلش بشکفید
پذیره برون رفت با سرکشان
درم ریز کردند و گوهرفشان
فتاد از بم و زیر در چرخ جوش
ز کوس و تبیره برآمد خروش
هوا سر به سر مشک سارا گرفت
زمین چرخ در چرخ دیبا گرفت
از آذین در و بام شد پر نگار
زده کله در کله طاووس وار
به رخ لعل هر یک به دل شادکام
بدین دست رود و بدان دست جام
همه کوی دیبا همه ره گهر
همه باد مشک و همه خاک زر
پدر با پسر یکدگر را کنار
گرفتند و کرده غم از دل کنار
زره سوی ایوان کشیدند شاد
همه رنج‌ها پهلوان کرد یاد
برو هر چه مهراج شه داده بود
هم از بهر اثرط فرستاده بود
به گنج نیاکان نهاد آنچه خواست
از آن پس برآسود یک ماه راست
سر مَه دگر هدیها با سپاه
گسی کرد و شد نزد ضحاک شاه
پی گرد و باد شتابان گرفت
رَهِ سیستان و بیابان گرفت
بیابانی از وی رمان دیو و شیر
همه خاک ریگ و همه شخ کویر
ز بالای گردونش پهنا فزون
درازاش از آن سوی گیتی برون
زبس شوره از زیر و زافراز گرد
زمینش سپید و هوا لاجورد
بدو در ز هر سو ز غولان غریو
شب اندر هوا گونه‌گون چهر دیو
گل او طپان چون دل تافته
شخش چون لب تشنگان کافته
گیا هر یکش چون یکی جنگجوی
سپر برگ و تیع و سنان خار اوی
تو گفتی که بومش از آتش بخست
تف بادِ تندش دَم دوزخست
زمان تا زمان بادِ هامون نورد
ببستی درو چشم و چشمه ز گرد
گه از شوره شیبی بینباشتی
گه از ریگ کوهی برافراشتی
اگر اسپ گردون بدی مه سوار
از او جز به سالی نکردی گذار
به چونین بیابان و ریگ روان
سپه برد و برداشت ره پهلوان
چنین تا بدان جا که خوانی زرنج
چو آمد برآسود لختی ز رنج
ز خرماستانها و بید و بهی
ندید اندر آن بوم یک پی تهی
دو منزل زمین تا لب هیرمند
بُد آب خوش و بیشه و کشتمند
زده خیمه گردش بسی ساروان
گله ساخته ز اشتران کاروان
خوش آمدش گفتا چو از پیش شاه
بیایم کنم شهری این جایگاه
کزین بار بندم به زاولستان
بگیرم شهی تا به کاولستان
وز آنجا دگر باره ره بر کشید
سوی بصره و بادیه درکشید
همی رفت تا نزد دژ هوخت گنگ
که ناورد جایی زمانی درنگ
همه بادیه بد بدان روزگار
پر از چشمه و بیشه و مرغزار
درختان ز هر گونه فرسنگ شست
همه شاخ‌ها دست داده به دست
ز خوشی بدش مینو آباد نام
چو بگذشت ازو پهلوان شادکام
به ره بر یکی خوش ده و راغ دید
پر از میوه گِردش بسی باغ دید
به باغی تماشاکنان گرد گرد
درون رفت تا رخ بشوید ز گرد
همی گشت باریدگان سرای
رزی چند دیدند آنجا بپای
خداوند رز تند و ناپاک بود
به ده کهبد و خویش ضحاک بود
خبر یافت آمد دژم کرده چشم
بر آن چاکران بانگ برزد به خشم
که ره سوی این رز شما را که داد
کدام ابله غرچه این در گشاد
که بست ایدر این باره سنگ سم
که اکنون بیندازمش گوش و دم
ز چندین رزان راست ایدر شتافت
زبونی ز من دستخوشتر نیافت
نداند که با داد شاه دلیر
کند بچه خرگوش بر پشت شیر
یکی گفت کای ابله روز کور
همی دست با چرخ سایی به زور
تو چون بفکنی زاسپ او دم‌ و‌ گوش
که سرت اوفکندن تواند زدوش
به دل گرمی ار نکنی از روی پند
زبان باری از سرد گفتن ببند
گرت نیکی از روی کردار نیست
نگو گوی باری که دشوار نیست
سپهدار شاهست این کایدرست
نبینی که گیتی همه لشکرست
برآشفت و گفتا سپهدار کیست
جهان را جز از شه نگهدار نیست
چو دزدیده شد چیز بی‌داوری
چه ناگوهری دزد و چه گوهری
بزد بر سر مرد تازانه چند
فکندن همی خواست گوش سمند
رهی رفت و با پهلوان هر چه رفت
بگفت و بیآمد سپهدار تفت
بر آن روستایی گره هر که بود
برآشفت و زایشان یکی را ربود
بزد بر دو تن هر سه تن را بکشت
گرفت آنگهی ریش کهبد به مشت
سرش کند و در زیر پی کرد خرد
همه ده به تاراج و آتش سپرد
که و مه ز پیوند او هر که یافت
همه کشت وز آنجا سوی‌ شه شتافت
ز خویشان کهبد برادرش ماند
ز درد جگر خاک بر سر فشاند
به نزدیک شیروی شد دادخواه
که او بد سیه‌پوش درگاه شاه
همه جامه زد چاک و فریاد کرد
بدپهلوان پیش او یاد کرد
بدو گفت شیروی گردن فراز
بمان تا بیاید به درگه فراز
عنان گیرش و دست و فریاد کن
که من خود بگویم به شاه این سخن
به شمشیر تیز از سرش نفکنم
نه شیروی کین جوی شیراوژنم
جهانی بد از پهلوان خیره پاک
کز آن بد ز ضحاک نامدش باک
از ایرا که در کشورش بیش و کم
کسی گر کسی را نمودی ستم
بدی داده مغز ستمکاره زود
به ماران که بر کتف او رسته بود
ستاره شمر نیز گشت سپهر
بدو گفته بود از ره کین و مهر
که گر بد نماییش مانی نژند
ورش خوب داری نبینی گزند
برو گرددت راست بر کار تخت
برآید به دستش بسی کار سخت
روا داشت زین روی بازار اوی
نجستی ز بن هرگز آزار اوی
رهی کاو به دل شادمان دارت
به از بد پسر کاو بیازاردت
چو آمد به نزدیک دو روزه راه
بفرمود تا شد پذیره سپاه
درفش دل افروز و کوس بزرگ
فرستاد با سروران سترگ
همیدون هزار اسپ زرین ستام
صد و شصت منجوق از بهر نام
دو صد پیل آراسته هم چنین
به برگستوان‌های زربفت چین
ز یاقوت هر پیلبان را کمر
ز زر افسر او گوشوار از گهر
گرفته جهان ناله کرنای
خروشان شده زنگ و هندی درای
دگر زنده پیلی دژآگاه بود
که ویژه نشست شهنشاه بود
به دیدار و بالا چو کوهی ز برف
فرستاد با سازه‌های شگرف
بفرمود تا بر نشیند بر آن
پیاده خرامند پیشش سران
تبیره زنانشان فرستاد پیش
به‌شادیش بنشاند و بر تخت خویش
