گنجور

بخش ۳۲ - پاسخ گرشاسب به نزد بهو

سپهبد ز خشم دل آشفت و گفت
که هوش و خرد با بهو نیست جفت
بگویش سخن پیش ازین در ستیز
نگفتی همی جز به شمشیر تیز
کنون کت ز گرز من آمد نهیب
گرفتی ز سوگند راه فریب
کسی کو نترسد ز یزدان پاک
مر او را ز سوگند و پیمان چه باک
ندانی که در دام آن اژدها
بماندی که هرگز نیابی رها
به گرداب ژرف اندر از ناگهان
فتادی و آبت گذشت از دهان
نگونسار گشتی به چاهی دراز
که هرگز نیایی ازو بر فراز
تنت یافت آماس و تو ز ابلهی
همی گیری آماس را فربهی
همی چاره سازی که من هند و چین
سپارم به چنگت نخواهد بُد این
کفی خاک ندهم که بر سر کنی
نه نیز آب چندانکه لب تر کنی
زمین چون گِری هفت کشور به زور
که چندان نیابی که باشدت گور
دهم گنج و جاهت به دیگر کسان
برد گرگ دل دیده ات کرکسان
بدین خیره گفتارهای تباه
نگیری مرا دام برچین ز راه
به من تاج و تخت شهی چون دهی
که هست از تو خود تخت شاهی تهی
یکی را به دِه در ندادند جای
همی گفت بر ده منم کدخدای
بمرد اشتر ابلهی در رمه
به درویش دادمش گفتا همه
به دامادی چون تو دارم امید
کجا ساخت هرگز سیه با سپید
به هم چون بود مهر و کین گاه جنگ
ابا آبگینه کجا ساخت سنگ
که جوید به نیکی ز بدخواه راه
به دیوار ویران که گیرد پناه
نباشد دل هندو از حیله پاک
نه نیز از سیه رویی آیدش باک
ز کژران رَهِ راست هرگز نخاست
نه کس دُم روباه دیدست راست
بپوسیده وز هم گسسته رسن
همی زیر چاهم فرستی به فن
همانا گمانی که من کودکم
به دانش چنان چون به سال اندکم
همی بازگیری به دام چکاو
ببینی کنون خنجر مغز کاو
تو شاه جهان را بیاشفته ای
فراوان مرو را بدی گفته ای
مرا گفت رو با تو پیکار کن
بگیرش نگون زنده بر دار کن
تو ایدون فرستی بَرِ من پیام
فریبنده گشتی به نیرنگ خام
گمانی که من چون توام ناسپاس
چو گرگ دژآگاه ناحق شناس
که بر مهتر خویش بدساختی
همه گنج و گاهش برانداختی
به زنهار شه گر بیایی کنون
به خواهش بخواهم ترا زو به خون
و گر جز بر این رای رانی سخن
بدان کآمدت روز و روزی به بن
ترا زین همه شاهی و گیر و دار
نخواهد بُدن بهره جز تیر و دار
فرستاده بشنید پیغام و رفت
سپهبد بشد نزد مهراج تفت
بگفتش هر آنچ از فرسته شنود
همان راز نامه مرو را نمود
چو بشنید مهراج دلتنگ شد
از اندیشه رویش پر از رنگ شد
به دل گفت ترسم که از بهر چیز
بگردد به دشمن سپاردم نیز
شبان سیر باید وگرنه به کین
مهین گوسفندی زند بر زمین
خوی هر کسی در نهان آشکار
بگردد چو گردد همی روزگار
بَرد خواسته هر کسی را ز راه
کند دوست را دشمن کینه خواه
چنین گفت کای گرد بیدار دل
بگفتِ بهو خیره مسپار دل
پذیرد به گفتار صد چیز مرد
که نتوان یکی ز آن به کردار کرد
دو صد گنج شاید به گفتار داد
که نتوان یکی زان به کردار داد
بپذرفتن چیز و گفتار خوش
مباش ایمن از دشمن کینه کش
به گفتار غول آدمی را ز راه
به خوشی فریبد کند پس تباه
نیاید ز دشمن به دل دوستی
اگر چند با او ز هم پوستی
اگر کشور و گنج بایدت جست
همه کشور و گنج من ز آنِ تست
هم از کان یاقوت و دریای دُر
همی گنج من هست آکنده پُر
