گنجور

بخش ۶۰ - جنگ گرشاسب با اژدها و شگفتی ماهی وال

برفتند و آمد جزیری پدید
که آنجا بجز اژدها کس ندید
بدانسان بزرگ اژدها کز دو میل
بیوباشتندی به دَم زنده پیل
ز زهرش همه کوه و هامون سیاه
دم و دودشان رفته بر چرخ و ماه
یکایک پراکنده بر دشت و غار
زبان چون درخت و دهان چون دهار
یکی را دُم از حلقه هر سو چو دام
دمان آتش از زخم دندان و کام
یکی زوکشان گیسوان گرد خویش
به سر بر سرو رسته چون گاومیش
سپهبد برآراست رفتن به جنگ
گرفتند دامنش گردان به چنگ
همی گفت هر کس که با جان ستیز
مجوی و مشو در دم رستخیز
بسی اژدهای دمان ایدرست
کز آن کش تو کشتی بسی مهترست
چه با اژدها رزم را ساختن
چه مر مرگ را بآرزو خواستن
همان نیز ملاّح فرزانه هوش
مشو گفت و بر جان سپردن مکوش
بدین گونه مارست کز زهر تاب
کند مرد را آرزومند آب
لبان کفته و تشنه و روی زرد
بود دل طپان تا بمیرد به درد
همان نیز مارست کز زهر و خشم
بمیرد هر آنکس برافکند چشم
وز آن مار کز دمش باد سموم
به مردار بر آید گدازد چو موم
دگر هست کز وی تن مرد خون
گرد جوش وز پوست آید برون
و زآن هم که گر کشته زهر اوی
کسی بیند او نیز میرد به بوی
همی بسپری روی دولت به پای
همی برکنی بیخ شادی ز جای
سپهبد برآشفت و گفت از نبرد
مرا چرخ گردان نگوید که گرد
به یزدان که داد از بر خاک و آب
زمین را درنگ و زمان را شتاب
کزین جایگه برنگردم کنون
مگر رانده از اژدها جوی خون
نه بور نبردی به کار آیدم
نه زایدر کسی دستیار آیدم
بگفت این و ترکش پر از تیر کرد
بپوشید خفتان زره زیر کرد
سپر در بر افکند با گرز و تیغ
برون رفت برسان غرنده میغ
سراسر شخ و سنگلاخ درشت
بگشت و از آن اژدها شش بکشت
به شمشیر تنشان همه ریزه کرد
سرانشان ببرید و بر نیزه کرد
بیاورد تا دید یکسر سپاه
همی گفت هر کس که این کینه خواه
دلاور چه گردست از اینسان دلیر
که بر هر که رزم آورد هست چیر
اگر اژدها باشد ار پیل و کرگ
بر تیغ او نیست ایمن ز مرگ
همانروز کردند از آن کُه گذر
رسیدند نزد جزیری دگر
جزیری ز بس بیشه نادیده مرز
مرو را بسی مردمِ کشت‌ورز
گروه ورا پیشه پرخاش بود
درختان گل و کشتشان ماش بود
یکی مرده ماهی همان روزگار
برافکنده موجش به سوی کنار
اَرَش هفتصد بود بالای او
فزون از چهل بود پهنای او
دُمش بود بهری فتاده ز بند
ندانست انداز آن کس که چند
شده ده هزار انجمن مرد و زن
به نی پشتها بسته بر وی رسن
رسن‌ها سوی بیشه باز آخته
کشان بر درخت و گره ساخته
ز گردش همه هر دو لشکر به جوش
وزیشان رسیده به پروین خروش
زمان تا زمان خاستی موج سخت
گسستی رسن چند کندی درخت
کشیدند از آب اندورن همگروه
به کشتی به خشکی مر آن پاره کوه
برو زآن سیاهان ابر کوه و راغ
شد انبوه بر بوم چون خیل زاغ
بسی گوهر و زر بُد اوباشته
همه سینه‌ش از عنبر انباشته
بیامد کسِ شاه برداشت پاک
برون کرد دندانش و زد مغز چاک
بسی روغن از مغز و از چشم اوی
گرفتند افزون ز سیصد سبوی
دگر هرچه ماند از بزرگان و خُرد
ز بهر خورش پاره کردند و برد
بماند از شگفتی سپهبد به جای
بدو گفت مهراج فرخنده رای
که این ماهیَست آن که خوانند وال
وزین مه بس افتد هم ایدر به سال
بود نیز چندانکه بی رنج و غم
بیوبارد این کشتی ما به دم
چو بینند کآید ز دریا برون
ز سهمش که کشتی کند سرنگون
