گنجور

بخش ۵۱ - دیگر جزیره که آن رامنی خوانند

که آن جای را رامنی نام بود
یکی خوش بهشت دلارام بود
کُه و دشت او بود بر هر کنار
درختان کافور سیصد هزار
همه چون بر انگشت بفسرده شیر
وزو شاخها چون سرافکنده پیر
تو گفتی که ابری برآمد شگرف
برآن بی شُمر ژاله بارید و برف
چو دست کمندافکنان روزِ کار
همه شاخها پُر ز پیچیده مار
زمین سر به سر گفتی از پیش شید
ز کافور در چادری بُد سپید
برو راه ماران شکن در شکن
چو آهخته بر برف پیچان رسن
همی یخ شد از بوی کافور خوی
برانگیخت از مغر سرمای دی
به هر شاخ کافور بر جای جای
بسی مرغ دیدند دستان سرای
از آن مرغ هر کس چنین کرد یاد
که چون آشیان کرد و خایه نهاد
شود مار تا بچه اش زآشیان
بیارد جهد خایه تُند از میان
زند بر سر و چشم مار از ستیز
تن خویش تا مار گیرد گریز
پس آن مرغ تا بچه آرد برون
نهد خایه از گرد خانه درون
که تا گر دگر ره شود مار باز
نیارد بدان آشیان شد فراز
همان جای دیدند کوهی سیاه
گرفته سرش راه بر چرخ ماه
درختی گشن شاخ بر شخ کوه
از انبوه شاخش ستاره ستوه
بلندیش با چرخ همباز بود
ستبریش بیش از چهل باز بود
زعود و ز صندل به هم ساخته
به سر برش ایوانی افراخته
دگر ره سپهدار پیروزبخت
ز ملاح پرسید کار درخت
که بر شاخش آن کاخ بر پای چیست
چنین از بَِر آسمان جای کیست
چنین گفت کآن جای سیمرغ راست
که بر خیل مرغان همه پادشاست
هر آن مرغ کاینجاست از بیم اوی
نیارد بُد این ز آن دگر کینه جوی
به کوه اژدها و به دریا نهنگ
هر آنجا که یابد بدرد به چنگ
چو گمراه بیند کسی روز و شب
ز بی توشگی جان رسیده به لب
از ایدر برد نزدش اندر شتاب
به چنگال میوه به منقار آب
به سوی رَهِ راست باز آردش
ز مردم کرا دید ناز آردش
پدید آمد آن مرغ هم در زمان
ازو شد چو صد رنگ فرش آسمان
چو باغی روان در هوا سر نگون
شکفته درختان درو گونه گون
چو تازان کُهی پر گل و لاله زار
زبالاش قوس قزح صد هزار
ز باد پرش موج دریا ستوه
ز بانگش گریزان دد از دشت و کوه
به منقار بگرفته یکی نهنگ
چهل رش فزون اژدهایی به چنگ
بر آن آشیان رفت و سر بر فراخت
تو گفتی ز دیبا یکی کِلّه ساخت
سپهبد فروماند خیره به جای
همی گفت ای پاک و برتر خدای
به هر کار بینا و دانا تویی
به هر آفرینش توانا تویی
تو سازیدی این هفت چرخ روان
ستاره معلق زمین در میان
جهان را گهر مایه کردی چهار
وزایشان تن جانور صد هزار
به هر پیکری نو برآری همی
بر آنسان که خواهی نگاری همی
کنی هر چه خواهی و کس راه راست
جز از تو نداند که چونان چراست
به کار اندرت رنج و همباز نیست
سخنهات را حرف و آواز نیست
ز مرده تن زنده آری فراز
پدید آوری مرده از زنده باز
تو دانی یکی قطره آب آفرید
که باشد درو هر دو گیتی پدید
ز خاک آن هنر هم تو پیدا کنی
کز آن جای گویا و بینا کنی
گمست آن که سوی تواش راه نیست
به دل کور هر کز تو آگاه نیست
برینسان به پرواز پرنده کوه
تو کردی کزو خشک و تر را ستوه
نشیمنش را زابر بگذاشتی
به صد رنگ پیکرش بنگاشتی
همیدون نیایش کنان گشت باز
همی گشت با هر که بُد سرفراز
ز کافور و عنبر کجا یافتند
ببردند هر چند برتافتند
وز آن جای رفتند زی هر دو زور
جزیری سزاوار شادی و سور

