گنجور

بخش ۳۳ - رزم سوم گرشاسب با خسرو هندوان

ز شبدیز چون شب بیفتاد پست
برون شدش چوگان سیمین ز دست
بزد روز بر چرمه تیز پوی
به میدان پیروزه زرّینه گوی
بشد مبتر از کینه تیغ‌آخته
به پیش بهو رزم را ساخته
چنین گفت که‌امروز روز منست
که بخت تو شه دلفروز منست
کنون آن گه آرم ز زین باز پای
کز ایرانیان کس نماند به جای
زره پوش و برگستوان دار گرد
دو ره صد هزار از یلان بر شمرد
دگر شش هزار از سیه زنده پیل
گزین کرد و صف ساخت بر چند میل
برآمد دم مهره گاو دم
شد از گرد گردان خور و ماه گم
بر پهلوان شاه مهراج زود
فرستاد کس مبتر او را نمود
که آن که به قلب ایستاده چو شیر
به کف تیغ تیزا ، برش تند زیر
زده هم برش گاو پیکر درفش
سپر زرد و برگستوانش بنفش
زره زیر و خفتانش از بر کبود
ز پولاد ساعدش و از زرّ خود
ز برگستوانش همه قلبگاه
ز بس آینه چون درفشنده ماه
به گردش ز گردان گروهی گزین
زره بر تن و خود در پیش زین
سپرها در آورده ز آهن به روی
چو ترگ از بر سر گره کرده موی
سپهبد همی ساخت کار سپاه
نهانی همی داشت او را نگاه
دو دیده برو زان سپه یکسره
نهاده چو گرگ از کمین بر بره
از ایرانیان بر دل نامدار
نبد غم که بُد جای جنگ استوار
سوی چپشان بیشه انبوه بود
سوی راست رود و ز پس کوه بود
بفرمود تا هندوان کس ز جای
ز پایان کُه پیش ننهند پای
لب بیشه و رود هر سو ز کین
به پیلان برآورده راه کمین
همان دیده بان ساخت بر کوهسار
دو دیده سوی بیشه و رودبار
بدان تا گر از پس کس آید به جنگ
جرس برکشد زود آوای زنگ
درفش از سر کوه مهراج شاه
زده پیش تخت و ز گردش سپاه
همی بود با سروران از فراز
که تا پهلوان چون کند جنگ ساز
فرستاد مبتر به بازو کمند
دلیری که آواز بودش بلند
که تا شد به نزدیک آن برز کوه
که مهراج بود از برش با گروه
خروشید و گفت ای شه نو‌عروس
ز بیغاره ننگت نبد وز فسوس
شدی چون زنان شرم بنداختی
از ایران یکی شوی نو ساختی
کنون در پس پرده با بوی و رنگ
نشستی تو با ناز و شویت به جنگ
گواژه همی‌زد چنین وز فسوس
همی‌خواند مهراج را نو‌عروس
خدنگ‌افکن ایرانی‌یی در زمان
خدنگی نهاد از کمین در کمان
زدش سخت زخمی که جانش بسوخت
گذرگاه آواز و کامش بدوخت
ز مهراج و خیلش چنان یک خروش
برآمد ز شادی که کر گشت گوش
شه و هر‌که ز آن کار بد گشته شاد
بدان مرد کان تیر زد‌، چیز داد
چو صف سپاه از دو سو گشت راست
غَو کوس و نای نبردی بخاست
گوی بُد سپهدار و پشت گوان
گرامی و عم زاده پهلوان
خردمند را نام زر داده بود
به صد رزم داد هنر داده بود
بشد تا بر مبتر از قلب راست
بگشت و ز گُردان همآورد خواست
زره‌دار گُردی همان گه ز گرد
برون تاخت و آمد برش هم‌نبرد
بگشتند با هم دو گرد سترگ
به خون چنگ شسته چو ارغنده گرگ
به شمشیر و گرز و کمان و کمند
نمودند هر گونه بسیار بند
سرانجام زر داده تند از کمین
بر افکند بر هندو ابلق ز کین
کشید آبگون آتش زهر بیز
زدش بر سر و ترگ و بال از ستیز
سپر نیمی و سرش با کتف و دست
به زخمی بیفکند هر چار پست
ز مهراج و لشکرش و ایران گروه
خروشی برآمد که خور شد ستوه
دگر رزم‌ساز‌ی برون شد دلیر
بگردید زر داده گردش چو شیر
چنان زدش تیری که دیگر نخاست
شد از ترگ تا زین به دو نیمه راست
ده و دو دلاور به خم کمند
همیدون پس یکدگر درفکند
پسر داشت مبتر یکی شیر مرد
که‌ش از جنگیان کس نبد هم‌نبرد
به مردی گسستی سر‌ِ زنده‌پیل
به خنجر براندی ز خون رود‌ِ نیل
به پیکار زر داده شیر دل
برون تاخت در کف ز پولاد شِل
بینداخت سوی گو سرفراز
زمان جوان بد رسیده فراز
به پشتش درآمد برون شد ز ناف
دلیری چنان کشته شد بر گزاف
از ایرانیان گریه برخاست پاک
دویدند و برداشتندش ز خاک
شد از کشتنش پهلوان دل‌دژم
ز خون دو دیده بسی راند نم