بپرسید بسیار و بوسید چهر
نوازید هر گونه و افزود مهر
نخست از گهرها که بد سی هزار
جهان پهلوان کرد پیشش نثار
زمین بوسه داد آفرین گسترید
سه ساله همه یاد کرد انچه دید
وز آن جا سوی کاخ شد شاد باز
فرستادن هدیه‌ها کرد ساز
همه روز تا شب همه پیش شاه
کشیدند هر چیز بیش از دو ماه
چنین تا کشنده سته شد ز رنج
ببد کاخ‌ها تنگ از آکنده گنج
شمارنده شد سست و مانده دبیر
دل شاه و لشکر همه خیره خیر
نیامد برون آن دو مه پهلوان
همی بود کهبد در انده نوان
ز سوز برادرش دل گشته چاک
سیه جامه بر تنش پر خون و خاک
بدو گفت شیروی کاو این دو ماه
ز بیمم نیامد همی پیش شاه
ولیکن چو فردا بیاید به در
در آویز ازو دست و فریاد بر
که من پیش شاه آن گهی یاد تو
رسانم ستانم ازو داد تو
چو آهخت بر جنگ شب روز تیغ
ستاره گرفت از سپیده گریغ
شد از جنگشان گنبد نیلگون
چو سوکی بر آلوده دامن به خون
به دیدار شه شد یل سرفراز
چو آمد به نزدیک درگه فراز
بزد کهبد اندر عنانش دودست
خروشید و غلطید بر خاک پست
بپرسید یل کز که گشتی دژم
بدو گفت کز تست بر من ستم
تویی کز ره داد بر گشته‌ای
به دِه مر برادرم را کشته‌ای
شبانی که او بر رمه شد سترگ
کشد گوسپندان چه او و چه گرگ
یل پهلوان چون شنید این ز خشم
گره زد بر ابروی و برتافت چشم
چنین گفت کای پشت سخت تو کوز
کسی از شما زنده ماندست نوز
مه چرخ کین برکشید از نیام
سر از تن بینداختش بیست گام
به چرخ و مه و مهر سوگند خورد
کزین پس فرستم بهر جای مرد
کشم هر چه زین تخمه آرم به دست
اگر خود بر شاه دارد نشست
چه شد پیش شه دید شیروی را
همی گفت شاه جهانجوی را
کزینسان به یک باره گشتی زبون
که در پیش تخت تو ریزند خون
هر آن شاه کاو خوار دارد شهی
شود زود از او تخت شاهی تهی
گنهکار چون بد نبیند ز شاه
دلیری کند بیشتر بر گناه
چو در داد شاه آورد کاستی
بپیچد سر هر کس از راستی
رهی از هنر گرچه چیزی کند
نشاید که بر شه دلیری کند
همه کار شاید به انباز و دوست
مگر پادشاهی که تنها نکوست
بپرسید شاه آن سخن‌ها نهفت
بدو پهلوان آنچه بُد باز گفت
از آن ده دو کس با خود آورده بود
بر آن کار کهبد گوا کرده بود
گواهی بدادند در پیش شاه
که از کهبد آمد نخستین گناه
سپهبد ز شیروی شد دل نژند
بر آشفت و گفت ای بداندیش رند
چرا آن نگویی که باشد درست
بدان بد بسازی که مانند تست
ز یک سو بره پیش گرگ آوری
دگر سو کنی با شبان داوری
برهنه همی بر زنی با پلنگ
به دریا کنی آشنا با نهنگ
بر آن چشمه کاسپ من افشاند گرد
نیارد ژیان شیر از آن آب خورد
چو گیرد تگ باد و ابر ابرشم
سزد گر شود ماه ترکش کشم
شب و روز ار آرند با من ستیز
به خنجر کنم هر دو را ریز ریز
من این جایگه شاه را چاکرم
و گرنه دگر جا شه کشورم
ندانی که باتش تنت سوختی
ترا هم به دستت کفن دوختی
ندانی که فردات شیون بود
چو کهبد سرت مانده بی تن بود
چنان چون تو هستی سیه پوش شاه
به مرگ تو مادرت پوشد سیاه
نه از پشت پا کم اگر تن درست
بمانم ترا وآن که هم پشت تست
اگر شه کند آن چه از وی رواست
و گرنه کنم من خود آنچم هواست
بگفت این و با خشم و دشنام تیز
بیآمد سوی خانه دل پر ستیز
شه آشفته شد آمد از تخت زیر
سبک داد شیروی را خورد شیر
سرای و همه چیز آن بد نژاد
ستد مر جهان پهلوان را بداد
از آن پس دگر پایه بفراشتش
زمان تا زمان خوبتر داشتش
به نزدیک اثرط یکی نامه نیز
فرستاد وز هدیه هر گونه چیز
به نامه ز گرد سپهبد نژاد
بسی کرد خشنودی و مهر یاد
دگر گفت خواهم کز این پهلوان
بود تخمه و نام تا جاودان
ز تخم بزرگان همانند اوی
یکی جفت پاکیزه گوهر بجوی
گهرشان بپیوند با یکدگر
که پیوسته نیکوتر آید به بر
نشاید چنین شیر کز مرغزار
شود بچه نادیده اندر کنار
دریغ آید این زاد سرو سهی
شده مانده باغ از نهالش تهی
چنان کن که چون پای از پشت زین
درآرد تو پردخته باشی ازین
یکی هفته ز آن پس به شادی و ناز
همی بود با گرد گردن فراز
سر هفته فرمود کاغآز کن
شدن را و کار سپه ساز کن
به نزد پدر چون رسیدی ز راه
یکی جفت شایسته خود بخواه
ز تو ماند خواهد نژادی بزرگ
همه پهلوانان گرد سترگ
که هر یک سر نامداران بوند
نشاننده شهریاران بوند
از آن به چه در آشکار و نهان
که آری یکی چون خود اندر جهان
به فرزند خرّم بود روزگار
هم از وی شود تلخی مرگ خوار
گمانی نبردش دل راهجوی
که آن از برادرش باشد نه زوی
درفش نو و کوس و پرده سرای
کلاه و گهر تیغ و مُهر و قبای
سزاوار او هر چه بد سر به سر
همه داد و کردش گسی زی پدر
چو آمد به زاول یل کینه توز
برآسود با کام دل هفت روز
از آن پس برای دلارای زن
سر هفته شد با پدر رای زن
مرورا یکی دخت ازاده بود
که مه دل ز خوبی بدو داده بود
نگاری به رخ رشک حور بهشت
زپاکیش خوی و ز خوبی سرشت
به زلف از شبه کرده مه شب نمای
به جاو دو چشم از پری دل ربای
پدر زو به پیوندش این جست و کام
نشد گرد سرکش بدان رآی رام
دگر هر چه از تخمه سرکشان
کسی دختری داد دلبر نشان
پژوهید بسیار و کوشید چند
نیآمد ز خوبان کس اش دلپسند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سپهدار از آن پس برآراست کار
شدن سوی ایران بَر شهریار
هوش مصنوعی: رئیس سپاه، پس از آن، آماده کرد که به سوی ایران برود و حاکم را یاری دهد.
