گنجور

بخش ۷۲ - شگفتی دیگر بتخانه ها

دگر جای خارا یکی کوه دید
بَرکوه شهری پُر انبوه دید
به دروازهٔ شهر بر راه بر
نشانده بتی دید بر گاه بر
برو مردم شهر پاک انجمن
زده حلقه انبوه و چندی شمن
بدان اَنبه اندر یکی مرد مست
به سنگی بر از دور تیغی به دست
نشستی گهی گاه بر خاستی
بر آن بت به مهر آفرین خواستی
پس از ناگه آن تیغ کش بُد به مشت
بزد بر شکم برد بیرون ز پُشت
بد و نیک هرچ آشکار و نهفت
در آن سال بد خواست یکسر بگفت
سراینده تا گاهِ شب هم چنین
همی بود ازو خون روان بر زمین
از آن پس بیفتاد بی جان نگون
برو هر کس از دیده بارید خون
همی تیز تیز آتشی ساختند
مرآن کُشته در آتش انداختند
بیامد یکی مرد از آن انجمن
که سوزد ز مهرش همی خویشتن
شمن هر چه بد گرد آتش فراز
ستادند با نیزه های دراز
به کف طاس روغن کهان و مهان
چو تنبول و فوفلش اندر دهان
به پای اندرون موزه و بسته روی
زده گرد آن مرد صف همچو کوی
ز نظاره برخاسته بانگ و جوش
ز بانگ دهل رفته بر مه خروش
بسی پند دادند و نشنید پند
چو پروانه تن را به آتش فکند
بس از بیم آن خواست کآرد گریز
زدندش به نوک سنان های تیز
فشاندند روغن بر او تا به جای
سبکتر برافروخت سر تا به پای
چو انگشت گشت آتش و رفت دود
ببردند خاکستر هر دو زود
بر گنگ و حج گاهشان تاختند
بد آن آب گنگ اندر انداختند
چنین آمد آیین شان از نخست
بُد آیین و کیشی بی اندام و سُست
به یزدان به دین و دل افروختن
رسد مرد نز خویشتن سوختن
خردمند کوشد کز آتش رهد
نه خود را بسوزنده آتش دهد
خود ابلیس کز آتش تیز بود
چه پاکیش بُد یا چه آمدش سود
گر آتش نمودی بدارنده راه
نبودی به دوزخ درش جایگاه
به شهری دگر دید بتخانه ای
شمن مرو را هر چه فرزانه ای
بدو در بُتی از خمآهنش تن
ز بُسدش تاج از گهر پیرهن
کف دست ها بر نهاده به بر
یکی دستش از سیم و دیگر ز زر
به پیش اندرش حوضی از زر ناب
روان از دهانش در آن حوض آب
کرا بودی از درد بیمار تن
بشستی بدان آب در خویشتن
سه ره بردی از پیش آن بت نماز
سوی دست او دست بردی فراز
بت ار دادی آن دست کز زر بود
بدان درد در مُردی آن مرد زود
ور آن دست دادی که بودی ز سیم
برستی ز بیماری و ترس و بیم
هر آن کز پی مزد آن هندوان
فدا کردی از پیش آن بت روان
پُر آتش یکی طشت رخشان ز زر
ز خیره سری بر نهادی به سر
زدی پیش او زانوان بر زمین
همی خواندی از دل به مهرآفرین
چنین تاش دو دیده بگداختی
ز مژگان به رخسار بر تاختی
به شهری دگر با سپه برگذشت
به ره گنبدی دید بر پهن دشت
درو چشمهٔ آب روشن چو زنگ
به نزدش بتی مَرد پیکر ز سنگ
بدان شهر در هر زنی خوبروی
که تخمش برآور نبودی ز شوی
چو هم جفت آن بُت شدی در نهفت
از آن پس برومند گشتی ز جفت
هر آن کس که کردی بکندنش رای
فتادی همانگاه بی جان بجای
