گنجور

بخش ۲۱ - رزم پهلوان گرشاسب با اژدها و کشتن اژدها

زدش بر گلو کام و مغزش بدوخت
ز پیکان به زخم آتش اندرفروخت
چو بفراخت سر دیگری زد به خشم
ز خون چشمه بگشادش از هر دو چشم
دمید اژدها همچو ابر از نهیب
چو سیل اندر آمد ز بالا به شیب
به سینه بدرید هامون ز هم
سپر درربود از دلاور به دم
زدش پهلوان نیزهای بر ز فر
سنانش از قفا رفت یک رش به دَر
دُم اژدها شد گسسته به درد
برافشاند با موج خون زهر زرد
به کام اندرش نیزه آهنین
به دندان چو سوهان بیازد به کین
به گرز گران یاخت مرد دلیر
درآمد خروشنده چون تند شیر
بدانسان همی زدش با زور و هنگ
که از کُه به زخمش همی ریخت سنگ
سر و مغزش آمیخت با خاک و خون
شد آن جانور کوه جنگی نگون
همه جوشنش زان دم و زهر تیز
بجوشید و برجای شد ریزریز
زمانی بیفتاد بی هوش و رای
چو آمد به هُش راست برشد به جای
بغلتید پیش گرو گر به خاک
همی گفت کای دادفرمای پاک
ز تُست این توان من، از زور نیست
که بی تو مرا زورِ یک مور نیست
همه زور و فرّ و توان و بهی
تو داری و آن را که خواهی دهی
سواران او هم بدان دیده گاه
بَرِ دیده بان دیده مانده به راه
سمندش بدیدند کز تنگ کوه
بیامد دوان وز دویدن ستوه
تن زرّ گون کرده سیمین ز خوی
کشان زین و برگستوان زیر پی
گمانشان چنان بُد که شد گردگیر
سرشکش همه خون شد و رخ زریر
فتادند بر خاک بی هوش و تیو
همی داشتند از غم دل غریو
دژم دیده بان گفت کای بیهشان
چه گریید ازین اسپ و وین زین کشان
سپهبد به دام دم اژدها
اگر ماندی اسپش نگشتی رها
که او اسپ اندر تک زور و رک
ز فرسنگی آهو بگیرد به تک
درین سوک بودند و غم یکسره
که گرشاسب زد نعره ای از دره
همی آمد آشفته چون پیل مست
به بازو کمان، گرز و خنجر به دست
بدان مژده از دیده بان خاست غو
دویدند پیش سپهدار نو
همی گفت هر کس که یزدان سپاس
که رَستی تو از رنج و ما از هراس
بی آزار باز آمدی تن دُرست
از آن اژدها کین نبایست جُست
چو نتوان ز دشمن بر آورد پوست
ازو سر به سر چون رهی هم نکوست
یل نیو گفت آنکه بدخواه ماست
چنان باد بیچاره کان اژدهاست
برفتند و دیدند، هرکس که دید
برآن دست و تیغ آفرین گسترید
از آن مرز برخاست هرسو خروش
ز نظاره کوه و درآمد به جوش
برآن اژدها و یَل نامدار
فزون گرد شد مردم از صدهزار
سپهبد هم آنجا چو آمد فرود
شد از رزم زی شادی و بزم و رود

