گنجور

بخش ۶۵ - دیدن گرشاسب دخمه سیامک را

ز ملاح گرشاسب پرسید و گفت
که این حصن را چیست اندر نهفت
چنین گفت کاین حصن جایی نکوست
ستودان فرخ سیامک در اوست
بُنش بر ز پولاد ارزیز پوش
برآورده دیوارش از هفت جوش
سپه گردش اندر به گشتن شتافت
بجستند چندی درش کس نیافت
چنین گفت ملاح پیش مِهان
که ناید در این را پدید از نهان
مگر جامه یکسر پرستنده وار
بپوشید و نالید بر کردگار
گوان جامه رزم بنداختند
نیایش کنان دست بفراختند
هم آن گه شد از باره مردی پدید
کزو خوبتر آدمی کس ندید
چنان بد که چشمش سه بد هر سه باز
دو از زیر ابرو یکی از فراز
فسونی به آواز خواندن گرفت
ز دلها تَفِ غم نشاندن گرفت
حصار از خروشش پرآواز شد
ز دیوار هر سو دری باز شد
یکی باغ دیدند خوش چون بهشت
پر از تازه گل های اردیبهشت
نهادش چو رامش گوارنده نوش
نسیمش چو دانش فزاینده هوش
از آوای رامش خوش انگیزتر
ز دیدار خوبان دلاویزتر
درختی درو سرکشیده به ماه
تنش سر به سر سبز و شاخش سیاه
همه برگ او چون سپرهای زرد
پدیدار در هر یکی چهر مرد
بسان کدو میوه زو سرنگون
به خوشی چو قند و به سرخی چو خون
سپهبد ز مرد سه چشمه سخن
بپرسید کار درخت کهن
چنین گفت کآغاز گیتی درست
نخست این بُد از هر درختی که رُست
همه ساله این میوه باشد بروی
چو شکر به طعم و چو عنبر به بوی
نگردد ز بُن کم، برو برگ و بر
چو کم شد یکی باز روید دگر
ور از یک زمانش ببویی فزون
ز خوشی ز بینی گشایدت خون
ازین هر که یک میوه یابد خورش
یکی هفته بس باشدش پرورش
از آن خورد و مر هر کسی را بداد
یکی کاخ را ز آن سپس در گشاد
پدید آمد ایوانی از جزع پاک
چو چرخ شب از گوهر تابناک
همه بوم و دیوار تا کنگره
به دُرّ و زبرجد درون یکسره
بلورینه تختی درو شاهوار
بتی بر وی از زر گوهر نگار
ز یاقوت لوحی گرفته به دست
بر آن لوح خفته سر افکنده پست
ز بالاش تابوتی آویخته
هم از زر و از گوهر انگیخته
سپهبد دگر ره ز پالیزبان
بپرسید و بگشاد گویا زبان
که این بت چه چیزست تابوت چیست
همیدون نگارنده بر لوح کیست
چنین گفت کاین تخت و ایوان و ساز
بدان کز سیامک بماندست باز
همین بزمگاه دلارای اوست
درین نغز تابوت هم جای اوست
چو رفت او  بتی همچنان ساختند
برینسانش بر تخت بنشاختند
بدان تا پرستندش از مهر اوی
گسارند با بت غم از چهر اوی
ازین کاخ هر کس که چیزی برد
نیابد برون راه تا بگذرد
ازو یادگارست گفتار چند
نوشته برین لوح بسیار پند
که ای آن که آیی درین خوب جای
ببینی ستودان من و این سرای
سیامک منم شاه والا گهر
که فرخ کیومرث بودم پدر
به فرمان من بود روی زمی
دد و مرغ و دیو و پری و آدمی
شب و روز جز شاد نگذاشتم
ز هر خوشیی بهره برداشتم
بُد اندر جهان سال عمرم هزار
دو صد بر وی افزون کم از سی و چار
چو گفتم جهان شد به فرمان من
بگردید گردون ز پیمان من
پی اسپ عمرم ز تک باز ماند
همه کار شاهیم ناساز ماند
اگر چه بُدم گنج شاهی بسی
بدانگونه رفتم که کمتر کسی
چنین آمد این گیتی بیدرنگ
نخستین دهد نوش و آن گه شرنگ
بدارد چو فرزند در بر به ناز
کند پس به زیر لگد پست باز
نگر تا نباشی برو استوار
به من بنگر و زو دل ایمن مدار
درو کام دل کس به از من نراند
نماند به کس بر چو بر من نماند
نبد شه ز من نامبردارتر
کنون هم ز من نیست کس خوارتر
سپهبد گشاد از مژه جوی خون
بدو گفت کی نیکدل رهنمون
مرا باش بر پندی آموزگار
که باشد ز گفتار تو یادگار
چنین گفت دانا که باری نخست
ز هستی یزدان شو آگه درست
