گنجور

بخش ۶۳ - شگفتی جزیره درخت واق واق

سه هفته چو راندند از آن پس به کام
به کوهی رسیدند لانیس نام
جزیری به پهنای کشور سرش
همه بیشه واق واق از برش
به بالا ز صدرش فزون هر درخت
به مه بر سر و بیخ بر سنگ سخت
همه برگشان پهن و زنگار گون
ز گیلی سپرها به پهنا فزون
بَر هر یکی چون سَر مردمان
برو چشم و بینی و گوش و دهان
چو ناگه وزیدی یکی باد تیز
از این بیشه برخاستی رستخیز
سَرِ شاخ ها سوی ساق آمدی
وزآن هر سری واق واق آمدی
سپهبد ز ملاح فرزانه رای
بپرسید کای راست بر رهنمای
برین کُه درختست چندین هزار
همه سبز و بشکفته با برگ و بار
ز چندین بر و برگ آمیخته
چرا نیست جز اندکی ریخته
بدو گفت هر بامدادی که مهر
فروزد سپهر و زمین را به چهر
گلستان ازو سبز دریا شود
سیه شَعر، این زرد دیبا شود
فغان زین درختان بخیزد همه
گل و برگ و برْشان بریزد همه
چنین تا به شب برگ ریزان بود
وز آشوب هر دَد گریزان بود
چو طاووس‌گون روز پَرَّد ز راغ
درآید شب تیره همرنگ زاغ
ازین آب در جانور گونه‌گون
برآیند سیصد هزاران فزون
خورند این بر و برگ پاشیده پاک
نمانند بر جای جز سنگ و خاک
چنین هر شب تیره پیدا شوند
سپیده دمان باز دریا شوند
درخت آنگه از نو شگفتن گِرَد
ز سَر شاخ و برگش نهفتن گِرَد
فشاند برو زو شب آید به بار
بر اینگونه باشد همه روزگار
شگفتی بسست این چنین گونه‌گون
که آن کس نداند جز ایزد که چون
به هر کار کاو ساخت داننده اوست
روان بخش و روزی رساننده اوست
ز مردم همانجا به هر سو رمه
بدیدند پویان برهنه همه
به یک چشم و یک روی و یک دست و پای
به تک همچو آهو دونده ز جای
دو تن هم براستاده ز ایشان به هم
بُدی یک تن از ما نه بیش و نه کم
نبد کار از جنگشان جز گریز
هم از دور دیدی نکردی ستیز
سوی لشکر انگشت کرده دراز
چو مرغان سراینده چیزی به راز
به پیکارشان هر کس آهنگ کرد
کز آن نیم چهران برآرند گرد
سپهبد برآشفت از آهنگشان
مجویید گفتا کسی جنگشان
کز ایشان کسی مرد پیکار نیست
بجز دیدن از دورشان کار نیست
هر آن کس که ننمایدت رنج و غم
چو رنجش نمایی تو باشد ستم
ز مردم همانا که غمخواره‌تر
نبوده‌ست از ایشان نه بیچاره‌تر
گر آرید پیشم یکی را رواست
که تا وی خورد زین، کجا خورد ماست
سواری برون شد شتابان چو تیر
کز ایشان یکی را کند دستگیر
گریزنده یک پای از آنسان شتافت
که اسپ دوان گردش اندر نیافت
دگر دید بر مرز دریای ژرف
یکی گرد کوه از سپیدی چو برف
همه کُه چنان روشن و ساده بود
که یک میل ازو تابش افتاده بود
که گر مرغ جُستی برو جای پای
خزیدیش پای و نبودیش جای
برش آبگیری کزو جز بخار
شناور نکردی به روزی گذار
همه آبش از عکس آن کُه به جوش
چو زخم دهل صد هزاران خروش
بسی مرغ در گرد او رنگ رنگ
به سر بر سر و رسته چون شاخ رنگ
ز پس هر یکی را دو پا و سه پیش
دو منقار چون تیغ و چنگل چو نیش
چو دیدند مردم خروشان شدند
در آن زیر آن آب جوشان شدند
پس از یک زمان زآن که ابری چو قیر
درآمد بزد خیمه در آبگیر
از آن ابر مرغان در آن ژرف آب
ببودند پنهان هم اندر شتاب
شد ابر از پس کوه در ناپدید
فرو ماند هر که‌آن شگفتی بدید
وز آنجا سوی کوه قالون شدند
به رنج گران یک مه افزون شدند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سه هفته چو راندند از آن پس به کام
به کوهی رسیدند لانیس نام
هوش مصنوعی: پس از سه هفته سفر، به کوهی به نام "لانیس" رسیدند که بسیار دل‌انگیز بود.
