گنجور

بخش ۲۰ - ترسانیدن گرشاسب از جادوی

بفرمود تا از شگفتی بسی
نمودند گرشاسب را هر کسی
ز تاریکی و آتش و باد و ابر
ز غول و دژم دیو وز شیر و ببر
نشد هیچ از آن کُند گرد دلیر
گذشت از میان همچو غرنده شیر
چو زی اژدها ماند یک میل راه
بدیدند در ره یکی دیده گاه
برو خانه ای از گچ و خاره سنگ
درش آهنین، راه دشوار و تنگ
خروشان ز بامش یکی دیده دار
که ای بیهشان نیست جانتان به کار
چه گردید ایدر چه جای شماست
کزآن سو نشیمنگه اژدهاست
اگر زان دره سر یکی برکشد
هم این جایگه تان به دَم درکشد
ز مردم پرداخت این بوم و مرز
هم از چارپای و هم از کشت و رز
من ایدر بُوَم روز و شب دیده بان
چو آید شب آتش کنم در زمان
که تا هر که بیند گریزند زود
نشانست شب آتش و روز دود
سپهبد بدو گفت جایش کجاست
چه مایست بالاش برگوی راست
نشیمنش گفت این شکسته دره
که بینی پر از دود و دم یکسره
بدین خانه هر گه که ساید برش
ز بالای دیوار باشد سرش
گریزید از ایدر که نا گه کنون
از آن کوه پایه سرآرد برون
گو پهلوان گفت چندین مگوی
من از بهر او آمدم جنگجوی
هم اکنون بدین گُرزه صد منی
بر آرمش از آن چرم اهریمنی
بخوابم تنش خوار بر خاک بر
سرش بسته آرم به فتراک بر
بدو دیده بان گفت کای گرد کین
گرش هیچ بینی نگویی چنین
برو کارگر خنجر و تیر نیست
دم آهنج کوهیست نخچیر نیست
نسوزد تنش زآتش و تف و تاب
ز دریاست خود بیم نایدش از آب
نبینی ز زهرش جهان گشته رود
همه شخ سیاه و همه کُه کبود
پذیره مشو مرگ را زینهار
مده خیره جان را به غم زینهار
همان ده دلاور ز خویشانش نیز
بسی لابه کردند و نشنود چیز
ز تریاک لختی ز بیم گزند
بخورد و گره کرد بر زین کمند
مر آن ویژگان را همانجا بماند
به یزدان پناهید و باره براند
درآمد بدان درّه آن نامدار
یکی کوه جنبان بدید آشکار
برآن پشته بر پشت سایان به کین
ز پیچیدنش جنبش اندر زمین
چو تاریک غاری دهن پهن و باز
دو یشکش چو شاخ گوزنان دراز
زبان و نفس دود و آتش به هم
دهان کوره آتش و سینه دم
به دود و نفس در دو چشمش زنور
درفشان چو در شب ستاره ز دور
ز تف دهانش دل خاره موم
ز زهر دَمش باد گیتی سموم
گره در گره خَم دُم تا به پشت
همه سرش چون خار موی درشت
پشیزه پشیزه تن از رنگ نیل
ازو هر پشیزی مِه از گوش پیل
گهی چون سپرها فکندیش باز
گهی همچو جوشن کشیدی فراز
تو گفتی که بُد جنگیی در کمین
تنش سر به سر آلت جنگ و کین
همه کام تیغ و همه دم کمر
همه سر سنان و همه تن سپر
چو بر کوه سودی تن سنگ رنگ
به فرسنگ رفتی چکاکاک سنگ
ببد خیره زو پهلوان سترگ
به دادار گفت ای خدای بزرگ
توانایی و آفرینش تراست
همی سازی آنچ از توانت سزاست
کنی زنده هرگونه گون مرده را
دهی تازگی خاک پژمرده را
نگاری تن جانور صدهزار
کزیشان دو همسان ندارد نگار
ز دریا بدینگونه کوه آوری
جهانی ز رنجش ستوه آوری
تو دِه بنده را زورمندی و فرّ
که از بنده بی تو نیاید هنر
بگفت این و زی چرخ کین دست برد
به کوشش تن و جان به یزدان سپرد
سمندش چو آن زشت پتیاره دید
شمید و هراسید و اندر رمید
نزد گام هرچند برگاشتش
پیاده شد از دست بگذاشتش
بَرِ اژدها رفت و بفراخت دست
خدنگی بپیوست و بگشاد شست

