بخش ۶۶ - شگفتی جزیرۀ بند آب
چو رفتند یک ماه دیگر به کام
یکی کوه دیدند بندآب نام
حصاری بر آن کُه ز جزع سیاه
بلندیش بگرفته بر ماه راه
به زیر درش نردبانی ز سنگ
درازاش سی پایه پهناش تنگ
مه از پیل بر نردبان یک سوار
گرفته در حصن را رهگذر
یکی دست او بر عنان ساخته
دگر زی سرین ستور آخته
بپرسید ملاح را پهلوان
که از چیست این اسپ و این نردوان
چنین گفت کاین را نهان ز اندرون
طلسمست کآن کس نداند که چون
برین نردبان هر که بنهاد پای
به سنگ این سوارش رباید ز جای
یکی را به خفتان و درع و سپر
فرستاد تا بر شود بر زبر
نخستین که بر پایه رفت ای شگفت
سوار از بر اسپ جنبش گرفت
بزد نعره و سنگی انداخت زیر
که شد مرد بی هوش و بفتاد دیر
دگر شد یکی گردن افراخته
یکی تنگ پنبه سپر ساخته
چنان سنگی آمدش کز جای خویش
نگون از پس افتاده ده گام پیش
به هر پایه هر سنگ کآمد ز بر
به ده من گرانتر بدی زآن دگر
چنین تا ز یک پایه بر چار شد
دو تن کشته آمد دو افکار شد
کسی بر نشد نیز و پس پهلوان
بفرمود کندن بُن نردوان
چهی ژرف دیدند صد باز راه
یکی چرخ گردنده بُد در به چاه
ز چه سار زنجیری آویخته
همه زرّ و با گوهر آمیخته
سر حلقه در خم چرخ استوار
دگر سر کمر بر میان سوار
شکستند چرخ و به چه درفکند
گسستند زنجیر یکسر ز بند
همان گه نگون شد سوار از فراز
درِ بسته حصن شد زود باز
سپهدار با ویژگان سپاه
درون رفت و کردند هر سو نگاه
سرایی بُد از رنگ همچون بهار
زگرد وی ایوان بلورین چهار
ز هر پیکری جانور بیکران
از ایوان برآویخته پیکران
ز دیو و ز مردم ز پیل و نهنگ
ز نخچیر و از مرغ و شیر و پلنگ
هم از خم آن طاق ها سرنگون
نگاریده ازگوهر گونه گون
تو گفتی کنون کرده اند از نهاد
نه نم دیده زابر و نه گردی زباد
از آن گوهران درهم افتاده تاب
جهان کرده روشنتر از آفتاب
بسی شمع بر هر سوی از لاژورد
دو یاقوت بر هر یکی سرخ و زرد
به روز آن گهرها چو بشگفته باغ
به شب هر یکی همچو روشن چراغ
ز پیش هر ایوان درختی ز زر
زبرجد برو برگ و یاقوت بر
یکی تخت بر سایه هر درخت
ز گوهر همه پایه و روی تخت
زمین جزع یک پاره هموار بود
چنان کاندرو چهره دیدار بود
یکی خانه دیدند از لاژورد
برآورده از شفشه زر زرد
چو زلف بتان شفشها تافته
سراسر به یاقوت و دُر بافته
یکی پهن تابوت زرین دروی
جهان زو چو از مشک بگرفته بوی
بفرمود گرشاسب کآنرا ز جای
بیارند بیرون میان سرای
نبد هیچکس رابه تابوت دست
هر آن کسکه شد نزدش افتاد پست
وگر زآن گهرها ببردی کسی
ندیدی ره ار چند جُستی بسی
به دیگر یکی خانه رفتند باز
به زیر زمین کرده راهی دراز
همه خانه بُد سنگ همرنگ نیل
درو چشمه آب زرین دو میل
به هر میل بر مهره ای از بلور
برو گوهری چون درفشنده هور
گهرها فروزان در آب از فراز
وزو نور داده همه خانه باز
برِچشمه تختی و مردی بروی
بمرده به چادر نهنبیده روی
یکی لاژوردینش لوحی زبر
بر آن لوح سی خط نبشته به زر
سپهبد به ملاح گفت این بخوان