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

که آن جای را رامنی نام بود
یکی خوش بهشت دلارام بود
هوش مصنوعی: در آن مکان جایی به نام رامنی وجود دارد که فضایی بسیار دلپذیر و زیبا مانند بهشت دارد.
کُه و دشت او بود بر هر کنار
درختان کافور سیصد هزار
هوش مصنوعی: این زمین کوه‌ها و دشت‌ها در هر طرفش درختان کافور به تعداد سیصد هزار دارد.
همه چون بر انگشت بفسرده شیر
وزو شاخها چون سرافکنده پیر
هوش مصنوعی: همه مانند انگشت‌هایی که از شیر نرم شده‌اند، و شاخ‌ها مانند پیرانی که خم شده‌اند، به نظر می‌رسند.
تو گفتی که ابری برآمد شگرف
برآن بی شُمر ژاله بارید و برف
هوش مصنوعی: تو گفتی که ابری بزرگ و عظیم ظاهر شد و بارانی بی‌نظیر و برف بر زمین ریخت.
چو دست کمندافکنان روزِ کار
همه شاخها پُر ز پیچیده مار
هوش مصنوعی: وقتی کسانی که کارشان را رها کرده‌اند، به فعالیت مشغول می‌شوند، همه چیز به هم می‌ریزد و به وضعیت پیچیده‌ای می‌رسد.
زمین سر به سر گفتی از پیش شید
ز کافور در چادری بُد سپید
هوش مصنوعی: زمین به قدری سفید و درخشان به نظر می‌رسد که گویی از کافور پوشیده شده است، مانند چادری سفید که همه‌جا را پوشانده است.
برو راه ماران شکن در شکن
چو آهخته بر برف پیچان رسن
هوش مصنوعی: به مسیرهای پرخطر برو و راهی را انتخاب کن که دیگران از آن دوری می‌کنند. مانند کسی که با احتیاط بر روی برف لغزنده پا می‌گذارد.
همی یخ شد از بوی کافور خوی
برانگیخت از مغر سرمای دی
هوش مصنوعی: در اثر بوی خوش کافور، سرمای یخ زده به حرکت درآمد و از خواب زمستانی بیدار شد.
به هر شاخ کافور بر جای جای
بسی مرغ دیدند دستان سرای
هوش مصنوعی: در هر جایی که کافور وجود داشت، پرنده‌های زیادی را در آنجا مشاهده کردند.
از آن مرغ هر کس چنین کرد یاد
که چون آشیان کرد و خایه نهاد
هوش مصنوعی: هر کس از آن پرنده یاد کند، به یاد داشته باشد که آن پرنده چگونه آشیانه ساخت و تخم گذاشت.
شود مار تا بچه اش زآشیان
بیارد جهد خایه تُند از میان
هوش مصنوعی: مار برای اینکه بچه‌اش را از آشیانه بیرون بیاورد، به سختی تلاش می‌کند و خود را به خطر می‌اندازد.
زند بر سر و چشم مار از ستیز
تن خویش تا مار گیرد گریز
هوش مصنوعی: زندگی همچون نبردی است که بر سر و چشم مار قرار دارد؛ انسان تا زمانی که به جان و تن خود عشق ورزد، می‌تواند از دست مار خطرناک فرار کند.
پس آن مرغ تا بچه آرد برون
نهد خایه از گرد خانه درون
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که جوجه‌هایش را بیرون می‌آورد، تخم‌هایش را از لانه‌اش خارج می‌کند.
که تا گر دگر ره شود مار باز
نیارد بدان آشیان شد فراز
هوش مصنوعی: اگر بار دیگر راهی دگر پیش آید، مار دیگر به آن آشیانه نمی‌آید و به‌سوی آنجا نخواهد رفت.
همان جای دیدند کوهی سیاه
گرفته سرش راه بر چرخ ماه
هوش مصنوعی: در جایی که کوهی سیاه رنگ دیده می‌شود، که بر روی آن، ماه نمی‌تواند به راحتی حرکت کند و مسیرش را پیدا کند.
درختی گشن شاخ بر شخ کوه
از انبوه شاخش ستاره ستوه
هوش مصنوعی: درختی سرسبز و پربرگ بر روی قله کوه قرار دارد و به خاطر انبوه شاخ و برگ‌هایش، ستاره‌ها را تحت‌الشعاع خود قرار داده است.
بلندیش با چرخ همباز بود
ستبریش بیش از چهل باز بود