بدان کز خرد آشکار و نهفت
یکی اوست دیگر همه چیز جفت
ازو ترس و از بد بدو کن پناه
بتاب از گمان و بترس از گناه
مجوی آن گناهی که گویی نهان
کنم تا نبیند کس اندر جهان
که گر کس نبیند همی آشکار
نهان او همی بیندت شرم دار
چرا ز آن که سود اندر او ناپدید
تن پاک را کرد باید پلید
سه بدخواه داری به بد رهنمون
دو پوشیده در تن یکی از برون
درونت یکی خشم و دیگر هواست
برون مستیی کز خرد نارواست
چو خواهی به هر درد درمان خویش
بدار این سه را زیر فرمان خویش
خرد مستی و خشم را بند کن
هوا بنده و دل خداوند کن
منه دل بدین گنبد چاپلوس
که گیتی فسانست و باد و فسوس
بود جُستنش کار دشخوارتر
چو آمد به کف نیست زو خوارتر
مجوی آز و از دل خردمند باش
به بخش خداوند خرسند باش
شب و روز گیتی اگر چه بسست
ترا نیست یکسر که جز تو کسست
بود خیره دل سال و مه مرد آز
کفش بسته همواره و چشم باز
دهد رشک را چیرگی پر خرد
خورد چیز خود هر کس او غم خورد
سپهدار را ز آن سخن های نغز
بیفزود زور دل و هوش مغز
فراوان گهر دادش و سیم و زر
نپذرفت و گفت ای یل پُرهنر
من آن دادمت کآید از جان پاک
تو آنم دهی کآید از سنگ و خاک
منت راه یزدان نمودم که چون
تو زی دیو باشی مرا رهنمون
گرم رای باشد به زر و به دُر
ازین هر دو این کاخ من هست پُر
ولیکن چو با هر دوام کار نیست
چو هرگز نباشدم تیمار نیست
کسی کو جهان را بود خواستار
ورا دانش آید نه گوهر به کار
اگر درّ را ارج بودی بسی
به خاک و به سنگش ندادی کسی
چه باید بدان شاد بودن که اوی
کند دوست را دشمن کینه جوی
چو بنهی نگهداشتن بایدت
چو بدهیش درویشی افزایدت
نه اینجات از مرگ دارد نگاه
نه چون شد بوی با تو آید به راه
به شاه سیامک نگر کاین سرای
برآورد و این کاخ شاهانه جای
بدین بیکران گوهر پر بها
هم از چنگ مرگش نیامد رها
به چندین گهرها و زرّش که بود
ندانست یک روز عمرش فزود
مدان به ز دانش یکی خواسته
که ناید همی از دهش کاسته
روان را بود مایه زندگی
رساند به آزادی از بندگی
بدین جایت از بد نگهبان بود
چو زی در شدی توشه جان بود
ز دانش به اندر جهان هیچ نیست
تن مرده و جان نادان یکیست
برهنه بُدی کآمدی در جهان
نبد با تو چیز آشکار و نهان
چنان کآمدی همچنان بگذری
خور و پوشش افزون ترا بر سری
ازو چون خور و پوشش آمد به دست
دل اندر فزونی نبایدت بست
من این هر دو دارم که ایزد ز بخت
یکی مهربان دایه کرد این درخت
گهِ تشنگی بخشد از بیخم آب
به گرما کند سایه ام ز آفتاب
خورم زین برِ او و پوشم ز برگ
مرا این بسندست تا روز مرگ
ببدخیره دل هر که زو این شنود
نیایش فزودند و پوزش نمود
برون آمدند از برش همگروه
بگشتند چندی در آن دشت و کوه
در آن کُه بسی کان سنباده بود
هم الماس ویاقوت بیجاده بود
گل و نیشکر بیکران و انگبین
گیادار و از میوه ها هم چنین
صف سنبل و بیشهٔ زعفران
روان لادن و بیشهٔ خیزران
چو دید آن چنان جای مهراج شاه
دریغ آمدش کآن ندارد نگاه
ز گردان سری با سپه شش هزار
بدان جایگه کرد فرمانگزار
وزآن جنگی اسپان همه هر چه بود
به کشتی فکندند و راندند زود

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز ملاح گرشاسب پرسید و گفت
که این حصن را چیست اندر نهفت
هوش مصنوعی: ملاح گرشاسب از او پرسید که در این قلعه چه چیز پنهان شده است؟
چنین گفت کاین حصن جایی نکوست
ستودان فرخ سیامک در اوست
هوش مصنوعی: این مکان محلی خوب و پسندیده است که در آن باید فرخ سیامک را ستایش کرد.