هر آنچ از بهو کام داری و رای
سه چندانت پیش من آید به جای
زدن چوب سخت از یکی دوستدار
به از بوسه دشمن زشت کار
کشیدی غم و یافتی کام خویش
مکن زشت نام شه و نام خویش
سپهبد لب از خنده بگشاد و گفت
کزین غم مکن با دل اندیشه جفت
من از بیشه با شیر کوشم همی
بر آتش بوم خار پوشم همی
نهم دیده در پای پیل ژیان
نپیچم سر از رای شاه جهان
بَرِ ما چه برگشتن از شاهِ خویش
چه برگشتن از راه یزدان و کیش
به سر مر مرا تاج فرمان تست
به گردن دَرم طوق پیمان تست
سپاس ترا چاکرم تا زیم
به دیده روم هر کجا تازیم
غم آن کسی خوردن آیین بود
که او بر غمت نیز غمگین بود
ز چاهی که خوردی از و آب پاک
نشاید فکندن در و سنگ و خاک
دلش را به هر خوبی آرام داد
شد و بود با کام تا بامداد
همان شب گراهون گردن فراز
ز تاراج با خیلی آمد فراز
تنی هفتصد بیش برنا و پیر
به هم کرده از هندوان دستگیر
به چنگال هر یک سری پر ز خون
سری دیگر از گردن اندر نگون
ازین تازش آگه نبد پهلوان
چو گشت آگه آشفته شد برگوان
که چندین سپه پیش و کین آختن
شما را چه کارست بر تاختن
پس از ناگهان دشمن آید به جنگ
همه نامها بازگردد به ننگ
ز بیرون لشکرگه ار نیز پای
نهد کس نبیند جز از دار جای
پس آن بستگان را هم از گرد راه
فرستاد نزدیک مهراج شاه
و ز آن سو بهو چون فرسته رسید
غمی گشت کآن زشت پاسخ شنید
بی اندازه کرد از سران انجمن
چنین گفت با هر که بُد رای زن
که از دوزخ اهریمن آهنگ ما
گرفت و سپه ساخت بر جنگ ما
بماندیم در کام شیر نژند
فتادیم با دیو در دست بند
اگر چند با ما بسی لشکرست
ازین زاولی رنج ما بی مرست
پذیرفتمش دخت و بسیار چیز
همان کشور و گنج و دینار نیز
به دل طمع دینار نارد همی
همه تخم پیکار کارد همی
کنون از شما هر که از بهر نام
مرین زاولی را سرآرد به دام
بود او سپهدار و داماد من
ننازد مگر زو دل شاد من
سبک زان میان مبتر بد نژاد
برآمد به پای و زمین بوسه داد
به آواز گفت ای شه نامجوی
ز یکتن چه چندین بود گفت و گوی
چو خور برکشد تیغ زرّین به گاه
به خم در شود تاج سیمین ماه
من و دشت ناورد و این زاولی
به کف تیغ و زی را برش کاولی
نپیچم عنان زو نه از لشکرش
مگر بر سنان پیشت آرم سرش
همی گفت و مرگ از نهان در ستیز
همی کرد بر جانش چنگال تیز
همه شب برین روی راندند رای
گه روز شد هر کسی باز جای

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سپهبد ز خشم دل آشفت و گفت
که هوش و خرد با بهو نیست جفت
هوش مصنوعی: فرمانده به شدت عصبانی شد و گفت که در لحظه‌های خشم، عقل و فهم با حالت جنون سازگاری ندارند.
بگویش سخن پیش ازین در ستیز
نگفتی همی جز به شمشیر تیز
هوش مصنوعی: تو پیش از این در بحث و جدل چیزی نمی‌گفتی جز با شمشیر تیز.
کنون کت ز گرز من آمد نهیب
گرفتی ز سوگند راه فریب
هوش مصنوعی: اکنون از گرز من صدایی به گوش رسید و تو از سوگند و قسم، طریق فریب را گرفتی.
کسی کو نترسد ز یزدان پاک
مر او را ز سوگند و پیمان چه باک
هوش مصنوعی: کسی که از خداوند بزرگ نمی‌ترسد، برایش اهمیتی ندارد که دیگران به او سوگند و پیمان بدهند.