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بفرمود تا از شگفتی بسی
نمودند گرشاسب را هر کسی
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا مردم از شگفتی‌های فراوان و عجیب درباره گرشاسب سخن بگویند و او را توصیف کنند.
ز تاریکی و آتش و باد و ابر
ز غول و دژم دیو وز شیر و ببر
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف عناصر مختلفی از طبیعت و موجودات خیالی می‌پردازد. از تاریکی، آتش، باد و ابر گرفته تا موجودات ترسناک مانند غول و دیو و همچنین حیوانات قدرتمندی مثل شیر و ببر. این موارد نشان‌دهنده تنوع و قدرت موجودات و پدیده‌ها در جهان است.
نشد هیچ از آن کُند گرد دلیر
گذشت از میان همچو غرنده شیر
هوش مصنوعی: هیچ چیز نمی‌تواند مانند شیر خشمگین، دلیر و شجاع را از میان ببر.
چو زی اژدها ماند یک میل راه
بدیدند در ره یکی دیده گاه
هوش مصنوعی: مانند اژدهایی، یک میل (طول) راهی را نشان دادند و در میانه راه، جایی برای تماشا و نگریستن وجود داشت.
برو خانه ای از گچ و خاره سنگ
درش آهنین، راه دشوار و تنگ
هوش مصنوعی: به جایی برو که خانه اش از گچ و گل ساخته شده و درش از آهن است، راهم سخت و تنگ است.
خروشان ز بامش یکی دیده دار
که ای بیهشان نیست جانتان به کار
هوش مصنوعی: از بالای خانه‌اش صدایی شنیده می‌شود که به افرادی بی‌فکر و بی‌خبر هشدار می‌دهد که جان شما در خطر است.
چه گردید ایدر چه جای شماست
کزآن سو نشیمنگه اژدهاست
هوش مصنوعی: چه بر سر شما آمده که در اینجا هستید، در حالی که در آن سو مکانی از اژدها وجود دارد؟
اگر زان دره سر یکی برکشد
هم این جایگه تان به دَم درکشد
هوش مصنوعی: اگر کسی از آن دره فریاد بزند، این مکان هم در همان لحظه صدا را خواهد شنید و به او پاسخ خواهد داد.
ز مردم پرداخت این بوم و مرز
هم از چارپای و هم از کشت و رز
هوش مصنوعی: این سرزمین و خاک، از مردم و تلاش‌های آنان شکل گرفته است، هم از دام‌ها و چهارپایان و هم از زراعت و گل و گیاه.
من ایدر بُوَم روز و شب دیده بان
چو آید شب آتش کنم در زمان
هوش مصنوعی: من در اینجا، همواره شاهد اوضاع هستم و هر زمان که شب فرا رسد، برای بیان احساسات و شور و شوق خود، آتش‌افروزی می‌کنم.
که تا هر که بیند گریزند زود
نشانست شب آتش و روز دود
هوش مصنوعی: هر که این صحنه را ببیند، به سرعت دور می‌شود؛ زیرا در شب نشانه آتش و در روز نشانه دود وجود دارد.
سپهبد بدو گفت جایش کجاست
چه مایست بالاش برگوی راست
هوش مصنوعی: سپهبد از او پرسید که جای او کجاست و باید کجا بخوانید و راست بگویید.
نشیمنش گفت این شکسته دره
که بینی پر از دود و دم یکسره
هوش مصنوعی: نیشیمنش می‌گوید، این ویرانه‌ای که می‌بینی، کاملاً پر از دود و بخار است.
بدین خانه هر گه که ساید برش
ز بالای دیوار باشد سرش
هوش مصنوعی: هر بار که به این خانه بیایی، سرت بالا باشد و بر دیوار را نگاه کنی.
گریزید از ایدر که نا گه کنون
از آن کوه پایه سرآرد برون
هوش مصنوعی: از آنجا دوری کن، زیرا به زودی چیزی خطرناک از این کوه پایین خواهد آمد.
گو پهلوان گفت چندین مگوی
من از بهر او آمدم جنگجوی
هوش مصنوعی: پهلوان می‌گوید: چرا اینقدر صحبت می‌کنی؟ من فقط به خاطر او به اینجا آمده‌ام تا بجنگم.
هم اکنون بدین گُرزه صد منی
بر آرمش از آن چرم اهریمنی