جزیری به پهنای کشور سرش
همه بیشه واق واق از برش
هوش مصنوعی: جزیره‌ای به بزرگی یک کشور که همه جا صدای پارس سگ‌ها به گوش می‌رسد.
به بالا ز صدرش فزون هر درخت
به مه بر سر و بیخ بر سنگ سخت
هوش مصنوعی: هر درختی که از قد و قامت بلندتری برخوردار است، سرش به آسمان نزدیک‌تر است و ریشه‌اش در زمین سخت نفوذ کرده است.
همه برگشان پهن و زنگار گون
ز گیلی سپرها به پهنا فزون
هوش مصنوعی: همه درختان برگ‌هایشان پهن و زنگ‌زده است و سپرهای گیاهی آن‌ها به طور گسترده‌ای بیشتر از یکدیگر گسترش یافته‌اند.
بَر هر یکی چون سَر مردمان
برو چشم و بینی و گوش و دهان
هوش مصنوعی: بر روی هر فردی مانند انسان‌ها، چشم، بینی، گوش و دهان وجود دارد.
چو ناگه وزیدی یکی باد تیز
از این بیشه برخاستی رستخیز
هوش مصنوعی: ناگهان بادی تند و تیز از این جنگل وزید و تحولی ایجاد کرد.
سَرِ شاخ ها سوی ساق آمدی
وزآن هر سری واق واق آمدی
هوش مصنوعی: تو به شاخه‌ها سر می‌زنی و به سمت ساقه‌ها می‌روی و از هر سمتی صداهایی به گوش می‌رسد.
سپهبد ز ملاح فرزانه رای
بپرسید کای راست بر رهنمای
هوش مصنوعی: سپهبد از ناخدای دانا نظر خواهی کرد و از او خواست که دربارهٔ راهنمایی درست به او بگوید.
برین کُه درختست چندین هزار
همه سبز و بشکفته با برگ و بار
هوش مصنوعی: در این کوه درختان بسیار زیادی وجود دارد که همه سبز و شکفته‌اند و پر از برگ و میوه هستند.
ز چندین بر و برگ آمیخته
چرا نیست جز اندکی ریخته
هوش مصنوعی: چرا با وجود این همه شاخه و برگ درخت، فقط مقدار کمی از آن‌ها ریخته شده است؟
بدو گفت هر بامدادی که مهر
فروزد سپهر و زمین را به چهر
هوش مصنوعی: به او گفت هر صبحی که خورشید از افق بالا می‌آید، آسمان و زمین را روشن می‌کند.
گلستان ازو سبز دریا شود
سیه شَعر، این زرد دیبا شود
هوش مصنوعی: اگر گلستان به دست او رنگ و رویی تازه و سبز بگیرد، این شعر مانند پارچه‌ای زرد و بی‌جلوه به نظر خواهد آمد.
فغان زین درختان بخیزد همه
گل و برگ و برْشان بریزد همه
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و ویرانی اشاره دارد. درختان با شکوفه‌ها و برگ‌هایشان زیبا هستند، اما بعد از فریاد زدن، همه این زیبایی‌ها از بین می‌رود و به زمین می‌افتد. به معنای دیگر، این حادثه نمادی از زوال و از دست دادن زیبایی‌هاست.
چنین تا به شب برگ ریزان بود
وز آشوب هر دَد گریزان بود
هوش مصنوعی: تا زمانی که برگ‌ها در حال افتادن بودند و هر موجودی از هیجان و بلوا دوری می‌کرد.
چو طاووس‌گون روز پَرَّد ز راغ
درآید شب تیره همرنگ زاغ
هوش مصنوعی: شبی که تاریکی به زمین می‌افتد، مانند طاووسی که در روز از باغ بیرون می‌آید، رنگش سیاه و تیره است.
ازین آب در جانور گونه‌گون
برآیند سیصد هزاران فزون
هوش مصنوعی: از این آب، موجودات مختلفی به وجود می‌آیند که تعدادشان به سیصد هزار می‌رسد و حتی بیشتر از آن است.