هوش مصنوعی: بلندای او همواره با حرکت دورانی آسمان هماهنگ است و استحکام و قوتش فراتر از چهل بار است.
زعود و ز صندل به هم ساخته
به سر برش ایوانی افراخته
هوش مصنوعی: بنا به مواد خوشبو، از چوب عود و صندل، برای تزئین نمایی زیبا و سرسبز در بالای ایوان استفاده شده است.
دگر ره سپهدار پیروزبخت
ز ملاح پرسید کار درخت
هوش مصنوعی: یکی از فرماندهان پیروزمند از ملّا دربارهٔ وضعیت درخت سؤال کرد.
که بر شاخش آن کاخ بر پای چیست
چنین از بَِر آسمان جای کیست
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف یک کاخ بزرگ و با شکوه می‌پردازد که بر روی درختی قرار گرفته و از آن بالاتر از آسمان دیده می‌شود. این تصویر نشان‌دهنده‌ی عظمت و grandeur کاخ است و از نویسنده می‌پرسد که این شکوه و عظمت از کجا آمده و چه کسی پشت این ساختار بزرگ ایستاده است.
چنین گفت کآن جای سیمرغ راست
که بر خیل مرغان همه پادشاست
هوش مصنوعی: او گفت که اینجا محل سیمرغ است، جایی که در آن همه پرندگان به عنوان پادشاه هستند.
هر آن مرغ کاینجاست از بیم اوی
نیارد بُد این ز آن دگر کینه جوی
هوش مصنوعی: هر پرنده‌ای که در اینجا حضور دارد، به خاطر ترس از او جرأت نمی‌کند برود. این وضعیت به خاطر کینه‌توزی او از دیگری است.
به کوه اژدها و به دریا نهنگ
هر آنجا که یابد بدرد به چنگ
هوش مصنوعی: هر جا که بتواند درد و مشکلی را پیدا کند، به سراغ آن می‌رود، حتی اگر به کوه اژدها یا دریا نهنگ باشد.
چو گمراه بیند کسی روز و شب
ز بی توشگی جان رسیده به لب
هوش مصنوعی: اگر کسی در روز و شب، به حال خود دچار سردرگمی و گمراهی باشد، یعنی از نبود تو به شدت رنج می‌کشد و جانش به لب رسیده است.
از ایدر برد نزدش اندر شتاب
به چنگال میوه به منقار آب
هوش مصنوعی: شخصی با سرعت و عجله به سوی او رفت و در دهانش میوه‌ای با چنگال و آب بود.
به سوی رَهِ راست باز آردش
ز مردم کرا دید ناز آردش
هوش مصنوعی: اگر کسی با ناز و زیبایی بر تو رفتار کند و تو را به سمت راه راست هدایت کند، باید به او بازگشتی داشته باشی و از او پیروی کنی.
پدید آمد آن مرغ هم در زمان
ازو شد چو صد رنگ فرش آسمان
هوش مصنوعی: در آن زمان، یک پرنده زیبا ظاهر شد که باعث شد آسمان مانند فرشی با رنگ‌های مختلف و زیبا شود.
چو باغی روان در هوا سر نگون
شکفته درختان درو گونه گون
هوش مصنوعی: مانند باغی که در هوا جاری است، درختان آن رنگارنگ و سر به زیر شکفته‌اند.
چو تازان کُهی پر گل و لاله زار
زبالاش قوس قزح صد هزار
هوش مصنوعی: چون کوه پر از گل و لاله زار، در بالای آن قوس قزح به زیبایی درخشیده است.
ز باد پرش موج دریا ستوه
ز بانگش گریزان دد از دشت و کوه
هوش مصنوعی: موج‌های دریا تحت تأثیر باد هستند و به همین دلیل، جانوران وحشی به خاطر صدای آن از دشت و کوه‌ها فرار می‌کنند.
به منقار بگرفته یکی نهنگ
چهل رش فزون اژدهایی به چنگ
هوش مصنوعی: یک نهنگ با منقار خود چیزی را گرفته و در دستش، چهار سر اژدها را به طور همزمان دارد.
بر آن آشیان رفت و سر بر فراخت
تو گفتی ز دیبا یکی کِلّه ساخت
هوش مصنوعی: او به آن آشیان رفت و سرش را بالا برد، گویی که از پارچه‌ی نرم و لطیف، کلاهی درست کرده باشد.
سپهبد فروماند خیره به جای
همی گفت ای پاک و برتر خدای
هوش مصنوعی: سردار در حالت حیرت و ناتوانی زل زده بود به یک جای خاص و در دل خود با صدای بلند می‌گفت: ای خداوند پاک و برتر!