برون رفت مهراج با او به هم
همی رفت یکی هفته ره بیش و کم
هوش مصنوعی: مهراج با او خارج شد و در کنار هم مسیر یک هفته را با کمی بالا و پایین طی کردند.
سر هفته بدرود کردش پگاه
شد او و سپهدار برداشت راه
هوش مصنوعی: در ابتدای هفته، هنگام صبح با او وداع کرد و او و فرمانده‌اش راهی شدند.
چو این آگهی نزد اثرط رسید
گل شادی اندر دلش بشکفید
هوش مصنوعی: وقتی که پیام خوشحال‌کننده به دست او رسید، در دلش شوق و شادی زنده شد و گل‌های خوشحالی شکفتند.
پذیره برون رفت با سرکشان
درم ریز کردند و گوهرفشان
هوش مصنوعی: پذیره بیرون آمد و سرکشان به داخل رفتند و درم را گران قیمت کرده و جواهرات را پخش کردند.
فتاد از بم و زیر در چرخ جوش
ز کوس و تبیره برآمد خروش
هوش مصنوعی: از آسمان و زمین صداهای عجیب و نیرومندی به گوش می‌رسد که به‌دنبال ضربات طبل و صداهای دیگر به‌وجود آمده‌اند.
هوا سر به سر مشک سارا گرفت
زمین چرخ در چرخ دیبا گرفت
هوش مصنوعی: هوا به طور کامل بر رنگ تیره و خوشبو مانند مشک سارا آراسته شده است و آسمان همچون دیبای نرم و زیبا در حال چرخش است.
از آذین در و بام شد پر نگار
زده کله در کله طاووس وار
هوش مصنوعی: از تزیین در و بام پر شده از نقش و نگار، مانند طاووس با دمش که در هم آمیخته است.
به رخ لعل هر یک به دل شادکام
بدین دست رود و بدان دست جام
هوش مصنوعی: هر گلی که با لبخند و شادمانی به دل کسی می‌رسد، همچون لالی زیبا و دلنواز است که با یک دست به آن رسیده و با دست دیگر جامی را در دست دارد.
همه کوی دیبا همه ره گهر
همه باد مشک و همه خاک زر
هوش مصنوعی: تمامی خیابان‌ها و کوچه‌ها، همچون دیبا (پارچه نازک و باارزش) زیبا هستند، هر مسیر پر از جواهرات درخشان است، بادی خوشبو مانند مشک در فضا می‌پیچد و زمین مانند طلا درخشان است.
پدر با پسر یکدگر را کنار
گرفتند و کرده غم از دل کنار
هوش مصنوعی: پدر و پسر از یکدیگر فاصله گرفتند و غم و ناراحتی را از دلشان دور کردند.
زره سوی ایوان کشیدند شاد
همه رنج‌ها پهلوان کرد یاد
هوش مصنوعی: زره را به سمت ایوان بردند و همه به شادی پرداختند؛ قهرمان، یاد تمام سختی‌ها را زنده کرد.
برو هر چه مهراج شه داده بود
هم از بهر اثرط فرستاده بود
هوش مصنوعی: برو، هر چیزی که شاه به تو داده بود، به خاطر نشانه‌ای از آن برای من فرستاده بود.
به گنج نیاکان نهاد آنچه خواست
از آن پس برآسود یک ماه راست
هوش مصنوعی: او تمام خواسته‌های خود را در گنجی که از نیاکانش به ارث برده بود، قرار داد و از آن پس به مدت یک ماه به آرامی زندگی کرد.
سر مَه دگر هدیها با سپاه
گسی کرد و شد نزد ضحاک شاه
هوش مصنوعی: ماه درخشانی دیگر با گروهی از سپاه، به سوی ضحاک شاه حرکت کرد و به او نزدیک شد.
پی گرد و باد شتابان گرفت
رَهِ سیستان و بیابان گرفت
هوش مصنوعی: او با شتاب و سرعت به سمت سیستان و بیابان حرکت کرد و مسیر را دنبال کرد.
بیابانی از وی رمان دیو و شیر
همه خاک ریگ و همه شخ کویر
هوش مصنوعی: در اینجا توصیفاتی از یک بیابان به تصویر کشیده شده است، جایی که موجودات افسانه‌ای مانند دیو و شیر وجود دارند. زمین این بیابان پر از ریگ و شن است و درختان یا گیاهان خاصی دیده نمی‌شوند. یعنی فضایی خشک و بی‌حیات که تنها با رمل‌ها و شاخ و برگ‌های ناچیز مشخص می‌شود.
ز بالای گردونش پهنا فزون
درازاش از آن سوی گیتی برون
هوش مصنوعی: از بلندای آسمان، وسعت و بزرگی آن نمایان است و طول آن به گونه‌ای است که از آن طرف جهان نیز دیده می‌شود.
زبس شوره از زیر و زافراز گرد
زمینش سپید و هوا لاجورد
هوش مصنوعی: بسیار نمک از زیر زمین به سطح آمده و برف‌های فراوان بر روی آن نشسته است و آسمان به رنگ آبی عمیق درآمده است.
بدو در ز هر سو ز غولان غریو
شب اندر هوا گونه‌گون چهر دیو
هوش مصنوعی: در هر طرف از غول‌ها صدای وحشتناکی شنیده می‌شود و شب در آسمان چهره‌های گوناگونی از دیوان (موجودات ترسناک) نمایان است.
گل او طپان چون دل تافته
شخش چون لب تشنگان کافته
هوش مصنوعی: گل او همچون دلی پر شور و شوق می‌تپد و شاخسارش به زیبایی لب‌های تشنگانی است که به آب نیاز دارند.
گیا هر یکش چون یکی جنگجوی
سپر برگ و تیع و سنان خار اوی
هوش مصنوعی: هر یک از گیاهان مانند یک جنگجوست که سپر و تیغ و نیزه‌اش خارهای خود اوست.
تو گفتی که بومش از آتش بخست
تف بادِ تندش دَم دوزخست
هوش مصنوعی: تو گفتی که خانه‌اش از آتش پر شده و وزش باد شدیدش نفس دوزخ است.
زمان تا زمان بادِ هامون نورد
ببستی درو چشم و چشمه ز گرد
هوش مصنوعی: زمانی که وزش باد در هامون متوقف می‌شود، آنجا درختان و چشمه‌ها به خاطر گرد و غبار دچار مشکلات می‌شوند.
گه از شوره شیبی بینباشتی
گه از ریگ کوهی برافراشتی
هوش مصنوعی: گاهی با شوری و دلتنگی به پایین می‌رویم و گاهی با انگیزه و قدرت از بلندی‌ها بالا می‌رویم.
اگر اسپ گردون بدی مه سوار
از او جز به سالی نکردی گذار
هوش مصنوعی: اگر تو از اسب گردون، یعنی اسب آسمان، برای سوار شدن استفاده کنی، فقط یک بار در سال می‌توانی به آن دسترسی پیدا کنی.
