گنجور

بخش ۴۲ - دیگر پرسش گرشاسب از برهمن

دگر رهش پرسید گرد دلیر
که ای از خرد بر هوا گشته چیر
بدین کوه تنها نشستت چراست
چه چیزست خوردت چو پوشش گیاست
بدو گفت پیرش که سالست شست
که تا من بدین کوه دارم نشست
گیایست پوشیدن و خوردنم
سپاس کسی نیست بر گردنم
همه کار من با خدایست و بس
نه از من کسی رنجه ، نی من ز کس
و گر بی کس ام نیستم بی خدای
به تنهایی او بس مرا دلگشای
خرد نیز دارم که چون دل نژند
بمانم ، کند دردم آسان به پند
تنومند را از خورش چاره نیست
وزین بر تنومند بیغاره نیست
چو دیدی که گیتی ندارد بها
از او بس بود خورد و پوشش گیا
چه باید سوی هر خورش تاختن
شکم گور هر جانور ساختن
روان پرور ایدونکه تن پروری
به پروانه تن رنج تا کی بری
کسی کش روان شد به دانش جوان
گرش تن بمیرد ، نمیرد روان
روان هست زندانی مستمند
تن او را چو زندان طبایع چو بند
چنانست پروردن از ناز تن
که دیوار زندان قوی داشتن
چه باید کشید اینهمه رنج و باک
به چیزی که گوهرش یک مشت خاک
دمی گرش نبود بمیرد به جای
به پی گر نجنبد ، بیفتد ز پای
هم از یک خوی خویش گردد نژند
هم از نیش یک پشه گیرد گزند
چه مهر افکنی بر تن و این جهان
که با تو نه این ماند خواهد نه آن
جهان از بد و نیک آبستنست
برون دوستست از درون دشمنست
چو باغیست پر میوه دارش چمن
به گردش نسیم خوش و نوسمن
هر آن گه که شد رام او دل به مهر
دگر سان شود یکسرش رنگ چهر
درختش بلا گردد و میوه مار
نسیمش سموم و سمن برگ خار
چه ورزیش کت ندهد از رنج بر
بمالد به پی چون بگیرد به بر
به دوری ز خویشانت آرد نُوید
نمایدت طمع و نشاند نمید
کند کوز پشتت، رخ سرخ زرد
جوانیت پیری ، درستیت درد
پس آنکو چنین با تو باشد به کین
تو او را چرا دوست داری چنین
چه نازی به دیبا و خز و سمور
که خواهد تنت را خورد کرم و مور
بسی چاره ها سازی و داوری
بری رنج تا گنج گرد آوری
سرانجام بینی شده باد رنج
به تو رنج ماند به بدخواه گنج
گرت نیک باید به هر دو سرای
سوی کردگار جهانبان گرای
سپهدار گفت از نهان و آشکار
گوا چیست بر هستی کردگار
نشانش چه سان و ستودنش چون
چه دانی سوی یکیش رهنمون
هر آن چیز کت دل بدو رهبرست
به چیزی شناسی کزو برترست
خدای از خرد برترست و روان
به چه چیز دانستن او را توان
برهمن چنین گفت کز رای پاک
همه چیزی از چرخ تا تیره خاک
به هستی یزدان سراسر گواست
گوایانِ خاموش گوینده راست
زمین و آسمان وین همه اختران
همین درهم آویخته گوهران
پس اینها که گه زیر و گاه از برند
بگردند و هر ساعتی دیگرند
گهی نوبهار آید و گاه تیر
جوانست گیتی گهی گاه پیر
زمان تا زمان چرخ را کار نو
شب و روز همواره بر راه او
همان مرگ با زندگانی به هم
بد و نیک با شادمانی و غم
ازین نیست گیتی تهی یک زمان
به گردش دَرند اینهمه بی گمان
ز گردش شود گردگی آشکار
نشانست پس کرده بر کردکار
از آرام و جنبش نبد بیش چیز
همان هر دو چیز آفریدست نیز
پس آن چه نبد پیش ازین از نخست
چنان دان که هست آفریده درست
چو هستیش دیدی یکی دان و بس
دویی دور دار و دو مشنو ز کس
یکی پادشاه و برو پادشا
نشاید بُدَن هر دو فرمانروا
که ناچار آن چیره باشد گرین
کند سرکشی این بر آن و آن برین
چو باشند این هر دوان ناتوان
توانا یکی بهتر از هر دوان
دو یارست باشند یا بیش و کم
دویی هر دو را باز دارد ز هم
پس آن گه کز آن زین جدایی بود
چنین نه نشان خدایی بود
مرورا ندانی مگر هم بدوی
که راهت نماید به هر جست و جوی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1392/01/02 10:04
امین کیخا

هوا نیز فارسیست از وایو درست شده است الان در شهرستانهای که لکی رائج است به باد وا می گویند و هوا از وا بنیاد دارد وایو ایزدی بوده مربوط به دوره ی میتراپرستی پیش از امدن دین زرتشتی و إسلام . به عربی نیز نامگذاری مشابهی شده است روح نیز به عربی از ریح به معنی باد است چه پیشینیان همه چیز را از چهار بنیاد اب باد خاک اتش می گرفته اند تکلیف ادم به عربی اینجا اشکار ترست چون روح را در برابر جسم داریم و نیز نفس که خود مراتبی دارد اما به فارسی تن و روان هوش و بوی و جان در کنار فره وشی ادم را توژ در توژ می انگارد و پیچیدگی منگ کننده ای می افرینند

1392/01/02 10:04
امین کیخا

به پروار تن رنج تا کی بری صحیح است

1392/01/02 10:04
امین کیخا

نوسمن را به معنی سمن نو و گل تازه کاشکی کسی بگذارد ، أیدون باد

1392/01/02 10:04
امین کیخا

گواهان خاموش گوینده راست

1392/01/02 14:04
امین کیخا

بیت 36 گواهان خاموش گوینده راست صحیح است .