چو بر خواند گشتش زریری رخان
نبشته چنین بُد که هر کز خرد
بدینجای آرام من بنگرد
سزد گر ز مهر سرای سپنج
بتابد دل و تن ندارد به رنج
منم پور هوشنگ شاه بلند
جهاندار طهمورث دیو بند
حصار و طلسمی چنین ساختم
بسی گوهر و گنج پرداختم
اگر بنگری کمترین گوهری
بها بیشتر دارد از کشوری
به چندین گهر در سپنجی سرای
چو من شه نمادم که ماند به جای
تو ای پهلوان گرد جوینده کام
که گرشاسب خواندت هر کس به نام
زما بر تو باد آفرین و درود
چو آیی بدین کاخ ما در فرود
طلسمی که بستم تو دانی گشاد
چو دیدی ز کردار ما دار یاد
نگر تا نبندی دل اندر جهان
نباشی ازو ایمن اندر نهان
که گیتی یکی نغز بازیگرست
که هزمانش نو بازی دیگرست
بهر نیک و هر بد که دارد پسیچ
نگیرد به یک سان بر آرام هیچ
چو بر قسمت از ابر و چو آتش ز سنگ
کجا روشنیش ندارد درنگ
دهد اندک اندک به روز دراز
پس آن گه ستاند به یک بار باز
سر رنج هر کس برد باز بُن
کند تازه امید و تنها کهن
به تدبیر اویی و او همچنین
به تدبیر مرگ تو اندر کمین
بگرد از وی و سوی یزدان گران
به هر کار فرمان یزدان بپای
اگر چه شهی بر زمین و زمان
خداوند را بنده ای بی گمان
شوی کار دیو بدآیین کنی
پس آنگاه بر دیو نفرین کنی
اگر دیو راهی نمودی درست
نبردی ز ره خویشتن را نخست
مخور غم فراوان ز روی خرد
که کمتر زید آن که او غم خورد
نشاید بداندیش بودن بسی
کند زندگی تلخ بر هر کسی
درازست ره باش پرداخته
همه توشه یکبارگی ساخته
میفزای بار گنه کز گناه
چو بارت گران شد بمانی به راه
بدان کوش کایزد چو خواندت پیش
نیایدت شرم از گناهان خویش
به نزدیک تابوت زرّین مگرد
که دیدی در آن خانهٔ لاژورد
که هست اندرو حلقه و یاره چند
ز حوا بماندست با گیسبند
همان جامه کایزد به دست سروش
به آدم فرستاد کآنرا بپوش
دگر گوهری کو دهد اندر آب
به تاریکی اندر چو خورشید تاب
کزین جایگاه این سه چیز آن بَرَد
که یکی پیمبر بود با خرد
زید تا جهان باشد ایزدپرست
نهان آورد آب حیوان به دست
چنان گردد این کاخ از آن پس نهان
که نیزش نبیند کس اندر جهان
دژم شد سپهدار و مهراج شاه
گرستند یکسر سران سپاه
یکی بر گناهان و کردار خویش
یکی بر غریبی و تیمار خویش
بر آن هم نشان کاخ بگذاشتند
به کشتی رَهِ دور برداشتند
بخش ۶۵ - دیدن گرشاسب دخمه سیامک را: ز ملاح گرشاسب پرسید و گفتبخش ۶۷ - شگفتی جزیرۀ تاملی: سوی تاملی شاد خوار آمدند
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو رفتند یک ماه دیگر به کام
یکی کوه دیدند بندآب نام
هوش مصنوعی: پس از گذشت یک ماه، گروهی به کوهستانی رسیدند که به نام "بندآب" شناخته میشد.
حصاری بر آن کُه ز جزع سیاه
بلندیش بگرفته بر ماه راه
هوش مصنوعی: برجی که ارتفاع سیاهش بر فراز کوه نمایان است، مانع عبور نور ماه شده است.
به زیر درش نردبانی ز سنگ
درازاش سی پایه پهناش تنگ
هوش مصنوعی: زیر در این بنا نردبانی از سنگ قرار دارد که دارای 30 پایه است و عرض آن تنگ است.
