گنجور

بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را

بر آن کُه برهمن یکی پیرمرد
برآورده وز گردش روز گرد
گلش گشته گل سرو زرین کناغ
چو پرّ حواصل شده پرّ زاغ
شده تیر بالا کمان وار کوژ
کمان دو ابرو شده سیم توژ
برهنه سر و پای پوشیده تن
ز برگ درخت و گیا پیرهن
ازو پهلوان جست راه سخن
که ای راست دل کوژ پشت کهن
برینگونه آن کوه خرّم ز چیست
بر او بر نشانِ کفِ پای کیست
پرستنده پیر آفرین بر گرفت
چنین گفت کایدر بسست از شگفت
هم از گونه گون گوهر آبدار
هم از عود و کافور و هم میوه دار
از آن آن که ایدون خوش و خرّمست
که با فرّ فرخ پی آدمست
نشان پی است آنکه در پیش تست
که هفتاد گامست هر پی درست
از ایدر به دریا دو میل است راست
شدی او به سه گام هر گه که خواست
ز دریا درون هر شب ابری بلند
برآید غریونده چون دردمند
به آب مژه هر پی اش بیش و کم
بشوید نبارد دگر جای نم
ز مینو چو آدم برین کُه فتاد
همی بود با درد و با سرد باد
ز دل دود غم رفته بر آفتاب
دو دیده چو دریا دو رخ جوی آب
به صد سال گریان بُد از روزگار
همی خواست آمرزش از کردگار
چنین تا به مژده بیامد سروش
که کام دلت یافتی کم خروش
ز دیده بدان خرّمی نیز نم
ببارید چندانکه هنگام غم
از آن آب غم کز مژه رخ بشست
همه کُه خس و خار و هم زهر رست
وزان آب شادی کش از رخ دوید
همه سبزه و داروی و گل دمید
غمی ماند جفتش تهی زو کنار
بر جدّه نزدیک دریا کنار
همی ماهی آورد از قعر آب
بپختی میان هوا ز آفتاب
خور و خوانش ماهی بریان بدی
بر آدم شب و روز گریان بدی
وز اندوه آدم از ایدر به درد
شب و روز گرینده و روی زرد
چو گاه ستایش ستادی به پای
سرش بآسمان بر رسیدی به جای
هم از وی فرشته شنیدی خروش
همو یافتی راز ایشان به گوش
فرستاد پس کردگار از بهشت
به دست سروش خجسته سرشت
ز یاقوتِ یکپاره لعل فام
درفشان یکی خانه آباد نام
مر آن را میان جهان جای کرد
پرستشگهی زو دلارای کرد
بفرمود تا آدم آن جا شتافت
چو شد نزد او جفت را بازیافت
بدان گه که بگرفت طوفان جهان
شد آن خانه سوی گرزمان نهان
همان جایگه ساخت خواهد خدای
یکی خانه کز وی بود دین به پای
بفرّ پسین تر ز پیغمبران
بسی خوبی افزود خواهد بر آن
چو رخ زو بتابی شود دین تباه
چو سنگش ببوسی بریزد گناه
چو شد سال آدم تمامی هزار
شد از گیتی کرده زی کردگار
و ار شیث پوشید در خاک تن
سروش آوریدش ز مینو کفن
نشانگاه گورش کنون ایدرست
یکی بهره از وی به دریا درست
چو نوح آمد و یافت ایدر درنگ
کشید استخوانش به دژهوخت گنگ
از آن این کُه از گوهر و گل نکوست
که بر وی نشانِ کفِ پایِ اوست
نه کوهست ازین بُرزتر در جهان
نه یاقوت دارد جز اینجای کان
هم از هر کجا دُر خیزد دگر
بدین مرز باشد بها گیرتر
دگر ره سپهبد یل چیردست
بپرسید کای پیر یزدان پرست
شگفتی بد آنروی سوی شمال
چه گوید جهاندیده دانش سگال
برهمن چنین گفت کای پاکرای
بد آنروی کم یابی آباد جای
دو صد میل ره بیشه باشد فزون
درختان بارآور گونه گون
در آن بیشها مردم بیشمار
گیا خوردشان یا بَرِ میوه دار
چو مردم گشاده کف دست و روی
چو میشان نهفته همه تن به موی
یکی بهره را موی سر تا میان
چو قرطاس تن چهره چون زنگیان
ز بیگانه مردم بودشان گریز
بتازند وز تک به از باد تیز
اگر چند دارندشان جفت ناز
چو نبوند بسته گریزند باز
همانجا ز کافور و عود و بقم
بسی بیشه پیوسته بینی بهم
جزیری همانجاست نزد کله
که کشتی بدو دیر یابد خله
همه پر درختان با بار و برگ
کُه و دشت او بیشه پیل و کرگ
درو بیکران مردم زورمند
ستمکاره و خونی و پرگزند
کرا یافتند از دگر مردمان
کشند از سرش کاسه هم در زمان
چو ساز عروسیّ دختر کنند
به کابین همه کاسه سر کنند
خورش هم بدان کاسه آرند پیش
توانگر تر آن کس کش آن کاسه بیش
میان درختان به روز شکار
بگیرند بر پیل راه آشکار
نخستین ز پای اندر آرند زود
وز آنجا گریزند پس همچو دود
از ایرا که پیلان دیگر به کین
بر آن بوی کشته دوند از کمین
به خشم آن زمین زیر و از بر کنند
درخت فراوان ز بن بر کنند
چو پیلان از آنجای گردند باز
شوند آن گُره در شب دیر باز
مر آن پیل را پاره پاره ز نیش
کنند و برد هر کسی بهر خویش
ندارند خود کِشته و چار پای
نورزند جز میوه ها جای جای
ز پیلست هر گونه شان خوردنی
هم از چرم او هر چه گستردنی
کرا مُرد سنگی گران در شتاب
ببندند و زود افکنندش در آب
فکنده همه بیشه شان میل میل
سروهای کرگست و دندان پیل
به هندوستان داروی گونه گون
از آن بیشه جایی نخیزد فزون