خورند این بر و برگ پاشیده پاک
نمانند بر جای جز سنگ و خاک
هوش مصنوعی: برگ‌ها و میوه‌های این درخت که به زمین افتاده‌اند، نمی‌توانند در جایی باقی بمانند و تنها چیزی که باقی می‌ماند، سنگ و خاک است.
چنین هر شب تیره پیدا شوند
سپیده دمان باز دریا شوند
هوش مصنوعی: هر شب تاریکی‌ها به وضوح نمایان می‌شوند، اما با سپیده دم دوباره به روشنایی و زندگی باز می‌گردند.
درخت آنگه از نو شگفتن گِرَد
ز سَر شاخ و برگش نهفتن گِرَد
هوش مصنوعی: درخت زمانی شکوفا می‌شود و جوانه می‌زند که از بالای آن، شاخه‌ها و برگ‌ها به بار بنشینند و جوانه‌ها نمایان شوند.
فشاند برو زو شب آید به بار
بر اینگونه باشد همه روزگار
هوش مصنوعی: برو و کار خود را انجام بده، زیرا شب به زودی خواهند آمد و این حقیقت است که روزها این‌گونه می‌گذرد.
شگفتی بسست این چنین گونه‌گون
که آن کس نداند جز ایزد که چون
هوش مصنوعی: این دنیا پر از شگفتی‌ها و تنوع‌های حیرت‌انگیز است و تنها خداوند می‌داند که چگونه چنین چیزهایی به وجود آمده‌اند.
به هر کار کاو ساخت داننده اوست
روان بخش و روزی رساننده اوست
هوش مصنوعی: هر کاری که فرد انجام می‌دهد، به خاطر دانشی است که خداوند به او عطا کرده و اوست که روح و روزی را به انسان می‌دهد.
ز مردم همانجا به هر سو رمه
بدیدند پویان برهنه همه
هوش مصنوعی: از مردم همانجا، در هر سو، گروهی را دیدند که در حال حرکت هستند و لباس بر تن ندارند.
به یک چشم و یک روی و یک دست و پای
به تک همچو آهو دونده ز جای
هوش مصنوعی: با یک چشم و یک چهره و یک دست و پا، همچون آهو به سرعت از جا می‌جهد.
دو تن هم براستاده ز ایشان به هم
بُدی یک تن از ما نه بیش و نه کم
هوش مصنوعی: دو نفر از آن‌ها ایستاده‌اند و با هم صحبت می‌کنند، در حالی که یکی از ما نه زیاد است و نه کم.
نبد کار از جنگشان جز گریز
هم از دور دیدی نکردی ستیز
هوش مصنوعی: آنگونه که از جنگشان دیدی، هیچ نتیجه‌ای جز فرار نداشت. حتی از دور هم نمی‌توانستی مقاومت کنی.
سوی لشکر انگشت کرده دراز
چو مرغان سراینده چیزی به راز
هوش مصنوعی: مثل پرنده‌هایی که آواز می‌خوانند، به سمت لشکر اشاره‌ای می‌کند و انگشتش را دراز کرده است تا چیزی را به طور پنهانی بیان کند.
به پیکارشان هر کس آهنگ کرد
کز آن نیم چهران برآرند گرد
هوش مصنوعی: هر کسی که قصد نبرد با آن نیم‌چهره‌ها را داشته باشد، باید آماده باشد که از گرد و غبار ناشی از آن رویارویی برحذر باشد.
سپهبد برآشفت از آهنگشان
مجویید گفتا کسی جنگشان
هوش مصنوعی: فرمانده از صدای آن‌ها ناراحت شد و گفت دیگر کسی را به دنبال جنگ آنان نفرستید.
کز ایشان کسی مرد پیکار نیست
بجز دیدن از دورشان کار نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از این جمع جرات نبرد ندارد و تنها می‌توان آنها را از دور تماشا کرد.
هر آن کس که ننمایدت رنج و غم
چو رنجش نمایی تو باشد ستم
هوش مصنوعی: هر کسی که در برابر تو از رنج و دردش چیزی نشان نمی‌دهد، اگر تو هم در برابرش از غم و مشکلاتت شکایت کنی، ظلم کرده‌ای.