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زدش بر گلو کام و مغزش بدوخت
ز پیکان به زخم آتش اندرفروخت
هوش مصنوعی: او با تیری به گلو آسیب زد و مغز او را نیز به راحتی از هم پاشید، سپس آتش زخم او را بیشتر سوزاند.
چو بفراخت سر دیگری زد به خشم
ز خون چشمه بگشادش از هر دو چشم
هوش مصنوعی: وقتی او سر دیگری را داغ کرد، از شدت خشم چشمانش از اشک پر شد و خون از آن چشمه‌وار جاری شد.
دمید اژدها همچو ابر از نهیب
چو سیل اندر آمد ز بالا به شیب
هوش مصنوعی: اژدها از شدت خشم مانند ابر به شدت ظاهر شد و به‌طور ناگهانی مانند سیلی از بالا به سمت پایین سرازیر گشت.
به سینه بدرید هامون ز هم
سپر درربود از دلاور به دم
هوش مصنوعی: هامون با قهر و خشونت، همچون تیری که سپر دلاوری را می‌شکافد، به سینه‌ی من نفوذ کرد.
زدش پهلوان نیزهای بر ز فر
سنانش از قفا رفت یک رش به دَر
هوش مصنوعی: پهلوانی به نام نیزه‌زن از پشت به او حمله‌ور شد و یک ضربه به او زد.
دُم اژدها شد گسسته به درد
برافشاند با موج خون زهر زرد
هوش مصنوعی: دم اژدها که به شدت پر درد و ناراحتی است، به شدت خون و زهر زرد را منتشر می‌کند.
به کام اندرش نیزه آهنین
به دندان چو سوهان بیازد به کین
هوش مصنوعی: در دل او خشم و کینه‌ای است که همچون نیزه‌ای از آهن در دندانش می‌جوشد و او را به جنگ و نبرد می‌کشاند.
به گرز گران یاخت مرد دلیر
درآمد خروشنده چون تند شیر
هوش مصنوعی: مرد دلیر با گرزی سنگین به میدان آمد و همانند شیر همیشه تند و نیرومند، سر و صدای بلندی به راه انداخت.
بدانسان همی زدش با زور و هنگ
که از کُه به زخمش همی ریخت سنگ
هوش مصنوعی: او با تمام قدرت به آن شخص ضربه می‌زد و در حالی که سنگ‌ها از بالای کوه به سمتش می‌ریخت، به او آسیب می‌زد.
سر و مغزش آمیخت با خاک و خون
شد آن جانور کوه جنگی نگون
هوش مصنوعی: آن موجود جنگجو که در کوه زندگی می‌کرد، سر و مغزش با خاک و خون مخلوط شد و به سرنوشت شوم دچار شد.
همه جوشنش زان دم و زهر تیز
بجوشید و برجای شد ریزریز
هوش مصنوعی: در آن لحظه تمام زهر به شدت جوشید و به صورت ذرات ریز در آمد و در همان جا ماند.
زمانی بیفتاد بی هوش و رای
چو آمد به هُش راست برشد به جای
هوش مصنوعی: زمانی فردی در وضعیت بیهوشی و سردرگمی قرار گرفت، اما وقتی که به حالت هوشیاری بازگشت، به درستی و با شجاعت خود را در موقعیت مناسب یافت.
بغلتید پیش گرو گر به خاک
همی گفت کای دادفرمای پاک
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به وضعیتی است که فردی در برابر یک گروه یا مجلس قرار می‌گیرد و با نارضایتی و ناامیدی از شرایط خود، به درگاه خداوند و حاکم منصف پناه می‌برد و درخواست عدالت می‌کند. او به شکلی نمادین به زمین می‌افتد و از مقام و قدرتی که در آنجا حضور دارد، می‌خواهد که به او رسیدگی کند و عدالت را برقرار سازد.
ز تُست این توان من، از زور نیست
که بی تو مرا زورِ یک مور نیست
هوش مصنوعی: قدرت و توانم از تو نشأت می‌گیرد؛ بدون تو، حتی مانند یک مور هم قادر به حرکت نیستم.
همه زور و فرّ و توان و بهی
تو داری و آن را که خواهی دهی
هوش مصنوعی: تو تمام قدرت و شایستگی را در خود نهفته‌ای و تنها کافی است که بخواهی آن را به دیگران ببخشی.
سواران او هم بدان دیده گاه
بَرِ دیده بان دیده مانده به راه
هوش مصنوعی: سواران او نیز با چشم خود به نقطه‌ای خیره شده‌اند که دیده‌بان انتظارش را می‌کشد.
سمندش بدیدند کز تنگ کوه
بیامد دوان وز دویدن ستوه
هوش مصنوعی: اسبش را دیدند که از دل کوه، به سرعت در حال آمدن است و از خستگی دویدن به تنگ آمده است.
تن زرّ گون کرده سیمین ز خوی
کشان زین و برگستوان زیر پی
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف فردی می‌پردازد که دارای ظاهری زیبا و جذاب است. او لباس‌های زربفت و نقره‌ای بر تن دارد و در زیر زین و برگش به زندگی‌اش ادامه می‌دهد. به طور کلی، تصویر شخصی با شکوه و مرفه را به نمایش می‌گذارد.