به هر کار بینا و دانا تویی
به هر آفرینش توانا تویی
هوش مصنوعی: تو در هر کاری آگاه و دانا هستی و در هر نوع آفرینش و خلق و خوی قدرتمند و توانمند هستی.
تو سازیدی این هفت چرخ روان
ستاره معلق زمین در میان
هوش مصنوعی: تو این هفت آسمان را به حرکت درآوردی و ستاره‌ای را در وسط زمین معلق کردی.
جهان را گهر مایه کردی چهار
وزایشان تن جانور صد هزار
هوش مصنوعی: در این جهان، چهار چیز را به عنوان اصل و اساس خلق کرده‌ای و از آن‌ها هزاران جانور به وجود آمده‌اند.
به هر پیکری نو برآری همی
بر آنسان که خواهی نگاری همی
هوش مصنوعی: هر زمانی که بخواهی، به هر شکلی که بخواهی می‌توانی خود را به تصویر بکشی.
کنی هر چه خواهی و کس راه راست
جز از تو نداند که چونان چراست
هوش مصنوعی: هر کاری که بخواهی می‌کنی و هیچ‌کس جز تو نمی‌داند راه درست چیست و دلیل آن چطور است.
به کار اندرت رنج و همباز نیست
سخنهات را حرف و آواز نیست
هوش مصنوعی: در کار تو زحمت و تلاش به چشم نمی‌خورد، سخنان تو نه نیازی به صحبت دارد و نه جایی برای شنیده شدن.
ز مرده تن زنده آری فراز
پدید آوری مرده از زنده باز
هوش مصنوعی: از جسم مرده می‌توان زندگی و حالت جدیدی به وجود آورد، و می‌توان از آنچه زنده است نیز به حیات تازه‌ای دست یافت.
تو دانی یکی قطره آب آفرید
که باشد درو هر دو گیتی پدید
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که یک قطره آب چگونه آفریده شده است و در درون آن، هر دو جهان وجود دارد.
ز خاک آن هنر هم تو پیدا کنی
کز آن جای گویا و بینا کنی
هوش مصنوعی: از خاک آن هنر، می‌توانی پیدا کنی که از آن مکان، صحبت‌کردن و دیدن را ممکن می‌سازد.
گمست آن که سوی تواش راه نیست
به دل کور هر کز تو آگاه نیست
هوش مصنوعی: فردی که به تو نزدیک نمی‌شود و راهی به سوی تو ندارد، در حقیقت گم شده است. کسی که دلش کور باشد و از شناخت تو بی‌خبر باشد، هرگز نمی‌تواند به حقیقت پی ببرد.
برینسان به پرواز پرنده کوه
تو کردی کزو خشک و تر را ستوه
هوش مصنوعی: تو با پرواز پرنده‌ای که بر کوه‌ها می‌نشیند، به شکلی بر ما اثر گذاشته‌ای که همه را از ناامیدی و یأس نجات داده‌ای.
نشیمنش را زابر بگذاشتی
به صد رنگ پیکرش بنگاشتی
هوش مصنوعی: نمی‌دانم از کجا رفته‌ای، اما خوشبختانه ظاهرت پر از زیبایی است و به نظر می‌رسد که با رنگ‌ها و جاذبه‌های مختلفی آراسته شده‌ای.
همیدون نیایش کنان گشت باز
همی گشت با هر که بُد سرفراز
هوش مصنوعی: او در حال عبادت و نیایش بود و دوباره به دور و برش سرک می‌کشید و با هر کسی که مقام بلند و قابل احترامی داشت، صحبت می‌کرد.
ز کافور و عنبر کجا یافتند
ببردند هر چند برتافتند
هوش مصنوعی: از کافور و عنبر کجا می‌توان یافت؟ هرچقدر که تلاش کردند، نتوانستند پیدا کنند.
وز آن جای رفتند زی هر دو زور
جزیری سزاوار شادی و سور
هوش مصنوعی: از آنجا، هر دو به زور جزیره‌ای رفتند که شایسته‌ی شادی و جشن بود.

حاشیه ها

1392/01/02 19:04
امین کیخا

چرخ ماه یعنی مدار ماه

1392/01/02 19:04
امین کیخا

شخ کوه یعنی شاخ کوه و همچنین شاخه هر دو به راست بودن شبیه هستند پس واژه شق به فارسی عامیانه مثل شق و رق هم از شخ درست شده و انهم یعنی راست و اهخته

1392/01/02 19:04
امین کیخا

کله ساخت یعنی خیمه ساخت