ز مردم همانا که غمخواره‌تر
نبوده‌ست از ایشان نه بیچاره‌تر
هوش مصنوعی: از میان مردم هیچ‌کس بیشتر از آنها دچار غم و اندوه نیست و بیچاره‌تر از آنها وجود ندارد.
گر آرید پیشم یکی را رواست
که تا وی خورد زین، کجا خورد ماست
هوش مصنوعی: اگر کسی را به نزد من بیاورید، درست است که او از ماست بخورد، اما باید بدانید که قبل از این، از کجا آمده است.
سواری برون شد شتابان چو تیر
کز ایشان یکی را کند دستگیر
هوش مصنوعی: سوار به سرعت از بیرون خارج شد، مانند تیری که یکی از آن‌ها را هدف قرار داده و دستگیر می‌کند.
گریزنده یک پای از آنسان شتافت
که اسپ دوان گردش اندر نیافت
هوش مصنوعی: گریزنده به گونه‌ای فرار کرد که اسب دوان هم نتوانست به او برسد.
دگر دید بر مرز دریای ژرف
یکی گرد کوه از سپیدی چو برف
هوش مصنوعی: در نگاهی دیگر، به مرز دریای عمیق، توده‌ای از برف سفید همچون کوهی دیده می‌شود.
همه کُه چنان روشن و ساده بود
که یک میل ازو تابش افتاده بود
هوش مصنوعی: همه کوه به قدری روشن و ساده بود که یک شعاع از نورش به پایین افتاده بود.
که گر مرغ جُستی برو جای پای
خزیدیش پای و نبودیش جای
هوش مصنوعی: اگر پرنده‌ای برود و جایی که پای خزنده‌ای بوده را ببیند، دیگر آنجا خالی از آن خزنده خواهد بود.
برش آبگیری کزو جز بخار
شناور نکردی به روزی گذار
هوش مصنوعی: به جایی برو که فقط بخار آنجا باشد و هیچ چیزی از آن نمانده باشد.
همه آبش از عکس آن کُه به جوش
چو زخم دهل صد هزاران خروش
هوش مصنوعی: تمام آب‌هایی که از تصویر آن کوه به جوش می‌آیند، مانند زخم تنبیه شده‌ای هستند که صدها هزار صدا از خود بیرون می‌دهند.
بسی مرغ در گرد او رنگ رنگ
به سر بر سر و رسته چون شاخ رنگ
هوش مصنوعی: بسیاری از پرندگان با رنگ‌های متنوع دور او جمع شده‌اند، مانند اینکه شاخی از رنگ‌های مختلف در اطرافش رسته شده است.
ز پس هر یکی را دو پا و سه پیش
دو منقار چون تیغ و چنگل چو نیش
هوش مصنوعی: هر یک از موجودات دو پا دارند و در جلو نیز دو منقار شبیه به تیغ و چنگال و نیش دارند.
چو دیدند مردم خروشان شدند
در آن زیر آن آب جوشان شدند
هوش مصنوعی: وقتی مردم آنجا را دیدند، به وجد آمدند و در زیر آن آب خروشان شاد شدند.
پس از یک زمان زآن که ابری چو قیر
درآمد بزد خیمه در آبگیر
هوش مصنوعی: پس از مدتی که ابر تیره و سنگین مانند قیر به آسمان آمد، خیمه‌ای را در کنار آبگیر برپا کردند.
از آن ابر مرغان در آن ژرف آب
ببودند پنهان هم اندر شتاب
هوش مصنوعی: از آن ابر، پرندگان در عمق آب پنهان بودند و به سرعت در حال حرکت بودند.
شد ابر از پس کوه در ناپدید
فرو ماند هر که‌آن شگفتی بدید
هوش مصنوعی: ابر از پشت کوه ناپدید شد و هر که به آن نگاه کرد، حیرت زده باقی ماند.
وز آنجا سوی کوه قالون شدند
به رنج گران یک مه افزون شدند
هوش مصنوعی: از آن مکان به سمت کوه قالون رفتند و در این مسیر با مشکل و سختی زیادی مواجه شدند و به یک مه که به عنوان نشانه‌ای از دشواری‌ها بود، تبدیل شدند.

حاشیه ها

1392/01/02 21:04
امین کیخا

شد در ناپدید یعنی غیب شد و ناپدید بجای غیب بکار رفته مثلا غیب و شهاده یعنی پد ید و نا پد ید