بخش ۲۶ - رفتن گرشاسب به نزد ضحاک
سپهبد چو پندش سراسر شنود
پذیرفت و ره را پسیچید زود
هزار از یل نیزه زن زابلی
گزین کرد با خنجر کابلی
یلانی دلاور هزار از شمار
ولیکن گهِ جنگ هر یک هزار
همه چرخ ناورد و اختر سنان
همه حمله را با زمان هم عنان
ره و رایشان رزم و کین ساختن
هوا ریزش خون و خوی تاختن
زره جامهشان روزوشب جای زین
زمین پشت اسپ آسمان گرد کین
بزد نای و لشکر سوی شاه بُرد
به راه از شدن گرد بر ماه بُرد
دو منزل پدر بُدش رامش فزای
ورا کرد بدرود و شد باز جای
به دژ هوخت گنگ آمد از راه شام
که خوانیش بیتالمقدس به نام
بدان گه که ضحاک بد پادشا
همی خواند آن خانه را ایلیا
چو بشنید کآمد سپهبد ز راه
بهنوی بیاراست ایوان و گاه
همه لشکر و کوس و بالا و پیل
پذیره فرستاد بر چند میل
چو آمد، نشاندش بَرِ تخت شاد
یکی هفته بُد با می و رود و باد
گهر دادش و چیز چندان ز گنج
که ماند از شمارش مهندس به رنج
سر هفته گفتا سوی هند زود
به یاری مهراج برکش چو دود
سرندیب برگرد و کین ساز کن
ز کین گوش کشور پر آواز کن
بهو را ببند و همانجا بدار
به درگاه مهراج برکن بدار
و گر چین شود یار هندوستان
تو مردی کن و کین زهردو ستان
گرت گنج باید به تن رنج بر
که در رنج تن یابی از گنج بر
بفرمودهام تا به دریا کنار
بیارند کشتی دوباره هزار
مهان پوشش لشکر و خورد و ساز
به هر منزلی پیشت آرند باز
چو سیصد هزار از یلان سترگ
گزیدم دلاور سپاهی بزرگ
گوِ پهلوان گفت چندین سپاه
نباید، که دشخوار و دورست راه
مرا لشکری کازمون کردهام
همین بس که از زاول آوردهام
سپاهست و سازست و مردان مرد
دگر کار بختست روز نبرد
کی ِ نامور گفت کای جنگجوی
بدین لشکر آنجا شدن نیست روی
که دارد بهو گرد ریزنده خون
دوباره هزاران هزاران فزون
به لشکر بود نام و نیروی شاه
سپهبد چه باشد چه نبود سپاه
ز گنج آنچه باید همه بار کن
گران لشکری را به خود یار کن
دل از دیری کار غمگین مدار
تو نیکی طلب کن نه زودی ز کار
سپهبد کنارنگ گردان گرد
ده و دو هزار از یلان برشمرد
گزیده همه کار دیده گوان
سر هر هزاری یکی پهلوان
به هر صد سواری درفشی دگر
دگرگونه ساز و سلیح و سپر
وزآن نیزهداران ز اول گروه
بیاراست زیبا سپاهی چو کوه
کمند و کمان دادشان ساز جنگ
زره زیر و زافراز پرم پلنگ
ز بهر نشان بسته بر نیزه موی
به پولاد یک لخت پوشیده روی
هیون دو کوهه دگر ششهزار
همه بارشان آلت کارزار
زره گرد برخاست وز شهر جوش
ز مهره فغان وز تبیره خروش
برون شد سپاهی که بالاو شیب
بجنبید و دریا ببست از نهیب
سپاهی چو یکی درفشان سپهر
که باشد مرو را ز پولاد چهر
بروجش همه گونهگونه درفش
ستاره همه تیغهای بنفش
جهان گفتی از کرز و ز تیغ شد
چو دریا زمین گرد چون میغ شد
سنانها همی کرد در گرد تاب
چو آتش زبانه زبانه در آب
زبس خشت و جوشن که بُد در سپاه
ز بس ترگ زرّین چو تابنده ماه
هوا گفتی از عکس شد زرپوش
زمین سیم شد پاک و آمد به جوش
چنین هر یکی همچو شیر یله
همی رفت و شد تا به شهر کله
به دریاست این شهر پیوسته باز
گذرگاه کشتیست کآید فراز
چنان شد همه کار بد ساخته
به کشتی نشستند پرداخته
به شش ماهه یکساله ره برنوشت
بیآزار و خّرم به خشکی گذشت
همان هفته کو رفت مهراج شاه
ز دست بهو جسته بُد با سپاه
یکی شهر بودش دلارام و خوش
درازا و پهناش فرسنگ شش
همی کرد کار دژ و باره راست
سپه رابهشهر اندرون برد خواست
چو بشنید کآمد یل سرفراز
برون زد سراپرده و خیمه باز
همه لشکر و پیل و بالای خویش
به شادی پذیره فرستاد پیش
پیاده به دهلیز پرده سرای
بیامد یکی چتر بر سر به پای
نشاندش بَر ِ خویش بر پیشگاه
بپرسیدش از شاه وز رنج راه
نشستنگهش بُد سرا پرده هفت
همه گونهگون دبیه زَر بفت
درو شش ستون خیمه نیلگون
ز سیمش همه میخ و زر ستون
ز گوهر همه روی او چون سپهر
ستاره نگاریده و ماه و مهر
بگسترده فرشی ز دیبای چین
برو پیکر هفت کشور زمین
یکی تخت پیروزه همرنگ نیل
ز دو سوی ِ تخت ایستاده دو پیل
تن پیل یاقوت رخشان چو هور
زبرجدش خرطوم و دندان بلور
ز درّ و ز بیجاده دو شیر زیر
همان تخت را پایه بر پشت شیر