به چرخ و زمین کرد سوگند یاد
که امروز بدهم درین جنگ داد
کنم زین سیاهان درین دشت خون
به هر موی زر داده گردی نگون
چمان چرمه زاولی بر نشست
همان سی رسی نیزه ز‌آهن به‌دست
سوی پور مبتر به کین داد روی
درآمد سنان راست کرده به روی
به کم زان که مرغی زند سر در آب
ز زین کوهه بربودش اندر شتاب
چنان از سنانش نگونسار کرد
که‌ش از نیزه بر آهنین دار کرد
زمانی چپ و راست هر سوش برد
بیفکند و پشت و سرش کرد خرد
همی‌گفت کاین را بخوابید پست
که مهمان بد از باده گشته‌ست مست
پس از خشم تن بر سپه برفکند
همه دشت دست و تن و سر فکند
بدان چرمه پوشیده چرم هژبر
چو دیوی دمان بر یکی پاره ابر
به زخم پرند آور از پشت پیل
همی معصفر تاخت بر تلّ نیل
سر خنجرش ابر خونبار بود
سنانش نهنگ یل اوبار بود
چنان چون به رشته کند مهره مرد
یلان را به نیزه همی پاره کرد
چهل پیل جنگی و سیصد سوار
به یک حمله بفکند بر خاک خوار
ز تن کرد چندان سر از کینه پخش
که شد زیر او درز خون چرمه رخش
همه دشت هندو بُد از زیر نعل
تن قیرگونشان ز خون گشته لعل
غریونده مبتر ز درد پسر
ز غم دیده پر خون و پر خاک سر
بیآمد به خون پسر کینه‌خواه
برآویخت با پهلوان سپاه
سپهبد برانگیخت رزمی عقاب
درآمد بدو چون درخش از شتاب
زدش بر میان راست تیغ نبرد
چنان کز کمربند یکی را دو کرد
بماندش یکی نیمه بر زین نگون
دگر نیمه بر خاک غلتان به خون
بزد نعره مهراج و بر پای خاست
ز شادی تن از کُه بیفکند خواست
ز درد جگر سر به سر هندوان
به کین سر نهادند بر پهلوان
دلاور درآمد چو غرنده میغ
دو دستی همی‌زد چپ و راست تیغ
دلیران ایران و زاول به هم
بکردند حمله چو شیر دژم
بپیوست رزمی گران کز سپهر
مه از بیم گم گشت و بگریخت مهر
برآمد دِه و گیر هر دو سپاه
برآمیخت با هم سپید و سیاه
پر از خشم شد مغز و پر کینه دل
ز دل خاست خون و ز خون خاست گل
سر تیغ چون خون فشان میغ شد
دل میغ پرتابش تیغ شد
بپرّید هوش زمانه ز جوش
بدرّید گوش سپهر از خروش
ز بس گرد چشم جهان تم گرفت
ز بس کشته پشت زمین خم گرفت
نبد رفته از روز نیمی فزون
که بد ز آن سیاهان دو بهره نگون
به خاک اندرون خستگان همچو مار
کشیده زبان از پی زینهار
ز بس زخم خشت و خدنگ درشت
شده پیل ماننده خارپشت
به هر سو نگون هندوی بود پست
چه افکنده بی سر چه بی پای و دست
ز تن رفته خون با گل آمیخته
چو خیک سیه باده زو ریخته
یکی باد برخاست و تاریک کرد
که آسان همی در ربود اسپ و مرد
بزد بر رخ هندوان ریگ و سنگ
نگون شد درفش دلیران ز چنگ
نهادند سر سوی بالا و شیب
گریزان و بر هم فتان از نهیب
بهو پیش شد باز خنجر به دست
همی گفت تا کی بود این شکست
هنرتان همه روز آویختن
نبینم همی جز که بگریختن
به خوان همچو شیران شتابید تیز
چو جنگ آید آهو شوید از گریز
ز گردان لشکرش هر کس که یافت
عنانش به تندی همی باز تافت
فکند از سران مر سه تن را ز پای
فرو داشت پیلان و لشکر به جای
چنین تا به شب رزم و پیکار بود
نبد دست کز زخم بیکار بود
چو بنوشت شب فرش زربفت راغ
همه گنبد سبز شد پر چراغ
سپاه آرمیدند بر جای خویش
همان شب مهان را بهو خواند پیش
چنین گفت کاین بار رزمی گران
بسازید هم پشت یکدیگران
سپه پاک و پیلان همه بیش و کم
به جنگ اندر آرید فردا به هم
همینست یک رزم ماندست سخت
بکوشیم تا چیست فرجام و بخت
همه جان به یک ره به کف برنهیم
اگر کام یابیم اگر سر نهیم
مهان هم برین رای گشتند باز
همه شب همی رزم کردند ساز

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز شبدیز چون شب بیفتاد پست
برون شدش چوگان سیمین ز دست
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا رسید و شبدیز به زمین افتاد، چوگان نقره‌ای از دستش خارج شد.