مه از پیل بر نردبان یک سوار
گرفته در حصن را رهگذر
هوش مصنوعی: ماه مانند پیکری بزرگ، بر نردبان یک سوار نشسته و دروازه قلعه را مینگرد.
یکی دست او بر عنان ساخته
دگر زی سرین ستور آخته
هوش مصنوعی: یکی، دستهٔ اسب را در دست گرفته و کنترل میکند، و دیگری هم از پشت سر بر زین سوار شده است.
بپرسید ملاح را پهلوان
که از چیست این اسپ و این نردوان
هوش مصنوعی: پهلوان از ملوان پرسید که این اسب و این نردبان از چه چیزی ساخته شدهاند؟
چنین گفت کاین را نهان ز اندرون
طلسمست کآن کس نداند که چون
هوش مصنوعی: او گفت که این موضوع در دل خود یک راز و طلسم دارد که هیچکس از آن آگاه نیست و نمیداند که چگونه است.
برین نردبان هر که بنهاد پای
به سنگ این سوارش رباید ز جای
هوش مصنوعی: هر کسی که پا بر این نردبان بگذارد، اگر به سنگ تکیه کند، این سوار او را از مکانش حرکت میدهد.
یکی را به خفتان و درع و سپر
فرستاد تا بر شود بر زبر
هوش مصنوعی: کسی را به لباسهای جنگی و تجهیزات نظامی فرستاد تا به بالای آنجا برود.
نخستین که بر پایه رفت ای شگفت
سوار از بر اسپ جنبش گرفت
هوش مصنوعی: نخستین کسی که بر روی پایه قرار گرفت، چیز عجیبی است که سوار بر اسب به حرکت درآمد.
بزد نعره و سنگی انداخت زیر
که شد مرد بی هوش و بفتاد دیر
هوش مصنوعی: او نعرهای زد و سنگی را به زمین پرتاب کرد، که باعث شد مردی بیهوش شود و به آرامی بر زمین بیفتد.
دگر شد یکی گردن افراخته
یکی تنگ پنبه سپر ساخته
هوش مصنوعی: یکی دیگر به جایگاه بلندی رسید و دیگری به خاطر ناتوانیاش خود را در پوشش ضعیفی محفوظ کرده است.
چنان سنگی آمدش کز جای خویش
نگون از پس افتاده ده گام پیش
هوش مصنوعی: سنگی به او رسید که به شدت او را تحت تأثیر قرار داد و به طوری که از جایش بلند شد و ده قدم به جلو حرکت کرد.
به هر پایه هر سنگ کآمد ز بر
به ده من گرانتر بدی زآن دگر
هوش مصنوعی: هر سنگینی که بر دوش من گذاشته شد، از هر چیز دیگری که در دفتری داشتم، برایم سنگینتر و دشوارتر بود.
چنین تا ز یک پایه بر چار شد
دو تن کشته آمد دو افکار شد
هوش مصنوعی: دو نفر که به یکدیگر وابستهاند و بر یک پایه به تکیهگاه خود ایستادهاند، وقتی از هم جدا شوند، هر کدام به سمت دیگری میروند و در این جدایی، دو فکر و نظر مختلف به وجود میآید و نتیجه آن میتواند به آسیب و خسارت منجر شود.
کسی بر نشد نیز و پس پهلوان
بفرمود کندن بُن نردوان
هوش مصنوعی: هیچکس دیگر جرات نکرد از آنجا بالا برود و پهلوان دستور داد تا پایههای نردبان را بکنند.
چهی ژرف دیدند صد باز راه
یکی چرخ گردنده بُد در به چاه
هوش مصنوعی: در این بیت به عمق و سختی مسائل اشاره شده است. به طور خاص، بیانگر این است که اگرچه انسانها از زوایای مختلف به مشکلات و چالشها نگاه میکنند و ممکن است آنها را پیچیده ببینند، اما در نهایت ممکن است همه این مسائل و چالشها به یک منبع یا علت اولیه برگردند، مانند چرخگردانی که به گودالی میرسد. این نشاندهنده این است که در پایان، همه چیز به یک نقطه ختم میشود، حتی اگر در ظاهر بسیار پیچیده به نظر برسد.