فرازش یکی نغز طاووس نر
طرازیده از گونهگونه گهر
به هر ساعتی کز شب و روز کم
ببودی شدی تخت جنبان ز هم
بجستندی آن نّره شیران به پای
به سر تخت برداشتندی ز جای
نهادی دو سه پیل زی شاه پی
یکی نقل دادی یکی جام می
گنیزی برون تاختی زیر تخت
به باغی درون زیر زرّین درخت
به پای ایستادی و بُردی نماز
زدی چنگ و رفتی سوی تخت باز
ز بر پّر طاووس بفراختی
به بانگ آمدی، جلوه برساختی
ز دُم ریختی گرد کافور خشک
ز منقار یاقوت و از پَر مشک
درین بزمگه شادی آراستند
مهانرا بخواندند و می خواستند
نمودند مهر و فزودند کام
گزیدند باد و گرفتند جام
هوا شد ز بس دود عود آبنوس
زمین چون لَب دلبران جای بوس
ز بس بلبله گونه گل گرفت
بم و زیر آوای بلبل گرفت
به دست سیاهان می چون چراغ
همی تافت چون لاله درچنگ زاغ
به خرمن فروریخت مهراج زر
به خروار دینار و درّ و گهر
سراسر به گرشاسب و ایرانیان
ببخشید و آنکس که ارزانیان
یکی هفته زینسان به بزم شهی
همی کرد هر روز گنجی تهی
بپرسید گرشاسب کای شاه راست
سپاه بهو چند و اکنون کجاست
بدو گفت مردان جنگیش پیش
دوباره هزاران هزارند بیش
ده و شش هزارند پیل نبرد
که برمه ز ماهی برآرند گرد
از آن زنده پیلان ده و دو هزار
ز من بستدش درگه کارزار
کنون با سپه کینه خواه آمدست
به نزدیک یک هفته راه آمدست
سپهدار گفتا چه سازی درنگ
بیارای رفتن پذیره به جنگ
نه نیکو بود بددلی شاه را
نه بگذاشتن خوار بدخواه را
چو کشور شود پر ز بیداد و کین
بود همچو بیماری اندوهگین
نباشد پزشکش کسی جز که شاه
که درمانش سازد به گنج و سپاه
من ایدر به پیکار و رزم آمدم
نه از بهر شادی و بزم آمدم
چو بر هوش میخواره می چیر شد
سران را سر از خرّمی زیر شد
جهان پهلوان مست با کام و ناز
به لشکر گه خویشتن رفت باز
بدان سروران گفت مهراج شاه
چه سازم که بس اندکست این سپاه
به هر یک ازیشان ز دشمن هزار
همانا بود گر بجویی شمار
بزرگانش گفتند کز بیش و کم
اگر بخت یاور بود نیست غم
گه رزم پیروزی از اختر است
نه از گنج بسیار وز لشکر است
بس اندک سپاها که روز نبرد
ز بسیار لشکر برآورد گرد
چو لشکر بود اندک و یار بخت
به از بیکران لشکر و کار سخت
سپاهیست این کاسمان و زمین
بترسد ز پیکارشان روز کین
کس این پهلوان را همآورد نیست
همه لشکر او را یکی مرد نیست
به نوک سنان برگرد زنده پیل
به تیغ آتش آرد ز دریای نیل
به یک مرد گردد شکسته سپاه
همیدونش یک مرد دارد نگاه
یکی مرد نیک از در کارزار
به جنگ اندرون بهز بد دل هزار
به صد لابه ضحاک ازو خواستست
که این مایه لشکر بیاراستست
وگرنه همی او ز گردان خویش
فزون از هزاران نیاورد بیش
مر آن اژدها را به گردی و برز
شنیدی کهچون کوفت گردن بهگرز
ببد شاد و مهراج لشکر بخاست
به یک هفته کار سپه کرد راست
برون برد لشکر چو بایست برد
همیدون برون شد سپهدار گرد
طلایه به پیش اندر ایرانیان
بُنه از بس و لشکر اندر میان
سپهبد بَر ِ کوهی آمد فرود
که بد مرغزار و نیستان و رود
دژم گشت مهراج کآمد فراز
چنین گفت کآی گرد گردنفراز
درین بیشه بیش مگذار گام
که ببر بیان دارد آنجا کنام
دژ آگه ددی سهمگین منکرست
به زور و دل ازهر ددان برتراست
رمد شیر ازو هرکجا بگذرد
به یک زخم پیل ژیان بشکرد
چنان داستان آمد از گفت شیر
که شاه ددانست ببر دلیر
گو پهلوان گفت شاید رواست
که دیریست تا جنگ ببرم هواست
هم اکنون به پیشت شکار آورم
چو با گرز کین کارزار آورم
ندانی که شاه ددان سربهسر
بر شاه مردان ندارد هنر
بگفت این و با گرز و تیر و کمان
سوی ببر جستن شد اندر زمان
بگشت آن همه مرغ و گند آب و نی
ندید از ددان هیچ جز داغی پی
چو روی خور از بیم شب زرد شد
ز گردون سر روز پر گرد شد
بیآمد سوی خیمه هنگام خواب
ز نادیدن ببر پُر خشم و تاب
بخش ۲۵ - پند دادن اثرط گرشاسب را: بدو گفت کز بدگمان برگسلبخش ۲۷ - جنگ گرشاسب با ببر ژیان: خور از کُه چو بفراخت زرین کلاه
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سپهبد چو پندش سراسر شنود
پذیرفت و ره را پسیچید زود
هوش مصنوعی: سپهبد وقتی تمام نصیحت را شنید، آن را پذیرفت و به سرعت راه را بست.