بزد روز بر چرمه تیز پوی
به میدان پیروزه زرّینه گوی
هوش مصنوعی: روزی با شجاعت و سرعت به میدان نبرد رفت و پیروزی را در دستانش نگه داشت.
بشد مبتر از کینه تیغ‌آخته
به پیش بهو رزم را ساخته
هوش مصنوعی: کینه و دشمنی، همچون تیغ تیز و آماده‌ای است که در پیش‌روی انسان قرار دارد و او را به جنگ و نبرد وا می‌دارد.
چنین گفت که‌امروز روز منست
که بخت تو شه دلفروز منست
هوش مصنوعی: امروز روز من است و خوشبختی تو باعث شادی و دل‌پریشی من شده است.
کنون آن گه آرم ز زین باز پای
کز ایرانیان کس نماند به جای
هوش مصنوعی: اکنون زمانی است که از این اسب فرود می‌آیم، زیرا دیگر از ایرانیان کسی باقی نمانده است.
زره پوش و برگستوان دار گرد
دو ره صد هزار از یلان بر شمرد
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف فردی می‌پردازد که به صورت پر از قدرت و هیبت خود را نمایان می‌کند و با قدرت و شجاعت به میدان می‌آید. او با زرهی محافظتی و شکوهی خاص، در میان انبوهی از قهرمانان و جنگجویان قرار دارد و خود را آماده رویارویی با چالش‌ها و سختی‌ها کرده است.
دگر شش هزار از سیه زنده پیل
گزین کرد و صف ساخت بر چند میل
هوش مصنوعی: پادشاه شش هزار فیل سیاه را انتخاب کرده و صفی از آن‌ها به تعداد چند میل درست کرد.
برآمد دم مهره گاو دم
شد از گرد گردان خور و ماه گم
هوش مصنوعی: خورشید در آسمان طلوع کرد و به‌دنبال آن، ماه در گرد و غبار پنهان شد.
بر پهلوان شاه مهراج زود
فرستاد کس مبتر او را نمود
هوش مصنوعی: بسیار زود پیام را برای پهلوان شاه مهراج فرستادند تا او را به نمایش بگذارند.
که آن که به قلب ایستاده چو شیر
به کف تیغ تیزا ، برش تند زیر
هوش مصنوعی: آن کس که به دل ثابت و استوار است مانند شیری است که با دستانش بر تیغ تیز ایستاده و بر سوی خود می‌تازد.
زده هم برش گاو پیکر درفش
سپر زرد و برگستوانش بنفش
هوش مصنوعی: در اینجا توصیف یک پرچم زیبا و باشکوه است که شکل گاوی را با خود دارد. پرچم زرد رنگی که در کنار آن، سپری هم قرار دارد و همچنین برگ‌های بنفش رنگی در آن دیده می‌شود. این تصویر به خوبی نشان‌دهنده‌ی قدرت و شکوه فریاد می‌زند.
زره زیر و خفتانش از بر کبود
ز پولاد ساعدش و از زرّ خود
هوش مصنوعی: زره‌ای که بر تن دارد و لباسش رنگی آبی دارد، از جنس پولاد ساخته شده و بازوهایش نیز از طلا است.
ز برگستوانش همه قلبگاه
ز بس آینه چون درفشنده ماه
هوش مصنوعی: از زیبایی و شکوه درختش، همه دل‌ها مجذوب می‌شوند، زیرا که نور و درخششی مانند نور ماه دارد.
به گردش ز گردان گروهی گزین
زره بر تن و خود در پیش زین
هوش مصنوعی: در میان جمعی از گرداگرد، با دقت زره‌ای را بر تن کن و خودت را در برابر زین آماده نگه‌دار.
سپرها در آورده ز آهن به روی
چو ترگ از بر سر گره کرده موی
هوش مصنوعی: شما باید خود را برای جنگ آماده کنید و با استحکام و قدرت وارد میدان شوید، همان‌طور که جنگجویان با زره و تجهیزات ویژه به نبرد می‌روند. این تصویر به ما نشان می‌دهد که برای مواجهه با چالش‌ها و دشواری‌ها باید قدرت و اراده کافی داشته باشیم.
سپهبد همی ساخت کار سپاه
نهانی همی داشت او را نگاه
هوش مصنوعی: سپهبد به آرامی مشغول ساماندهی امور ارتش بود و کسی از کارهای او مطلع نبود.
دو دیده برو زان سپه یکسره
نهاده چو گرگ از کمین بر بره
هوش مصنوعی: دو چشم به آن سپاه خیره شده‌اند، مانند گرگی که از کمین بر روی بره‌ای حمله‌ور می‌شود.
از ایرانیان بر دل نامدار
نبد غم که بُد جای جنگ استوار
هوش مصنوعی: ایرانیان در دل هیچ کس غم و اندوهی نداشتند، زیرا محل نبرد و جنگی پایدار وجود داشت.