هوش مصنوعی: من همین حالا با تمام توانم، بار سنگینی را از وجود او برمی‌دارم، به خاطر آن ویژگی‌های شیطانی که در او هست.
بخوابم تنش خوار بر خاک بر
سرش بسته آرم به فتراک بر
هوش مصنوعی: اگر بخوابم، تن او بر روی خاک خواهد افتاد و من بر سر او، پارچه‌ایی می‌افکنم که نشان‌دهنده محبت و احترام من به او باشد.
بدو دیده بان گفت کای گرد کین
گرش هیچ بینی نگویی چنین
هوش مصنوعی: نگاهبان به او گفت: ای کسی که به دنبال انتقام هستی، اگر حتی او را ببینی، نباید چنین حرفی بگویی.
برو کارگر خنجر و تیر نیست
دم آهنج کوهیست نخچیر نیست
هوش مصنوعی: برو و دنبال کار برو که اینجا جنگ و کشتار نیست، اینجا مکانی آرام و بی‌هیاهوست.
نسوزد تنش زآتش و تف و تاب
ز دریاست خود بیم نایدش از آب
هوش مصنوعی: بدنش به آتش و دود آسیب نمی‌بیند و از شدت گرما مانند دریا است. او از آب نمی‌ترسد.
نبینی ز زهرش جهان گشته رود
همه شخ سیاه و همه کُه کبود
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به تأثیر منفی و خطرناک یک چیز دارد، به طوری که به سبب آن، همه جا به حالت تیره و سیاه درآمده و رنگ و صفای خود را از دست داده است. این وضعیت نشان‌دهندهٔ تغییرات عمیق و ناپسندی در جهان است که به خاطر وجود آن زهر به وقوع پیوسته است.
پذیره مشو مرگ را زینهار
مده خیره جان را به غم زینهار
هوش مصنوعی: هرگز به مرگ به راحتی تن نده و نگذار غم و اندوه جانت را در بر بگیرد.
همان ده دلاور ز خویشانش نیز
بسی لابه کردند و نشنود چیز
هوش مصنوعی: همان گروه شجاع از فامیلش نیز خیلی تلاش کردند و درخواست کردند، اما چیزی نشنیدند.
ز تریاک لختی ز بیم گزند
بخورد و گره کرد بر زین کمند
هوش مصنوعی: از تریاک اندکی به خاطر ترس از آسیب استفاده کرد و سپس گره‌ای بر زین کمند بست.
مر آن ویژگان را همانجا بماند
به یزدان پناهید و باره براند
هوش مصنوعی: افراد خاص و ویژه در همان مکان باقی خواهند ماند و به خدا پناه می‌برند و بار گناه خود را کنار می‌گذارند.
درآمد بدان درّه آن نامدار
یکی کوه جنبان بدید آشکار
هوش مصنوعی: در دامنه‌ی آن دره‌ی معروف، شخصی را دید که کوهی را به حرکت درآورده بود.
برآن پشته بر پشت سایان به کین
ز پیچیدنش جنبش اندر زمین
هوش مصنوعی: بر آن تپه بر روی سایه‌ها به خاطر کینه‌اش، حرکتش در زمین به خاطر پیچیدگی‌اش.
چو تاریک غاری دهن پهن و باز
دو یشکش چو شاخ گوزنان دراز
هوش مصنوعی: مثل اینکه در تاریکی غاری دهان بزرگ و باز دارد و دو شاخش مثل شاخ‌های بز دراز است.
زبان و نفس دود و آتش به هم
دهان کوره آتش و سینه دم
هوش مصنوعی: زبان و زندگی مانند دود و آتش هستند که در دل کوره آتش به هم می‌پیوندند.
به دود و نفس در دو چشمش زنور
درفشان چو در شب ستاره ز دور
هوش مصنوعی: چشم‌های او مانند ستاره‌هایی در شب می‌درخشند و آن درخشش به‌خاطر دود و نفس اوست.
ز تف دهانش دل خاره موم
ز زهر دَمش باد گیتی سموم
هوش مصنوعی: از آتش زبانش دل زیبا و لطیف می‌شود، اما زهر نفسش دنیا را پر از آفت و بلا می‌کند.
گره در گره خَم دُم تا به پشت
همه سرش چون خار موی درشت
هوش مصنوعی: دُم خر بر اثر گره‌هایی که به هم پیچیده و به پشتش رسیده، حالتی مانند خار موی درشت پیدا کرده است.
پشیزه پشیزه تن از رنگ نیل
ازو هر پشیزی مِه از گوش پیل