دگر دید شهری چو خرّم بهار
درو نغز بتخانه ای زرنگار
میانش درختی چو سرو سهی
که از بار هرگز نگشتی تهی
هم از بیخ او خاستی کیمیا
بُدی برگ او چشم را توتیا
چو جستنی کسی با کسی گفتگوی
به چیزی که سوگند بودی بدوی
ز پولاد سندانی اندر شتاب
ببردی چو تفسیده اخگر ز تاب
یکی برگ تَر زآن درخت ببر
نهادی ابر دست و سندان زبر
کفش سوختی گر بُدی آهمند
و گر راست بودی نکردی گزند
ز پیروزه و نعل رویین دگر
نبد چیزی آن جا بهاگیرتر
کزین هر دو از بهر نام بلند
کُلا ساختی مرد و زن گیس بند
ستاره پرستان بسی چند نیز
شگفت اندر آن کیش بسیار چیز
همان نیز کز پیش گاو و خروس
شدندی پرستنده و چاپلوس

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دگر جای خارا یکی کوه دید
بَرکوه شهری پُر انبوه دید
هوش مصنوعی: در جای دیگری، او کوهی را دید که بر فراز آن شهری پر از جمعیت و شلوغی وجود داشت.
به دروازهٔ شهر بر راه بر
نشانده بتی دید بر گاه بر
هوش مصنوعی: در دروازهٔ شهر، مجسمه‌ای را مشاهده کردم که بر روی پایه‌ای قرار داشت و در مسیر عبور مردم قرار گرفته بود.
برو مردم شهر پاک انجمن
زده حلقه انبوه و چندی شمن
هوش مصنوعی: برو و به جمع مردم شهر بپیوند، جایی که دور هم نشسته‌اند و گفتگو می‌کنند. چندی از سحر و جادو نیز بگو.
بدان اَنبه اندر یکی مرد مست
به سنگی بر از دور تیغی به دست
هوش مصنوعی: یک مرد ساکت و تحت تأثیر قرار گرفته، با دیدن تیغی که از دور به دستش می‌رسد، به سنگی می‌زند.
نشستی گهی گاه بر خاستی
بر آن بت به مهر آفرین خواستی
هوش مصنوعی: گاهی نشسته‌ای و گاهی بلند شده‌ای و همواره به آن معشوق زیبایی که ستایشش می‌کنی، فکر کرده‌ای.
پس از ناگه آن تیغ کش بُد به مشت
بزد بر شکم برد بیرون ز پُشت
هوش مصنوعی: یکمرتبه آن شمشیرکش ضربه‌ای به شکم زد و سپس از پشت او بیرون آمد.
بد و نیک هرچ آشکار و نهفت
در آن سال بد خواست یکسر بگفت
هوش مصنوعی: در آن سال، هرچه که خوب و بد بود، چه آشکار و چه پنهان، به طور کامل بیان شد و هیچ چیز پنهانی باقی نماند.
سراینده تا گاهِ شب هم چنین
همی بود ازو خون روان بر زمین
هوش مصنوعی: شاعر تا دقایق شب نیز به همین شیوه مشغول بود و از او خون بر زمین جاری بود.
از آن پس بیفتاد بی جان نگون
برو هر کس از دیده بارید خون
هوش مصنوعی: پس از آن، بی‌حال و بی‌جان روی زمین افتاد و هر کس که او را می‌دید، از چشمش اشک‌های خونین می‌بارید.
همی تیز تیز آتشی ساختند
مرآن کُشته در آتش انداختند
هوش مصنوعی: آنها آتش شدیدی ایجاد کردند و آن کشته را در آن آتش افکندند.
بیامد یکی مرد از آن انجمن
که سوزد ز مهرش همی خویشتن
هوش مصنوعی: مردی از آن جمع به حضور آمد که به خاطر محبتش، خودش را می‌سوزاند.