سوی چپشان بیشه انبوه بود
سوی راست رود و ز پس کوه بود
هوش مصنوعی: به سمت چپ، جنگلی انبوه وجود داشت و به سمت راست، رودخانه‌ای جاری بود که از پشت کوه‌ها می‌گذشت.
بفرمود تا هندوان کس ز جای
ز پایان کُه پیش ننهند پای
هوش مصنوعی: فرمان داده شد که هیچ هندی حق ندارد از مکان مشخص شده فراتر رود و پایش را به سمت بالای کوه نگذارد.
لب بیشه و رود هر سو ز کین
به پیلان برآورده راه کمین
هوش مصنوعی: لب بیشه و رود، در اثر کینه و دشمنی، به سوی فیل‌ها راهی برای کمین ساخته شده است.
همان دیده بان ساخت بر کوهسار
دو دیده سوی بیشه و رودبار
هوش مصنوعی: کسی که بر فراز کوه ایستاده، دو چشمش را به سمت جنگل و رودسرا می‌دوزد.
بدان تا گر از پس کس آید به جنگ
جرس برکشد زود آوای زنگ
هوش مصنوعی: بدان که اگر کسی به جنگ بیافتد، صدای زنگ به سرعت به گوش می‌رسد.
درفش از سر کوه مهراج شاه
زده پیش تخت و ز گردش سپاه
هوش مصنوعی: پرچم از بالای کوه به خاطر پادشاه مهراج به سمت تخت پادشاهی برافراشته شده و سپاه در اطراف آن در حال حرکت است.
همی بود با سروران از فراز
که تا پهلوان چون کند جنگ ساز
هوش مصنوعی: شخصی با بزرگان و سروران از جایی بلند صحبت می‌کند و می‌خواهد بداند که یک پهلوان چگونه برای نبرد آماده می‌شود و جنگ را سازماندهی می‌کند.
فرستاد مبتر به بازو کمند
دلیری که آواز بودش بلند
هوش مصنوعی: شخصی شجاع و دلیر که صدای بلندی داشت، با کمند (سیمی که برای گرفتن چیزی به کار می‌رود) به سوی بازو فرستاده شد.
که تا شد به نزدیک آن برز کوه
که مهراج بود از برش با گروه
برز کوه‌: کوه برز و بلند.
خروشید و گفت ای شه نو‌عروس
ز بیغاره ننگت نبد وز فسوس
هوش مصنوعی: با صدای بلند گفت: ای پادشاه تازه عروسی، هیچ شرم و ننگی از بیغوله و فساد بر تو نمی‌باشد.
شدی چون زنان شرم بنداختی
از ایران یکی شوی نو ساختی
هوش مصنوعی: شما مانند زنان خجالت را کنار گذاشتی و برای ایران یک تغییر جدید ایجاد کردی.
کنون در پس پرده با بوی و رنگ
نشستی تو با ناز و شویت به جنگ
هوش مصنوعی: اکنون تو در پشت پرده با بوی و رنگ خود نشسته‌ای و با ناز و زیبایی‌ات در حال رقابت و جنگی.
گواژه همی‌زد چنین وز فسوس
همی‌خواند مهراج را نو‌عروس
هوش مصنوعی: مردم همواره در حال صحبت و گواهی دادن بودند و از فسوس، صدای شادی و سرور به گوش می‌رسید، گویی که از عروسی تازه‌ای خبر می‌دهند.
خدنگ‌افکن ایرانی‌یی در زمان
خدنگی نهاد از کمین در کمان
هوش مصنوعی: یک تیرانداز ایرانی در زمان خود، کمانش را از کمین خارج کرده و تیرش را آماده شلیک می‌کند.
زدش سخت زخمی که جانش بسوخت
گذرگاه آواز و کامش بدوخت
هوش مصنوعی: او زخم سختی برداشت که جانش را به آتش کشید و در مسیر آواز و لذت، سرنوشتش را گره زد.
ز مهراج و خیلش چنان یک خروش
برآمد ز شادی که کر گشت گوش
هوش مصنوعی: از شادی و شگفتی، صدای خروش و هیاهویی از کسانی که دور مهراج بودند به راه افتاد که چنان بلند بود که حتی گوش‌های کر را هم با خود همراه کرد.
شه و هر‌که ز آن کار بد گشته شاد
بدان مرد کان تیر زد‌، چیز داد
هوش مصنوعی: شخصی که از بدی‌هایی که دیگران انجام داده‌اند خوشحال می‌شود، مانند کسی است که به هدف سنگریزه‌ای در دل تیر می‌زند و چیزی را از آن خود می‌کند.
چو صف سپاه از دو سو گشت راست
غَو کوس و نای نبردی بخاست
هوش مصنوعی: وقتی صف جنگجوان از دو طرف به هم ردیف شدند، صداهای کوس و نی نبرد به گوش رسید و جنگ آغاز شد.
