بخش ۴۶ - پرسش های دیگر از برهمن
بپرسید باز از بر کوهسار
کدامست شهری به دریا کنار
بدین روی دریا و زآنروی کوه
به دشت آمده برزگر یک گروه
سرانجام از آن دشت شیری نهان
برد یک یکی را همی ناگهان
کِرا کشتی و توشه شد ساخته
شود شاد زی شهر پرداخته
همان کش نه کشتی نه توشه نه ساز
شود غرق و ماند ز همراه باز
برین دشت از آن پس کِرا بود کِشت
بدان شهر یابد برش خوب و زشت
چنین گفت دانای روشن روان
که شهر آن جهانست و دشت این جهان
دمان شیر مرگست و ما ورزکار
همان چرخ و دریا و در کشت کار
ره نیک و بد کشتن تخم ماست
خرد کشتی و توشه مان راه راست
هر آن کشت کاینجای کردیم ساز
بَرِ او بدان سر بیابیم باز
بپرسید کز کار آدم سخن
چه دانی که گویند گِل بد زبن
دگر گفت کایزدش چون آفرید
ورا از درختی پدید آورید
بفرمود پس تا درخت از درون
بکافند و زو آدم آمد برون
نشاید که زاید به مردم درخت
تو بگشای اگر دانی این بند سخت
به پرسنده گفت آن که چرخ و زمین
همو کرد ازو کی شگفت آید این
ز چیزی شگفت ار بمانی به جای
شگفت از تو باشد چنان نز خدای
همان کز نچیز آفریدست چیز
ز چیز ار کند چیز نشگفت نیز
چو بنیاد ما از گِل آمد درست
چنین دان که گِل بود آدم نخست
درختی شناس این جهان فراخ
سپهرش چو بیخ آخشیجانش شاخ
ستاره چو گل های بسیار اوی
همه رستنی برگ و ما بار اوی
همی هر زمان نو برآرد بری
چو این شد کهن بر دمد دیگری
بدینگونه تا بیخ و بارش به جای
بماند نه پوسد نه افتد ز پای
درخت آن که زو آدم آمد برون
بدان کاین بود کت بگفتم که چون
به تخم درخت ار فتی در گمان
نگه کن برش تخم باشد همان
بَرِ این جهان مردم آمد درست
چنان دان که تخمش همین بُد نخست
چنان چون درخت آمد از بهر بار
جهان از پی مردم آید به کار
درختی کزو نیز نایدت بر
جز از بهر کندن نشاید دگر
جهان نیز کز مردم و کشت و رُست
تهی شد شود نیست چون بد نخست
هم از چند چیزش بپرسید باز
چنین گفت کای مرد فرهنگ ساز
همه گفتهایت به جای خودست
به عالم مباد آن که نابخردست
کدامست گفت این دو اسپ نوند
همه ساله تازان سیاه و سمند
سواران هر دو به ره تیز پای
هم اندر تک و هم بمانده به جای
بدو گفت روز و شب اند این دو راست
سوارانش ماییم و ره عمر ماست
از ایشان ره ما به منزل فراز
یکی راست کوتاه و یکیّ دراز
بپرسید آن سبز ایوان به پای
کدامست تازان و فرشش به جای
چهار اژدها بر هم آویخته
از آن سبز ایوان درآویخته
به جان و به تن زان چهار اژدها
به گیتی نیابد کسی زو رها
همان فرش خوانیست آراسته
خورنده برو بیکران خاسته
به پاسخ چنین گفت دانش گزین
که ایوان سپهرست و فرش این زمین
همان فرش خوانیست کز گونه گون
خورش دارد از صد هزاران فزون
خورنده به گرد جهان هرچه هست
ندارند جز گرد این خوان نشست
چهار اژدها آن که کردی تو یاد
همین آتش و خاک و آبست و باد
به دین هر چهارست گیتی به بند
وزیشان به جان نیست کس بی گزند
چه دانی یکی گنج آکنده است
که دارد بسی گوهر اندر نهفت
نه پُری گرد هیچ از انباشتن
نه کمی پذیرد ز برداشتن
همان گنج هست آینه بی گمان
توان اندرو دید هر دو جهان
چنین گفت کای در هنر برده رنج
گهر دانش و مرد داناست گنج
سخن های دانا که نیکو بود
برد هر کسی باز با او بود
نه سیر آید از گنج دانش کسی
نه کم گردد ار زو ببخشد بسی
همان آینه مرد دانا شناس
که دارد به دانش ز یزدان سپاس
روان تنش زاندرون و برون
ببیند بداند دو گیتی که چون
به از گنج دانش به گیتی کجاست
کرا گنج دانش بود پادشاست
بخش ۴۵ - در مذهب فلاسفه گوید: جدا فیلسوفند دیگر گروه بخش ۴۷ - پرسش های دیگر و پاسخ برهمن: ز هر دانشی چیست بهتر نخست
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بپرسید باز از بر کوهسار
کدامست شهری به دریا کنار
هوش مصنوعی: از کسی دوباره پرسیدند که در کنار دریا کدام شهری قرار دارد؟
بدین روی دریا و زآنروی کوه
به دشت آمده برزگر یک گروه
هوش مصنوعی: به همین دلیل، دریا و کوه با هم ترکیب شدهاند و در دشت، کشاورزی چند نفر جمع شدهاند.