هزار از یل نیزه زن زابلی
گزین کرد با خنجر کابلی
هوش مصنوعی: هزار زننده نیزه از زابل انتخاب کرد، کسی که با خنجر کابلی مهارت دارد.
یلانی دلاور هزار از شمار
ولیکن گهِ جنگ هر یک هزار
هوش مصنوعی: دلاورانی چون یلان در تعداد بسیار زیاد هستند، اما در میدان نبرد هر یک از آنها به اندازه هزار یلان ارزش و قدرت دارند.
همه چرخ ناورد و اختر سنان
همه حمله را با زمان هم عنان
هوش مصنوعی: تمامی نیروهای زمین و آسمان در کنار هم به مبارزه میپردازند و همه چیز در زمان خود به انجام میرسد.
ره و رایشان رزم و کین ساختن
هوا ریزش خون و خوی تاختن
هوش مصنوعی: آنها در راه و آرزوی خود، جنگ و ستیز را برپا کردند و به خاطر این هدف، خونریزی و دشمنی را در پیش گرفتند.
زره جامهشان روزوشب جای زین
زمین پشت اسپ آسمان گرد کین
هوش مصنوعی: زره و لباس آنها در روز و شب، به جای زین و نشیمن، بر پشت اسب آسمان به دور کین و خون میچرخد.
بزد نای و لشکر سوی شاه بُرد
به راه از شدن گرد بر ماه بُرد
هوش مصنوعی: نفس شروعهای به صدا درآمد و لشکری را به سمت شاه هدایت کرد. این حرکت مانند درخشش نور خورشید بر روی ماه بود.
دو منزل پدر بُدش رامش فزای
ورا کرد بدرود و شد باز جای
هوش مصنوعی: پدرش در دو منزل به او محبت و خوشحالی بخشید، سپس با خدا حافظی رفت و او دوباره به مکان خود بازگشت.
به دژ هوخت گنگ آمد از راه شام
که خوانیش بیتالمقدس به نام
هوش مصنوعی: از راه شام، به دژ هوخت رسید و آن را به نام بیتالمقدس فراخواند.
بدان گه که ضحاک بد پادشا
همی خواند آن خانه را ایلیا
هوش مصنوعی: در آن زمان که ضحاک، پادشاه بدشگون، آن خانه را ایلیا میخواند.
چو بشنید کآمد سپهبد ز راه
بهنوی بیاراست ایوان و گاه
هوش مصنوعی: وقتی سپهبد از راه رسید، به سرعت ایوان و مکان را تزئین کردند.
همه لشکر و کوس و بالا و پیل
پذیره فرستاد بر چند میل
هوش مصنوعی: همه نیروها و سلاحها و وسائل جنگی را آماده کردند و به سمت جلو پیش رفتند.
چو آمد، نشاندش بَرِ تخت شاد
یکی هفته بُد با می و رود و باد
هوش مصنوعی: وقتی او آمد، او را بر تخت شاد نشاندند و یک هفته با شراب، موسیقی و نسیم خوش گذراندند.
گهر دادش و چیز چندان ز گنج
که ماند از شمارش مهندس به رنج
هوش مصنوعی: او به او سنگهای قیمتی و مقدار زیادی از گنجینه داد که شمارش آن برای مهندس بسیار دشوار شد.
سر هفته گفتا سوی هند زود
به یاری مهراج برکش چو دود
هوش مصنوعی: در آغاز هفته، به سرعت به سوی هند رفت تا به کمک مهراج برساند، مانند دودی که به هوا میرود.
سرندیب برگرد و کین ساز کن
ز کین گوش کشور پر آواز کن
هوش مصنوعی: به سراندیب بازگرد و از کینه انتقام بگیر، صدای کشور را از این کینه پر کن.
بهو را ببند و همانجا بدار
به درگاه مهراج برکن بدار
هوش مصنوعی: درخواست میشود که در برابر اجازه یا مقام بالایی، به خوبی و با احترام رفتار شود و از آن درگاه دور نشود.
و گر چین شود یار هندوستان
تو مردی کن و کین زهردو ستان
هوش مصنوعی: اگر یارت هندی باشد، تو باید مردانه عمل کنی و از کینههای دو طرف به دوری.
گرت گنج باید به تن رنج بر
که در رنج تن یابی از گنج بر
هوش مصنوعی: اگر به دنبال ثروت هستی، باید تحمل سختیها را داشته باشی؛ زیرا تنها با پشت سر گذاشتن رنجها میتوانی به ثروت واقعی دست یابی.
بفرمودهام تا به دریا کنار
بیارند کشتی دوباره هزار
هوش مصنوعی: میگویم که کشتی را به کنار دریا بیاورند، تا دوباره هزار سفر انجام دهد.