ندانی که در دام آن اژدها
بماندی که هرگز نیابی رها
هوش مصنوعی: نمی‌دانی که در چنگال آن اژدها گرفتار می‌شوی و هرگز توانایی آزاد شدن از آن را نخواهی داشت.
به گرداب ژرف اندر از ناگهان
فتادی و آبت گذشت از دهان
هوش مصنوعی: ناگهان به یک گرداب عمیق افتادی و آب از دهانت گذشت.
نگونسار گشتی به چاهی دراز
که هرگز نیایی ازو بر فراز
هوش مصنوعی: در زندگی دچار مشکلات جدی و عمیق شدی که به سختی می‌توانی از آن‌ها خارج شوی و به آرامش برسی.
تنت یافت آماس و تو ز ابلهی
همی گیری آماس را فربهی
هوش مصنوعی: بدن تو دچار انباشتگی شده و تو از نادانی به اشتباه این انباشتگی را نشانه‌ی چاقی می‌دانی.
همی چاره سازی که من هند و چین
سپارم به چنگت نخواهد بُد این
هوش مصنوعی: تو همواره در تلاش هستی که مشکل مرا حل کنی، اما حتی اگر تمام ثروت و جواهرات هند و چین را هم به تو بسپارم، این کار نتیجه‌ای نخواهد داشت.
کفی خاک ندهم که بر سر کنی
نه نیز آب چندانکه لب تر کنی
هوش مصنوعی: هرگز اینقدر خاک به تو نمی‌دهم که بر سرم بریزی و همچنین نمی‌توانم آنقدر آب به تو بدهم که فقط لب‌هایت را تر کنی.
زمین چون گِری هفت کشور به زور
که چندان نیابی که باشدت گور
هوش مصنوعی: زمین مانند یک گِری است که هفت کشور را در آن به زور جمع کرده‌اند، به‌گونه‌ای که هیچ‌گاه نتوانی به اندازه‌ی کافی از آن بهره‌برداری کنی، حتی اگر بخواهی به آرامگاه یا گور رسیدگی کنی.
دهم گنج و جاهت به دیگر کسان
برد گرگ دل دیده ات کرکسان
هوش مصنوعی: اگر گنج و مقام تو را دیگران ببرند، شرافت و بصیرت تو به چشم مردم می‌آید.
بدین خیره گفتارهای تباه
نگیری مرا دام برچین ز راه
هوش مصنوعی: به این شکل نمی‌توانی مرا با سخنان بی‌اساس و بی‌فایده به دام بیاندازی؛ من از مسیر درست خود منحرف نخواهم شد.
به من تاج و تخت شهی چون دهی
که هست از تو خود تخت شاهی تهی
هوش مصنوعی: اگر به من قدرت و مقام پادشاهی ببخشی، بدان که خود تو نیز از تخت شاهی بی‌نصیب خواهی بود.
یکی را به دِه در ندادند جای
همی گفت بر ده منم کدخدای
هوش مصنوعی: یک نفر را به روستا راه ندادند، او گفت: «من که کدخدای این ده هستم.»
بمرد اشتر ابلهی در رمه
به درویش دادمش گفتا همه
هوش مصنوعی: یک مرد، شتر احمق و بی‌فایده‌ای را در گله‌ای پیدا کرد و آن را به یک درویش داد و گفت که همه چیز از اوست.
به دامادی چون تو دارم امید
کجا ساخت هرگز سیه با سپید
هوش مصنوعی: به کسی مانند تو که به عنوان داماد آمده است، امید دارم، چرا که هرگز نمی‌شود که روزهای تاریک و روشن را با هم ترکیب کرد.
به هم چون بود مهر و کین گاه جنگ
ابا آبگینه کجا ساخت سنگ
هوش مصنوعی: محبت و عداوت گاهی مانند جنگی است که باعث می‌شود حتی اشیای زیبا و شکننده مثل شیشه، از سنگ محکم‌تر باشد.
که جوید به نیکی ز بدخواه راه
به دیوار ویران که گیرد پناه
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال خوبی است، از راه‌های خطرناک و مخرّب جستجو می‌کند تا به جای امنی پناه ببرد.