سرانجام از آن دشت شیری نهان
برد یک یکی را همی ناگهان
هوش مصنوعی: آخرالزمان در آن دشت، شیر نهانی یکی یکی را ناگهان برداشت.
کِرا کشتی و توشه شد ساخته
شود شاد زی شهر پرداخته
هوش مصنوعی: کی را کشتی و توشه آماده کردهاند، تا با شادی به شهرهای ساخته شده بروند؟
همان کش نه کشتی نه توشه نه ساز
شود غرق و ماند ز همراه باز
هوش مصنوعی: هر کس که نه ابزار و وسایلی برای سفر دارد و نه همراهی، در مسیر زندگی غرق خواهد شد و از کمک دیگران بیبهره میماند.
برین دشت از آن پس کِرا بود کِشت
بدان شهر یابد برش خوب و زشت
هوش مصنوعی: در این دشت، پس از این، چه کسی میتواند کشت کند؟ در این شهر، خوب و بد پیدا خواهد شد.
چنین گفت دانای روشن روان
که شهر آن جهانست و دشت این جهان
هوش مصنوعی: دانای آگاه و خردمند بیان میکند که آن دنیا به مانند یک شهر است و این دنیا همانند یک دشت میباشد.
دمان شیر مرگست و ما ورزکار
همان چرخ و دریا و در کشت کار
هوش مصنوعی: زمانی که شیر درندهای در حال شکار است، لحظهای جانسوز و خطرناک را تجربه میکنیم. ما هم باید سختکوش و در تلاش برای کار و زندگی باشیم، مانند چرخش یک چرخ یا جریان دریا که بیوقفه ادامه دارد.
ره نیک و بد کشتن تخم ماست
خرد کشتی و توشه مان راه راست
هوش مصنوعی: راه خوب و بد نتیجهی رفتار و تصمیمات ماست؛ پس باید با عقل و آگاهی عمل کنیم و برای سفر زندگیمان توشهی لازم را تهیه کنیم.
هر آن کشت کاینجای کردیم ساز
بَرِ او بدان سر بیابیم باز
هوش مصنوعی: هر چیزی که در اینجا کاشتهایم، به زودی از برکت آن میتوانیم ثمرهاش را حاصل کنیم.
بپرسید کز کار آدم سخن
چه دانی که گویند گِل بد زبن
هوش مصنوعی: از کسی پرسیدند که دربارهی رفتار آدمها چه میدانی، او پاسخ داد که میگویند انسانها از ناپاکیها و زشتیها سخن میگویند.
دگر گفت کایزدش چون آفرید
ورا از درختی پدید آورید
هوش مصنوعی: دیگر گفت: خداوند چگونه او را خلق کرد و از درختی به وجود آورد.
بفرمود پس تا درخت از درون
بکافند و زو آدم آمد برون
هوش مصنوعی: پس دستور دادند که درخت را از درون بکنند و از آن آدم بیرون بیاید.
نشاید که زاید به مردم درخت
تو بگشای اگر دانی این بند سخت
هوش مصنوعی: درخت تو نباید به مردم زحمت بدهد و اگر میدانی که این موضوع چقدر دشوار است، باید آن را در نظر بگیری.
به پرسنده گفت آن که چرخ و زمین
همو کرد ازو کی شگفت آید این
هوش مصنوعی: به سوال کننده گفت که کسی که این دنیا و گردونه را به وجود آورده، چه چیزی میتواند برای او شگفتانگیز باشد؟
ز چیزی شگفت ار بمانی به جای
شگفت از تو باشد چنان نز خدای
هوش مصنوعی: اگر از چیزی شگفتزده نشوی، در واقع شگفتی به تو نسبت داده میشود، همانطور که از خدا شگفتیها انتظار میرود.
همان کز نچیز آفریدست چیز
ز چیز ار کند چیز نشگفت نیز
هوش مصنوعی: خداوندی که از هیچ، موجودات را خلق کرده، اگر از موجودات هم چیزی بیافریند، جای شگفتی نیست.