بُنش بر ز پولاد ارزیز پوش
برآورده دیوارش از هفت جوش
هوش مصنوعی: پوشش او از جنس پولاد است و دیوارش به بلندی هفت دست برآمده است.
سپه گردش اندر به گشتن شتافت
بجستند چندی درش کس نیافت
هوش مصنوعی: سردار به دنبال گشت و گذار افتاد و مدتی تلاش کرد، اما در این جستجو هیچ کس را پیدا نکرد.
چنین گفت ملاح پیش مِهان
که ناید در این را پدید از نهان
هوش مصنوعی: ملوان به مهمانان گفت که حقیقتی از نهان به روشنی نخواهد آمد.
مگر جامه یکسر پرستنده وار
بپوشید و نالید بر کردگار
هوش مصنوعی: آیا نمی‌توان جامه‌ای کاملاً شایسته پوشید و به درگاه خداوند ناله و درخواست کرد؟
گوان جامه رزم بنداختند
نیایش کنان دست بفراختند
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، جنگجویان جامه‌های رزم خود را بر تن کردند و با دلتنگی و دعا دست به آسمان برداشتند.
هم آن گه شد از باره مردی پدید
کزو خوبتر آدمی کس ندید
هوش مصنوعی: در آن زمان مردی از دل طبیعت و حقیقت ظاهر شد که هیچ کس نتوانست او را از نظر خوبی و فضیلت نادیده بگیرد.
چنان بد که چشمش سه بد هر سه باز
دو از زیر ابرو یکی از فراز
هوش مصنوعی: چشمش به قدری زیبا و فریبنده است که هر سه نگاهش (دو تا از زیر ابرو و یکی از بالای ابرو) کلا همه را تسخیر می‌کند.
فسونی به آواز خواندن گرفت
ز دلها تَفِ غم نشاندن گرفت
هوش مصنوعی: او با صدای خوبش شروع به آواز خواندن کرد و غم‌ها را از دل‌ها دور کرد.
حصار از خروشش پرآواز شد
ز دیوار هر سو دری باز شد
هوش مصنوعی: صدا و هیاهوی او باعث شد که دیوارها به صدا درآیند و درهای مختلف به روی ما باز شوند.
یکی باغ دیدند خوش چون بهشت
پر از تازه گل های اردیبهشت
هوش مصنوعی: آنها باغی زیبا و سرسبز مانند بهشت دیدند که پر از گل‌های تازه و خوشبو در فصل بهار بود.
نهادش چو رامش گوارنده نوش
نسیمش چو دانش فزاینده هوش
هوش مصنوعی: او را همچون نوازشی خوشایند قرار داده‌اند و نسیمش به اندازه‌ای دلپذیر است که دانش و خرد را افزایش می‌دهد.
از آوای رامش خوش انگیزتر
ز دیدار خوبان دلاویزتر
هوش مصنوعی: صدای دلنشین موسیقی از دیدار زیبا و دلپذیر افراد بهتر و دلنشین‌تر است.
درختی درو سرکشیده به ماه
تنش سر به سر سبز و شاخش سیاه
هوش مصنوعی: درختی که به ماه قد کشیده، برگ و تنه‌اش سبز و شاخه‌هایش سیاه است.
همه برگ او چون سپرهای زرد
پدیدار در هر یکی چهر مرد
هوش مصنوعی: همه برگ‌های او مانند سپرهای زرد دیده می‌شوند و در هر برگ، چهره‌ای از مردان نمایان است.
بسان کدو میوه زو سرنگون
به خوشی چو قند و به سرخی چو خون
هوش مصنوعی: میوه‌ای که به شکل کدو است، به طرز شادی و شیرینی شکوفا می‌شود و رنگ آن مانند قند سفید و خون قرمز است.