ز بوق و دهل وز جرس وز خروش
رسانند بر چرخ گردنده جوش
به هر سو سِک ترش دارند و تیز
بریزند تا زود گیرد گریز
همیدون یکی ماهی دیگرست
کزین وال تنش اندکی کمترست
کجا او گذشت این دگر ماهیان
گریزند و باشند تا ماهیان
یکی خُرد ماهیَست با او به کین
چو دیدش جهد در قفاش از کمین
به دندان گشایدش در مغز راه
برآرد سر از درد ماهی به ماه
دگر هست مرغی به تن لعل رنگ
مِه از باز چون او به منقار و چنگ
مرین ماهی خُرد را دشمنست
همه روز گردانش پیرامنست
چو بیند کش اندر قفا ره گشاد
درآید ربایدش ازو همچو باد
گر آن مرغ فریاد رس نیست زود
برآرد به سه روزش از مغز دود
به گیتی در از زندگان نیست چیز
کش اندر نهان دشمنی نیست نیز
یکی گفت دیگر ز کشتی کشان
که دیدم دگر ماهیی زین نشان
ز دریا فتاده به خشکی برون
درازای او چارصد رش فزون
به کام اندرش کشتی لخت لخت
بدو در نه مردم بمانده نه رخت
شکمش هم آن گه که بشکافتیم
یکی زنده ماهی دراو یافتیم
ز سی رش فزون بود از بیش و کم
بُدش ماهیی یک رش اندر شکم
همان ماهی خُرد بُد زنده نیز
ازین به شگفت ار بجویی چه چیز
شگفت خداوند چرخ بلند
به گیتی که داند شمردن که چند
به هر کاری او راست کام و توان
که فرمانش بی رنج دارد روان
ز خون تبه مشک بویا کند
ز خاک سیه جان گویا کند
پدید آورد تیره سنگی در آب
کند زو همان آب دُرّ خوشاب
به جایی که بایسته بیند همی
ز هر سان شگفت آفریند همی
بدان تا شگفتی چنین گونه‌گون
بود بر تواناییش رهنمون
بَر شاه آنجای از آن پس به کام
ببودند یک هفته با بزم و جام

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برفتند و آمد جزیری پدید
که آنجا بجز اژدها کس ندید
هوش مصنوعی: آنها رفتند و جزیره‌ای ظاهر شد که در آنجا جز اژدها هیچ کس دیگری دیده نشد.
بدانسان بزرگ اژدها کز دو میل
بیوباشتندی به دَم زنده پیل
هوش مصنوعی: به آن انسان بزرگ و قدرتمند توجه کن، که با دو میل (دو نیروی مختلف) خود را کنترل کرده و همچون اژدهایی زنده و با طراوت در می‌آید.
ز زهرش همه کوه و هامون سیاه
دم و دودشان رفته بر چرخ و ماه
هوش مصنوعی: اثر منفی سم او بر سرزمین‌ها به حدی است که تمام کوه‌ها و دشت‌ها سیاه شده‌اند و دود و زهر آن به آسمان و ماه نیز رسیده است.
یکایک پراکنده بر دشت و غار
زبان چون درخت و دهان چون دهار
هوش مصنوعی: هر یک از ما به‌صورت جداگانه در دشت‌ها و غارها پراکنده‌ایم، زبان ما مانند درختی است و دهان‌مان مانند نهر جاری.
یکی را دُم از حلقه هر سو چو دام
دمان آتش از زخم دندان و کام
هوش مصنوعی: شخصی در حلقه‌ای گیر افتاده و مانند دام در حال گردش است. آتش و درد ناشی از زخم دندان و کام او را عذاب می‌دهد.
یکی زوکشان گیسوان گرد خویش
به سر بر سرو رسته چون گاومیش
هوش مصنوعی: یکی از آنها که موهایش را دور سرش پیچیده، مانند درخت سرو که سرش بالا رفته، به شکل گاومیش درآمده است.
سپهبد برآراست رفتن به جنگ
گرفتند دامنش گردان به چنگ
هوش مصنوعی: فرمانده آماده‌سازی کرد تا به جنگ برود و مردم دور او را گرفتند.
همی گفت هر کس که با جان ستیز
مجوی و مشو در دم رستخیز
هوش مصنوعی: هر کسی که با جانش درگیر می‌شود، نباید به دنبال چالش و ستیز باشد و در زمان رستاخیز نیز نباید دچار هیجان و اضطراب شود.