ز چه سار زنجیری آویخته
همه زرّ و با گوهر آمیخته
هوش مصنوعی: پرندهای زنجیری به پا دارد که همۀ جواهرات و زیورآلات روی آن آویخته شدهاند.
سر حلقه در خم چرخ استوار
دگر سر کمر بر میان سوار
هوش مصنوعی: در اینجا، اشاره شده است که در محور چرخ، نقطهای محکم وجود دارد و در سمت دیگر، فردی بر سوار است که کمرش را محکم نگه داشته. این بیان به نوعی به استواری و تکیه بر نقاط قوت در زندگی اشاره دارد.
شکستند چرخ و به چه درفکند
گسستند زنجیر یکسر ز بند
هوش مصنوعی: چرخ زندگی را شکستند و زنجیرها را به طور کامل از هم گسستند.
همان گه نگون شد سوار از فراز
درِ بسته حصن شد زود باز
هوش مصنوعی: در همان لحظهای که سوار از بالای در بسته قلعه به زمین افتاد، به سرعت دوباره به حالت اول خود بازگشت.
سپهدار با ویژگان سپاه
درون رفت و کردند هر سو نگاه
هوش مصنوعی: فرمانده با رزمندگانش به درون رفت و در هر سمت نظاره کردند.
سرایی بُد از رنگ همچون بهار
زگرد وی ایوان بلورین چهار
هوش مصنوعی: خانهای بود با رنگ و زیبایی همچون بهار، که در اطراف آن ایوانی بلورین و شفاف قرار داشت.
ز هر پیکری جانور بیکران
از ایوان برآویخته پیکران
هوش مصنوعی: از هر موجودی، روحی بینهایت به سوی عرش و بالا رفته است.
ز دیو و ز مردم ز پیل و نهنگ
ز نخچیر و از مرغ و شیر و پلنگ
هوش مصنوعی: از دیوان و انسانها، از فیل و نهنگ، از شکار و از پرندگان، شیر و پلنگ.
هم از خم آن طاق ها سرنگون
نگاریده ازگوهر گونه گون
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن زیبایی و دلربایی اشیاء و نواخت طاقها اشاره دارد. این توصیف نشان میدهد که شکل و رنگهای متنوع باعث جذابیت و زیبایی محیط میشوند. در واقع، همهچیز از تزیینات و زیباییهای مختلفی آراسته شده است که نگاه هر بینندهای را به خود جلب میکند.
تو گفتی کنون کرده اند از نهاد
نه نم دیده زابر و نه گردی زباد
هوش مصنوعی: تو گفتی که حالا از ذات و شخصیت ما نه آبی مانده و نه گرد و غبار از باد، به این معناست که ما از هر چیز اضافی و ناپاک پاک شدهایم و به خلوص رسیدهایم.
از آن گوهران درهم افتاده تاب
جهان کرده روشنتر از آفتاب
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و ارزشمندی جواهراتی اشاره دارد که در میان آنها، درخششی وجود دارد که جهان را روشنتر از نور آفتاب میکند. این جواهرات به گونهای هستند که نورشان تأثیر عمیق و شگرفی بر محیط اطراف دارند.
بسی شمع بر هر سوی از لاژورد
دو یاقوت بر هر یکی سرخ و زرد
هوش مصنوعی: در بسیاری از نقاط، شمعهایی به رنگ لاژورد قرار دارد و در هر کدام از آنها، دو یاقوت با رنگهای قرمز و زرد قرار گرفته است.
به روز آن گهرها چو بشگفته باغ
به شب هر یکی همچو روشن چراغ
هوش مصنوعی: در روز، آن گوهرها مانند گلهای باغ شکوفا میشوند و در شب، هر یک مانند چراغی روشن میدرخشد.
ز پیش هر ایوان درختی ز زر
زبرجد برو برگ و یاقوت بر
هوش مصنوعی: در مقابل هر ایوان، درختی از طلا و سنگ زبرجد وجود دارد که برگهایش از یاقوت است.
یکی تخت بر سایه هر درخت
ز گوهر همه پایه و روی تخت
هوش مصنوعی: در زیر هر درخت، تختی زیبا و با ارزش قرار دارد که از بهترین مواد ساخته شده و بسیار مجلل است.