به چونین بیابان و ریگ روان
سپه برد و برداشت ره پهلوان
هوش مصنوعی: در این بیابان خشک و پر از شن، سپاهی به میدان آمده و راهی را که قهرمانان پیموده‌اند، در پیش گرفته است.
چنین تا بدان جا که خوانی زرنج
چو آمد برآسود لختی ز رنج
هوش مصنوعی: تا آنجا که به یاد می‌آوری، وقتی که درد و رنج به پایان می‌رسد، لحظه‌ای از آرامش و آسودگی برخوردار خواهی شد.
ز خرماستانها و بید و بهی
ندید اندر آن بوم یک پی تهی
هوش مصنوعی: در این سرزمین، از باغ‌های خرما و درختان بید و به، هیچ چیز جز یک پی خالی ندیدم.
دو منزل زمین تا لب هیرمند
بُد آب خوش و بیشه و کشتمند
هوش مصنوعی: دو محل در کنار رود هیرمند بود که آب آن زلال و دلپذیر، و زمین‌های آن سرسبز و پربار بود.
زده خیمه گردش بسی ساروان
گله ساخته ز اشتران کاروان
هوش مصنوعی: کاروان‌سرا را به راه افتاد و متولیان آن، گروهی از شترها را برای حمل بار آماده کردند.
خوش آمدش گفتا چو از پیش شاه
بیایم کنم شهری این جایگاه
هوش مصنوعی: وقتی که از حضور شاه خارج می‌شوم، به او خوشامد خواهم گفت و این مکان را برای او زیبا و دلپذیر می‌کنم.
کزین بار بندم به زاولستان
بگیرم شهی تا به کاولستان
هوش مصنوعی: از این پس در زاولستان زندگی می‌کنم و شاهی انتخاب می‌کنم تا به کاولستان بروم.
وز آنجا دگر باره ره بر کشید
سوی بصره و بادیه درکشید
هوش مصنوعی: او از آنجا دوباره راهی به سوی بصره شد و آغوش دشت را در آغوش گرفت.
همی رفت تا نزد دژ هوخت گنگ
که ناورد جایی زمانی درنگ
هوش مصنوعی: او به سوی دژ هوخت گنگ می‌رفت، جایی که ممکن بود مدتی توقف کند.
همه بادیه بد بدان روزگار
پر از چشمه و بیشه و مرغزار
هوش مصنوعی: تمام صحرا در آن دوران پر از چشمه، جنگل و مرتع بود.
درختان ز هر گونه فرسنگ شست
همه شاخ‌ها دست داده به دست
هوش مصنوعی: درختان از هر نوعی دور هم جمع شده‌اند و همه شاخه‌هایشان به یکدیگر گره خورده و در دست هم هستند.
ز خوشی بدش مینو آباد نام
چو بگذشت ازو پهلوان شادکام
هوش مصنوعی: به خاطر خوشی و خوشبختی مینو (مظهر زیبایی و خوشی) آباد و پربار است، اما وقتی از آن عبور کنی، پهلوان شاد و خوشحال باقی می‌ماند.
به ره بر یکی خوش ده و راغ دید
پر از میوه گِردش بسی باغ دید
هوش مصنوعی: در مسیر، شخصی را دید که درختان پر از میوه گرداگرد او را احاطه کرده‌اند و باغ‌های زیادی را مشاهده کرد.
به باغی تماشاکنان گرد گرد
درون رفت تا رخ بشوید ز گرد
هوش مصنوعی: به باغی که پر از تماشاگران بود، وارد شدند تا چهره‌اش را از غبار پاک کنند.
همی گشت باریدگان سرای
رزی چند دیدند آنجا بپای
هوش مصنوعی: باریدگان به گشت و گذار می‌پرداختند و در جایی چندین چیز زیبا را مشاهده کردند.
خداوند رز تند و ناپاک بود
به ده کهبد و خویش ضحاک بود
هوش مصنوعی: خداوند، زمین را پر از مشکلات و سختی‌ها کرده بود و در این میان، فردی که به خودی خود بد و ظالم بود، به نام ضحاک، در آنجا زندگی می‌کرد.
خبر یافت آمد دژم کرده چشم
بر آن چاکران بانگ برزد به خشم
هوش مصنوعی: خبر رسید که او غمگین شده و با خشم به آن جوانان شاکی نگاه می‌کند.
که ره سوی این رز شما را که داد
کدام ابله غرچه این در گشاد
هوش مصنوعی: کدام نادانی شما را به راهی آورد که به این گل رسیدید؟
که بست ایدر این باره سنگ سم
که اکنون بیندازمش گوش و دم
هوش مصنوعی: باید در این مورد سنگی را به دور بیندازم که اکنون به آن گوش و دم می‌زنم.
ز چندین رزان راست ایدر شتافت
زبونی ز من دستخوشتر نیافت
هوش مصنوعی: در این دنیا، در میان بسیاری از چیزهای ارزان و بی‌ارزش، چیزی که به من تعلق دارد، از سر زبونی و ضعف بیشتر از دیگران نیست.
نداند که با داد شاه دلیر
کند بچه خرگوش بر پشت شیر
هوش مصنوعی: این شعر به معنای این است که همواره ممکن است کسی از قدرت و شجاعت دیگری بهره‌برداری کند، بدون اینکه از عواقب کارش آگاه باشد. در اینجا، بچه خرگوش به نوعی بر قدرت شیر تکیه می‌کند، اما نمی‌داند که این کار چه خطراتی برایش به همراه دارد.
یکی گفت کای ابله روز کور
همی دست با چرخ سایی به زور
هوش مصنوعی: یکی گفت: ای نادان! حتی در روزی که نمی‌تونی ببینی، هم با زور به چرخ زندگی چنگ می‌زنی.
تو چون بفکنی زاسپ او دم‌ و‌ گوش
که سرت اوفکندن تواند زدوش
هوش مصنوعی: اگر تو به فکر بیفتی که به او ابراز علاقه کنی، او ممکن است از تو دوری کند و سرش را پایین بیندازد.
به دل گرمی ار نکنی از روی پند
زبان باری از سرد گفتن ببند
هوش مصنوعی: اگر به دل کسی گرمی ندهی و او را با نصیحت‌های زبانی تحت فشار قرار دهی، نتیجه‌ای جز دلخوری و سردی به بار نخواهد آورد.
گرت نیکی از روی کردار نیست
نگو گوی باری که دشوار نیست
هوش مصنوعی: اگر نیکی از روی عمل و رفتار درست نباشد، بهتر است که چیزی نگویی؛ زیرا گفتن کلمات در این موقعیت کار سختی نخواهد بود.
سپهدار شاهست این کایدرست
نبینی که گیتی همه لشکرست
هوش مصنوعی: سردار شاه است، آیا نمی‌بینی که دنیا همه به مانند یک لشکر است؟
برآشفت و گفتا سپهدار کیست
جهان را جز از شه نگهدار نیست
هوش مصنوعی: او در کمال عصبانیت گفت: در این دنیا هیچ کس جز پادشاه نمی‌تواند حافظ و نگهدار آن باشد.