سپهبد ز مرد سه چشمه سخن
بپرسید کار درخت کهن
هوش مصنوعی: فرمانده از مردی با تجربه درباره وضعیت درخت کهن سؤال کرد.
چنین گفت کآغاز گیتی درست
نخست این بُد از هر درختی که رُست
هوش مصنوعی: او این‌گونه گفت که آغاز این دنیا در حقیقت از اولین درختی که رشد کرد، شروع شده است.
همه ساله این میوه باشد بروی
چو شکر به طعم و چو عنبر به بوی
هوش مصنوعی: هر سال این میوه مانند شکر خوش طعم و مانند عنبر خوشبو خواهد بود.
نگردد ز بُن کم، برو برگ و بر
چو کم شد یکی باز روید دگر
هوش مصنوعی: زمانی که چیزی کم می‌شود، نباید ناامید شد؛ بلکه باید تلاش کرد تا دوباره به اوج برگردیم و حتی در زمان کمبود، می‌توان امید به ظهور دوباره و رشد داشت.
ور از یک زمانش ببویی فزون
ز خوشی ز بینی گشایدت خون
هوش مصنوعی: اگر از زمانی خاص بویی ببری، بیشتر از خوشحالی به تو احساسی شدید از درد و رنج خواهد بخشید.
ازین هر که یک میوه یابد خورش
یکی هفته بس باشدش پرورش
هوش مصنوعی: هر کس که یک میوه به دست آورد، یک هفته خوراکش کافی است تا رشد کند.
از آن خورد و مر هر کسی را بداد
یکی کاخ را ز آن سپس در گشاد
هوش مصنوعی: هر کسی از آن خوراکی که دارد، بهره‌ای می‌برد و به دیگران نیز کمک می‌کند؛ به طوری که در نهایت هر کس به فضای بیشتری برای زندگی و راحتی دست می‌یابد.
پدید آمد ایوانی از جزع پاک
چو چرخ شب از گوهر تابناک
هوش مصنوعی: ایوانی زیبا و درخشان به وجود آمد، همان‌طور که شب به خاطر درخشش گوهرهایش، جلوه‌گری می‌کند.
همه بوم و دیوار تا کنگره
به دُرّ و زبرجد درون یکسره
هوش مصنوعی: تمام دیوارها و سقف‌ها به زیبایی و جواهرات زینت شده‌اند و هر گوشه به شکلی درخشان و دلربا است.
بلورینه تختی درو شاهوار
بتی بر وی از زر گوهر نگار
هوش مصنوعی: تختی شفاف و زیبا، همچون بلور، در آن قرار دارد و بر روی آن بتی مجلل که از طلا و جواهر ساخته شده، قرار گرفته است.
ز یاقوت لوحی گرفته به دست
بر آن لوح خفته سر افکنده پست
هوش مصنوعی: دست‌نوشته‌ای از یاقوت به دست گرفتم که بر روی آن، سر به پایین افتاده و در حالت خوابیده قرار دارد.
ز بالاش تابوتی آویخته
هم از زر و از گوهر انگیخته
هوش مصنوعی: تابوتی از بالای سر hanging شده که هم از طلا و هم از جواهرات ساخته شده است.
سپهبد دگر ره ز پالیزبان
بپرسید و بگشاد گویا زبان
هوش مصنوعی: سپهبد از نگهبان خواست تا اطلاعات بیشتری بدهد و او هم زبان به سخن گشود.
که این بت چه چیزست تابوت چیست
همیدون نگارنده بر لوح کیست
هوش مصنوعی: این جوان زیبا چه ویژگی‌هایی دارد و آن تابوت چه معنایی دارد؟ در واقع، نویسنده بر چه چیزی نوشته است؟
چنین گفت کاین تخت و ایوان و ساز
بدان کز سیامک بماندست باز
هوش مصنوعی: او گفت که این تخت و قصر و این ساز و آواز، از زمان سیامک به ما رسیده است.
همین بزمگاه دلارای اوست
درین نغز تابوت هم جای اوست
هوش مصنوعی: این مکان زیبا و دلنشین، محل تجمع و خوشی اوست و در این تابوت زیبا نیز، جایگاه او به خوبی مشخص است.
چو رفت او  بتی همچنان ساختند
برینسانش بر تخت بنشاختند
هوش مصنوعی: وقتی او رفت، همچنان مجسمه‌ای از او ساختند و بر تختش نشاندند.