زمین جزع یک پاره هموار بود
چنان کاندرو چهره دیدار بود
هوش مصنوعی: زمین همچون یک قطعه هموار بود، بسیار زیبا و دلپذیر مانند چهرهای که به دیدار آمده است.
یکی خانه دیدند از لاژورد
برآورده از شفشه زر زرد
هوش مصنوعی: یک خانهای را دیدند که از سنگ لاژورد ساخته شده و از طلا به رنگ زرد تزئین شده است.
چو زلف بتان شفشها تافته
سراسر به یاقوت و دُر بافته
هوش مصنوعی: زلفهای زیبای معشوق مانند رشتهای از جواهرات گرانبها، به شکلی زیبا و دلربا بافته شده است.
یکی پهن تابوت زرین دروی
جهان زو چو از مشک بگرفته بوی
هوش مصنوعی: یک تابوت طلایی با شکوه در دنیا وجود دارد که بویی مانند بوی مشک از آن به مشام میرسد.
بفرمود گرشاسب کآنرا ز جای
بیارند بیرون میان سرای
هوش مصنوعی: گرشاسب دستور داد تا آن را از مکانش خارج کنند و به وسط خانه بیاورند.
نبد هیچکس رابه تابوت دست
هر آن کسکه شد نزدش افتاد پست
هوش مصنوعی: هیچکس در برابر مرگ و سرنوشت نمیتواند از خود دفاع کند، و هر کسی که به نوعی به او نزدیک شود، در نهایت ممکن است به ذلّت و سقوط دچار شود.
وگر زآن گهرها ببردی کسی
ندیدی ره ار چند جُستی بسی
هوش مصنوعی: اگر کسی آن گوهرهای ارزشمند را از دست بدهد، هر چقدر هم که در جستوجوی راه باشد، چیزی پیدا نخواهد کرد.
به دیگر یکی خانه رفتند باز
به زیر زمین کرده راهی دراز
هوش مصنوعی: دو نفر به خانهای رفتند و سپس راهی طولانی به زیر زمین پیدا کردند.
همه خانه بُد سنگ همرنگ نیل
درو چشمه آب زرین دو میل
هوش مصنوعی: در تمام خانهها، سنگها به رنگ نیل آبی هستند و در داخل آنها چشمهای از آب زرد با دو میل وجود دارد.
به هر میل بر مهره ای از بلور
برو گوهری چون درفشنده هور
هوش مصنوعی: به هر اندازه که احساس میکنی، به جواهرات شفاف و زیبا توجه کن که مانند نوری درخشان هستند.
گهرها فروزان در آب از فراز
وزو نور داده همه خانه باز
هوش مصنوعی: جواهرات در آب درخشان هستند و از بالا به آنها نور میتابد و تمام خانهها با این نور روشن شدهاند.
برِچشمه تختی و مردی بروی
بمرده به چادر نهنبیده روی
هوش مصنوعی: در کنار چشمه، شخصی با سلطنت و شجاعت بر روی کسی که در چادر خوابیده، ایستاده است.
یکی لاژوردینش لوحی زبر
بر آن لوح سی خط نبشته به زر
هوش مصنوعی: یک لوح لاجوردی در دست دارد که بر آن با زر سی خط نوشته شده است.
سپهبد به ملاح گفت این بخوان
چو بر خواند گشتش زریری رخان
هوش مصنوعی: سپهبد به ملاح گفت این را بخوان، زمانی که او خواند، چهرهاش مانند زریر زیبا شد.
نبشته چنین بُد که هر کز خرد
بدینجای آرام من بنگرد
هوش مصنوعی: هر کسی که با خرد و اندیشهاش به اینجا نگاه کند، میتواند ببیند که اینجا چه وضعیتی دارد.
سزد گر ز مهر سرای سپنج
بتابد دل و تن ندارد به رنج
هوش مصنوعی: اگر دل و جان به خاطر عشق و محبت دچار سختی شوند، جای تعجب نیست.