چو دزدیده شد چیز بی‌داوری
چه ناگوهری دزد و چه گوهری
هوش مصنوعی: وقتی چیزی بدون نظر و قضاوت صاحبش به سرقت می‌رود، مهم نیست که دزد چقدر بد یا خوب است، مهم این است که آن چیز ارزشمند بوده و به راحتی از دست رفته است.
بزد بر سر مرد تازانه چند
فکندن همی خواست گوش سمند
هوش مصنوعی: مردی که بر اسبش سوار بود، می‌خواست به سرعت چند ضربه به دشمن خود بزند و گوش اسبش را نیز به نشانه درگیر بودن، را انتخاب کرده بود.
رهی رفت و با پهلوان هر چه رفت
بگفت و بیآمد سپهدار تفت
هوش مصنوعی: رهی از جایی عبور کرد و با پهلوان صحبت‌های زیادی انجام داد، سپس سپهدار تفت هم به آنجا رسید.
بر آن روستایی گره هر که بود
برآشفت و زایشان یکی را ربود
هوش مصنوعی: در آن روستا، هر کسی که ناراحت شد، به یکی از آنها حمله کرد و او را از میان برد.
بزد بر دو تن هر سه تن را بکشت
گرفت آنگهی ریش کهبد به مشت
هوش مصنوعی: دو نفر را به ضربت زدن کشت و سپس ریش آن مرد کهن‌سال را در مشت گرفت.
سرش کند و در زیر پی کرد خرد
همه ده به تاراج و آتش سپرد
هوش مصنوعی: او سرش را پایین آورد و به آرامی زیر پا کرد، در نتیجه همه دهکده را غارت کرده و به آتش کشید.
که و مه ز پیوند او هر که یافت
همه کشت وز آنجا سوی‌ شه شتافت
هوش مصنوعی: هر کسی که از ارتباط با او بهره‌مند شد، همه چیز خود را از دست داد و به سوی فرمانروایی شتافت.
ز خویشان کهبد برادرش ماند
ز درد جگر خاک بر سر فشاند
هوش مصنوعی: از خویشاوندان کهبد، برادرش از درد دل خود خاک بر سر می‌ریزد.
به نزدیک شیروی شد دادخواه
که او بد سیه‌پوش درگاه شاه
هوش مصنوعی: به سوی شیرویه رفت تا از او شکایت کند، زیرا آن فرد چادری سیاه، درباری شاه بود.
همه جامه زد چاک و فریاد کرد
بدپهلوان پیش او یاد کرد
هوش مصنوعی: همه لباس‌ها را پاره کرد و فریاد زد که آن قهرمان بد نام را به یاد بیاورد.
بدو گفت شیروی گردن فراز
بمان تا بیاید به درگه فراز
هوش مصنوعی: شیرو، با گردنی بلند، گفت: منتظر بمان تا به درگاه بزرگ بیاید.
عنان گیرش و دست و فریاد کن
که من خود بگویم به شاه این سخن
هوش مصنوعی: تلنگری به او بزن و دستش را بگیر و فریاد بزن که من خودم این حرف را به پادشاه می‌زنم.
به شمشیر تیز از سرش نفکنم
نه شیروی کین جوی شیراوژنم
هوش مصنوعی: با شمشیر تیز به او حمله نمی‌کنم، نه انتقام‌جو هستم و نه از روی کین و دشمنی عمل می‌کنم.
جهانی بد از پهلوان خیره پاک
کز آن بد ز ضحاک نامدش باک
هوش مصنوعی: جهانی که به دست یک پهلوان بی‌نظیر و پاک اداره می‌شود، از هر نوع بدی در امان است. او به واسطه‌ی قدرت و شجاعتش از خوبی‌ها و ارزش‌های عالی دفاع می‌کند و از بدی‌ها و خطرات نمی‌ترسد.
از ایرا که در کشورش بیش و کم
کسی گر کسی را نمودی ستم
هوش مصنوعی: در سرزمین ایران، اگر کسی ظلمی ببیند یا ببیند که کسی مورد آزار قرار گرفته، نباید نادیده بگیرد و باید به فکر کمک باشد.
بدی داده مغز ستمکاره زود
به ماران که بر کتف او رسته بود
هوش مصنوعی: بدی باعث شده که دردی در دل ستمکار به وجود بیاید، مانند زخم‌هایی که بر دوش او نشسته‌اند.
ستاره شمر نیز گشت سپهر
بدو گفته بود از ره کین و مهر
هوش مصنوعی: تاریکی شب به درخشش ستاره‌ها تبدیل شد و این ستاره به او گفت که از راهی پر از دشمنی و دوستی عبور کرده است.
که گر بد نماییش مانی نژند
ورش خوب داری نبینی گزند
هوش مصنوعی: اگر او را بد نشان دهی، در خویش درد و رنج می‌بینی، اما اگر او را خوب ببینی، آسیبی به تو نخواهد رسید.
برو گرددت راست بر کار تخت
برآید به دستش بسی کار سخت
هوش مصنوعی: برو و درست به کار خود رسیدگی کن، چون توانا هستی که کارهای سخت را انجام دهی.
روا داشت زین روی بازار اوی
نجستی ز بن هرگز آزار اوی
هوش مصنوعی: به این دلیل او حق دارد که در بازار خود، هیچ چیز نجس یا ناپاکی وجود نداشته باشد و از این رو هیچ آسیبی به او نرسد.
رهی کاو به دل شادمان دارت
به از بد پسر کاو بیازاردت
هوش مصنوعی: کسی که با دل شاد و خوشحالی به تو محبت می‌کند، بهتر از آن کسی است که به تو آسیب می‌زند، هر چند او پسر خوب و فرزند خانواده‌ت باشد.
چو آمد به نزدیک دو روزه راه
بفرمود تا شد پذیره سپاه
هوش مصنوعی: وقتی که به فاصله دو روزه رسید، فرمان داد که سپاه آماده شود.
درفش دل افروز و کوس بزرگ
فرستاد با سروران سترگ
هوش مصنوعی: پرچم درخشان و شیپور بزرگ را با بزرگان و سروران فرستادند.
همیدون هزار اسپ زرین ستام
صد و شصت منجوق از بهر نام
هوش مصنوعی: همانطور که می‌دانید، هزار اسب زرین وجود دارد و صد و شصت منجوق برای یادآوری نام در نظر گرفته شده است.
دو صد پیل آراسته هم چنین
به برگستوان‌های زربفت چین
هوش مصنوعی: دوصد فیل آراسته به شکل زیبا بر روی ساقه‌های درختان زربفت چین قرار گرفته‌اند.
ز یاقوت هر پیلبان را کمر
ز زر افسر او گوشوار از گهر
هوش مصنوعی: دستبندها از یاقوت، کمربند از طلا و گوشواره‌ها از مروارید ساخته شده‌اند.
گرفته جهان ناله کرنای
خروشان شده زنگ و هندی درای
هوش مصنوعی: جهان را صدای ناله‌ی کرنای پر کرده و زنگ و نغمه‌های هندی به طور شاداب طنین‌انداز شده است.