بدان تا پرستندش از مهر اوی
گسارند با بت غم از چهر اوی
هوش مصنوعی: بدان که برای او که مورد محبت و پرستش قرار می‌گیرد، از غم و دردهایش کناره‌گیری می‌کنند و به دلخوشی‌ها و زیبایی‌های او توجه می‌کنند.
ازین کاخ هر کس که چیزی برد
نیابد برون راه تا بگذرد
هوش مصنوعی: هر کسی که چیزی از این کاخ بردارد، نمی‌تواند از دروازه خارج شود.
ازو یادگارست گفتار چند
نوشته برین لوح بسیار پند
هوش مصنوعی: از او سخنان زیادی باقی مانده است که بر این لوح نوشته شده و شامل نصایح زیادی است.
که ای آن که آیی درین خوب جای
ببینی ستودان من و این سرای
هوش مصنوعی: ای کسی که به این مکان زیبا می‌آیی، شاهد ستایش‌کنندگان من و این خانه خواهی بود.
سیامک منم شاه والا گهر
که فرخ کیومرث بودم پدر
هوش مصنوعی: من سیامک هستم، شاه با اصالت و ارزشمند، که پدرم کیومرث خوشبخت بود.
به فرمان من بود روی زمی
دد و مرغ و دیو و پری و آدمی
هوش مصنوعی: تمام موجودات، چه وحشیان، چه پرندگان، چه دیوان، چه پری‌ها و چه انسان‌ها، تحت تأثیر اراده و فرمان من هستند.
شب و روز جز شاد نگذاشتم
ز هر خوشیی بهره برداشتم
هوش مصنوعی: من هیچ وقت شب و روز خود را بدون شادی سپری نکردم و از هر خوشی‌ای که بود، بهره‌مند شدم.
بُد اندر جهان سال عمرم هزار
دو صد بر وی افزون کم از سی و چار
هوش مصنوعی: در این جهان، عمر من به هزار و دویست سال می‌رسد و کمتر از سی و چهار سال از آن می‌گذرد.
چو گفتم جهان شد به فرمان من
بگردید گردون ز پیمان من
هوش مصنوعی: وقتی که گفتم دنیا تحت کنترل من است، آسمان از توافق من تغییر جهت داد.
پی اسپ عمرم ز تک باز ماند
همه کار شاهیم ناساز ماند
هوش مصنوعی: کوشش و تلاش من در زندگی به حالتی متوقف شده است و تمام کارهایم با مشکلات و ناهماهنگی مواجه است.
اگر چه بُدم گنج شاهی بسی
بدانگونه رفتم که کمتر کسی
هوش مصنوعی: هرچند که من در جایگاه پادشاهی نبودم، اما به شیوه‌ای زندگی کردم که کمتر کسی به آن دست یافت.
چنین آمد این گیتی بیدرنگ
نخستین دهد نوش و آن گه شرنگ
هوش مصنوعی: زندگی این جهان به‌گونه‌ای است که ابتدا چیزهای خوشمزه و لذت‌بخش را به ما می‌دهد و پس از آن، دشواری‌ها و مشکلات را تجربه می‌کنیم.
بدارد چو فرزند در بر به ناز
کند پس به زیر لگد پست باز
هوش مصنوعی: زمانی که فرزند در آغوش به ناز و نوازش می‌پردازد، به ناگاه احساساتش زیر پای خود را فراموش کرده و به سادگی آن‌ها را نادیده می‌گیرد.
نگر تا نباشی برو استوار
به من بنگر و زو دل ایمن مدار
هوش مصنوعی: نگاه کن که اگر نباشی، سرپا و محکم روی پای خود بایست. به من نگریسته و دل خود را از او در امان نگه‌دار.
درو کام دل کس به از من نراند
نماند به کس بر چو بر من نماند
هوش مصنوعی: هیچ کس دلش را از من نرنجاند، چون جز من کسی در دلش نمانده است.
نبد شه ز من نامبردارتر
کنون هم ز من نیست کس خوارتر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در حال حاضر هیچ‌کس به اندازه من هیچ اهمیتی ندارد و هیچ‌کس به اندازه من در حال حاضر خوار و ذلیل نیست. به عبارتی، شاعر احساس می‌کند که او در مقایسه با دیگران در مرتبه‌ای پایین‌تر قرار دارد و از نظر شهرت و نام‌آوری هیچ‌کس به اندازه او نامناسب نیست.