منم پور هوشنگ شاه بلند
جهاندار طهمورث دیو بند
هوش مصنوعی: من پسر هوشنگ، شاه بزرگ و فرمانروای جهان هستم و فرزند طهمورث، کسی که دیوان را به بند کشید.
حصار و طلسمی چنین ساختم
بسی گوهر و گنج پرداختم
هوش مصنوعی: من برای خود حصار و طلسمی بنا کردم و سرمایهها و گنجینههای فراوانی را به دست آوردم.
اگر بنگری کمترین گوهری
بها بیشتر دارد از کشوری
هوش مصنوعی: اگر توجه کنی، خواهی دید که حتی کوچکترین جواهری ارزشش بیشتر از ارزش یک کشور است.
به چندین گهر در سپنجی سرای
چو من شه نمادم که ماند به جای
هوش مصنوعی: در یک کاخ یا خانهی مجلل و باارزش، من شاهی هستم که مانند جواهری درخشان و گرانبها باقی ماندهام.
تو ای پهلوان گرد جوینده کام
که گرشاسب خواندت هر کس به نام
هوش مصنوعی: ای قهرمان، به دنبال خواستههایت برو، زیرا هر کسی تو را به نام گرشاسب خطاب کند.
زما بر تو باد آفرین و درود
چو آیی بدین کاخ ما در فرود
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف تحسین و خوشامدگویی نسبت به کسی است که به کاخ میآید. شاعر از دل و جان برای آن شخص آرزوی موفقیت و سلامتی میکند و خوشحال است که او به دیدارشان میآید.
طلسمی که بستم تو دانی گشاد
چو دیدی ز کردار ما دار یاد
هوش مصنوعی: طلسمی که من بستم و تو میدانی، باز شد. وقتی که به کارهای ما نگاه کردی، یادت باشد.
نگر تا نبندی دل اندر جهان
نباشی ازو ایمن اندر نهان
هوش مصنوعی: حتما مراقب باش که دل خود را به چیزهای دنیوی نبندی، زیرا در این صورت نمیتوانی در دل خود از آنها احساس امنیت داشته باشی.
که گیتی یکی نغز بازیگرست
که هزمانش نو بازی دیگرست
هوش مصنوعی: دنیا همچون بازیگری ماهر است که به طور مداوم نقشهای تازهای را ایفا میکند.
بهر نیک و هر بد که دارد پسیچ
نگیرد به یک سان بر آرام هیچ
هوش مصنوعی: هر نیک و هر بدی که وجود دارد، نباید به طور یکسان با آرامش و سکوت برخورد کرد.
چو بر قسمت از ابر و چو آتش ز سنگ
کجا روشنیش ندارد درنگ
هوش مصنوعی: وقتی که از ابر برخیزد یا از سنگی آتش بگیرد، هیچکدام در روشنایی خود وقفهای نمیکنند.
دهد اندک اندک به روز دراز
پس آن گه ستاند به یک بار باز
هوش مصنوعی: به آرامی و به تدریج در طول روز، چیزی به ما داده میشود و سپس در یک لحظه، همهی آنچه را که داشتیم، بازپس میگیریم.
سر رنج هر کس برد باز بُن
کند تازه امید و تنها کهن
هوش مصنوعی: هر کسی با تحمل رنجها و سختیها، دوباره امیدی تازه به دست میآورد و این امید همیشه نو و تازه است، حتی اگر تجربههای قبلیاش تلخ بوده باشد.
به تدبیر اویی و او همچنین
به تدبیر مرگ تو اندر کمین
هوش مصنوعی: تو تحت تدبیر او قرار داری و او هم به فکر مرگ تو در کمین نشسته است.
بگرد از وی و سوی یزدان گران
به هر کار فرمان یزدان بپای
هوش مصنوعی: از او روی برگردان و به سوی خداوند برو، زیرا در هر کاری باید از دستور خداوند تبعیت کنی.
اگر چه شهی بر زمین و زمان
خداوند را بنده ای بی گمان
هوش مصنوعی: هرچند که پادشاهی در زمین و زمان وجود دارد، اما بدون شک خداوند بندهای دارد.