مهان پوشش لشکر و خورد و ساز
به هر منزلی پیشت آرند باز
هوش مصنوعی: بزرگان و افراد مهم، برای انجام کارها و تدبیر امور به هر جایی که بروی، به تو خواهند پیوست و از تو حمایت خواهند کرد.
چو سیصد هزار از یلان سترگ
گزیدم دلاور سپاهی بزرگ
هوش مصنوعی: به یکباره من تصمیم گرفتم که از میان سیصد هزار قهرمان و جنگجوی بزرگ، دلاوران و فرماندهان قدرتمند را انتخاب کنم.
گوِ پهلوان گفت چندین سپاه
نباید، که دشخوار و دورست راه
هوش مصنوعی: پهلوان گفت که تعداد زیاد سپاهیان لازم نیست، زیرا راهی که باید رفت دشوار و دور است.
مرا لشکری کازمون کردهام
همین بس که از زاول آوردهام
هوش مصنوعی: من به قدری از زوال و افت مستعدی دارم که نیازی به لشکر بزرگ ندارم و همین برایم کافی است.
سپاهست و سازست و مردان مرد
دگر کار بختست روز نبرد
هوش مصنوعی: هزاران مرد و تجهیزاتی آماده جنگ هستند، اما پیروزی و شانس در روز نبرد به خودی خود نقش مهمی دارد.
کی ِ نامور گفت کای جنگجوی
بدین لشکر آنجا شدن نیست روی
هوش مصنوعی: نامور به جنگجویان میگوید که در این لشکر، جایی برای شما نیست و نمیتوانید به آنجا بروید.
که دارد بهو گرد ریزنده خون
دوباره هزاران هزاران فزون
هوش مصنوعی: آن کسی که گردید و بوسهای بر زمین میزند، دوباره هزاران هزار قطره خون را به زمین میریزد.
به لشکر بود نام و نیروی شاه
سپهبد چه باشد چه نبود سپاه
هوش مصنوعی: نام و قدرت شاه سپهبد مانند لشکری است که حتی اگر سپاه نداشته باشد، باز هم در نظر دیگران بزرگ و باابهت به نظر میرسد.
ز گنج آنچه باید همه بار کن
گران لشکری را به خود یار کن
هوش مصنوعی: از گنجینهٔ آنچه که باید، همه چیز را به دوش بگذار و برای خود، سپاهی را همراه کن.
دل از دیری کار غمگین مدار
تو نیکی طلب کن نه زودی ز کار
هوش مصنوعی: از دوران گذشته غمگین نباش و دل خود را آزرده نکن، بلکه به دنبال خوبیها برو و سریعاً از کارهای دشوار و غمانگیز دوری کن.
سپهبد کنارنگ گردان گرد
ده و دو هزار از یلان برشمرد
هوش مصنوعی: سپهبد کنارنگ در کنار دشت ایستاده و دو هزار جنگجو از قهرمانان را شمارش کرد.
گزیده همه کار دیده گوان
سر هر هزاری یکی پهلوان
هوش مصنوعی: بهترین و شایستهترین فرد از میان هر هزار نفر، پهلوانی است که تمامی تجربیات و کارهای زندگی را به خوبی دیده و درک کرده است.
به هر صد سواری درفشی دگر
دگرگونه ساز و سلیح و سپر
هوش مصنوعی: هر صد سواره، زرهای متفاوت و سلاح و سپر خاص خود را دارد.
وزآن نیزهداران ز اول گروه
بیاراست زیبا سپاهی چو کوه
هوش مصنوعی: از بین نیزهداران، ابتدا گروهی را با زیبایی به صف کردهاند، سپاه همچون کوهی استوار و محکم.
کمند و کمان دادشان ساز جنگ
زره زیر و زافراز پرم پلنگ
هوش مصنوعی: سلاح و تجهیزات جنگی را برایشان آماده کردند، زرهی در زیر و پر پرندهای زبر و زرنگ در بالای سرشان وجود دارد.
ز بهر نشان بسته بر نیزه موی
به پولاد یک لخت پوشیده روی
هوش مصنوعی: به خاطر نشان، مویی را بر روی نیزه بستهاند که به صورت یک تکه از فولاد به نظر میرسد و روی آن را پوشاندهاند.
هیون دو کوهه دگر ششهزار
همه بارشان آلت کارزار
هوش مصنوعی: دو کوه دیگر وجود دارد که هر کدام شش هزار بار بر دوششان ابزار جنگی است.
زره گرد برخاست وز شهر جوش
ز مهره فغان وز تبیره خروش
هوش مصنوعی: زرهی دور و گرد از زمین برخواست و از شهر صدای ناراحتکنندهای به گوش رسید. همچنین از میان رزمندگان غرش و هیاهویی به گوش میرسد که نشاندهندهی آمادهسازی برای جنگ است.
برون شد سپاهی که بالاو شیب
بجنبید و دریا ببست از نهیب
هوش مصنوعی: نیرویی از میان رفت که با صلابت و قدرت به حرکت درآمد و دریا از صدای آن به لرزه درآمد و بسته شد.
سپاهی چو یکی درفشان سپهر
که باشد مرو را ز پولاد چهر
هوش مصنوعی: سپاهی مانند ستارهای درخشان در آسمان است که چهرهاش از جنس فولاد است و بر تو میتابد.