سپهبد گشاد از مژه جوی خون
بدو گفت کی نیکدل رهنمون
هوش مصنوعی: سپهبد با چشمانش که از اشک پر شده بود، گفت: "کی، ای کسی که دل نیکوکاری داری، مرا راهنمایی می‌کنی؟"
مرا باش بر پندی آموزگار
که باشد ز گفتار تو یادگار
هوش مصنوعی: مرا نصیحتی بده که آموزنده باشد و از صحبت‌های تو چیزی در ذهنم بماند.
چنین گفت دانا که باری نخست
ز هستی یزدان شو آگه درست
هوش مصنوعی: یک فرد دانا می‌گوید که در آغاز، از وجود خداوند به‌طور دقیق آگاه شو.
بدان کز خرد آشکار و نهفت
یکی اوست دیگر همه چیز جفت
هوش مصنوعی: بدان که در جستجوی حقیقت، خرد و اندیشه است که در ظاهر و باطن وجود دارد و این حقیقت یکی است، در حالی که سایر چیزها امور جفت و متضاد هستند.
ازو ترس و از بد بدو کن پناه
بتاب از گمان و بترس از گناه
هوش مصنوعی: از او بترس و به او پناه بیاور، از گمان‌های بد دوری کن و از گناه بترس.
مجوی آن گناهی که گویی نهان
کنم تا نبیند کس اندر جهان
هوش مصنوعی: گناهی را جستجو نکن که فکر می‌کنی می‌توانی آن را پنهان کنی تا کسی در دنیا آن را نبیند.
که گر کس نبیند همی آشکار
نهان او همی بیندت شرم دار
هوش مصنوعی: اگر کسی تو را آشکارا نبیند، بدان که او به خوبی از رازهای تو آگاه است. پس شرم کن و مواظب رفتار خود باش.
چرا ز آن که سود اندر او ناپدید
تن پاک را کرد باید پلید
هوش مصنوعی: چرا باید جسم پاک را به خاطر ناپدید شدن فایده‌ها آلوده کرد؟
سه بدخواه داری به بد رهنمون
دو پوشیده در تن یکی از برون
هوش مصنوعی: سه دشمن در زندگی‌ات وجود دارند: یکی که به طور علنی در تلاطم است و دو دیگری که به‌طور پنهانی به ضرر تو عمل می‌کنند.
درونت یکی خشم و دیگر هواست
برون مستیی کز خرد نارواست
هوش مصنوعی: در درونت ترکیبی از خشم و آرزو وجود دارد، اما در ظاهر، حالت مستی و بی‌خبری از عقل را نشان می‌دهی.
چو خواهی به هر درد درمان خویش
بدار این سه را زیر فرمان خویش
هوش مصنوعی: هرگاه بخواهی به هر مشکلی درمانی پیدا کنی، این سه چیز را تحت کنترل خود نگه‌دار.
خرد مستی و خشم را بند کن
هوا بنده و دل خداوند کن
هوش مصنوعی: خود را از مستی و خشم دور کن و به روح و دل خداوند پاسخگو باش.
منه دل بدین گنبد چاپلوس
که گیتی فسانست و باد و فسوس
هوش مصنوعی: دل خود را به این دنیای فریبنده نسپار، زیرا زندگی پر از افسانه‌ها و فریب‌هاست.
بود جُستنش کار دشخوارتر
چو آمد به کف نیست زو خوارتر
هوش مصنوعی: یافتن او کار بسیار دشواری است؛ زیرا وقتی به دست می‌آید، ارزشش کمتر از آنچه بود، می‌شود.
مجوی آز و از دل خردمند باش
به بخش خداوند خرسند باش
هوش مصنوعی: به دنبال طمع و خواسته‌های بیهوده نباش و با دل و عقل خود عمل کن. به آنچه خداوند بخشیده راضی و خرسند باش.
شب و روز گیتی اگر چه بسست
ترا نیست یکسر که جز تو کسست
هوش مصنوعی: اگرچه شب و روز دنیا در حال گذر است و دائماً در حال تغییر است، اما تو تنها کسی هستی که برای من اهمیت داری و هیچ‌کس دیگر برایم مهم نیست.
بود خیره دل سال و مه مرد آز
کفش بسته همواره و چشم باز
هوش مصنوعی: دل خسته و حیران، مثل سال و ماه، همیشه در تلاش و کوشش است. فردی که در سختی‌ها به دنبال حقیقت می‌گردد و در حالی که گوش به زنگ است، هیچ وقت از هدفش غافل نمی‌شود.