نباشد دل هندو از حیله پاک
نه نیز از سیه رویی آیدش باک
هوش مصنوعی: دل هندو از ترفندها بی‌غش است و از سیاهی چهره‌ها نمی‌ترسد.
ز کژران رَهِ راست هرگز نخاست
نه کس دُم روباه دیدست راست
هوش مصنوعی: از کج‌روان هرگز راه راست یافت نمی‌شود و هیچ‌کس دُم روباه را راست ندیده است.
بپوسیده وز هم گسسته رسن
همی زیر چاهم فرستی به فن
هوش مصنوعی: رشته‌ای که زیر پایم است، پوسیده و بُریده شده، به زودی به روش هنرمندانه‌ای به پایان خواهد رسید.
همانا گمانی که من کودکم
به دانش چنان چون به سال اندکم
هوش مصنوعی: به راستی، تصور من از دانش به اندازه عمر کم من است، مانند اینکه من هنوز کودک هستم و به تحصیلات و آگاهی کافی دست نیافته‌ام.
همی بازگیری به دام چکاو
ببینی کنون خنجر مغز کاو
هوش مصنوعی: اگر به دام چکاوک توجه کنی، در حال حاضر می‌توانی خنجر مغز او را ببینی.
تو شاه جهان را بیاشفته ای
فراوان مرو را بدی گفته ای
هوش مصنوعی: تو با رفتار و کردار خود باعث شده‌ای که پادشاه جهان به شدت ناراحت و آشفته شود، چرا که تو بدی‌هایی را درباره او بیان کرده‌ای.
مرا گفت رو با تو پیکار کن
بگیرش نگون زنده بر دار کن
هوش مصنوعی: به من گفتند که با او مبارزه کنم و او را به زمین بزنم و زنده زنده به دار بکشم.
تو ایدون فرستی بَرِ من پیام
فریبنده گشتی به نیرنگ خام
هوش مصنوعی: تو به من پیام جذابی می‌فرستی که در پشت آن نیرنگی پنهان است.
گمانی که من چون توام ناسپاس
چو گرگ دژآگاه ناحق شناس
هوش مصنوعی: من گمان نمی‌کنم که مانند تو ناسپاس باشم؛ مثل آن گرگ دژنشینی که حقیقت را نمی‌شناسد.
که بر مهتر خویش بدساختی
همه گنج و گاهش برانداختی
هوش مصنوعی: تو به کسی که از تو بالاتر است، آسیب رساندی و تمام ثروت و موقعیت او را نابود کردی.
به زنهار شه گر بیایی کنون
به خواهش بخواهم ترا زو به خون
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به شهر بیایی، حواست باشد که من به شدت از تو خواستارم و برای رسیدن به تو آماده‌ام.
و گر جز بر این رای رانی سخن
بدان کآمدت روز و روزی به بن
هوش مصنوعی: اگر جز این نظر را دنبال کنی، بدان که روز خود را به پایان خواهی رسانید و به نتیجه‌ای نخواهی رسید.
ترا زین همه شاهی و گیر و دار
نخواهد بُدن بهره جز تیر و دار
هوش مصنوعی: تو از این همه مقام و سلطنت چیزی نخواهی داشت جز درد و رنج و مشکلات.
فرستاده بشنید پیغام و رفت
سپهبد بشد نزد مهراج تفت
هوش مصنوعی: فرستاده پیام را شنید و سپهبد به سمت مهراج تفت رفت.
بگفتش هر آنچ از فرسته شنود
همان راز نامه مرو را نمود
هوش مصنوعی: او گفت هر چه از فرستاده بشنوی، همان رازی است که به تو می‌فهماند.
چو بشنید مهراج دلتنگ شد
از اندیشه رویش پر از رنگ شد
هوش مصنوعی: زمانی که مهراج خبر را شنید، از فکر کردن به چهره‌اش ناراحت و غمگین شد و دلش پر از احساسات مختلف گردید.
به دل گفت ترسم که از بهر چیز
بگردد به دشمن سپاردم نیز
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم که نکنه به خاطر چیزی، به دشمنان بسپارمت نیز.
شبان سیر باید وگرنه به کین
مهین گوسفندی زند بر زمین
هوش مصنوعی: اگر شبانی خوب و با تجربه نباشد، ممکن است به خاطر حسادت و کینه، آسیب‌هایی به گوسفندانی که تحت مراقبتش هستند، وارد کند.