بروجش همه گونهگونه درفش
ستاره همه تیغهای بنفش
هوش مصنوعی: بروجش با پرچمهای مختلفی زینت شده و ستارهها مانند تیغهای بنفش در آسمان میدرخشند.
جهان گفتی از کرز و ز تیغ شد
چو دریا زمین گرد چون میغ شد
هوش مصنوعی: جهان مانند کرز (گندم) است که از تیغ (داس) رنج میکشد، و زمین به دور خود میچرخد و مانند ابرها، به شکل متغیر و نامعلوم در میآید.
سنانها همی کرد در گرد تاب
چو آتش زبانه زبانه در آب
هوش مصنوعی: سنانها در حال چرخش بودند، مانند شعلههایی که در آب تاب میخورند و به جان گرفتهاند.
زبس خشت و جوشن که بُد در سپاه
ز بس ترگ زرّین چو تابنده ماه
هوش مصنوعی: به دلیل وجود بسیاری از سنگرها و زرهها در سپاه، مانند درخشش طلا که شبیه به تابش ماه است.
هوا گفتی از عکس شد زرپوش
زمین سیم شد پاک و آمد به جوش
هوش مصنوعی: هوا مانند رنگ طلایی زمین درخشان شده و زمین به رنگ نقرهای درآمده و به جوش و خروش افتاده است.
چنین هر یکی همچو شیر یله
همی رفت و شد تا به شهر کله
هوش مصنوعی: هر یک از آنها مانند شیر آزاد به راه خود ادامه میدادند و به شهری باستانی و مشهور میرسیدند.
به دریاست این شهر پیوسته باز
گذرگاه کشتیست کآید فراز
هوش مصنوعی: این شهر همیشه زیر نظر دریاست و مسیری است که کشتیها به راحتی از آن عبور میکنند.
چنان شد همه کار بد ساخته
به کشتی نشستند پرداخته
هوش مصنوعی: همه امور به گونهای پیش رفت که مشکلات به وجود آمد و در نتیجه، همگی بر روی کشتی نشسته و مشغول انجام کارهای خود شدند.
به شش ماهه یکساله ره برنوشت
بیآزار و خّرم به خشکی گذشت
هوش مصنوعی: یک کودک شش ماهه توانست به راحتی و با شادی از مسیر خشک عبور کند.
همان هفته کو رفت مهراج شاه
ز دست بهو جسته بُد با سپاه
هوش مصنوعی: در همان هفتهای که مهراج شاه با سپاهیانش از دست رفت، در حالتی از شادی و خوشحالی به دور از زحمت و غم بود.
یکی شهر بودش دلارام و خوش
درازا و پهناش فرسنگ شش
هوش مصنوعی: در یک شهر که بسیار زیبا و آرامشبخش بود، مساحتی به وسعت شش فرسنگ داشت.
همی کرد کار دژ و باره راست
سپه رابهشهر اندرون برد خواست
هوش مصنوعی: او همواره در حال ساختن دژ و دیوار بود و سپاه را به داخل شهر هدایت کرد و تصمیم گرفت که عملی انجام دهد.
چو بشنید کآمد یل سرفراز
برون زد سراپرده و خیمه باز
هوش مصنوعی: وقتی خبر آمد که قهرمان شجاع و سرباز دلیر به بیرون آمده است، پرده و چادر را کنار زد.
همه لشکر و پیل و بالای خویش
به شادی پذیره فرستاد پیش
هوش مصنوعی: همه سربازان و فیلها و افراد بلندمرتبه خود را با شادی به پیش فرستادهاند.
پیاده به دهلیز پرده سرای
بیامد یکی چتر بر سر به پای
هوش مصنوعی: یک نفر با پای پیاده وارد یک راهرو یا دهلیز شد و بر فراز سرش چتری داشت.
نشاندش بَر ِ خویش بر پیشگاه
بپرسیدش از شاه وز رنج راه
هوش مصنوعی: او را بر صدر نشاند و در جلو پرسید از شاه و از مشکلات سفر.
نشستنگهش بُد سرا پرده هفت
همه گونهگون دبیه زَر بفت
هوش مصنوعی: در مکانی که تمام رنگها و زیباییها جمع آمدهاند، هر چیزی در اینجا متفاوت و خاص است و زیباترین زینتها به چشم میخورد.
درو شش ستون خیمه نیلگون
ز سیمش همه میخ و زر ستون
هوش مصنوعی: در اینجا توصیف خیمهای با رنگ نیلگون و زیبا ارائه شده است. این خیمه بر روی شش ستون قرار دارد و همه میخها و پایههای آن از نقره و طلا ساخته شدهاند، که نشاندهندهی زیبایی و ارزش این سازه است.
ز گوهر همه روی او چون سپهر
ستاره نگاریده و ماه و مهر
هوش مصنوعی: چهره زیبا و درخشان او مانند آسمان است که با ستارهها، ماه و خورشید تزئین شده است.
بگسترده فرشی ز دیبای چین
برو پیکر هفت کشور زمین
هوش مصنوعی: فرشی از پارچه نازک و زیبای چینی گسترش بده، تا روی زمین هفت کشور پوشیده شود.
یکی تخت پیروزه همرنگ نیل
ز دو سوی ِ تخت ایستاده دو پیل
هوش مصنوعی: یک تخت زیبا به رنگ آبی وجود دارد که دو فیل در دو طرف آن ایستادهاند.