دهد رشک را چیرگی پر خرد
خورد چیز خود هر کس او غم خورد
هوش مصنوعی: اگر کسی با تدبیر و خردمندی زندگی کند، به راحتی می‌تواند بر رنجش‌ها و مشکلات غلبه کند و بر دیگران فخر فروشد. هر کسی که با غم و اندوه دست و پنجه نرم کند، در واقع خود را به چالش می‌کشد و به نوعی در رقابت با دیگران قرار می‌گیرد.
سپهدار را ز آن سخن های نغز
بیفزود زور دل و هوش مغز
هوش مصنوعی: سخنان زیبا و دلنشین به حاکم قدرت و هوش بیشتری می‌بخشید.
فراوان گهر دادش و سیم و زر
نپذرفت و گفت ای یل پُرهنر
هوش مصنوعی: او ثروت فراوانی از جواهرات و طلا و نقره به او داد، اما او نپذیرفت و گفت: ای پهلوان با کمالات، من به این چیزها نیازی ندارم.
من آن دادمت کآید از جان پاک
تو آنم دهی کآید از سنگ و خاک
هوش مصنوعی: من به تو چیزی می‌دهم که از دل پاک تو ناشی می‌شود، در حالی که تو چیزی به من می‌دهی که از سنگ و خاک نشأت می‌گیرد.
منت راه یزدان نمودم که چون
تو زی دیو باشی مرا رهنمون
هوش مصنوعی: من از خداوند راهنمایی خواسته‌ام، زیرا اگر تو مانند دیو باشی، به من نشان می‌دهی چگونه باید رفتار کنم.
گرم رای باشد به زر و به دُر
ازین هر دو این کاخ من هست پُر
هوش مصنوعی: اگر نظر خوب و معقولی بر طلا و مروارید باشد، این کاخ من از هر دوی این‌ها پر است.
ولیکن چو با هر دوام کار نیست
چو هرگز نباشدم تیمار نیست
هوش مصنوعی: اما زمانی که هر چیز دائمی نیست، به همین دلیل هرگز دردی نداشتم.
کسی کو جهان را بود خواستار
ورا دانش آید نه گوهر به کار
هوش مصنوعی: کسی که در پی دنیای باارزش باشد، به علم و دانش دست می‌یابد نه به ثروت و نعمت.
اگر درّ را ارج بودی بسی
به خاک و به سنگش ندادی کسی
هوش مصنوعی: اگر مروارید ارزشمند بود، هیچ‌کس آن را به خاک و سنگ نمی‌سپرد.
چه باید بدان شاد بودن که اوی
کند دوست را دشمن کینه جوی
هوش مصنوعی: چه فایده‌ای دارد که فردی شاد باشد، اگر با آمدن او، دوست را به دشمن کینه‌جو تبدیل کند؟
چو بنهی نگهداشتن بایدت
چو بدهیش درویشی افزایدت
هوش مصنوعی: اگر به کسی کمک می‌کنی، باید مراقب باشی که او را به حال خود رها نکنی، چون بخشش تو می‌تواند او را به انسان قدرتمندتری تبدیل کند.
نه اینجات از مرگ دارد نگاه
نه چون شد بوی با تو آید به راه
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره‌ای به عدم ترس از مرگ وجود دارد و بیان می‌شود که اگر بوی تو به مشام برسد، دیگر هیچ چیزی نمی‌تواند مانع آمدن من به سوی تو شود.
به شاه سیامک نگر کاین سرای
برآورد و این کاخ شاهانه جای
هوش مصنوعی: به شاه سیامک نگاه کن که این مکان را ساخته و این کاخ باشکوه را برپا کرده است.
بدین بیکران گوهر پر بها
هم از چنگ مرگش نیامد رها
هوش مصنوعی: در این جهان وسیع و پر ارج، حتی گوهری گران‌بها نیز نتوانست از چنگال مرگ رهایی یابد.
به چندین گهرها و زرّش که بود
ندانست یک روز عمرش فزود
هوش مصنوعی: او به ارزشمندی و ثروت خود آگاه نبود و یک روز متوجه شد که عمرش به پایان نزدیک شده است.
مدان به ز دانش یکی خواسته
که ناید همی از دهش کاسته
هوش مصنوعی: هیچ‌گاه با دانش کسی مقایسه نکن، زیرا که دانایی او از بخشش و سخاوتش کم نخواهد شد.