خوی هر کسی در نهان آشکار
بگردد چو گردد همی روزگار
هوش مصنوعی: ماهیت و شخصیت هر فرد در نهایت خود را نشان می‌دهد و در گذر زمان به وضوح نمایان می‌شود.
بَرد خواسته هر کسی را ز راه
کند دوست را دشمن کینه خواه
هوش مصنوعی: هر کسی به دنبال خواسته‌های خود است و در این مسیر، ممکن است دوستان را به دشمنان تبدیل کند که به خاطر کینه و حسادت، بخواهند او را از رسیدن به آرزوهایش دور کنند.
چنین گفت کای گرد بیدار دل
بگفتِ بهو خیره مسپار دل
هوش مصنوعی: او گفت: ای انسان بیدار و آگاه، دل خود را به خوش‌گذرانی‌ها و حالات بی‌فکر نسپار.
پذیرد به گفتار صد چیز مرد
که نتوان یکی ز آن به کردار کرد
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد ممکن است در حرف‌هایشان وعده‌ها و ادعاهای زیادی داشته باشند، اما در عمل توانایی اجرای حتی یکی از آن‌ها را ندارند.
دو صد گنج شاید به گفتار داد
که نتوان یکی زان به کردار داد
هوش مصنوعی: شاید با سخن و کلام، دوصد گنج را به کسی بسپاری، اما هیچ یک از آن‌ها را نمی‌توانی با عمل و رفتار به کسی بدهی.
بپذرفتن چیز و گفتار خوش
مباش ایمن از دشمن کینه کش
هوش مصنوعی: از شنیدن سخنان زیبا و قبول چیزهای خوشدل نباید احساس امنیت کنی، زیرا دشمنان کینه‌توز همیشه در کمین هستند.
به گفتار غول آدمی را ز راه
به خوشی فریبد کند پس تباه
هوش مصنوعی: سخنان فریبنده مانند غول می‌توانند انسان را از راه صحیح منحرف کرده و به تباهی بکشانند.
نیاید ز دشمن به دل دوستی
اگر چند با او ز هم پوستی
هوش مصنوعی: اگرچه انسان‌ها ظاهر دوستانه‌ای با یکدیگر دارند، اما هرگز نباید به دشمنی که در دل دارد، اعتماد کرد.
اگر کشور و گنج بایدت جست
همه کشور و گنج من ز آنِ تست
هوش مصنوعی: اگر به دنبال سرزمین و ثروتی هستی، بدان که تمام کشور و ثروت من متعلق به توست.
هم از کان یاقوت و دریای دُر
همی گنج من هست آکنده پُر
هوش مصنوعی: گنجینه‌ای که من دارم، از سنگ‌های قیمتی و دریاهای مروارید پر شده است.
هر آنچ از بهو کام داری و رای
سه چندانت پیش من آید به جای
هوش مصنوعی: هر چه را که از خوشی و لذت می‌خواهی و به آن فکر می‌کنی، به زودی آن به نزد من خواهد آمد.
زدن چوب سخت از یکی دوستدار
به از بوسه دشمن زشت کار
هوش مصنوعی: بهتر است که با یک دوست و حمایتی صادقانه رفتار کنیم، حتی اگر رفتار او گاهی سخت و دشوار باشد، تا اینکه از یک دشمن شرور محبت و خوشامد دریافت کنیم.
کشیدی غم و یافتی کام خویش
مکن زشت نام شه و نام خویش
هوش مصنوعی: غم و رنج را تحمل کردی و در نهایت به آرزوی خود رسیدی، بنابراین نام نیک و شهرت خود را زشت مکن.
سپهبد لب از خنده بگشاد و گفت
کزین غم مکن با دل اندیشه جفت
هوش مصنوعی: سپهبد با لبخند گفت که برای این ناراحتی نگران نباش و با دل خود زیاد فکر نکن.
من از بیشه با شیر کوشم همی
بر آتش بوم خار پوشم همی
هوش مصنوعی: من از جنگل با شیر قوی درگیر می‌شوم و با شجاعت در برابر مشکلات ایستادگی می‌کنم، همچنین بر روی آتش، خود را با خاری می‌پوشانم تا از آسیب‌ها در امان بمانم.