گوی بُد سپهدار و پشت گوان
گرامی و عم زاده پهلوان
هوش مصنوعی: در این بیت به دنبال توصیف شخصی با مقام والا و ویژگی‌های برجسته است. واژه "سپهدار" به معنای فرمانده یا سرپرست است که نشان‌دهنده قدرت و مقام اوست. "گوان گرامی" به یک شخصیت محترم و ارزشمند اشاره دارد، و "عم زاده پهلوان" نشان‌ می‌دهد که او نسبت به یک قهرمان و شخصی با شجاعت و دلاوری نسبت دارد. به طور کلی، این بیت شخصیت یا شخصی را توصیف می‌کند که دارای ویژگی‌های برجسته‌ای از جمله قدرت، احترام و شجاعت است.
خردمند را نام زر داده بود
به صد رزم داد هنر داده بود
هوش مصنوعی: خردمند را به خاطر دانش و استعدادش ارزش و نامی باارزش بخشیده‌اند، و او به جایگاه والایی رسیده است، زیرا هنر و مهارت‌هایش را در نبردها و چالش‌ها به نمایش گذاشته است.
بشد تا بر مبتر از قلب راست
بگشت و ز گُردان همآورد خواست
هوش مصنوعی: او به سرعت به سمت کسی که دلش پاک و راست است بازگشت و از دلاوران، هم‌چنین چالش و رقابت طلب کرد.
زره‌دار گُردی همان گه ز گرد
برون تاخت و آمد برش هم‌نبرد
هوش مصنوعی: جوانمردی که زره به تن دارد، هنگامی که به میدان می‌آید، به سرعت از میان غبارها ظاهر می‌شود و به نبرد می‌پردازد.
بگشتند با هم دو گرد سترگ
به خون چنگ شسته چو ارغنده گرگ
هوش مصنوعی: دو گرد بزرگ به هم بازگشتند و دست‌هایشان را به خون آغشته کردند، مانند گرگی که خود را به رنگ قرمز درآورده باشد.
به شمشیر و گرز و کمان و کمند
نمودند هر گونه بسیار بند
هوش مصنوعی: با شمشیر و گرز و کمان و دام، هر نوع قید و بندی را به وجود آوردند.
سرانجام زر داده تند از کمین
بر افکند بر هندو ابلق ز کین
هوش مصنوعی: در نهایت، طلا را به سرعت از کمین بیرون آورد و بر روی هندو چموش به خاطر کینه‌ای که داشت، افتاد.
کشید آبگون آتش زهر بیز
زدش بر سر و ترگ و بال از ستیز
هوش مصنوعی: آتش زهرآگین را به سمت او پرتاب کرد و اثرات آن بر سر و تنش نمایان شد و او در نتیجه‌ی این درگیری و چالش، دچار آسیب و رنج گردید.
سپر نیمی و سرش با کتف و دست
به زخمی بیفکند هر چار پست
هوش مصنوعی: این جمله به تصویری از یک شخص می‌پردازد که برای محافظت از خود، سپری در دست دارد و سرش به کتف (شانه) و دستانش آسیب می‌بیند. او با این حال به مبارزه ادامه می‌دهد و به مصدومیتش توجهی نمی‌کند. به نوعی، این توصیف نشان‌دهنده‌ی شجاعت و ایستادگی فرد در برابر سختی‌ها و چالش‌هاست.
ز مهراج و لشکرش و ایران گروه
خروشی برآمد که خور شد ستوه
هوش مصنوعی: از مهراج و سپاهش در ایران، صدای شور و هیاهویی برخاست که خورشید از شدت ناتوانی به تنگ آمده بود.
دگر رزم‌ساز‌ی برون شد دلیر
بگردید زر داده گردش چو شیر
هوش مصنوعی: یک جنگجوی شجاع به میدان آمد و به دور خود مانند شیر، نیرومند و پرافتخار، حرکت کرد.
چنان زدش تیری که دیگر نخاست
شد از ترگ تا زین به دو نیمه راست
هوش مصنوعی: به قدری به او ضربه‌ای زد که دیگر نتوانست برخیزد و از ناحیه‌ی ترگ تا زین دو نیمه شد.
ده و دو دلاور به خم کمند
همیدون پس یکدگر درفکند
هوش مصنوعی: دو دلاور در دامان خم کمند قرار گرفته و پس از آن به یکدیگر حمله می‌کنند.
پسر داشت مبتر یکی شیر مرد
که‌ش از جنگیان کس نبد هم‌نبرد
هوش مصنوعی: یک جوان شجاع و دلاور حضور داشت که در میان جنگجویان هیچ‌کس برابر او قرار نداشت.
به مردی گسستی سر‌ِ زنده‌پیل
به خنجر براندی ز خون رود‌ِ نیل
هوش مصنوعی: به مردی که از ستم بر جسته و آزاد شده، با خنجر حمله می‌کنی و خونش مثل خون نیل جاری می‌شود.
به پیکار زر داده شیر دل
برون تاخت در کف ز پولاد شِل
هوش مصنوعی: شیر دل به جنگی بزرگ رفته و با شجاعت در حال نبرد است، در حالی که در دستانش سلاحی محکم و نیرومند مانند فولاد دارد.
بینداخت سوی گو سرفراز
زمان جوان بد رسیده فراز
هوش مصنوعی: به سوی گو، جوانی با افتخار آمده است و زمان او به اوج خود رسیده.
