گنجور

بخش ۷۳ - صفت حلالزاده و حرامزاده و دیگر شگفتی ها

کُهی دید دیگر ز سنگ سیاه
برون کرده زین سو بر آن سوی راه
کرا کس ندانستی از بوم هند
که او پاکزادست و گر هست سند
برفتی به سوراخ آن که فراز
گرفتی دو دست از پَسِ پشت باز
گذشتی ازو گر بُدی پاکزاد
بماندی میانش ار بُدی بد نژاد
به کوهی دگر بود کانی فراخ
فرازش کمر بست و بن دیو لاخ
ز بالا دو چیز از دل سنگ سخت
برون تاخته چون ترنج از درخت
یکی زو بنفش و دگر همچو زر
بنفشیش پا زهر و زهر آن دگر
نُبد ره بدو لیکن از ناگزیر
ز بالا فکندیش هر کس به تیر
همی داشتندی مر آنرا نگاه
نبردی کس آن جز سوی گنج شاه
کُهی دید دیگر به مه بر سرش
یکی کان آهن شگفت از برش
که بی آتش آهنش بُد لعلگون
چنان بود کز آتش آری برون
به شب همچو اخگر نمودی ز تاب
گرفتی به روز آتش از آفتاب
چو الماس پولاد بگذاشتی
وز آب اندرون سنگ برداشتی
شدی دور ازو سنگ آهن ربای
وز آتش ببودی سیه هم بجای
از آن تیغ مهراج بودی و بس
ندادی از آن تیغ هرگز به کس
یکی تیغ ازو تا ببردی به گنج
به کف نامدی جز به بسیار رنج
کرا ریختندی بدان تیغ خون
نرفتی ز تن خون مگر زاندرون
دگر دید از اینگونه چندان شگفت
که نتوان شمارش به سالی گرفت
همه کام مهراج از بد ز پیش
که بیند همه پادشاهی خویش
جهان پهلوان را ز هر سو که خواست
همی گشت زینگونه سه سال راست
به آزادیش نزد ضحاک شاه
نبشتی همی نامه هر چند گاه
به هر نامه صد لابه آراستی
ببودنش پوزش همی خواستی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کُهی دید دیگر ز سنگ سیاه
برون کرده زین سو بر آن سوی راه
هوش مصنوعی: وقتی پای کوه سیاه را دید، متوجه شد که از آن طرف جاده، چیز دیگری از سنگ به بیرون آمده است.
کرا کس ندانستی از بوم هند
که او پاکزادست و گر هست سند
هوش مصنوعی: اگر کسی را از خاک هند نشناسی، بدان که او از نسل پاک و معصوم است، حتی اگر نام و نشانی از او در دست نباشد.
برفتی به سوراخ آن که فراز
گرفتی دو دست از پَسِ پشت باز
هوش مصنوعی: تو به جایی رفتی که دیگر نمی‌توانی به عقب برگردی، و حالا دست‌های خود را از پشت برداشتی.
گذشتی ازو گر بُدی پاکزاد
بماندی میانش ار بُدی بد نژاد
هوش مصنوعی: اگر تو فرزند پاکی بودی و از آن گذشته می‌گذشتی، در میان آن می‌ماندی؛ اما اگر فرزند ناپاکی بودی، دیگر جایی در آن نداشتی.
به کوهی دگر بود کانی فراخ
فرازش کمر بست و بن دیو لاخ
هوش مصنوعی: در کوهی دیگر چشمه‌ای فراخ وجود داشت که بر آن کمر بسته و دروازه‌ای به سرزمین دیوان باز بود.
ز بالا دو چیز از دل سنگ سخت
برون تاخته چون ترنج از درخت
هوش مصنوعی: دو چیز از دل سنگ و سختی بیرون آمده‌اند، مثل میوه‌ای که از درخت می‌افتد.
یکی زو بنفش و دگر همچو زر
بنفشیش پا زهر و زهر آن دگر
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف دو چیز می‌پردازیم: یکی از آنها رنگ بنفش دارد و درخشندگی خاصی مثل طلا دارد، در حالی که دیگری زهرآگین و خطرناک است. این توصیف نشان‌دهنده تضاد میان زیبایی و خطر است.