نهم دیده در پای پیل ژیان
نپیچم سر از رای شاه جهان
هوش مصنوعی: من دیده‌ام که در پای فیل، زندگی به‌سختی می‌گذرد و هرگز از تصمیم پادشاه جهان سرپیچی نمی‌کنم.
بَرِ ما چه برگشتن از شاهِ خویش
چه برگشتن از راه یزدان و کیش
هوش مصنوعی: ما چه دلیلی داریم که از فرمانروای خود برگردیم یا از راه خدا و دین خود منحرف شویم؟
به سر مر مرا تاج فرمان تست
به گردن دَرم طوق پیمان تست
هوش مصنوعی: بر سر من، تاجی از فرمان تو قرار دارد و در گردنم، طوقی از پیمان تو آویزان است.
سپاس ترا چاکرم تا زیم
به دیده روم هر کجا تازیم
هوش مصنوعی: من از تو سپاسگزارم و همیشه آماده‌ام تا در هر جایی که بروم، تو را ببینم.
غم آن کسی خوردن آیین بود
که او بر غمت نیز غمگین بود
هوش مصنوعی: خوردن غم آن شخص نشانه‌ای است از وفاداری و همدلی که او به خاطر غم تو نیز ناراحت است.
ز چاهی که خوردی از و آب پاک
نشاید فکندن در و سنگ و خاک
هوش مصنوعی: اگر از چاهی که آب صاف و زلالی دارد، نوشیده‌ای، نباید چیزهای کثیف مثل سنگ و خاک را در آن بیندازی.
دلش را به هر خوبی آرام داد
شد و بود با کام تا بامداد
هوش مصنوعی: دلش را با هر نیکی تسلی داد و تا صبح در آرامش و خوشی سپری کرد.
همان شب گراهون گردن فراز
ز تاراج با خیلی آمد فراز
هوش مصنوعی: در همان شبی که گراهون به خواب رفته بود، با سر و صدای زیادی و در حالی که از تاراج‌هایش برمی‌گشت، جمعیتی زیاد به محل آمدند.
تنی هفتصد بیش برنا و پیر
به هم کرده از هندوان دستگیر
هوش مصنوعی: این جمله به یک جمعیت بزرگ از افراد با سنین مختلف اشاره دارد که از هند با هم به یکدیگر پیوسته‌اند. گروهی متنوع که شامل جوانان و افراد سالخورده می‌شود.
به چنگال هر یک سری پر ز خون
سری دیگر از گردن اندر نگون
هوش مصنوعی: در یک دعوا یا نزاع، اگر کسی آسیب ببیند یا جانش را از دست بدهد، دیگری هم تحت تأثیر آن قرار می‌گیرد و ممکن است به همان سرنوشت دچار شود. این نشان‌دهنده‌ی ارتباط و پیوستگی سرنوشت‌هاست.
ازین تازش آگه نبد پهلوان
چو گشت آگه آشفته شد برگوان
هوش مصنوعی: پهلوان از این حمله خبر نداشت، اما وقتی که مطلع شد، دلش پر از آشفتگی و نگرانی شد.
که چندین سپه پیش و کین آختن
شما را چه کارست بر تاختن
هوش مصنوعی: چندین سپاه آماده جنگ است، اما شما چه نیازی به انتقام‌جویی و خشم دارید؟
پس از ناگهان دشمن آید به جنگ
همه نامها بازگردد به ننگ
هوش مصنوعی: وقتی که ناگهان دشمن به میدان نبرد بیاید، تمام نام‌ها و افتخارات به ننگ و عیب تبدیل می‌شوند.
ز بیرون لشکرگه ار نیز پای
نهد کس نبیند جز از دار جای
هوش مصنوعی: اگر کسی به میدان جنگ قدم بگذارد، جز از جایی که بر سر دار رفته، چیزی نمی‌بیند.
پس آن بستگان را هم از گرد راه
فرستاد نزدیک مهراج شاه
هوش مصنوعی: در نتیجه، بستگان آن فرد را نیز به سمت مهراج شاه فرستادند تا نزد او بروند.