تن پیل یاقوت رخشان چو هور
زبرجدش خرطوم و دندان بلور
هوش مصنوعی: بدن فیل مانند یاقوتی درخشان است که همچون آفتاب میدرخشد و خرطوم و دندانهایش از بلور ساخته شدهاند.
ز درّ و ز بیجاده دو شیر زیر
همان تخت را پایه بر پشت شیر
هوش مصنوعی: دو شیر که یکی از آنها قدرت و ثروت را نمادین میسازد و دیگری بیتوجهی و بیخیالی را نشان میدهد، در زیر یک تخت بزرگ هستند و یکی از این شیرها برای پشتیبانی از دیگری به آن تکیه کرده است.
فرازش یکی نغز طاووس نر
طرازیده از گونهگونه گهر
هوش مصنوعی: یک طاووس نر زیبا و خوشهماهنگ با دانههای مختلف زینت داده شده است.
به هر ساعتی کز شب و روز کم
ببودی شدی تخت جنبان ز هم
هوش مصنوعی: هر زمان که از شب و روز کم میشود، تو به آرامی به حرکت درمیآيي و تغییراتی رخ میدهد.
بجستندی آن نّره شیران به پای
به سر تخت برداشتندی ز جای
هوش مصنوعی: شیران نر به پا برخاستند و از جایشان به سوی تخت رفتند.
نهادی دو سه پیل زی شاه پی
یکی نقل دادی یکی جام می
هوش مصنوعی: دو تا یا سه تا فیل را به خاطر شاه سوار کردی؛ یکی از آنها پیامی برای او آورد و دیگری جامی از شراب.
گنیزی برون تاختی زیر تخت
به باغی درون زیر زرّین درخت
هوش مصنوعی: شما به سرعت و بیخبر از زیر درختی به سمت باغی در بیرون حرکت کردید.
به پای ایستادی و بُردی نماز
زدی چنگ و رفتی سوی تخت باز
هوش مصنوعی: تو با اراده و استقامت ایستادی، نمازی را به جا آوردی و سپس به سوی تخت فرمانروایی رفتی.
ز بر پّر طاووس بفراختی
به بانگ آمدی، جلوه برساختی
هوش مصنوعی: تو از دامن طاووس به پرواز درآمدی و با صدای بلند به سوی ما آمدی و زیبایی خود را به نمایش گذاشتی.
ز دُم ریختی گرد کافور خشک
ز منقار یاقوت و از پَر مشک
هوش مصنوعی: گرد خشک و سفید مانند کافور از دمی که فرود میآید، میریزد و از منقار یاقوتی، چیزی مانند پَر مشک به نظر میرسد.
درین بزمگه شادی آراستند
مهانرا بخواندند و می خواستند
هوش مصنوعی: در این محفل شاد، مهمانان را دعوت کردند و برای آنها نوشیدنی فراهم کردند.
نمودند مهر و فزودند کام
گزیدند باد و گرفتند جام
هوش مصنوعی: خورشید درخشان شد و شادی بیشتری به وجود آورد، نسیم وزید و جامهای پر از نوشیدنی را در دست گرفتند.
هوا شد ز بس دود عود آبنوس
زمین چون لَب دلبران جای بوس
هوش مصنوعی: به خاطر بخار و دود ناشی از سوزاندن چوب عود، هوا به شدت غلیظ و تاریک شده است. زمین نیز مانند لبهای دلبران به خاطر این وضعیت به شدت نیاز به بوسه و نوازش دارد.
ز بس بلبله گونه گل گرفت
بم و زیر آوای بلبل گرفت
هوش مصنوعی: به خاطر صدای زیبای بلبل، گل تحت تأثیر قرار گرفت و بوی خوش آن در فضا پیچید.
به دست سیاهان می چون چراغ
همی تافت چون لاله درچنگ زاغ
هوش مصنوعی: به دست افراد ستمگر مانند چراغی میدرخشد، همانطور که لاله در چنگال زاغی گرفتار است.
به خرمن فروریخت مهراج زر
به خروار دینار و درّ و گهر
هوش مصنوعی: به محلی که انبوه گندم وجود دارد، طلا و ثروت بسیار زیادی ریخته شده است.
سراسر به گرشاسب و ایرانیان
ببخشید و آنکس که ارزانیان
هوش مصنوعی: تمام نیکیها و ارزشها را به گرشاسب و ایرانیان عطا کرد و آن کسی که به مردم نیکو داده است.
یکی هفته زینسان به بزم شهی
همی کرد هر روز گنجی تهی
هوش مصنوعی: یک هفته به همین شکل در مهمانی پادشاه، هر روز گنجی به پایان میرسید.
بپرسید گرشاسب کای شاه راست
سپاه بهو چند و اکنون کجاست
هوش مصنوعی: از گرشاسب پرسیدند که ای شاه راستین، سپاه تو چه تعداد است و اکنون کجا قرار دارد؟
بدو گفت مردان جنگیش پیش
دوباره هزاران هزارند بیش
هوش مصنوعی: مردان جنگی به او گفتند که دوباره هزاران نفر دیگر در زیر فرمان تو هستند.