شمن هر چه بد گرد آتش فراز
ستادند با نیزه های دراز
هوش مصنوعی: دشمنان همگی در بالای آتش گرد آمده‌اند و با نیزه‌های بلند آماده حمله شده‌اند.
به کف طاس روغن کهان و مهان
چو تنبول و فوفلش اندر دهان
هوش مصنوعی: در دستان من روغن کهنه و با ارزش است، مثل آن که در دهانش غذایی خوشمزه دارد.
به پای اندرون موزه و بسته روی
زده گرد آن مرد صف همچو کوی
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصی اشاره شده که به دور از نگاه دیگری، در سکوت و خلوت خود به یاد یک مرد بزرگ و باوارسته می‌باشد و خود را در آن اندیشه غرق کرده است. به نوعی می‌توان گفت که او در جستجوی صفا و معنویت به دور از هیاهوی دنیا است.
ز نظاره برخاسته بانگ و جوش
ز بانگ دهل رفته بر مه خروش
هوش مصنوعی: از دیدن به حالتی برخواسته‌ام و صدای نوا، جوش و خروش از صدای دهل به سمت ماه می‌آید.
بسی پند دادند و نشنید پند
چو پروانه تن را به آتش فکند
هوش مصنوعی: بسیاری به او نصیحت کردند، اما او حرف‌ها را نشنید و مانند پروانه‌ای که به آتش می‌رود، به خود آسیب زد.
بس از بیم آن خواست کآرد گریز
زدندش به نوک سنان های تیز
هوش مصنوعی: بسیار ترسید که مبادا فرار کند، به خاطر همین به او حمله کردند و با نیزه‌های تیز او را تهدید کردند.
فشاندند روغن بر او تا به جای
سبکتر برافروخت سر تا به پای
هوش مصنوعی: به او روغن زدند تا اینکه به راحتی و سبکی شعله‌ور شود و از سر تا پا در آتش بسوزد.
چو انگشت گشت آتش و رفت دود
ببردند خاکستر هر دو زود
هوش مصنوعی: وقتی آتش را روشن کردند، دود آن به سرعت بلند شد و خاکستر نیز به زودی از بین رفت.
بر گنگ و حج گاهشان تاختند
بد آن آب گنگ اندر انداختند
هوش مصنوعی: به مکان‌های بی‌صدا و سکوت آن‌ها حمله کردند و آن آب بی‌صدا را در میانشان ریختند.
چنین آمد آیین شان از نخست
بُد آیین و کیشی بی اندام و سُست
هوش مصنوعی: این گونه است که از ابتدا، روش و دین آنان به شکل ناپایدار و بدون ثبات بوده است.
به یزدان به دین و دل افروختن
رسد مرد نز خویشتن سوختن
هوش مصنوعی: مرد باید به خدا، دین و عشق خود پایبند باشد تا به کمال برسد، نه اینکه فقط به خود و خواسته‌هایش فکر کند.
خردمند کوشد کز آتش رهد
نه خود را بسوزنده آتش دهد
هوش مصنوعی: انسان خردمند تلاش می‌کند تا از آتش دوری کند و خود را نسوزاند، در حالی که نمی‌خواهد دیگران را هم در آتش قرار دهد.
خود ابلیس کز آتش تیز بود
چه پاکیش بُد یا چه آمدش سود
هوش مصنوعی: شیطان که خود از آتش بسیار داغ و تند ساخته شده، چه فرقی می‌کند که پاک و درستکار باشد یا به‌دنبال سود و منفعت شخصی!
گر آتش نمودی بدارنده راه
نبودی به دوزخ درش جایگاه
هوش مصنوعی: اگر آتش را نشان می‌دادی، هیچ‌گاه راهی نمی‌یابی که به دوزخ برسی و در آنجا جایگاه داشته باشی.