بسی اژدهای دمان ایدرست
کز آن کش تو کشتی بسی مهترست
هوش مصنوعی: در اینجا به تصوری اشاره شده است که از خطرات و دشمنان سخن می‌گوید. گفته شده که اگرچه ممکن است دشمنان زیادی وجود داشته باشند، اما قهرمانان و افراد برجسته‌ای نیز در برابر این خطرات تلاش می‌کنند و هستند که برای مقابله با آنها آماده‌اند. در واقع، تهدیدات به خودی خود بزرگ و ترسناک هستند، اما وجود شخصیت‌های قوی و شجاع، امید را زنده نگه می‌دارد.
چه با اژدها رزم را ساختن
چه مر مرگ را بآرزو خواستن
هوش مصنوعی: مبارزه با اژدها و آرزو برای مرگ، هر دو نشان‌دهنده درگیری و چالش‌های بزرگ در زندگی هستند. در واقع، هرکدام از این دو نشان‌دهنده مبارزاتی است که انسان‌ها در برابر مشکلات و خطرات جدی قرار دارند.
همان نیز ملاّح فرزانه هوش
مشو گفت و بر جان سپردن مکوش
هوش مصنوعی: ملاّح باهوش و دانا گفت که هوش و ذکاوت را کنار بگذار و بهتر است که جان خود را در خطر نیندازی.
بدین گونه مارست کز زهر تاب
کند مرد را آرزومند آب
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مانند ماری است که از زهر خود رنج می‌برد و در انتظار آب است. به عبارت دیگر، اشاره به این دارد که گاهی انسان‌ها به رغم مشکلات و دردهایی که دارند، همچنان به دنبال آرامش و رفع نیازهای خود هستند.
لبان کفته و تشنه و روی زرد
بود دل طپان تا بمیرد به درد
هوش مصنوعی: لب‌هایی خشک و تشنه و چهره‌ای رنگ‌پریده، دل به شدت می‌تپد تا این که به خاطر درد جان دهد.
همان نیز مارست کز زهر و خشم
بمیرد هر آنکس برافکند چشم
هوش مصنوعی: هر کسی که چشمش را به آسیب و خشم دیگران بیندازد، در واقع خود را به چالشی بزرگ می‌اندازد و ممکن است عواقب خطرناکی برایش به همراه داشته باشد.
وز آن مار کز دمش باد سموم
به مردار بر آید گدازد چو موم
هوش مصنوعی: از آن مار که از دمش بادی گرم و سمی بلند می‌شود، وقتی به مرده‌ای برسد، آن را مانند موم ذوب می‌کند.
دگر هست کز وی تن مرد خون
گرد جوش وز پوست آید برون
هوش مصنوعی: دیگری وجود دارد که مرد را به خون درمی‌آورد و از پوست او بیرون می‌آید.
و زآن هم که گر کشته زهر اوی
کسی بیند او نیز میرد به بوی
هوش مصنوعی: اگر کسی ببیند که دیگری به خاطر زهر او کشته می‌شود، او هم از بوی آن زهر می‌میرد.
همی بسپری روی دولت به پای
همی برکنی بیخ شادی ز جای
هوش مصنوعی: شما همواره با بهترین امکانات و نعمت‌ها زندگی می‌کنید و هیچگاه اجازه نمی‌دهید که شادی و خوشبختی از دست برود.
سپهبد برآشفت و گفت از نبرد
مرا چرخ گردان نگوید که گرد
هوش مصنوعی: سپهبد عصبانی شد و گفت که در جنگ، به من نگوید که زمان یا دنیا چه می‌گردد.
به یزدان که داد از بر خاک و آب
زمین را درنگ و زمان را شتاب
هوش مصنوعی: به خداوندی که به این سرزمین خاک و آب داده و زمان را به جریان انداخته است.
کزین جایگه برنگردم کنون
مگر رانده از اژدها جوی خون
هوش مصنوعی: من اکنون از این مکان بازنمی‌گردم، مگر اینکه مانند کسی که از چنگ اژدها گریخته، در جوی خون فروافتاده باشم.
نه بور نبردی به کار آیدم
نه زایدر کسی دستیار آیدم
هوش مصنوعی: نه من در جنگ به کسی کمک می‌کنم نه کسی از من انتظار یاری دارد.
بگفت این و ترکش پر از تیر کرد
بپوشید خفتان زره زیر کرد
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و کمانش را پر از تیر کرد، سپس زره را زیر لباسش پوشید.