چو بنیاد ما از گِل آمد درست
چنین دان که گِل بود آدم نخست
هوش مصنوعی: چون بنیاد و اصل ما از خاک ساخته شده است، پس بدان که انسان اولیه نیز از خاک آفریده شده است.
درختی شناس این جهان فراخ
سپهرش چو بیخ آخشیجانش شاخ
هوش مصنوعی: درختی که در این دنیای بزرگ وجود دارد، ریشهاش همان شاخ و برگش را نگه میدارد.
ستاره چو گل های بسیار اوی
همه رستنی برگ و ما بار اوی
هوش مصنوعی: ستاره مانند گلهای فراوانی است که در طبیعت وجود دارند، همه آنها درخت و برگ دارند و ما نیز میتوانیم از ثمر آنها بهرهمند شویم.
همی هر زمان نو برآرد بری
چو این شد کهن بر دمد دیگری
هوش مصنوعی: هر لحظه چیزی جدید و تازه به وجود میآید، چون وقتی یک چیز کهنه میشود، چیز دیگری جایگزین آن میشود.
بدینگونه تا بیخ و بارش به جای
بماند نه پوسد نه افتد ز پای
هوش مصنوعی: به این صورت که ریشه و پایهاش باقی بماند، نه پوسیده شود و نه از زمین بیفتد.
درخت آن که زو آدم آمد برون
بدان کاین بود کت بگفتم که چون
هوش مصنوعی: درختی که آدم از آن خارج شد، بدان معنی است که من قبل از این به شما گفتم که این موضوع چگونه است.
به تخم درخت ار فتی در گمان
نگه کن برش تخم باشد همان
هوش مصنوعی: اگر به درخت نگاه کنی و ببینی میوهاش بهتر از چیزی است که انتظار داشتی، باید بدانی که ممکن است این میوه همان تخم باشد که در ابتدا به آن فکر کردهای.
بَرِ این جهان مردم آمد درست
چنان دان که تخمش همین بُد نخست
هوش مصنوعی: در این دنیا، انسانها به دنیا آمدهاند و باید بدانیم که خودشان سرچشمه وجودشان هستند.
چنان چون درخت آمد از بهر بار
جهان از پی مردم آید به کار
هوش مصنوعی: به مانند درختی که به خاطر میوهاش علیه باران و باد مقاوم است، انسان نیز باید برای خدمت به دیگران و انجام کارهایشان تلاش کند.
درختی کزو نیز نایدت بر
جز از بهر کندن نشاید دگر
هوش مصنوعی: درختی که از آن هیچ میوهای به تو نمیرسد، جز برای قطع کردن و کندن، فایدهای دیگر ندارد.
جهان نیز کز مردم و کشت و رُست
تهی شد شود نیست چون بد نخست
هوش مصنوعی: اگر جهان از انسانها و کشاورزی و رشد و باروری خالی شود، مانند این است که وجودی ندارد، چون همه چیز از ابتدا به وجود آدمی وابسته بوده است.
هم از چند چیزش بپرسید باز
چنین گفت کای مرد فرهنگ ساز
هوش مصنوعی: او در پاسخ به پرسشهای مختلف آنگونه گفت: ای مردی که به فرهنگ و دانش اهمیت میدهی.
همه گفتهایت به جای خودست
به عالم مباد آن که نابخردست
هوش مصنوعی: تمام سخنان تو در جای خود اهمیت دارد، اما نباید فراموش کرد که زندگی در عالم به گونهای است که نادانی و بیخردی جایی ندارد.
کدامست گفت این دو اسپ نوند
همه ساله تازان سیاه و سمند
هوش مصنوعی: کدام یک از این دو اسب، که هر ساله در حال دویدن هستند، سیاه و سمند نام دارد؟
سواران هر دو به ره تیز پای
هم اندر تک و هم بمانده به جای
هوش مصنوعی: سواران هر دو با سرعت زیاد در مسیر حرکت میکنند، در حالیکه هم در حرکت هستند و هم در جاهای خود باقی ماندهاند.
بدو گفت روز و شب اند این دو راست
سوارانش ماییم و ره عمر ماست
هوش مصنوعی: او به او گفت که روز و شب دو سوار هستند و ما سواران آنها هستیم و مسیر زندگی ما به این دو بستگی دارد.
از ایشان ره ما به منزل فراز
یکی راست کوتاه و یکیّ دراز
هوش مصنوعی: از بین آنها، یکی از راهها به مقصد نزدیکتر و کوتاهتر است و دیگری بلندتر و دورتر.
بپرسید آن سبز ایوان به پای
کدامست تازان و فرشش به جای
هوش مصنوعی: درختان سبز و زیبا در ایوان پرسیدند که کدامین موجود در حال دویدن است و فرشش بر زمین است.