و ز آن سو بهو چون فرسته رسید
غمی گشت کآن زشت پاسخ شنید
هوش مصنوعی: و از آن طرف وقتی پیام رسید، دلش غمگین شد چون جوابی زشت شنید.
بی اندازه کرد از سران انجمن
چنین گفت با هر که بُد رای زن
هوش مصنوعی: از آنجا که در جمع سران، فردی به‌طور غیرقابل‌انکار و بی‌حد و حصر سخن می‌گفت، او با هر کسی که نظر داشت، به گفتگو پرداخت.
که از دوزخ اهریمن آهنگ ما
گرفت و سپه ساخت بر جنگ ما
هوش مصنوعی: این بیت نشان‌دهنده این است که اهریمن از دوزخ به ما حمله‌وری کرده و برای جنگیدن با ما سپاهی تشکیل داده است.
بماندیم در کام شیر نژند
فتادیم با دیو در دست بند
هوش مصنوعی: ما در دامی گرفتار شدیم که شیر مکار ما را در خود محصور کرده و اکنون مانند اسیر در دست دیوی افتاده‌ایم.
اگر چند با ما بسی لشکرست
ازین زاولی رنج ما بی مرست
هوش مصنوعی: اگرچه تعداد زیادی از دشمنان در مقابل ما قرار دارند، اما رنج ما از این سرزمین به پایان نمی‌رسد.
پذیرفتمش دخت و بسیار چیز
همان کشور و گنج و دینار نیز
هوش مصنوعی: من او را قبول کردم، همچنین چیزهای زیادی از آن کشور، از جمله گنج و دینار.
به دل طمع دینار نارد همی
همه تخم پیکار کارد همی
هوش مصنوعی: دل هر کس نمی‌تواند به مال دنیا طمع کند و همهٔ تلاش‌ها و جنگ‌ها برای به دست آوردن آن است.
کنون از شما هر که از بهر نام
مرین زاولی را سرآرد به دام
هوش مصنوعی: اکنون هر کسی که به خاطر اسم و شهرت، تلاش کند تا زاولی را در دام بیندازد، به سراغ شما می‌آید.
بود او سپهدار و داماد من
ننازد مگر زو دل شاد من
هوش مصنوعی: او فرمانده و داماد من است و تنها به خاطر اوست که دل من شاد می‌شود.
سبک زان میان مبتر بد نژاد
برآمد به پای و زمین بوسه داد
هوش مصنوعی: در میان آن جمع، فردی از نژادهای پست و بی‌ارزش برخاست و بر زمین بوسه زد.
به آواز گفت ای شه نامجوی
ز یکتن چه چندین بود گفت و گوی
هوش مصنوعی: ای شاه جویای نام، چرا از یکتایی و فردیت خود اینقدر سخن می‌گویی؟
چو خور برکشد تیغ زرّین به گاه
به خم در شود تاج سیمین ماه
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید با تیزی خود از افق بلند می‌شود، ماه نقره‌ای به آرامی در افق پنهان می‌شود.
من و دشت ناورد و این زاولی
به کف تیغ و زی را برش کاولی
هوش مصنوعی: من و دشت در نبردیم و این شخص زاولی با تیغی در دست، به سمت ما حمله‌ور شده است.
نپیچم عنان زو نه از لشکرش
مگر بر سنان پیشت آرم سرش
هوش مصنوعی: من به هیچ وجه از او دور نمی‌شوم و نه از سپاهش، مگر اینکه سر او را در برابر تو قرار دهم.
همی گفت و مرگ از نهان در ستیز
همی کرد بر جانش چنگال تیز
هوش مصنوعی: او در حال سخن گفتن بود و در عین حال، مرگ به آرامی به او نزدیک می‌شد و با چنگال‌های تیزش در حال تهدید جانش بود.
همه شب برین روی راندند رای
گه روز شد هر کسی باز جای
هوش مصنوعی: همه شب بر این چهره فکر کردند، وقتی صبح شد هر کس به جای خود برگشت.

حاشیه ها

1392/01/02 01:04
امین کیخا

نهیب فارسی است به معنی ترس و نیز صدای بلند

1396/11/21 18:01

همه کشور و کنج من ز آنِ تست
شکل صحیح
همه کشور و "گنج" من زانِ تست
.