بخش ۱۴۳ - خبر یافتن فریدون از مرگ گرشاسب
چو نزد فریدون ز سوگ و ز غم
رسید آگهی گشت از انده دژم
همه جامه زد چاک و بنداخت تاج
غریوان به خاک آمد از تخت عاج
همی گفت گردا گوا سرورا
هژبرا جهانگیر نام آورا
که گیرد کنون گرز و شمشیر تو
چو بی کار شد بازوی چیر تو
به هر کشور از بهر من کارزار
که جوید چو شد مر ترا کار، زار
درختی بدی سال و مه بارور
خرد بیخ و دین برگ و بارش هنر
درخت از زمین سرکشد برفراز
تو زیر زمین چون شدی پست باز
چو گنجی بدی از هنر در جهان
نهان گشتی و گنج باشد نهان
جهان از پس تو مماناد دیر
شدم سیر ازاو کز تو او گشت سیر
روان تو زندست گر تن بمرد
ندارد خردمند مرگ تو خرد
بدین سوک و غم در کبود و سیاه
ببد هفته ای با سران سپاه
به نزد نریمان چو یک هفته بود
یکی سوکنامه فرستاد زود
سر نامه نام جهاندار گفت
که با جان دانا خرد ساخت جفت
تن زندگان را زمین جای کرد
ز بر بیستون چرخ بر پای کرد
دهد جان و پس بازخواهد چو داد
بد و نیک هرچ او کند هست داد
دگر گفت ازآن روز انده فزای
رسید آگهی کند دل ها ز جای
به مرگ سپهبد جهان پهلوان
که یزدانش داراد روشن روان
ازین درد گردون به تاب اندرست
ستاره ز گریه به آب اندرست
گیا پشت از اندوه دارد به خم
دل خاره پرجوش و خونست و غم
همان طبع گیتی بگشت ای شگفت
جدا هریکی ساز دیگر گرفت
شد آتش به هر دل درون تف و تاب
سرشک خروشان روان خون ناب
زمین سر به سر سوک آن مرد شد
هوا بر جگرها دم سرد شد
بدان ای سپهدار خسروپرست
که غم مر مرا از تو افزونترست
ولیکن چو خرسند نبوم چه سود
که با مرگ چاره نخواهدت بود
جهان چون یکی هفت سر اژدهاست
کسی نیست کز چنگ و نابش رهاست
دهانش آتشست و شب و روز دم
هوا سینه دم آب و هامون شکم
براو هفت سر هفت چرخ از فراز
ستاره همه چشمش از دور باز
سراسر شکم هستش انباشته
ز بس گونه گون هرکس اوباشته
چه فرزانگان و چه مردان گرد
چه خوبان چه شاهان با دستبرد
چو شاهیست گردون ز ما کینه خواه
شب و روز گردش ستاره سپاه
نبینی که بر جنگ ما ساختن
همی هیچ ناساید از تاختن
به یک گردش از زیر و بر چرخ وار
کند کارها زیروبر صدهزار
جهان بزمگاهیست نغز از نشان
می اش عمر ما پاک و ما می کشان
جوانیش خوشی و مستیش ناز
غمش روز پیریست کآید فراز
ازین مستی آن کس که شد خفته پست
نه هش یافت هرگز نه از خواب جست
اگر چند بسیار مانی بجای
هم آخر سرآید سپنجی سرای
نه آن ماند خواهد که بازور و گنج
نه آن کس که درویش با درد و رنج
بهشتی بدی گیتی از رنگ و بوی
اگر مرگ و پیری نبودی در اوی
کهن کارگاهیست برساخته
کزاو کس نشد کار پرداخته
تن ما چو میوه ست و او میوه دار
بچینند یک روز میوه ز دار
شب و روز همواره با ما به راه
دو پیک اند پویان سپید و سیاه
ولیکن ز پس ما بمانیم زود
شوند این دو از پیش چون باد و دود
یکی جامه زندگانیست تن
که جان داردش پوشش خویشتن
بفرساید آخرش چرخ بلند
چو فرسود جامه بباید فکند
ز ما تا ره مرگ یک دم رهست
اگر دم درازست اگر کوتهست
چو پولیست این مرگ کانجام کار
برین پول دارند یکسر گذار
بمیرد هرآنکس که زاید درست
شود نیست چونان که بود از نخست
نیابی کسی کش کسی مرده نیست
دلی نیست کز گیتی آزرده نیست
کجا شد کیومرث شاه بلند
کجا جم و طهمورث دیوبند
