گنجور

بخش ۶ - در صفت طبایع چهارگانه گوید

گهر های گیتی به کار اندرند
ز گردون به گردان حصار اندراند
به تقدیر یزدان شده کارگر
چو زنجیر پیوسته در یکدگر
پهارند لیکن همی زین چهار
نگار آید از گونه گون صد هزار
به هر یک درون از هنر دستبرد
پدیدست چندانکه نتوان شمرد
ولیکن چو کردی خرد رهنمون
ستایش زمین راست زیشان فزون
ره روزی از آسمان اندراست
ولیکن زمین راه او را درست
شب از سایهٔ اوست کز هر کران
ببینی از بر سپهر اختران
بزرگان و پیغمبران خدای
همه بر زمین داشتند جای
هرآن صحف کز ایزد آورده اند
بر او بود هر دین که گسترده اند
هم از آب و آتش هم از باد نیز
به دل بر زمین راست تا رستخیز
زمینست چون مادر مهرجوی
همه رستنی ها چو پستان اوی
بچه گونه گون خلق چندین هزار
که شان پروراند همی در کنار
زمین جای آرام هر آدمیست
همان خانه کردگار از زمینست
بساط خدایست هرکه به راز
بر او شد، توان نزد یزدان فراز
همو قبلهٔ هر فرشته است راست
بدان کز گلش بود چو آدم که خاست
گهرهای کانی وی آرد همی
جهان هم بدو نیز دارد همی
زمینست هر جانور را پناه
تن زنده و مرده را جایگاه
همو بردبارست کز هر کسی
کشد بار اگر چند بارش بسی
زمین آمد از اختران بهره مند
هم از هر سه ارکان ط چرخ بلند
همو عرصه گاهیست شیب و فراز
معلق جهانبانش گسترده باز
ز هر گونه نو جانور صد هزار
کند عرض یزدان درین عرصه راز
چو جای نمازست گشتست پست
همه در نماز از برش هرچه هست
از و راست مردم دو تا چارپای
نگون رستنی که نشسته به جای
همان اختران از فلک همچنین
همه سا جدانند سر بر زمین
هوا و آتش و آب هریک جداست
زمین هر چهارند یکجای راست
نیابی نشان وی از هر سه شان
و زیشان در او بازیابی نشان
زمین را به بخشنگی یار نیست
چنان نیز دارنده زنهار نیست
گر از تخم هر چش دهی زینهار
یکی را بدل باز یابی هزار
چو خوانیست کآرد بر او هر زمان
بی اندازه مردم همی میهمان
نه هرگز خورشهاش بّرد ز هم
نه مهمانش را گردد انبوه کم
زمین قبلهٔ نامور مصطفی است
از او روی برگاشتن نارواست
گر آتش به آمد بر مغ چه باک
از آتش بد ابلیس و آدم زخاک
ببین زین دو تن به کدامین کسست
همان زین دو بهتر نشان این بسست
زمینست گنج خدای جهان
همان از زمینست فخر شهان
پرستنده او مه و آفتاب
همیدون فلک زآتش و باد و آب
رهی وار گردش دوان کم وبیش
چو شاهی وی آرمیده بر جای خویش
همیدون تموز و دی اش چاکرست
بهارش مشاطه خزان زرگرست
ز زرّ و گهر این نثار آورد
ز دیبا همی آن نگار آورد
یکی زر بفتش دهد خسروی
یکی شارها بافدش هندوی
همش عاشقست ابر با درد و رشک
کش از دیده هزمان بشوید به اشک
گهی ساقی و کاردانش بود
گهی چتر و گه سایبانش بود
زمین چونش مردم نباشد گمست
زمین را پرستنده هم مردمست
خور و پوشش تنش را زوست چیز
هم ایزد از او آفریدست نیز
همی از زمین باشد آمیختن
وز او بود خواهد برانگیختن
ازین چار ارکان که داری بنام
ببین کاین هنرها جز او را کدام

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1396/10/16 16:01

بیت سوم غلط املایی
"چهارند" لیکن همی زین چهار
بیت ششم قافیه ها شکل صحیح بصورت زیر باید باشد
ره روزی از آسمان "اندروست"
ولیکن زمین راه او را "دروست"
بیت نوزدهم مصرع دوم
واقعا نمیدونم این "ط" چیست ولی اگر منظور "تا" بوده باشه که با زیرکی فراوان در شعر جا گذاشته شده
ولی چیزی که در وزن مورد استفاده قرار میگیره خوانش هست پس این "ط" در خوانش هجای بلند میشه و اشتباه است...
بیت بیست و هفتم مصرع اول اشتباه تایپی
زمین را به "بخشندگی" یار نیست
بیت سی ام اشتباه تایپی
تشدید باید روی حرف "ر" قرار گیرد
نه هرگز خوشهاش "برِّد" ز هم
و همینطور مصرع دوم از نظر وزن مشکل داره
بهتره این استفاده بشه
نه مهمان او گرد انبود کم
نه مهمان او گردد انبوه کم
بیت سی و نهم
شکل صحیح
یکی زر "بِفَت اش" ، دهد خسروی