به پشتش درآمد برون شد ز ناف
دلیری چنان کشته شد بر گزاف
هوش مصنوعی: کسانی که به او حمله کردند، از پشت به او ضربه زدند و این حمله ناگهانی به اندازه‌ای بی‌رحمانه بود که او به طور ناخواسته جان خود را از دست داد.
از ایرانیان گریه برخاست پاک
دویدند و برداشتندش ز خاک
هوش مصنوعی: ایرانیان با چشمانی پر از اشک به پا خیزند و او را از خاک بلند کنند.
شد از کشتنش پهلوان دل‌دژم
ز خون دو دیده بسی راند نم
هوش مصنوعی: پهلوان دل‌شکسته از کشتن او بسیار گریه کرد و از چشمانش خون زیادی جاری شد.
به چرخ و زمین کرد سوگند یاد
که امروز بدهم درین جنگ داد
هوش مصنوعی: به آسمان و زمین سوگند می‌خورم که امروز در این نبرد عدالت را برقرار خواهم کرد.
کنم زین سیاهان درین دشت خون
به هر موی زر داده گردی نگون
هوش مصنوعی: در این دشت، خون کسانی که به سیاهی گرایش دارند را به خاطر هر موی طلایی که به دست می‌آورم، به زمین می‌ریزم.
چمان چرمه زاولی بر نشست
همان سی رسی نیزه ز‌آهن به‌دست
هوش مصنوعی: چمن‌زاری در کنار زابل بر پا شده و آنجا نیز کسی با نیزه‌ای از آهن در دست ایستاده است.
سوی پور مبتر به کین داد روی
درآمد سنان راست کرده به روی
هوش مصنوعی: به سمت پسر رزمنده، کینه‌توزی نمایان شد و نیزه‌ای که به سمت او نشانه رفته بود، به سویش آماده شد.
به کم زان که مرغی زند سر در آب
ز زین کوهه بربودش اندر شتاب
کوتاه‌تر از زمانی که یک پرنده، منقار در آب بزند و آب بنوشد ... 
چنان از سنانش نگونسار کرد
که‌ش از نیزه بر آهنین دار کرد
هوش مصنوعی: به قدری با تیرش او را به زمین انداخت که او را به مانند برجی آهنی به زمین کوبید.
زمانی چپ و راست هر سوش برد
بیفکند و پشت و سرش کرد خرد
هوش مصنوعی: زمانی بود که به گونه‌ای زندگی می‌کرد که هر چیزی را به دو قسمت تقسیم می‌کرد و همه چیز را در هم می‌شکست و به حالت تکه‌تکه درمی‌آورد.
همی‌گفت کاین را بخوابید پست
که مهمان بد از باده گشته‌ست مست
هوش مصنوعی: او می‌گفت که این شخص را به خواب ببرید زیرا مهمان بدی است که به خاطر نوشیدنی مست شده است.
پس از خشم تن بر سپه برفکند
همه دشت دست و تن و سر فکند
هوش مصنوعی: پس از اینکه خشم بدن به اوج رسید، او با خشم و قدرت به میدان نبرد حمله کرد و در این نبرد، همه چیز را به اطراف پرتاب کرد. دست‌ها، تن و سر همه به زمین افتادند.
بدان چرمه پوشیده چرم هژبر
چو دیوی دمان بر یکی پاره ابر
هوش مصنوعی: بدان که پوست کرمی در زیر چرم درنگر، مانند دیوی در لحظه‌ای که بر تکه‌ای ابر نشسته است.
به زخم پرند آور از پشت پیل
همی معصفر تاخت بر تلّ نیل
هوش مصنوعی: پرنده زخمی از پشت فیل به جلو پرواز می‌کند و بر تپه نیل فرود می‌آید.
سر خنجرش ابر خونبار بود
سنانش نهنگ یل اوبار بود
هوش مصنوعی: سر خنجرش مانند ابری پر از خون بود و نیزه‌اش مانند نهنگی بزرگ و قوی به نظر می‌رسید.
چنان چون به رشته کند مهره مرد
یلان را به نیزه همی پاره کرد
هوش مصنوعی: مثل این که یک جنگجوی دلیر، مهره‌های زنجیر را به دقت و مهارت کنار هم قرار می‌دهد، اما با نیزه‌اش می‌تواند آنها را به آسانی پاره کند.
چهل پیل جنگی و سیصد سوار
به یک حمله بفکند بر خاک خوار
هوش مصنوعی: چهل فیل جنگی و سه‌صد سوار به یک حمله به زمین انداختند و دشمن را به خاک ذلت نشاندند.
ز تن کرد چندان سر از کینه پخش
که شد زیر او درز خون چرمه رخش
هوش مصنوعی: او از شدت کینه و خشم، به حدی ضربه زد که در زیر بدنش، لکه‌های خون مانند چرم به وجود آمد.
همه دشت هندو بُد از زیر نعل
تن قیرگونشان ز خون گشته لعل
هوش مصنوعی: همه دشت هند به خاطر نعل‌های سنگین و تاریک اسب‌ها، از خون سرخ شده است و به رنگ لعل درآمده است.