شوی کار دیو بدآیین کنی
پس آنگاه بر دیو نفرین کنی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی کارهای ناپسند شیطان را تغییر دهی، ابتدا خود باید به آن کارها پایان دهی، سپس میتوانی او را مورد نفرین قرار دهی.
اگر دیو راهی نمودی درست
نبردی ز ره خویشتن را نخست
هوش مصنوعی: اگر دیو (شر یا مشکل) راهی به تو نشان دهد، نباید از مسیر درست خود منحرف شوی و ابتدا باید به خودت توجه کنی.
مخور غم فراوان ز روی خرد
که کمتر زید آن که او غم خورد
هوش مصنوعی: نگران نباشید و غم نخورید، چرا که افراد اندکی هستند که از روی عقل و درک خود دغدغهای دارند.
نشاید بداندیش بودن بسی
کند زندگی تلخ بر هر کسی
هوش مصنوعی: بداندیشی و تفکر منفی میتواند زندگی را برای هر فردی بسیار تلخ کند.
درازست ره باش پرداخته
همه توشه یکبارگی ساخته
هوش مصنوعی: راه طولانی است و باید تمام بار و توشهات را یکجا آماده کنی.
میفزای بار گنه کز گناه
چو بارت گران شد بمانی به راه
هوش مصنوعی: اگر به گناهانت بیفزایی و بار گناهت سنگینتر شود، در مسیر زندگی نمیتوانی به پیش بروی.
بدان کوش کایزد چو خواندت پیش
نیایدت شرم از گناهان خویش
هوش مصنوعی: بدان که تلاش کن، زیرا اگر خداوند تو را بخواند، نباید از گناهان خود شرمنده باشی.
به نزدیک تابوت زرّین مگرد
که دیدی در آن خانهٔ لاژورد
هوش مصنوعی: به اطراف تابوت طلایی نزدیک نشو، زیرا در آنجا چیزی را دیدی که متعلق به دنیای دیگر است.
که هست اندرو حلقه و یاره چند
ز حوا بماندست با گیسبند
هوش مصنوعی: بسیاری از دوستان و همراهان در این حلقه وجود دارند که از حوا به یادگار ماندهاند و همچنان با جوانی و شادابی زندگی میکنند.
همان جامه کایزد به دست سروش
به آدم فرستاد کآنرا بپوش
هوش مصنوعی: همان لباس که فرشتهاش به آدم داده بود، آن را بپوش.
دگر گوهری کو دهد اندر آب
به تاریکی اندر چو خورشید تاب
هوش مصنوعی: در دنیای اطراف ما، مرواریدی وجود دارد که در اعماق آب پنهان است و زمانی که نور خورشید به آن برسد، درخشندگی و زیباییاش را آشکار میکند.
کزین جایگاه این سه چیز آن بَرَد
که یکی پیمبر بود با خرد
هوش مصنوعی: از این مکان، سه چیز بیرون میآید که یکی از آنها پیامبر است و دیگری انسان با درک و دانش.
زید تا جهان باشد ایزدپرست
نهان آورد آب حیوان به دست
هوش مصنوعی: هرگاه که این دنیا برقرار است، خداپرستان با ایمان خود را پنهان میدارند و از آب حیات بهرهمند میشوند.
چنان گردد این کاخ از آن پس نهان
که نیزش نبیند کس اندر جهان
هوش مصنوعی: این بنا بهقدری عظیم و با شکوه خواهد شد که پس از آن، هیچکس نخواهد توانست آن را در جهان ببیند.
دژم شد سپهدار و مهراج شاه
گرستند یکسر سران سپاه
هوش مصنوعی: فرمانده و پادشاه در غم و اندوه فرو رفتهاند و همه سران سپاه نیز به شدت ناراحت و گرسنه هستند.
یکی بر گناهان و کردار خویش
یکی بر غریبی و تیمار خویش
هوش مصنوعی: هر کس باید به دو چیز توجه کند: یکی به اشتباهات و اعمال نادرست خود و دیگری به احساس تنهایی و سختیهای زندگی خود.
بر آن هم نشان کاخ بگذاشتند
به کشتی رَهِ دور برداشتند
هوش مصنوعی: بر آن بخش از زمین که نشانهای از کاخ بود، کشتی را به سوی دوردستها راندند.