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف جزئیات و رنگ های مختلف می‌پردازد. می‌گوید که بدن انسان از جزئیاتی کوچک و رنگ نیلین تشکیل شده است، و هر کدام از این جزئیات به اندازه‌ای ارزشمند و زیبا هستند که مانند مِه از گوش فیل می‌درخشند. از این طریق شاعر بر ارزش و زیبایی‌های نهفته در وجود انسان تأکید می‌کند.
گهی چون سپرها فکندیش باز
گهی همچو جوشن کشیدی فراز
هوش مصنوعی: گاهی او را مانند سپر به زمین می‌اندازی و گاهی مثل زره به بالا می‌کشی.
تو گفتی که بُد جنگیی در کمین
تنش سر به سر آلت جنگ و کین
هوش مصنوعی: تو گفتی که در کمین بدنش نبردی وجود دارد که تمام وجودش را درگیر جنگ و دشمنی کرده است.
همه کام تیغ و همه دم کمر
همه سر سنان و همه تن سپر
هوش مصنوعی: همه افراد در اینجا آماده‌اند تا در دفاع از خود و یا در مبارزه شرکت کنند؛ همه با تیغ در دست و کمر بسته، با سرهایی که به سمت دشمن نشانه رفته و بدن‌هایی که به شکل سپر درآمده‌اند.
چو بر کوه سودی تن سنگ رنگ
به فرسنگ رفتی چکاکاک سنگ
هوش مصنوعی: وقتی بر کوه بالا می‌روی، با گذشت مسافت زیاد، رنگ سنگ تغییر می‌کند و به چشم می‌آید.
ببد خیره زو پهلوان سترگ
به دادار گفت ای خدای بزرگ
هوش مصنوعی: پهلوان بزرگ به خداوند خطاب کرد و گفت: ای خداوند بزرگ و قدرتمند، به تو توجه کردم.
توانایی و آفرینش تراست
همی سازی آنچ از توانت سزاست
هوش مصنوعی: توانایی و خلاقیت از آن توست؛ پس هر چیزی که از توانایی‌ات برمی‌آید، خلق کن.
کنی زنده هرگونه گون مرده را
دهی تازگی خاک پژمرده را
هوش مصنوعی: هر چیزی را که مرده و بی‌روح است، با دستان خود زنده و تازه کن. این یعنی تو می‌توانی به زندگی و نشاط به چیزهای بی‌جان و پژمرده ببخشی.
نگاری تن جانور صدهزار
کزیشان دو همسان ندارد نگار
هوش مصنوعی: موجودی زیبا و جذاب که در میان صد هزار جانور دیگر، هیچ‌کس نمی‌تواند با او مشابهت داشته باشد.
ز دریا بدینگونه کوه آوری
جهانی ز رنجش ستوه آوری
هوش مصنوعی: از دریا بدین ترتیب کوه می‌آوری، جهانی به وجود می‌آوری که از رنج‌ها و زحمت‌ها فرار کرده‌ای.
تو دِه بنده را زورمندی و فرّ
که از بنده بی تو نیاید هنر
هوش مصنوعی: تو در جامعه به کسی قدرت و توانایی می‌دهی، اما من از تو به تنهایی نمی‌توانم کاری کنم.
بگفت این و زی چرخ کین دست برد
به کوشش تن و جان به یزدان سپرد
هوش مصنوعی: او گفت این کار را انجام می‌دهد و با تلاش جسم و روحش، کارش را به خداوند واگذار می‌کند.
سمندش چو آن زشت پتیاره دید
شمید و هراسید و اندر رمید
هوش مصنوعی: سمند وقتی آن زشت و بدشکل را دید، ترسید و به سرعت فرار کرد.
نزد گام هرچند برگاشتش
پیاده شد از دست بگذاشتش
هوش مصنوعی: در نزدیکی هر قدمی که برداشت، با اینکه پیاده شد، چیزهایی را رها کرد.
بَرِ اژدها رفت و بفراخت دست
خدنگی بپیوست و بگشاد شست
هوش مصنوعی: به کنار اژدها رفت و نیزه‌ای را به دست گرفت و انگشتش را باز کرد.

حاشیه ها

1392/01/01 01:04
امین کیخا

یشک به معنی دندان ددان چون گراز و اژدها و انگلیسی ان tusk است کهبه نظر میرسد یک ت اضافه دارد

1392/01/01 01:04
امین کیخا

شمیدن غش کردن باشد

1396/10/18 23:01

بیت 16 مصرع اول
"بدو" پهلوان گفت چندین مگوی
بیت 32 مصرع اول
ز "تفّ" دهانش دل خاره موم
بیت 44 مصرع اول
تو ده بنده را "زورمندیّ و فر"