غریونده مبتر ز درد پسر
ز غم دیده پر خون و پر خاک سر
هوش مصنوعی: ناله‌هایی از دل پر درد می‌آید که از غم ناشی از وضعیت پسر، چشمانش پر از خون و خاک شده است.
بیآمد به خون پسر کینه‌خواه
برآویخت با پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: به خاطر کینه‌جویی، پسر به خون خود غرق شد و با دلاوران سپاه به نبرد پرداخت.
سپهبد برانگیخت رزمی عقاب
درآمد بدو چون درخش از شتاب
هوش مصنوعی: سپهبد جنگی را آغاز کرد و عقابی به سوی او پرواز کرد که از شدت سرعتش مانند درخشش نور به نظر می‌رسید.
زدش بر میان راست تیغ نبرد
چنان کز کمربند یکی را دو کرد
هوش مصنوعی: او با تیغ بر میان دشمن زد، به گونه‌ای که همانند شکستن یک کمربند، او را به دو نیم کرد.
بماندش یکی نیمه بر زین نگون
دگر نیمه بر خاک غلتان به خون
هوش مصنوعی: بخشی از او بر زین اسب و نیمه دیگرش در خاک و در حال غلتیدن در خون باقی ماند.
بزد نعره مهراج و بر پای خاست
ز شادی تن از کُه بیفکند خواست
هوش مصنوعی: مهراج نعره‌ای بلند زد و از خوشحالی برپا خاست. او از شادی به قدری سرشار بود که احساس کرد می‌تواند تنش را از بلندی کوه به پایین بیندازد.
ز درد جگر سر به سر هندوان
به کین سر نهادند بر پهلوان
هوش مصنوعی: از شدت درد از دل، همه هندوان بر سر انتقام از پهلوانان تجمع کردند.
دلاور درآمد چو غرنده میغ
دو دستی همی‌زد چپ و راست تیغ
هوش مصنوعی: شجاعی وارد شد که مثل ابرهای در حال رعد و برق، دو دستی شمشیرش را با شدت به چپ و راست می‌زد.
دلیران ایران و زاول به هم
بکردند حمله چو شیر دژم
هوش مصنوعی: دلیران ایران و زاول مانند شیران خشمگین به یکدیگر حمله کردند.
بپیوست رزمی گران کز سپهر
مه از بیم گم گشت و بگریخت مهر
هوش مصنوعی: در اینجا به جنگجویانی اشاره شده که تحت تاثیر تغییرات آسمانی، به مبارزه و تلاش می‌پردازند؛ طوری که علامت‌های آسمانی و نور خورشید به گونه‌ای پنهان می‌شود که انگار از ترس ناپدید شده‌اند.
برآمد دِه و گیر هر دو سپاه
برآمیخت با هم سپید و سیاه
هوش مصنوعی: صبح شد و دو لشکر به هم پیوستند، در حالی که رنگ‌های سفید و سیاه در هم آمیخته شده بودند.
پر از خشم شد مغز و پر کینه دل
ز دل خاست خون و ز خون خاست گل
هوش مصنوعی: ذهن پر از خشم و دل پر از کینه شد. از دل خون جاری شد و از آن خون گل رویید.
سر تیغ چون خون فشان میغ شد
دل میغ پرتابش تیغ شد
هوش مصنوعی: دل مانند تیغی تند و بران شده است که به خون آغشته شده و به شدت به اطراف پرتاب می‌شود. این احساس درونی، همچون نیرویی قدرتمند، به سمت دیگران منتشر می‌شود.
بپرّید هوش زمانه ز جوش
بدرّید گوش سپهر از خروش
هوش مصنوعی: زمانه با شگفتی و شتاب در حال تغییر است و آسمان نیز از صدای این تغییرات بی‌خبر مانده است.
ز بس گرد چشم جهان تم گرفت
ز بس کشته پشت زمین خم گرفت
هوش مصنوعی: چشم‌های دنیا به خاطر کثرت وقایع، غبارآلود و تیره شده‌اند. همچنین، به دلیل فراوانی کشته‌ها، زمین نیز تحت فشار و سنگینی قرار گرفته است.
نبد رفته از روز نیمی فزون
که بد ز آن سیاهان دو بهره نگون
هوش مصنوعی: در روز مشخصی، اگر نیمی از آن گذشته باشد، دیگر هیچ چیز نمی‌تواند خوب باشد؛ زیرا از آن زمان، آن سیاه‌پوشان سختی و بدبختی را بیشتر از دو برابر تجربه کرده‌اند.
به خاک اندرون خستگان همچو مار
کشیده زبان از پی زینهار
هوش مصنوعی: در دل خاک، آنانی که خسته و ناتوان هستند، همچون مار که زبانش را برای احتیاط بیرون می‌آورد، به دنبال نجات و امنیت هستند.
ز بس زخم خشت و خدنگ درشت
شده پیل ماننده خارپشت
هوش مصنوعی: به دلیل آسیب‌های زیاد و ضربات سختی که دیده، حالا پوست او مثل پوست خارپشت شده و در برابر مشکلات مقاوم‌تر است.