چهار اژدها بر هم آویخته
از آن سبز ایوان درآویخته
هوش مصنوعی: چهار اژدها که به طور پیچیدهای به هم تنیده شدهاند، در آن ایوان سبز قرار دارند.
به جان و به تن زان چهار اژدها
به گیتی نیابد کسی زو رها
هوش مصنوعی: به جان و بدن، آن چهار اژدها (مشکلات یا موانع) به هیچ کس در دنیا اجازه نمیدهد که از آنها رها شود.
همان فرش خوانیست آراسته
خورنده برو بیکران خاسته
هوش مصنوعی: این جمله به ما میگوید که هرچه را که با دقت و زیبایی فراهم کردهایم، باید با دقت و لذت مصرف کنیم، زیرا آنچه که فراهم آوردهایم، به ما احساس خوشبختی و سیراب شدن میبخشد.
به پاسخ چنین گفت دانش گزین
که ایوان سپهرست و فرش این زمین
هوش مصنوعی: دانشآموخته در پاسخ به او گفت: اینجا همانند ایوان آسمان است و این زمین، فرشی زیر پای ما.
همان فرش خوانیست کز گونه گون
خورش دارد از صد هزاران فزون
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که این فرش، بسیار زیبا و متنوع است و تعداد رنگها و طرحهای آن از هزاران بیشتر است.
خورنده به گرد جهان هرچه هست
ندارند جز گرد این خوان نشست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان وجود دارد، خورندگان آن فقط در کنار این سفره نشستهاند و چیز دیگری ندارند.
چهار اژدها آن که کردی تو یاد
همین آتش و خاک و آبست و باد
هوش مصنوعی: چهار عنصر اصلی که در آن به یاد آنها هستی، شامل آتش، خاک، آب و باد هستند.
به دین هر چهارست گیتی به بند
وزیشان به جان نیست کس بی گزند
هوش مصنوعی: در این جهان، بر اساس چهار دین مختلف مردم در بند و زنجیر هستند و هیچکس نمیتواند بدون دردسر و آسیب از آنها فرار کند.
چه دانی یکی گنج آکنده است
که دارد بسی گوهر اندر نهفت
هوش مصنوعی: چه میدانی، درون یکی گنجینه سرشار از جواهرات پنهان است که در خود بسیار از گوهرها را نهفته دارد.
نه پُری گرد هیچ از انباشتن
نه کمی پذیرد ز برداشتن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چیزی که در دل آدمی به خوبی و کامل وجود دارد، نه تنها هیچ چیز اضافی از آن نمیشود، بلکه همچنین وقتی چیزی از آن کم شود، آسیب نخواهد دید. به عبارت دیگر، در درون انسان، زاد و رشدی است که به خاطر برداشت یا کاستی از ارزشهای او، تحت تأثیر قرار نمیگیرد.
همان گنج هست آینه بی گمان
توان اندرو دید هر دو جهان
هوش مصنوعی: آینهای که در دست داری، همان گنجی است که بدون شک در آن میتوانی هر دو جهانی که در آن زندگی میکنی را ببینی.
چنین گفت کای در هنر برده رنج
گهر دانش و مرد داناست گنج
هوش مصنوعی: او میگوید که کسی که در هنر زحمت میکشد، همانند یک جواهر با ارزش است و دانش و آگاهی را باید مانند یک گنج بزرگ دانست.
سخن های دانا که نیکو بود
برد هر کسی باز با او بود
هوش مصنوعی: سخنان روشنفکران و فرهیختگان برای هر کسی مفید و ارزشمند است، به شرطی که با درک و بصیرت آنها را بشنود و در کنارشان باشد.
نه سیر آید از گنج دانش کسی
نه کم گردد ار زو ببخشد بسی
هوش مصنوعی: هیچ کس از خزانهٔ دانش به اندازهٔ کافی سیر نمیشود و اگر هم کسی بخواهید بخشی از آن را ببخشد، از ارزش آن کاسته نخواهد شد.
همان آینه مرد دانا شناس
که دارد به دانش ز یزدان سپاس
هوش مصنوعی: افراد با دانش و خرد، مانند آینهای هستند که میتوانند اندیشههای بهرمندانه و عمیق را نشان دهند. همچنین، آنها به خاطر آگاهی و دانشی که دارند، شکرگزار خداوند هستند.
روان تنش زاندرون و برون
ببیند بداند دو گیتی که چون
هوش مصنوعی: روح انسان از درون و بیرون دنیای خود را مشاهده میکند و میداند که این دو جهان چگونهاند.
به از گنج دانش به گیتی کجاست
کرا گنج دانش بود پادشاست
هوش مصنوعی: بهتر از هر ثروتی در دنیا، دانش و علم است. زیرا کسی که دارای دانش باشد، مانند یک پادشاه است.