دگر زنده پیلی دژآگاه بود
که ویژه نشست شهنشاه بود
هوش مصنوعی: پیلی زنده و آگاه در دژ وجود دارد که مخصوصاً برای نشستن شاه طراحی شده است.
به دیدار و بالا چو کوهی ز برف
فرستاد با سازه‌های شگرف
هوش مصنوعی: او به ملاقات می‌آید و مانند کوهی که پر از برف است، با دستانی پر از زیبایی و شگفتی، به ما می‌رسد.
بفرمود تا بر نشیند بر آن
پیاده خرامند پیشش سران
هوش مصنوعی: فرمان داد تا بر آن دمی سوار شود و در جلوی او، بزرگان با وقار و آرامش گام بردارند.
تبیره زنانشان فرستاد پیش
به‌شادیش بنشاند و بر تخت خویش
هوش مصنوعی: زنان را به دیار خود فرستاد تا به شادی‌اش بنشینند و بر تخت سلطنت او قرار بگیرند.
بپرسید بسیار و بوسید چهر
نوازید هر گونه و افزود مهر
هوش مصنوعی: سوالات زیادی مطرح کرد و با محبت چهره را بوسید و به هر شکلی محبتش را نشان داد.
نخست از گهرها که بد سی هزار
جهان پهلوان کرد پیشش نثار
هوش مصنوعی: ابتدا از دل گنجینه‌هایی که سی هزار پهلوان در دنیا داشتند، برای او تقدیم کردند.
زمین بوسه داد آفرین گسترید
سه ساله همه یاد کرد انچه دید
هوش مصنوعی: زمین به نشانه‌ی احترام و محبت، بوسه‌ای تقدیم کرد و سه ساله‌ها، همه آنچه را که دیده‌اند با یادآوری گسترش دادند.
وز آن جا سوی کاخ شد شاد باز
فرستادن هدیه‌ها کرد ساز
هوش مصنوعی: او شاد و خرسند به سوی کاخ راهی شد و هدیه‌ها را برای بازگشت فرستاد.
همه روز تا شب همه پیش شاه
کشیدند هر چیز بیش از دو ماه
هوش مصنوعی: همه روزها تا شب، هر چیزی را که بیشتر از دو ماه طول می‌کشید، به حضور شاه آوردند.
چنین تا کشنده سته شد ز رنج
ببد کاخ‌ها تنگ از آکنده گنج
هوش مصنوعی: وقتی که درد و رنج به نهایت خود می‌رسد، دشمنان به شدت به سراغ ما می‌آیند و وضعیت ما به قدری سخت و تنگ می‌شود که حتی خانه‌ها و کاخ‌ها نیز از ثروت و منابع پر شده‌اند.
شمارنده شد سست و مانده دبیر
دل شاه و لشکر همه خیره خیر
هوش مصنوعی: شمارنده (حسابدار) ناتوان شده و دل شاه و لشکر در حیرت و تعجب به حال او نگاه می‌کنند.
نیامد برون آن دو مه پهلوان
همی بود کهبد در انده نوان
هوش مصنوعی: دو پهلوان، که یکی از آن‌ها به نام "مه" شناخته می‌شود، به سختی و اندوه در حال جنگ هستند و به نظر می‌رسد از بیرون نیامده باشند.
ز سوز برادرش دل گشته چاک
سیه جامه بر تنش پر خون و خاک
هوش مصنوعی: دل برادرش به خاطر اندوه و ناراحتی پاره و زخمی شده است. او لباس سیاهی بر تن دارد که پر از خون و خاک است.
بدو گفت شیروی کاو این دو ماه
ز بیمم نیامد همی پیش شاه
هوش مصنوعی: شیروی به شخصی گفت که این دو ماه به خاطر ترس از من پیش شاه نیامده‌اند.
ولیکن چو فردا بیاید به در
در آویز ازو دست و فریاد بر
هوش مصنوعی: اما وقتی که فردا فرارسد، باید از او دست درخواست کنم و فریاد بزنم.
که من پیش شاه آن گهی یاد تو
رسانم ستانم ازو داد تو
هوش مصنوعی: من وقتی به نزد شاه بروم، یاد تو را به او می‌گویم و از او حق تو را می‌گیرم.
چو آهخت بر جنگ شب روز تیغ
ستاره گرفت از سپیده گریغ
هوش مصنوعی: زمانی که تو بر دشمنان خود فریاد می‌زنی، مثل تیرکی از ستاره‌ها، روزها نبرد می‌کنی و سپیده‌دمان را پیش رو داری.
شد از جنگشان گنبد نیلگون
چو سوکی بر آلوده دامن به خون
هوش مصنوعی: از درگیری‌هایشان، آسمان آبی رنگ مانند دامن آلوده به خون شده است.
به دیدار شه شد یل سرفراز
چو آمد به نزدیک درگه فراز
هوش مصنوعی: به ملاقات پادشاه بزرگ و شجاع آمد، هنگامی که به درگاه او نزدیک شد.
بزد کهبد اندر عنانش دودست
خروشید و غلطید بر خاک پست
هوش مصنوعی: کسی که همچون شاهین به آسمان پرواز می‌کند، ناگهان در هنگام سقوط به زمین، باعث ایجاد سر و صدایی و تحولی در اطراف خود می‌شود.
بپرسید یل کز که گشتی دژم
بدو گفت کز تست بر من ستم
هوش مصنوعی: از یک جوانمرد پرسیدند که چرا این‌گونه غمگین هستی، او در پاسخ گفت که از جانب تو به من ستم شده است.
تویی کز ره داد بر گشته‌ای
به دِه مر برادرم را کشته‌ای
هوش مصنوعی: تو که از راه داد و انصاف برمی‌گردی، برادرم را در این ده کشته‌ای.
شبانی که او بر رمه شد سترگ
کشد گوسپندان چه او و چه گرگ
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که شبانی که بر گوسفندان نظارت می‌کند، باید هم به فکر گوسفندها باشد و هم به خطرهایی که می‌تواند از سوی گرگ‌ها به آنها برسد. به این معنا که او باید مراقب و مدبر باشد تا هم از رمه‌اش محافظت کند و هم خود را در برابر تهدیدات حفظ نماید.
یل پهلوان چون شنید این ز خشم
گره زد بر ابروی و برتافت چشم
هوش مصنوعی: پهلوان وقتی این را شنید، از خشم ابروهایش را به هم فشرد و چشمانش را بر افروخت.
چنین گفت کای پشت سخت تو کوز
کسی از شما زنده ماندست نوز
هوش مصنوعی: این شخص گفت: ای کسی که دارای پشتبانی قوی هستی، آیا کسی از شما هنوز زنده مانده است؟
مه چرخ کین برکشید از نیام
سر از تن بینداختش بیست گام
هوش مصنوعی: ماه شب دهم از آسمان پایین آمد و تنش را رها کرد و بیست قدم به جلو رفت.
به چرخ و مه و مهر سوگند خورد
کزین پس فرستم بهر جای مرد
هوش مصنوعی: به آسمان، ماه و خورشید سوگند می‌خورم که از این به بعد، هر کجا که باشید مردان را برای کمک می‌فرستم.