به شهری دگر دید بتخانه ای
شمن مرو را هر چه فرزانه ای
هوش مصنوعی: در شهری دیگر، معبدی را دید که همه آنجا جمع بودند و هر عالم و حکیمی را می‌توانستی ببینی.
بدو در بُتی از خمآهنش تن
ز بُسدش تاج از گهر پیرهن
هوش مصنوعی: او در دنیای خود مانند بت و مجسمه‌ای از آهن است و به خاطر زیبایی‌اش همچون تاجی از سنگ‌های قیمتی، در پیراهنش جلوه می‌کند.
کف دست ها بر نهاده به بر
یکی دستش از سیم و دیگر ز زر
هوش مصنوعی: دست‌هایش را بر هم گذاشته و یکی از آن‌ها از نقره و دیگری از طلاست.
به پیش اندرش حوضی از زر ناب
روان از دهانش در آن حوض آب
هوش مصنوعی: در جلوی او حوضی از طلا وجود دارد که آبی زلال از دهانش در آن جریان دارد.
کرا بودی از درد بیمار تن
بشستی بدان آب در خویشتن
هوش مصنوعی: اگر کسی به درد و رنج بیمار توجهی نکند، باید بداند که آن درد در وجود خودش نیز وجود دارد.
سه ره بردی از پیش آن بت نماز
سوی دست او دست بردی فراز
هوش مصنوعی: سه راه به سوی آن معبود رفتی و در حین نماز، دستت را به سمت او بردی.
بت ار دادی آن دست کز زر بود
بدان درد در مُردی آن مرد زود
هوش مصنوعی: اگر آن بت را به دست دادی که از طلا بود، به همان درد، آن مرد سریعاً می‌میرد.
ور آن دست دادی که بودی ز سیم
برستی ز بیماری و ترس و بیم
هوش مصنوعی: اگر آن دستانی را که از نقره بودند به من بدهی، از بیماری و ترس و نگرانی رها می‌شوم.
هر آن کز پی مزد آن هندوان
فدا کردی از پیش آن بت روان
هوش مصنوعی: هر زمانی که برای به دست آوردن پاداش از آن دختران هندو فدای عشق آن معشوق می‌کنی، باید بدانی که جان خود را از دست می‌دهی.
پُر آتش یکی طشت رخشان ز زر
ز خیره سری بر نهادی به سر
هوش مصنوعی: یک طشت زرین پر از آتش را به خاطر خیره‌سری بر سر گذاشتی.
زدی پیش او زانوان بر زمین
همی خواندی از دل به مهرآفرین
هوش مصنوعی: تو در حضور او زانو زدی و از عمق دل خود به خدای مهر و محبت دعا کردی.
چنین تاش دو دیده بگداختی
ز مژگان به رخسار بر تاختی
هوش مصنوعی: چنین بود که دو چشم تو از شدت گریه و عشق به مژه‌هایت حرارت پیدا کرد و به صورتت جلوه‌گری کرد.
به شهری دگر با سپه برگذشت
به ره گنبدی دید بر پهن دشت
هوش مصنوعی: شخصی به شهری دیگر رفته و در مسیرش، گنبدی را در دشت وسیع مشاهده کرده است.
درو چشمهٔ آب روشن چو زنگ
به نزدش بتی مَرد پیکر ز سنگ
هوش مصنوعی: در کنار چشمهٔ آب زلال، مجسمه‌ای از سنگ به شکل یک مرد قرار دارد.
بدان شهر در هر زنی خوبروی
که تخمش برآور نبودی ز شوی
هوش مصنوعی: در آن شهر، هر زنی که زیبا باشد، نباید فرزندانی داشته باشد که از شوهرش به دنیا نیامده باشند.
چو هم جفت آن بُت شدی در نهفت
از آن پس برومند گشتی ز جفت
هوش مصنوعی: وقتی که به همسانی و هماهنگی با آن معشوق رسیدی، از آن زمان رشد و شکوفایی تو آغاز شد.