ده و شش هزارند پیل نبرد
که برمه ز ماهی برآرند گرد
هوش مصنوعی: در اینجا به تعداد بسیار زیادی از فیلهای جنگی اشاره شده است که مانند ماهی در آب، آماده حرکت و عملیات هستند. این تصویر به قدرت و آمادگی آنها در میدان نبرد مربوط میشود.
از آن زنده پیلان ده و دو هزار
ز من بستدش درگه کارزار
هوش مصنوعی: از آن مکان که زنده پیلان وجود دارد، و دو هزار از من فاصله گرفتهاند، تپههایی را که برای جنگ ساختهام برداشتند.
کنون با سپه کینه خواه آمدست
به نزدیک یک هفته راه آمدست
هوش مصنوعی: اکنون دشمن با سپاهش به نزدیکی ما آمده و برای رسیدن به اینجا یک هفته راه پیموده است.
سپهدار گفتا چه سازی درنگ
بیارای رفتن پذیره به جنگ
هوش مصنوعی: فرمانده گفت: چه کار میکنی؟ برای رفتن به جنگ آماده شو و زمان را هدر نده.
نه نیکو بود بددلی شاه را
نه بگذاشتن خوار بدخواه را
هوش مصنوعی: بدگمانی و بددلی برای یک شاه چیز خوبی نیست، همچنین اجازه ندادن به افراد بدخواه هم مناسب نیست.
چو کشور شود پر ز بیداد و کین
بود همچو بیماری اندوهگین
هوش مصنوعی: وقتی که سرزمین پر از ظلم و دشمنی میشود، حالتی پیدا میکند شبیه به بیماری که انسان را غمگین و ناراحت میکند.
نباشد پزشکش کسی جز که شاه
که درمانش سازد به گنج و سپاه
هوش مصنوعی: هیچکس جز شاه نمیتواند به درمان او بپردازد، چرا که او تنها کسی است که میتواند با ثروت و قدرتش بیماریاش را درمان کند.
من ایدر به پیکار و رزم آمدم
نه از بهر شادی و بزم آمدم
هوش مصنوعی: من به جنگ و نبرد آمدهام، نه برای خوشی و میهمانی.
چو بر هوش میخواره می چیر شد
سران را سر از خرّمی زیر شد
هوش مصنوعی: وقتی که یک مینوشیده به حالت هوشیاری میرسد، سرهای بزرگ و مهم به زیر بار شادی فرو میروند.
جهان پهلوان مست با کام و ناز
به لشکر گه خویشتن رفت باز
هوش مصنوعی: جهان پر از نیرویی درخشان و با شکوه است و به زیبایی و لذت خود ادامه میدهد، اما در نهایت به منزلگاه خود باز میگردد.
بدان سروران گفت مهراج شاه
چه سازم که بس اندکست این سپاه
هوش مصنوعی: مهراج شاه به سرورانش میگوید: چه کار میتوانم بکنم وقتی که این نیرو بسیار کم است؟
به هر یک ازیشان ز دشمن هزار
همانا بود گر بجویی شمار
هوش مصنوعی: هر یک از آنها از دشمن، هزار برابر بیشتر ارزش دارد اگر به دنبال تعدادی از آنها باشی.
بزرگانش گفتند کز بیش و کم
اگر بخت یاور بود نیست غم
هوش مصنوعی: بزرگان گفتند که اگر شانس و بخت به کمک انسان باشد، هیچ نگرانی از کم و کاستی وجود ندارد.
گه رزم پیروزی از اختر است
نه از گنج بسیار وز لشکر است
هوش مصنوعی: گاهی پیروزی در جنگ به ستارهها و سرنوشت بستگی دارد، نه به ثروت فراوان یا تعداد زیاد سربازان.
بس اندک سپاها که روز نبرد
ز بسیار لشکر برآورد گرد
هوش مصنوعی: در روز نبرد، تعداد کمی از جنگجویان به اندازهی زیادی از لشکر، با شجاعت و قدرت به میدان آمدند.
چو لشکر بود اندک و یار بخت
به از بیکران لشکر و کار سخت
هوش مصنوعی: وقتی که تعداد یاران اندک باشد و شانس به همراهشان، این بهتر از آن است که لشکری بزرگ داشته باشی اما کارها دشوار باشد.
سپاهیست این کاسمان و زمین
بترسد ز پیکارشان روز کین
هوش مصنوعی: این آسمان و زمین مانند سپاهی هستند که باید از جنگ و نبرد آنها در روز انتقام بترسد.
کس این پهلوان را همآورد نیست
همه لشکر او را یکی مرد نیست
هوش مصنوعی: هیچکس در برابر این پهلوان قوی و توانمند، قدرت مقابله ندارد؛ حتی در کل لشکر او، یک مرد هم پیدا نمیشود که بتواند با او رقابت کند.
به نوک سنان برگرد زنده پیل
به تیغ آتش آرد ز دریای نیل
هوش مصنوعی: به بالای دندانهای سنجاقی برگرد و ببین که چگونه فیل زنده، با شمشیر آتش، از دریای نیل بیرون میآید.
به یک مرد گردد شکسته سپاه
همیدونش یک مرد دارد نگاه
هوش مصنوعی: وقتی که یک گروه یا ارتش شکست میخورد، تنها یک مرد است که به او نگاه میکند و او را به عنوان همیار و همراه خود میبیند.
یکی مرد نیک از در کارزار
به جنگ اندرون بهز بد دل هزار
هوش مصنوعی: یک مرد خوب در میدان جنگ، به خاطر دل نیکش، در برابر بدیها و هزاران مشکل ایستادگی میکند.