کشم هر چه زین تخمه آرم به دست
اگر خود بر شاه دارد نشست
هوش مصنوعی: من هر چیزی که از این نسل به دست آورم، حتی اگر خود شاه بر عرش نشسته باشد، از تلاش و کوشش دست نمی‌کشم.
چه شد پیش شه دید شیروی را
همی گفت شاه جهانجوی را
هوش مصنوعی: چه شده که در برابر پادشاه، کسی شیروانی را دید و شاه جهانجو را به زبان آورد؟
کزینسان به یک باره گشتی زبون
که در پیش تخت تو ریزند خون
هوش مصنوعی: از آن لحظه که انسان به یکباره ناتوان شد، خون به خاطر تو در برابر تخت تو ریخته می‌شود.
هر آن شاه کاو خوار دارد شهی
شود زود از او تخت شاهی تهی
هوش مصنوعی: هر کسی که پادشاهی را تحقیر کند، به زودی خود از مقام و مقامش خالی خواهد ماند.
گنهکار چون بد نبیند ز شاه
دلیری کند بیشتر بر گناه
هوش مصنوعی: وقتی که یک گنهکار از دیده‌ی مقام بالا و قدرت رها شود، جرات پیدا می‌کند که بزهکاری و خطای خود را بیشتر کند.
چو در داد شاه آورد کاستی
بپیچد سر هر کس از راستی
هوش مصنوعی: وقتی که شاه در قضاوت خود نقصی وارد کند، هرکس برای خود به نوعی از حقیقت دور می‌شود و به شلوغی و هرج و مرج کشیده می‌شود.
رهی از هنر گرچه چیزی کند
نشاید که بر شه دلیری کند
هوش مصنوعی: هرچند که هنرمند راهی برای اثرگذاری دارد، اما نمی‌تواند به فراتر از جرات و شجاعت خود در برابر شاه برسد.
همه کار شاید به انباز و دوست
مگر پادشاهی که تنها نکوست
هوش مصنوعی: همه‌ی کارها ممکن است با کمک دوستان و همراهان انجام شود، اما پادشاهی که فقط نیکو باشد، به تنهایی می‌تواند موفق شود.
بپرسید شاه آن سخن‌ها نهفت
بدو پهلوان آنچه بُد باز گفت
هوش مصنوعی: شاه از پهلوان پرسید که آن سخن‌های پنهان چه بود؟ پهلوان پاسخ داد و همه چیز را بازگو کرد.
از آن ده دو کس با خود آورده بود
بر آن کار کهبد گوا کرده بود
هوش مصنوعی: دو نفر از آن ده نفر را با خود آورده بود تا بر کار کیخسرو گواهی بدهند.
گواهی بدادند در پیش شاه
که از کهبد آمد نخستین گناه
هوش مصنوعی: در برابر پادشاه شهادت دادند که اولین گناه از کهبد نشأت گرفته است.
سپهبد ز شیروی شد دل نژند
بر آشفت و گفت ای بداندیش رند
هوش مصنوعی: سپهبد از رفتار شیروی ناراحت شد و عصبی واکنش نشان داد و به شخصی که افکار بدی داشت، سخن گفت.
چرا آن نگویی که باشد درست
بدان بد بسازی که مانند تست
هوش مصنوعی: چرا نمی‌گویی که آنچه درست است را بگویی و بد بسازی که شبیه تو باشد؟
ز یک سو بره پیش گرگ آوری
دگر سو کنی با شبان داوری
هوش مصنوعی: اگر از یک سو بره‌ای را به گرگ ببری، در سوی دیگر باید با شبان انصاف به خرج بدهی.
برهنه همی بر زنی با پلنگ
به دریا کنی آشنا با نهنگ
هوش مصنوعی: تو با پلنگی که برهنه است، به دریا می‌روی و با نهنگ آشنا می‌شوی.
بر آن چشمه کاسپ من افشاند گرد
نیارد ژیان شیر از آن آب خورد
هوش مصنوعی: بر سر چشمهٔ کاسپ، گردی می‌افشاند که شیر هم نمی‌تواند از آن آب بنوشد.
چو گیرد تگ باد و ابر ابرشم
سزد گر شود ماه ترکش کشم
هوش مصنوعی: وقتی که باد و ابر به هم می‌پیوندند، اگر ماه در آسمان بایستد، سزاوار است که من تیر او را بکشم.
شب و روز ار آرند با من ستیز
به خنجر کنم هر دو را ریز ریز
هوش مصنوعی: هرچقدر که شب و روز با من دشمنی کنند، با چاقو آنها را تکه تکه می‌کنم.
من این جایگه شاه را چاکرم
و گرنه دگر جا شه کشورم
هوش مصنوعی: من در این مکان خدمتگزار شاه هستم و اگر نه، در جای دیگری مقام پادشاهی را دارم.
ندانی که باتش تنت سوختی
ترا هم به دستت کفن دوختی
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که با آتش وجودت، خود را سوزاندی و به دست خود، برای خود کفن دوختی.
ندانی که فردات شیون بود
چو کهبد سرت مانده بی تن بود
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که فردا، روزی پر از ناراحتی خواهد بود، مانند وقتی که اگر سر کوه بلند بماند، تن خود را زمین گذاشته است.
چنان چون تو هستی سیه پوش شاه
به مرگ تو مادرت پوشد سیاه
هوش مصنوعی: تو به اندازه‌ی خودت در دلتنگی و غم هستی، همان‌طور که مادر تو در روز مرگت، رنگ سیاه بر تن خواهد کرد.
نه از پشت پا کم اگر تن درست
بمانم ترا وآن که هم پشت تست
هوش مصنوعی: اگرچه از پشت پا ضربه‌ای به من برسد، اما من سعی می‌کنم تا زمانی که سالم هستم برای تو باقی بمانم، و همان کسی که پشت من است نیز به این موضوع توجه دارد.
اگر شه کند آن چه از وی رواست
و گرنه کنم من خود آنچم هواست
هوش مصنوعی: اگر او آن کاری را که باید انجام دهد انجام ندهد، پس من خودم به خواسته‌ام می‌رسم.
بگفت این و با خشم و دشنام تیز
بیآمد سوی خانه دل پر ستیز
هوش مصنوعی: او این را گفت و با خشم و دشنام به سرعت به سوی خانه‌اش رفت، در حالی که قلبش پر از جنگ و چالش بود.
شه آشفته شد آمد از تخت زیر
سبک داد شیروی را خورد شیر
هوش مصنوعی: سلطان نگران و پریشان شد و از تختش پایین آمد تا با سبک سرنوشتی که به او رسیده، به شجاعت و قدرت رو به رو شود.
سرای و همه چیز آن بد نژاد
ستد مر جهان پهلوان را بداد
هوش مصنوعی: خانه و هر چیزی که در آن وجود دارد، به خاطر خصلت ناپسند و بدش، ارزشش را از دست داده و جهان پهلوان را به مشکل انداخته است.