هر آن کس که کردی بکندنش رای
فتادی همانگاه بی جان بجای
هوش مصنوعی: هر کس که به نیت انجام کار بدی تصمیم بگیرد، به محض آن که این تصمیم را می‌گیرد، از خود بی‌خود می‌شود و در واقع جانش را از دست می‌دهد.
دگر دید شهری چو خرّم بهار
درو نغز بتخانه ای زرنگار
هوش مصنوعی: شهر دیگری را مانند بهار خوشحال و سرزنده دیدم، که در آن معبد زیبایی با زرق و برق فراوان وجود داشت.
میانش درختی چو سرو سهی
که از بار هرگز نگشتی تهی
هوش مصنوعی: در وسط آنجا درختی بلند و زیبای سرو وجود دارد که هرگز از میوه‌ی خود خالی نشده است.
هم از بیخ او خاستی کیمیا
بُدی برگ او چشم را توتیا
هوش مصنوعی: از ریشه‌اش برخاستی، تو هم مانند او خاصیتی درخشان داری، و از برگ او می‌توانی به چشمی روشن‌کننده تبدیل شوی.
چو جستنی کسی با کسی گفتگوی
به چیزی که سوگند بودی بدوی
هوش مصنوعی: وقتی که دو نفر با هم در حال گفت‌وگو هستند، به موضوعی اشاره می‌کنند که قبلاً بر سر آن، قسم خورده بودند.
ز پولاد سندانی اندر شتاب
ببردی چو تفسیده اخگر ز تاب
هوش مصنوعی: در این بیت به سرعت و قدرت اشاره شده است، به طوری که مانند گرما و شعله‌ای که از طاقت و فشار برمی‌خیزد، موجودی از فولاد در حال حرکت و پیشرفت است. به عبارتی، اشاره به نیرویی دارد که از فشار و استقامت به وجود می‌آید و به جلو می‌رود.
یکی برگ تَر زآن درخت ببر
نهادی ابر دست و سندان زبر
هوش مصنوعی: تویی که یک برگ تازه از آن درخت چیدی، ابر مانند دستانت سنگین و محکم است.
کفش سوختی گر بُدی آهمند
و گر راست بودی نکردی گزند
هوش مصنوعی: اگر کفش تو سوخته باشد، آیا ناراحت می‌شوی؟ اگر این اتفاق راست بوده، چرا از آن دردی نمی‌کشی؟
ز پیروزه و نعل رویین دگر
نبد چیزی آن جا بهاگیرتر
هوش مصنوعی: در آنجا که پیروزی و نعل آهنی وجود دارد، دیگر چیزی ارزشمندتر از آن نیست.
کزین هر دو از بهر نام بلند
کُلا ساختی مرد و زن گیس بند
هوش مصنوعی: از این دو (مرد و زن) برای رسیدن به نام و مقام بلند، تو به هم پیوسته‌ای و گیسوانت را به هم بافته‌ای.
ستاره پرستان بسی چند نیز
شگفت اندر آن کیش بسیار چیز
هوش مصنوعی: پرستندگان ستاره‌ها، در واقع، در کیش خود چیزهای زیادی دارند که جای تعجب است.
همان نیز کز پیش گاو و خروس
شدندی پرستنده و چاپلوس
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که افرادی که قبلاً به نشانه‌های قوت و قدرت مانند گاو و خروس اهمیت می‌دادند و به آن‌ها احترام می‌گذاشتند، حالا به همان‌ها به‌طور چاپلوسانه‌ای خدمت می‌کنند. در واقع، این افراد به‌جای اینکه مستقل و درست عمل کنند، به پرستش و تمجید از قدرت‌ها روی آورده‌اند.

حاشیه ها

1392/01/02 21:04
امین کیخا

بر گاه بر یعنی بر تخت

1392/01/02 21:04
امین کیخا

اهمند غمگین و بیمار