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1392/01/02 09:04
امین کیخا

کناغ کرم پیله باشد و نیز هر تاری مثل تار تارتنک و عنکبوت ،توژ به پوسته درخت می گفته اند که برای زین اسب می پروراندند اما توژ به هر چیز نازک و پوسته وار می گویند به لری هنوز کاربردش به معنی پوسته است در ترجمه های فیزیک نوین به فیلم هم میگویند چون فیلم به انگلیسی به لایه نازک می گویند و چون فیلم ها نیز نوار های شفاف داشتند و از خلال ان نور میگذشت و به نمایش گذارده می شد

1392/01/02 10:04
امین کیخا

سرو همان شاخ و دندان حیوانات است مثل ویشک که قبلا اورده شد

1392/01/02 10:04
امین کیخا

گره goreh را نیز مراد گروه بوده که انرا برای بر ساختن کلمات پیوندی اماده تر میکند

1392/01/02 10:04
امین کیخا

برهمن از شرح شرایط اقلیم ادم را به یاد جنگل های مالزی می اندازد که هم برهمن ها بدا نجا راه دارند و هم پردرختند به شرحی که اسدی میدهد بهر حال جالب است امروزه دانشمندان معتقدند که انسان نما ها در جنگل های مالزی زیسته اند و البته نامی از جده هم امده که می دانیم از لحاظ سنت مذهبی مان حضرت ادم بروی کوهی در عربستان فرود امده به این ترتیب اسدی نه سیخ را سوزانده نه کباب

1392/01/02 10:04
امین کیخا

بخاطر زنده یاد صادق هدایت و کتاب فوائد گیاهخواری نیز بگویم ادم به قول اسدی ماهی خوار بوده و گیاه خوار وگر نه دندان های نیشی چون گرگ داشتی سرو فش و ویشک گون

1403/05/09 05:08
سید حسین اخوان بهابادی

در فرهنگ دهخدا زیر عنوان برز آمده است:
نه کوهست ازین برزتر در جهان
نه یاقوت دارد جز آنجای کان.
که به نظر، همین بیت گنجور درست تر است که می گوید:
نه کوهست ازین بُرزتر در جهان
نه یاقوت دارد جز اینجای کان
فرق این دو بیت در کلمات آنجای و اینجای است و اما معنی بیت:
کوهی از این برزتر (بلندتر) در جهان نیست و جز این معدن، هیچ کجا اینقدر یاقوت ندارد.

در ضمن، در گویش شهرستان بهاباد، به بلندی و جای مرتفع بُرز گویند ( borz ) و به متضاد آن جَرّ (jar) به معنی پستی و جای پایین گویند. این زمین، جَرّ و بُرز زیادی دارد.

فرهنگ دهخدا در زیر عنوان برز، یکی از معانی این کلمه را بلند و رفیع نوشته است و در زیر عنوان جر، یکی از معانی این کلمه را  پایین (به لهجه طبری) نوشته است.

جالب است اگر دقت کنیم جَرّ یکی از انواع چهارگانه اِعراب است که  حرکت زیر خوانده می شود و پایین حرف است.