روان را بود مایه زندگی
رساند به آزادی از بندگی
هوش مصنوعی: روح انسان منبع حیات است و برای رسیدن به آزادی و رهایی از محدودیت‌ها و وابستگی‌ها ضروری است.
بدین جایت از بد نگهبان بود
چو زی در شدی توشه جان بود
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که وقتی به جایی می‌رسی، باید از چیزهای بد دوری کنی و از آن‌ها محافظت کنی، زیرا در آن لحظه، تقویت روح و جان تو مهم است.
ز دانش به اندر جهان هیچ نیست
تن مرده و جان نادان یکیست
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ چیزی با دانش برابری نمی‌کند، زیرا کسی که بدون علم و آگاهی زندگی می‌کند، مانند یک بدن مرده است که روحی در آن وجود ندارد.
برهنه بُدی کآمدی در جهان
نبد با تو چیز آشکار و نهان
هوش مصنوعی: وقتی وارد این دنیا شدی، هیچ چیزی با خود نیاورده‌ای و نه چیز آشکار و نه مخفی داری.
چنان کآمدی همچنان بگذری
خور و پوشش افزون ترا بر سری
هوش مصنوعی: تو به دنیا آمدی و به همین شکل هم به سرعت خواهی رفت؛ بنابراین، وسایل و نیازهای زندگی‌ات باید متناسب با شرایطت باشد و بر سر تقدیرت افزوده شود.
ازو چون خور و پوشش آمد به دست
دل اندر فزونی نبایدت بست
هوش مصنوعی: وقتی که از او لباس و خوراک به دست می‌آوری، نباید دل‌ت را در فزونی و زیادتی محدود کنی.
من این هر دو دارم که ایزد ز بخت
یکی مهربان دایه کرد این درخت
هوش مصنوعی: من هر دو را دارم؛ یکی محبت و لطفی است که خداوند به من داده و دیگری مانند درختی است که دایه‌ای مهربان برای من باشد.
گهِ تشنگی بخشد از بیخم آب
به گرما کند سایه ام ز آفتاب
هوش مصنوعی: گاهی در روزهای تشنگی، آب از دل بیابان به من می‌رسد و سایه‌ام را از سوز آفتاب حفظ می‌کند.
خورم زین برِ او و پوشم ز برگ
مرا این بسندست تا روز مرگ
هوش مصنوعی: من از میوه‌ی درخت او می‌خورم و از برگ او می‌پوشم، همین برای من کافی است تا روزی که بمیرم.
ببدخیره دل هر که زو این شنود
نیایش فزودند و پوزش نمود
هوش مصنوعی: هر کسی که از این شنیده باشد که دل بدی را دارد، به جای نیکوکاران، باید در دعا و طلب بخشش کوشیده و از خداوند عذرخواهی کند.
برون آمدند از برش همگروه
بگشتند چندی در آن دشت و کوه
هوش مصنوعی: از کنار او بیرون رفتند و مدتی در دشت و کوه سرگردان شدند.
در آن کُه بسی کان سنباده بود
هم الماس ویاقوت بیجاده بود
هوش مصنوعی: در آن کوه که مقدار زیادی سنگ شن و ماسه وجود دارد، همچنین الماس و یاقوتی در آن به طور تصادفی و بدون هدف وجود ندارد.
گل و نیشکر بیکران و انگبین
گیادار و از میوه ها هم چنین
هوش مصنوعی: گل و نیشکر بسیار زیادی وجود دارد و همچنین عسل و میوه‌ها نیز به همین شکل فراوانند.
صف سنبل و بیشهٔ زعفران
روان لادن و بیشهٔ خیزران
هوش مصنوعی: تجمع گل‌های سنبل و دشت زعفران، به همراه لادن و جنگل نی، زیبایی خاصی را به نمایش می‌گذارد.
چو دید آن چنان جای مهراج شاه
دریغ آمدش کآن ندارد نگاه
هوش مصنوعی: وقتی آن مقام و موقعیت عالی را دید، افسوس خورد که آن را نمی‌تواند بنگرد.
ز گردان سری با سپه شش هزار
بدان جایگه کرد فرمانگزار
هوش مصنوعی: یک فرمانده با شش هزار سرباز به آن مکان آمد و حکومت را به دست گرفت.
وزآن جنگی اسپان همه هر چه بود
به کشتی فکندند و راندند زود
هوش مصنوعی: پس از آن جنگ، تمامی اسب‌ها را به کشتی بار زدند و به سرعت به حرکت درآوردند.