سپر در بر افکند با گرز و تیغ
برون رفت برسان غرنده میغ
هوش مصنوعی: شخصی با استفاده از سپر و سلاح‌هایش به میدان رزم می‌رود و به بیرون می‌آید تا به دشمنان حمله کند.
سراسر شخ و سنگلاخ درشت
بگشت و از آن اژدها شش بکشت
هوش مصنوعی: او به تمام زمین‌های سخت و سنگلاخ رفت و در آنجا شش اژدها را از بین برد.
به شمشیر تنشان همه ریزه کرد
سرانشان ببرید و بر نیزه کرد
هوش مصنوعی: با شمشیرها بدن همه را تکه تکه کردند و سر فرماندهان را بریدند و بر نیزه‌ها قرار دادند.
بیاورد تا دید یکسر سپاه
همی گفت هر کس که این کینه خواه
هوش مصنوعی: او به جلو رفت و تمامی سپاه را دید که هر کسی در دل کینه‌ای دارد و در حال صحبت است.
دلاور چه گردست از اینسان دلیر
که بر هر که رزم آورد هست چیر
هوش مصنوعی: دلاور و شجاع کیست که این‌قدر دلیر است که بر هر کسی که با او به جنگ بیفتد، پیروز می‌شود.
اگر اژدها باشد ار پیل و کرگ
بر تیغ او نیست ایمن ز مرگ
هوش مصنوعی: اگر چه قدرت و بزرگی مانند اژدها یا فیل و گرگ در دستان کسی باشد، اما هیچ کس از مرگ در امان نیست.
همانروز کردند از آن کُه گذر
رسیدند نزد جزیری دگر
هوش مصنوعی: در همان روز، بعد از عبور از آن کوه، به جزیره‌ای دیگر رسیدند.
جزیری ز بس بیشه نادیده مرز
مرو را بسی مردمِ کشت‌ورز
هوش مصنوعی: جزیره‌ای از فراوانی جنگل‌ها و درختان، مرز مرو را که سرزمین زراعت‌کاران است، پنهان کرده است.
گروه ورا پیشه پرخاش بود
درختان گل و کشتشان ماش بود
هوش مصنوعی: جمعی از آن‌ها به شغل پرخاش و نزاع می‌پرداختند، در حالی که درختان و گل‌هایشان در حال رشد و شکوفایی بودند.
یکی مرده ماهی همان روزگار
برافکنده موجش به سوی کنار
هوش مصنوعی: یک مرده ماهی در همان روزگار، موجش را به سمت ساحل پرتاب کرده است.
اَرَش هفتصد بود بالای او
فزون از چهل بود پهنای او
هوش مصنوعی: ارتفاع او از هفتصد بیشتر است و پهنایش از چهل وسیع‌تر است.
دُمش بود بهری فتاده ز بند
ندانست انداز آن کس که چند
هوش مصنوعی: دمش به خاطر خوشحالی و شادی از بند رهایی یافته، نمی‌داند که آن کسی که او را به این حال و خوشی رسانده، چه مدت در زحمت و تلاش بوده است.
شده ده هزار انجمن مرد و زن
به نی پشتها بسته بر وی رسن
هوش مصنوعی: ده هزار جمعیت از مردان و زنان دور هم جمع شده‌اند و بر پشت نی‌ها حبال (ریسمان) بسته‌اند.
رسن‌ها سوی بیشه باز آخته
کشان بر درخت و گره ساخته
هوش مصنوعی: ریسمان‌ها به سمت جنگل کشیده شده و بر روی درختان گره زده شده‌اند.
ز گردش همه هر دو لشکر به جوش
وزیشان رسیده به پروین خروش
هوش مصنوعی: از جنب و جوش هر دو سپاه و شور و حرارتی که در آنها ایجاد شده، به ستاره پروین صدا و فریاد رسیده است.
زمان تا زمان خاستی موج سخت
گسستی رسن چند کندی درخت
هوش مصنوعی: در زمان‌هایی که خواستی، مثل موجی قدرتمند به شکستن بندهایی که تو را محکم نگه‌داشته، بپرداز. تو مانند درختی هستی که برای رشد و پیشرفت نیاز به زمان و تلاش دارد.
کشیدند از آب اندورن همگروه
به کشتی به خشکی مر آن پاره کوه
هوش مصنوعی: هنگامی که هم گروهان از آب بیرون آمدند و به سمت کشتی رفتند، آن تکه کوه را هم روی خشکی کشیدند.