گمانشان چنان بُد که شد گردگیر
سرشکش همه خون شد و رخ زریر
هوش مصنوعی: آنها به قدری مطمئن بودند که گمان کردند گرد و خاک سرشک شب به طرز عجیبی خونین شد و چهره زریر تغییر کرد.
فتادند بر خاک بی هوش و تیو
همی داشتند از غم دل غریو
هوش مصنوعی: آنها به زمین افتاده و بی‌هوش شدند و از غم دل، ناله و فریاد می‌کردند.
دژم دیده بان گفت کای بیهشان
چه گریید ازین اسپ و وین زین کشان
هوش مصنوعی: نگهبان با چهره‌ای غمگین به بی‌خودان گفت: چرا از این اسب و این زین ناراحت هستید؟
سپهبد به دام دم اژدها
اگر ماندی اسپش نگشتی رها
هوش مصنوعی: اگر فرمانده در دام اژدها گرفتار شود، باید بداند که اگر همتایش را رها نکرده باشد، خودش هم نجات نخواهد یافت.
که او اسپ اندر تک زور و رک
ز فرسنگی آهو بگیرد به تک
هوش مصنوعی: او با شتاب و قدرت بسیار، مانند اسپی که در حال دویدن است، به دنبال آهویی می‌رود که از فاصله‌ای دور در نظرش ظاهر شده است.
درین سوک بودند و غم یکسره
که گرشاسب زد نعره ای از دره
هوش مصنوعی: در اینجا، افرادی در حال گذراندن لحظات سخت و غم‌انگیز هستند و به شدت تحت تأثیر قرار گرفته‌اند. آن‌ها نگران هستند که اگر گرشاسب (شخصیتی قهرمان‌گونه) از دره نعره‌ای سر دهد، چه اتفاقی خواهد افتاد. به طور کلی، اینجا اشاره به احساس ترس و ناامیدی در برابر یک خطر بزرگ دارد.
همی آمد آشفته چون پیل مست
به بازو کمان، گرز و خنجر به دست
هوش مصنوعی: او به طور آشفته و بی‌خبر مانند یک فیل مست به سمت جلو می‌آید و در دستانش کمان، گرز و خنجر دارد.
بدان مژده از دیده بان خاست غو
دویدند پیش سپهدار نو
هوش مصنوعی: خبر خوب از سوی دیده‌بان رسید و صدا و هیاهو برپا شد و همه به سمت فرمانده یکی پس از دیگری شتابان رفتند.
همی گفت هر کس که یزدان سپاس
که رَستی تو از رنج و ما از هراس
هوش مصنوعی: هر کسی که خدا را شکر می‌گوید، از رنج‌ها رهایی یافته است و ما نیز از ترس‌ها آزاد شده‌ایم.
بی آزار باز آمدی تن دُرست
از آن اژدها کین نبایست جُست
هوش مصنوعی: بازگشت تو همچون موجودی بی‌خطر و سالم است، در حالی که از آن اژدها که نباید انتظار خوبی از او داشت، خبری نیست.
چو نتوان ز دشمن بر آورد پوست
ازو سر به سر چون رهی هم نکوست
هوش مصنوعی: اگر نتوانی از دشمن دلنکاهی بکنی، در هر حال باید به خوبی و با حکمت رفتار کنی.
یل نیو گفت آنکه بدخواه ماست
چنان باد بیچاره کان اژدهاست
هوش مصنوعی: آیا کسی که دشمن ماست، نمی‌داند که مثل بادِ بی‌رحم و خطرناک است که می‌تواند خسارات زیادی به بار بیاورد؟
برفتند و دیدند، هرکس که دید
برآن دست و تیغ آفرین گسترید
هوش مصنوعی: آنها رفتند و مشاهده کردند که هر کسی که آن را دید، بر آن دست و شمشیر، تحسین و ستایش کرد.
از آن مرز برخاست هرسو خروش
ز نظاره کوه و درآمد به جوش
هوش مصنوعی: از مرز بیرون آمد صدا و فریاد، از دیدن کوه‌ها و زیبایی‌های آن، همه جا به تکاپو و جنب و جوش افتاد.
برآن اژدها و یَل نامدار
فزون گرد شد مردم از صدهزار
هوش مصنوعی: مردم از ترس آن اژدهای بزرگ و مشهور به شدت نگران و مضطرب شدند، به طوری که رقمی بالاتر از صد هزار نفر از این موضوع تحت تأثیر قرار گرفتند.
سپهبد هم آنجا چو آمد فرود
شد از رزم زی شادی و بزم و رود
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده به آنجا رسید، از میدان جنگ پایین آمد و به جای سختی‌ها، به سراغ شادی و جشن و تفریح رفت.

حاشیه ها

1392/01/01 01:04
امین کیخا

گروگر garogar نام خداوند یعنی شایسته ستایش از نامهای پارسی خداوند ، زفر و زفو یعنی دهان

1396/10/19 00:01

بیت 5 مصرع اول
زدش پهلوان "نیزه ای بر زفر"
بیت 13 مصرع اول
بغلتید پیش "گروگر" به خاک
بیت 18
کشان زین و برگستوان زیر "پوی"
با توجه به خوی در مصرع اول قافیه در مصرع دوم پوی هست
بیت 32 مصرع دوم
ز "نظّاره" کوه و "درامد" به جوش