نُبد ره بدو لیکن از ناگزیر
ز بالا فکندیش هر کس به تیر
هوش مصنوعی: اگرچه نمی‌توان کار بدی را به او نسبت داد، اما از روی اجبار تیر را از بلندی به سوی او پرتاب کرد.
همی داشتندی مر آنرا نگاه
نبردی کس آن جز سوی گنج شاه
هوش مصنوعی: آنها او را زیر نظر داشتند و هیچ‌کس جز خود شاه به گنج‌های او دسترسی نداشت.
کُهی دید دیگر به مه بر سرش
یکی کان آهن شگفت از برش
هوش مصنوعی: یک کوه را دیدم که بر قله‌اش چیزی شبیه به یک کان آهنی حیرت‌انگیز قرار دارد.
که بی آتش آهنش بُد لعلگون
چنان بود کز آتش آری برون
هوش مصنوعی: بدون آتش، آهن سرخ و درخشان نمی‌شود و مانند لعل (گوهر سرخ) نمی‌گردد؛ تنها با آتش می‌توان به این شکل درآید.
به شب همچو اخگر نمودی ز تاب
گرفتی به روز آتش از آفتاب
هوش مصنوعی: در شب مانند ذغال داغ بودی و در روز از تابش آفتاب، آتش تولید کردی.
چو الماس پولاد بگذاشتی
وز آب اندرون سنگ برداشتی
هوش مصنوعی: وقتی که الماس را از پولاد جدا کردی و سنگ را از درون آب برداشت کردی.
شدی دور ازو سنگ آهن ربای
وز آتش ببودی سیه هم بجای
هوش مصنوعی: دور شدی از او و سنگین‌تر از آهن شدی و آتش سیاه جایگزین شد.
از آن تیغ مهراج بودی و بس
ندادی از آن تیغ هرگز به کس
هوش مصنوعی: تو تنها یک تیغ از مهرت را به کسی ندادی و همواره در اختیار خودت نگه‌ داشتی.
یکی تیغ ازو تا ببردی به گنج
به کف نامدی جز به بسیار رنج
هوش مصنوعی: برای رسیدن به گنجی بزرگ، باید با زحمت فراوان و تلاش زیاد، از موانع و مشکلات عبور کرد. اگر بخواهی به آسانی به هدف برسی، تنها با یک ضربه، نمی‌توانی به آنچه می‌خواهی دست یابی.
کرا ریختندی بدان تیغ خون
نرفتی ز تن خون مگر زاندرون
هوش مصنوعی: هر کس که با آن تیغ به زمین بیفتد، خونش از بدن نمی‌ریزد مگر اینکه از درونش رنجی وجود داشته باشد.
دگر دید از اینگونه چندان شگفت
که نتوان شمارش به سالی گرفت
هوش مصنوعی: دیگر از این نوع وقایع و تغییرات به قدری زیاد و حیرت‌آور دیده‌ام که نمی‌توان آن‌ها را به آسانی در سال‌ها به شمار آورد.
همه کام مهراج از بد ز پیش
که بیند همه پادشاهی خویش
هوش مصنوعی: هر کسی که بدی‌های گذشته را در نظر بگیرد، نمی‌تواند از حقیقت قدرت و سلطنت خود لذت ببرد.
جهان پهلوان را ز هر سو که خواست
همی گشت زینگونه سه سال راست
هوش مصنوعی: پهلوان در طول سه سال، از هر طرف که می‌خواست، به جستجوی خود می‌پرداخت و به گونه‌ای بی‌وقفه توقف نکرد.
به آزادیش نزد ضحاک شاه
نبشتی همی نامه هر چند گاه
هوش مصنوعی: به خاطر آزادی‌اش، هر از گاهی نامه‌ای به ضحاک، پادشاه، می‌نوشتم.
به هر نامه صد لابه آراستی
ببودنش پوزش همی خواستی
هوش مصنوعی: در هر نامه‌ای به زیبایی از خواسته‌ها و عذرخواهی‌ها صحبت می‌کنی و سعی می‌کنی که درخواست‌هایت را به بهترین شکل بیان کنی.