برو زآن سیاهان ابر کوه و راغ
شد انبوه بر بوم چون خیل زاغ
هوش مصنوعی: از آن ابرهای تیره و سنگین در کوه و دشت دور شو که مانند گروهی از گرسنگان بر زمین گسترده شده‌اند.
بسی گوهر و زر بُد اوباشته
همه سینه‌ش از عنبر انباشته
هوش مصنوعی: بسیار جواهر و طلا در دل او وجود دارد، اما دلش پر از عطر و صفای خوب است.
بیامد کسِ شاه برداشت پاک
برون کرد دندانش و زد مغز چاک
هوش مصنوعی: شخصی به نزد شاه آمد و تمامی پاکی و نجابت را از خود خارج کرد؛ سپس دندانش را نشان داد و بر سرش ضربه‌ای وارد کرد که مغزش از هم پاشید.
بسی روغن از مغز و از چشم اوی
گرفتند افزون ز سیصد سبوی
هوش مصنوعی: بسیار روغن از مغز و چشمان او استخراج کردند، به طوری که بیش از سیصد کاسه پر شد.
دگر هرچه ماند از بزرگان و خُرد
ز بهر خورش پاره کردند و برد
هوش مصنوعی: هرچه از بزرگان و کوچک‌ترها باقی مانده بود، برای خوراک بریده و برداشته شد.
بماند از شگفتی سپهبد به جای
بدو گفت مهراج فرخنده رای
هوش مصنوعی: سپهبد از شگفتی چیزی بر جای ماند که مهراج با اندیشه‌ای نیکو به او گفت.
که این ماهیَست آن که خوانند وال
وزین مه بس افتد هم ایدر به سال
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به وزینی و زیبایی ماه دارد، به گونه‌ای که آن را مه‌ای (ماه زیبا) می‌نامند. همچنین می‌گوید که این زیبایی گاهی در این دیار در طول سال رخ می‌دهد.
بود نیز چندانکه بی رنج و غم
بیوبارد این کشتی ما به دم
هوش مصنوعی: کشتی ما نیز به آرامی و بدون دردسر در آب حرکت خواهد کرد.
چو بینند کآید ز دریا برون
ز سهمش که کشتی کند سرنگون
هوش مصنوعی: وقتی که ببینند کسی از دریا به خشکی می‌آید و ناگهان کشتی‌اش به خاطر سرنوشتی ناخوشایند واژگون می‌شود.
ز بوق و دهل وز جرس وز خروش
رسانند بر چرخ گردنده جوش
هوش مصنوعی: از ساز و دهل و صدای جرس و سر و صدا، خبرها را به چرخ گردنده می‌رسانند و جوش و هیجان را به وجود می‌آورند.
به هر سو سِک ترش دارند و تیز
بریزند تا زود گیرد گریز
هوش مصنوعی: به هر طرف ترس و دلهره دارند و تند و بی‌مقدمه حمله می‌کنند تا سریعاً به هدف برسند و فرار کنند.
همیدون یکی ماهی دیگرست
کزین وال تنش اندکی کمترست
هوش مصنوعی: یک ماهی دیگر وجود دارد که از این وال کوچک‌تر است.
کجا او گذشت این دگر ماهیان
گریزند و باشند تا ماهیان
هوش مصنوعی: کجا او به سمت ما آمد، دیگر ماهیانی که در حال فرارند، آنجا باقی می‌مانند تا ماهیانی دیگر بیایند.
یکی خُرد ماهیَست با او به کین
چو دیدش جهد در قفاش از کمین
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از یک ماهی کوچک است که وقتی او را در قفس می‌بیند، تلاش می‌کند از کمین خود خارج شود و به او نزدیک شود. این تصویر نشان‌دهنده‌ی حس کنجکاوی یا تلاش برای آزادی است.
به دندان گشایدش در مغز راه
برآرد سر از درد ماهی به ماه
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش، درد و مشکلات را پشت سر گذاشته و به روشنی و روشنایی می‌رسد؛ مانند ماهی که از درون آب به سطح می‌آید و به تماشای نور می‌پردازد.
دگر هست مرغی به تن لعل رنگ
مِه از باز چون او به منقار و چنگ
هوش مصنوعی: مرغی دیگر با پرهای قرمز و لطیف شبیه ماه به وجود آمده است، که همچون باز، با منقار و چنگال خود به شکار می‌پردازد.
مرین ماهی خُرد را دشمنست
همه روز گردانش پیرامنست
هوش مصنوعی: این ماهی کوچک را هر روز دشمنانی احاطه کرده‌اند.