از آن پس دگر پایه بفراشتش
زمان تا زمان خوبتر داشتش
هوش مصنوعی: پس از آن زمان، او موقعیت و مقامش را ارتقا داد تا زمانی که به وضعیت بهتری رسید.
به نزدیک اثرط یکی نامه نیز
فرستاد وز هدیه هر گونه چیز
هوش مصنوعی: او یک نامه به اثرط فرستاد و در آن هر نوع هدیه‌ای را نیز گنجاند.
به نامه ز گرد سپهبد نژاد
بسی کرد خشنودی و مهر یاد
هوش مصنوعی: به دنبال نامه‌ای از سپهبد، بسیاری از افراد خوشحال و مهربان شدند.
دگر گفت خواهم کز این پهلوان
بود تخمه و نام تا جاودان
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر اشاره می‌کند که او تصمیم دارد فرزندانی از این پهلوان به دنیا بیاورد تا نام و یاد او برای همیشه ماندگار بماند.
ز تخم بزرگان همانند اوی
یکی جفت پاکیزه گوهر بجوی
هوش مصنوعی: از نسل بزرگانی مانند او، یک جفت گوهر پاک و ارزشمند را جستجو کن.
گهرشان بپیوند با یکدگر
که پیوسته نیکوتر آید به بر
هوش مصنوعی: ستاره‌ها باید با یکدیگر پیوند بخورند، زیرا وقتی به هم نزدیکتر شوند، زیبایی و ارزش بیشتری پیدا می‌کنند.
نشاید چنین شیر کز مرغزار
شود بچه نادیده اندر کنار
هوش مصنوعی: نبایست که چنین شیری از چراگاه به دنیا بیاید؛ چون بچه‌اش در کنار نمی‌تواند دیده شود.
دریغ آید این زاد سرو سهی
شده مانده باغ از نهالش تهی
هوش مصنوعی: متأسفم که درخت سرو بلند و زیبا، تنها درخت باغ است و از جوانه‌اش خالی مانده است.
چنان کن که چون پای از پشت زین
درآرد تو پردخته باشی ازین
هوش مصنوعی: طوری عمل کن که زمانی که پاهایت را از زین در می‌آوری، به خوبی آماده و تربیت شده باشی.
یکی هفته ز آن پس به شادی و ناز
همی بود با گرد گردن فراز
هوش مصنوعی: یک هفته بعد از آن، به خوشحالی و لذت، شخصی با گردنی بلند و زیبا به سر می‌برد.
سر هفته فرمود کاغآز کن
شدن را و کار سپه ساز کن
هوش مصنوعی: در ابتدای هفته دستور داد تا کارها را ساماندهی کنیم و به کارهای نظامی رسیدگی کنیم.
به نزد پدر چون رسیدی ز راه
یکی جفت شایسته خود بخواه
هوش مصنوعی: وقتی به خانه پدر رسیدی، از او بخواه تا برای تو یک همسر مناسب پیدا کند.
ز تو ماند خواهد نژادی بزرگ
همه پهلوانان گرد سترگ
هوش مصنوعی: از تو نسلی بزرگ به‌جا خواهد ماند که همه‌ی قهرمانان در دور و بر آن خواهند بود.
که هر یک سر نامداران بوند
نشاننده شهریاران بوند
هوش مصنوعی: هر یک از نامداران، نشانی از بزرگان و حکومت‌گران هستند.
از آن به چه در آشکار و نهان
که آری یکی چون خود اندر جهان
هوش مصنوعی: در آنچه که آشکار است و در آنچه که پنهان، تنها یک نفر مانند خودت در جهان وجود دارد.
به فرزند خرّم بود روزگار
هم از وی شود تلخی مرگ خوار
هوش مصنوعی: زمانی که فرزند در شادی و خوشحالی زندگی کند، روزگار به او نیز خوش می‌گذرد و اگر او با مرگ مواجه شود، این مرگ برایش تلخ و ناخوشایند خواهد بود.
گمانی نبردش دل راهجوی
که آن از برادرش باشد نه زوی
هوش مصنوعی: دل راهنما گمان نمی‌کند که آنچه در دل دارد از برادرش است و نه از دیگران.
درفش نو و کوس و پرده سرای
کلاه و گهر تیغ و مُهر و قبای
هوش مصنوعی: پرچم نو و صدای طبل و پرده در خانه، کلاه و جواهر، شمشیر و مهر و لباس فاخر.
سزاوار او هر چه بد سر به سر
همه داد و کردش گسی زی پدر
هوش مصنوعی: او هر چه بدی و ناپسندی داشت، همه‌اش را به پدر خود نسبت داد و از خود بر کنار کرد.
چو آمد به زاول یل کینه توز
برآسود با کام دل هفت روز
هوش مصنوعی: وقتی جنگجویی خشمگین به زاول آمد، او با شادی و رضایت به مدت هفت روز آرامش پیدا کرد.
از آن پس برای دلارای زن
سر هفته شد با پدر رای زن
هوش مصنوعی: از آن زمان به بعد، هر هفته برای دلارای زن، با پدرش مشورت و رایزنی می‌شد.
مرورا یکی دخت ازاده بود
که مه دل ز خوبی بدو داده بود
هوش مصنوعی: در یک زمان، دختری نجیب و با زیبایی بسیار وجود داشت که دل ماه نیز از حسن و زیبایی او تحت تأثیر قرار گرفته بود.
نگاری به رخ رشک حور بهشت
زپاکیش خوی و ز خوبی سرشت
هوش مصنوعی: دختری با چهره‌ای زیبا که حتی فرشتگان به زیبایی او حسرت می‌برند، به دلیل پاکی روح و خوشی سرشتش.
به زلف از شبه کرده مه شب نمای
به جاو دو چشم از پری دل ربای
هوش مصنوعی: زلف‌های شب‌مانند او، چون ماهی در تاریکی می‌درخشد و دو چشمش مانند پری، دل را می‌رباید.
پدر زو به پیوندش این جست و کام
نشد گرد سرکش بدان رآی رام
هوش مصنوعی: پدر برای اینکه با او پیوند برقرار کند تلاش کرد، اما به نتیجه نرسید؛ چون این فرد سرکش و نافرمان بود و نمی‌توانست به راحتی هدایت شود.
دگر هر چه از تخمه سرکشان
کسی دختری داد دلبر نشان
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که هر کسی که از خانواده سرکشان و سلطنت‌طلبان باشد، به آنان دخترانی زیبا و دلربا هدیه می‌شود.
پژوهید بسیار و کوشید چند
نیآمد ز خوبان کس اش دلپسند
هوش مصنوعی: بسیار جست‌وجو کردید و تلاش نمودید، اما هیچ‌کس از زیبایان نیامد که دل را خوش کند.

حاشیه ها

1392/01/02 22:04
امین کیخا

کهبد صراف و خازن شاه

1392/01/02 22:04
امین کیخا

ستاغ اسب نزاییده و به فرا فکنی هر ماده نزاییده را گویند

1392/01/02 22:04
امین کیخا

برخلاف انچه به عنوان زیبایی امروزی می ببینیم موی سیاه ستوده بزرگان و نیاکان ماست