به صد لابه ضحاک ازو خواستست
که این مایه لشکر بیاراستست
هوش مصنوعی: ضحاک به ناله و زاری بسیاری نیاز دارد تا بتواند لشکر خود را تجهیز کند و آماده جنگ کند.
وگرنه همی او ز گردان خویش
فزون از هزاران نیاورد بیش
هوش مصنوعی: اگر او از گروه خود بیشتر از هزار نفر را به همراه نیاورد، در واقع هیچ چیز بیشتری نخواهد داشت.
مر آن اژدها را به گردی و برز
شنیدی کهچون کوفت گردن بهگرز
هوش مصنوعی: شما داستانی را شنیدهاید که در آن یک اژدها با ضربهای به زمین میافتد و گرد و غبار بهپا میکند.
ببد شاد و مهراج لشکر بخاست
به یک هفته کار سپه کرد راست
هوش مصنوعی: یک هفته بعد از اینکه به خوبی و شادی کارها را انجام دادند، فرمانده سپاه آماده نبرد شد.
برون برد لشکر چو بایست برد
همیدون برون شد سپهدار گرد
هوش مصنوعی: وقتی که لشکر بیرون رفت و آماده شد، فرمانده نیز به همراه آنها خارج شد.
طلایه به پیش اندر ایرانیان
بُنه از بس و لشکر اندر میان
هوش مصنوعی: پرچمدار یا پیشاهنگ ایرانیان را جلو بفرست، چون لشکر در قلب میدان است.
سپهبد بَر ِ کوهی آمد فرود
که بد مرغزار و نیستان و رود
هوش مصنوعی: سپهبد از بالای کوه پایین آمد، جایی که دشت، نیستان و رود وجود دارد.
دژم گشت مهراج کآمد فراز
چنین گفت کآی گرد گردنفراز
هوش مصنوعی: مهراج ناراحت و غمگین شد، وقتی که به او رسید، این حرف را زد: ای کسی که بر گردنها برتری داری.
درین بیشه بیش مگذار گام
که ببر بیان دارد آنجا کنام
هوش مصنوعی: در این جنگل، قدم نگذارید، زیرا در آنجا شیر زندگی میکند.
دژ آگه ددی سهمگین منکرست
به زور و دل ازهر ددان برتراست
هوش مصنوعی: قلعهای که در آگاهی و آگاهی از تایید فراتر است، اینجا به سختی به من نزدیک میشود و با نیروی دل، از همه دشمنان و بدخواهان برترم.
رمد شیر ازو هرکجا بگذرد
به یک زخم پیل ژیان بشکرد
هوش مصنوعی: هر کجا که شیر از اینجا بگذرد، با یک حمله میتواند حیوان بزرگی مثل فیل را شکسته و نابود کند.
چنان داستان آمد از گفت شیر
که شاه ددانست ببر دلیر
هوش مصنوعی: داستانی چنان جذاب و قوی نقل شد که شاه ددان را به شجاعت و دلیر بودن ببر تشبیه کرد.
گو پهلوان گفت شاید رواست
که دیریست تا جنگ ببرم هواست
هوش مصنوعی: نیکوکار میگوید شاید منطقی باشد که زمان زیادی است به جنگ فکر نکردهام.
هم اکنون به پیشت شکار آورم
چو با گرز کین کارزار آورم
هوش مصنوعی: در حال حاضر به نزد تو چیزی میآورم که مانند سلاح جنگی با قدرت است.
ندانی که شاه ددان سربهسر
بر شاه مردان ندارد هنر
هوش مصنوعی: نمیدانی که پادشاه ددان (دزدها) در برابر پادشاه مردان (دلاوران) هیچ هنری ندارد.
بگفت این و با گرز و تیر و کمان
سوی ببر جستن شد اندر زمان
هوش مصنوعی: او این را گفت و با گرز، تیر و کمان به سمت ببر حمله کرد و در آن لحظه به حرکت درآمد.
بگشت آن همه مرغ و گند آب و نی
ندید از ددان هیچ جز داغی پی
هوش مصنوعی: تمام پرندگان و آب و نی در اطراف گشتند، اما هیچ چیزی جز نشانهای از درد و زخم از شکارچیان نیافتند.
چو روی خور از بیم شب زرد شد
ز گردون سر روز پر گرد شد
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از ترس شب به طلوع میرسد، آسمان در روز پر از گرد و غبار میشود.
بیآمد سوی خیمه هنگام خواب
ز نادیدن ببر پُر خشم و تاب
هوش مصنوعی: در زمان خواب، ببر خشمگین و بیتاب به سمت خیمه آمد، چرا که او از نادیدن چیزی رنج میبرد.
حاشیه ها
1392/01/01 13:04
امین کیخا
ازدر شایسته
1396/10/19 14:01
بیت 6
زره جامه شان "روز و شب" جای زین
بیت 35 مصرع دوم
زره زیر و ز افراز "چرم" پلنگ
بیت 42 مصرع اول
جهان گفتی از "گرز" و ز تیغ شد
بیت 57 مصرع دوم
همه گونهگون "دیبه" زَرّ بفت
بیت 74 مصرع اول
"بزرگانش" گفتند کز بیش و کم
بیت 81 مصرع اول
به "بگ" مرد گردد شکسته سپاه