چو بیند کش اندر قفا ره گشاد
درآید ربایدش ازو همچو باد
هوش مصنوعی: وقتی کسی ببیند که دشمنش راهی برای فرار پیدا کرده، به سرعت و بی‌وقفه به او حمله می‌کند و او را مانند باد می‌رباید.
گر آن مرغ فریاد رس نیست زود
برآرد به سه روزش از مغز دود
هوش مصنوعی: اگر آن پرنده‌ای که به فریاد رسیدن کمک می‌کند، نباشد، به زودی در عرض سه روز از دل دود بیرون می‌آید.
به گیتی در از زندگان نیست چیز
کش اندر نهان دشمنی نیست نیز
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ چیزی از زندگان باقی نمی‌ماند و حتی در دل دشمنان نیز کینه‌ای وجود ندارد.
یکی گفت دیگر ز کشتی کشان
که دیدم دگر ماهیی زین نشان
هوش مصنوعی: یک نفر گفت که دیگر از کسانی که کشتی را حمل می‌کنند، هیچ ماهی‌ای با این علامت ندیدم.
ز دریا فتاده به خشکی برون
درازای او چارصد رش فزون
هوش مصنوعی: یک موجود دریایی که از آب به خشکی آمده، طولش چهارصد بار بیشتر از آن چیزی است که ما تصور می‌کنیم.
به کام اندرش کشتی لخت لخت
بدو در نه مردم بمانده نه رخت
هوش مصنوعی: در دل دنیا، همه چیز به حجاب و ظاهر وابسته است. در این میان، آنچه که در باطن وجود دارد ارزش بیشتری دارد و فقط باطن انسان‌هاست که اهمیت واقعی دارد. در این حالت، هیچ‌کس باقی نمانده و هیچ زینتی وجود ندارد.
شکمش هم آن گه که بشکافتیم
یکی زنده ماهی دراو یافتیم
هوش مصنوعی: زمانی که شکمش را پاره کردیم، یک ماهی زنده از درونش پیدا کردیم.
ز سی رش فزون بود از بیش و کم
بُدش ماهیی یک رش اندر شکم
هوش مصنوعی: از سی ریشه و منش، چیزی بیشتر و کمتر نیست، که در دلش یک ماهی جا گرفته است.
همان ماهی خُرد بُد زنده نیز
ازین به شگفت ار بجویی چه چیز
هوش مصنوعی: اگر به دنبال درک و کشف چیزی هستی، بهتر است بدان که آن ماهی کوچک نیز، حیات و زنده بودنش شگفت‌انگیز است.
شگفت خداوند چرخ بلند
به گیتی که داند شمردن که چند
هوش مصنوعی: خداوند در آسمان‌های بالا، چرخ عظیم زمان را با دقت می‌داند و می‌تواند تعداد روزها و رویدادها را حساب کند.
به هر کاری او راست کام و توان
که فرمانش بی رنج دارد روان
هوش مصنوعی: او در هر کاری توانایی و مهارت دارد و چون فرمانش بدون زحمت است، روحش آرام و شاداب است.
ز خون تبه مشک بویا کند
ز خاک سیه جان گویا کند
هوش مصنوعی: از خون غم‌انگیز، عطر خوشی برمی‌خیزد و از خاک تاریک، جان زیبا و روشنی شکل می‌گیرد.
پدید آورد تیره سنگی در آب
کند زو همان آب دُرّ خوشاب
هوش مصنوعی: در آب، سنگی تیره را به وجود آورد که از آن، همان آب به گوهر خوشبو تبدیل شد.
به جایی که بایسته بیند همی
ز هر سان شگفت آفریند همی
هوش مصنوعی: به مکانی که شایسته است، می‌نگرد و از هر جنسی شگفتی می‌آفریند.
بدان تا شگفتی چنین گونه‌گون
بود بر تواناییش رهنمون
هوش مصنوعی: بدان که با دیدن شگفتی‌های مختلف، می‌توان به قدرت و توانایی خاصی راهنمایی شد.
بَر شاه آنجای از آن پس به کام
ببودند یک هفته با بزم و جام
هوش مصنوعی: در آن مکان، شاه و دیگران یک هفته به خوشی و شادی مشغول بودند و با می و جشن به سر بردند.

حاشیه ها

1392/01/02 20:04
امین کیخا

وال را تا امروز از wale انگلیسی می دانستم که با این نوشته اسدی اصلاح کردم