به هر سو نگون هندوی بود پست
چه افکنده بی سر چه بی پای و دست
هوش مصنوعی: در هر طرف، انسان‌های هندی بی‌نوا و در سختی قرار دارند، چه آن‌هایی که به طرز وحشتناکی در ناتوانی به سر می‌برند و چه اهالی که هیچ‌گونه قدرت و توانایی ندارند.
ز تن رفته خون با گل آمیخته
چو خیک سیه باده زو ریخته
هوش مصنوعی: خون که از بدن رفته مانند شراب سیاه در خمره ریخته شده با گل آمیخته شده است.
یکی باد برخاست و تاریک کرد
که آسان همی در ربود اسپ و مرد
هوش مصنوعی: بادی وزید و تاریکی به وجود آورد که به راحتی هم اسب و هم سوار را برداشت.
بزد بر رخ هندوان ریگ و سنگ
نگون شد درفش دلیران ز چنگ
هوش مصنوعی: پرتاب کردن ریگ و سنگ بر صورت هندوها، باعث شد که پرچم دلیران به زمین بیفتد.
نهادند سر سوی بالا و شیب
گریزان و بر هم فتان از نهیب
هوش مصنوعی: سر را به سمت بالا بلند کردند و با شتابی که از شدت هیجان بود، از هم دور شدند.
بهو پیش شد باز خنجر به دست
همی گفت تا کی بود این شکست
هوش مصنوعی: در اینجا فردی با خنجر در دست به جلو می‌رود و از خود می‌پرسد که این حالت شکست و ناکامی چه مدت ادامه خواهد داشت. او به نوعی نگران و آزرده خاطر است که چرا همچنان در وضعیت نامطلوبی به سر می‌برد.
هنرتان همه روز آویختن
نبینم همی جز که بگریختن
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم هر روز هنرتان را ببینم، تنها می‌خواهم که از آن دور نشوید و گریزان نباشید.
به خوان همچو شیران شتابید تیز
چو جنگ آید آهو شوید از گریز
هوش مصنوعی: در لحظه‌های خطر و جنگ، باید مانند شیران با شتاب و سرعت عمل کنید، ولی وقتی که اوضاع به خطر می‌افتد، باید مانند آهو فرار کنید و از موقعیت دور شوید.
ز گردان لشکرش هر کس که یافت
عنانش به تندی همی باز تافت
هوش مصنوعی: هر کسی که در لشکر او را دید، به سرعت و تندی به سمتش برگشت.
فکند از سران مر سه تن را ز پای
فرو داشت پیلان و لشکر به جای
هوش مصنوعی: سه نفر از سران را به زمین انداخت و فیل‌ها و سپاه را در محل نگه داشت.
چنین تا به شب رزم و پیکار بود
نبد دست کز زخم بیکار بود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در طول شب تنش و جنگ، نباید اجازه داد که کسی ضربه‌ای بی‌جواب بماند و باید همیشه آماده‌ی پاسخگویی بود. در واقع، هیچ کس نباید بدون تلاش و کار، رها شده و نسبت به زخم‌ها و چالش‌ها بی‌توجه باشد.
چو بنوشت شب فرش زربفت راغ
همه گنبد سبز شد پر چراغ
هوش مصنوعی: زمانی که شب به آرامی فرش زربفت را می‌گستراند، همه جای آسمان مانند گنبدی سبز و پر از نور می‌شود.
سپاه آرمیدند بر جای خویش
همان شب مهان را بهو خواند پیش
هوش مصنوعی: شب هنگام، سپاه در مکان خود آرام گرفتند و همان شب میهمانان را به دور دعوت کردند.
چنین گفت کاین بار رزمی گران
بسازید هم پشت یکدیگران
هوش مصنوعی: گفت که برای این جنگ، با هم همکاری کنید و از یکدیگر حمایت کنید.
سپه پاک و پیلان همه بیش و کم
به جنگ اندر آرید فردا به هم
هوش مصنوعی: فردا جنگی بزرگ برپا خواهد شد و سپاه و فیل‌ها همه آماده هستند تا به میدان بیایند.
همینست یک رزم ماندست سخت
بکوشیم تا چیست فرجام و بخت
هوش مصنوعی: ما در یک نبرد سخت قرار داریم، باید تلاش کنیم تا ببینیم آینده چه نتیجه‌ای خواهد داشت و سرنوشت ما به کجا می‌رسد.
همه جان به یک ره به کف برنهیم
اگر کام یابیم اگر سر نهیم
هوش مصنوعی: اگر همه جان‌مان را در یک مسیر فدا کنیم، چه بسا اگر به هدف برسیم، چه بسا اگر جان خود را بدهیم.
مهان هم برین رای گشتند باز
همه شب همی رزم کردند ساز
هوش مصنوعی: مهمانان نیز به این نظر رسیدند و تمام شب به نبرد و جنگ مشغول بودند.

حاشیه ها

1392/01/02 01:04
امین کیخا

بیغاره و فسوس همان ملامت و مسخرگی هستند