جهانشان به خاک اندر افکند پاک
برآورد پس گنجهاشان ز خاک
ازیشان نماندست جز نام چیز
برفتند و ما رفت خواهیم نیز
اگر مرگ بر ما نکردی کمین
ز بس جانور تنگ بودی زمین
تمامی مردم به مرگ اندرست
کجا با فرشته چو شد هم پرست
اگر پهلوان رفت نامش بماند
جهانبان بخواند ار جهانش براند
سپهر آب خود برد و او را نبرد
دلیری و فرهنگ مرد او نمرد
دهاد آفریننده خوب و زشت
ترا مزد نیکان مرورا بهشت
گر او شد کنون ماند گاهش ترا
سپردیم ما بارگاهش ترا
ز دل مهر او بر تو انگیختیم
غمش را به شادی برآمیختیم
که تو یادگاری از آن پهلوان
همیشه بزی شاد و روشن روان
چو مه نو شود جامه نو ساز کن
ببر از غم و شادی آغاز کن
می و یوز خلعت ز بالای خویش
فرستادم اینک به آیین به پیش
بدین تن بپوش و بد آن غم گسار
بدین جوی بزم و بد آن کن شکار
چنان کن که در مهرگان نام را
بیاری به نزدیک ما سام را
که تا دل به فرزند تو خوش کنیم
بسوزیم غم را چو آتش کنیم
نگه کن مرا این نامه را وزفرود
همینست گفتار و بر تو درود
فرسته شد و نامه و هدیه برد
بپوشید خلعت نریمان گرد
به شادی فرستاده برگشت باز
گه مهرگان راه را کرد ساز
سوی شاه با سام یل داد روی
چو آگاه شد زو کی نامجوی
پذیره فرستاد یکسر سپاه
پیاده شدش پیش از بارگاه
نشاندش بر اورنگ و پرسید چند
به خرسندی اش داد هرگونه پند
بدآن روز جشن گزین مهرگان
گه بزم و رود پری چهرگان
بفرمود تا خوان نهادند کی
پس از خوان نشستند در بزم می
بر اورنگ بد پهلوان پیش شاه
سوی راستش سام بد نزدگاه
یکی ده منی جام زر پر نبید
ندانستی آنرا به جز شه کشید
به یاد نریمان شه آن نوش کرد
نریمان همیدون به یادش بخورد
همان جام را سام گردن فراز
به یک دم به از هر دو انداخت باز
در او خیره شد شاه و گفت این سترگ
بود به ز گرشاسب چون شد بزرگ
بلند آتش مهرگانی بساخت
که تفش ز چرخ اختران را بتاخت
درفشان درفشی برآمد به ماه
ز زر ذرها چرخ مشک سیاه
به هامون درش ذره سونش فشان
به گردش جهان چرخ اختر فشان
زمین شد یکی پرفروغ آفتاب
ز زر رشتها چرخش از مشک ناب
چو کرده برون خنجر زردفام
هزاران هزار از عقیقی نیام
چو در زرد حله کنیزان مست
به بازیگری دست داده به دست
همه پای کوبنده بر فرش چین
ز سر مشک پاشان گل از آستین
چو رزمی گران زنگیان ساخته
همه غرقه در خون و تیغ آخته
چو لرزان کهی یکسر از زر خشک
بر او بسدین قطره ابری ز مشک
بزرگان به بزم اندر آرام کزم
نشستند با می گساران به بزم
سر چنگ سازنده جنگ شد
دم نای هم ناله زنگ شد
به کف جام می چشمه نوش گشت
هوا پر نوای خلالوش گشت
ز بس رامش و خوشی مهتران
گرفتند در چرخ بزم اختران
ز شادی همی کوفت مریخ دست
به دستان شده زهره می پرست
چنین بد مهی شاد شاه بلند
نه بر گنج مهر و نه بر بدره بند
سر مه چو آمد نریمانش پیش
بسی هدیه بخشیدش از گنج خویش
درفشیش داد اژدهافش سیاه
جهان پهلوان خواندش اندر سپاه
دگر شیر پیکر درفشی به سام
بداد و سپهبدش فرمود نام
چنین آمد این گیتی از فر و ساز
بدارد به ناز آورد مرگ باز
چو ماری که زرین دهد خایه بهر
پس از ناگهان باز بکشد به زهر
درختیست با شاخ بسیار بار
برش تازه گل یکسر و تیزخار
نخستین به گل شادخوارت کند
پس آنگاه از خار خوارت کند
نه در وی کسی زیست کآخر نمرد
نه زاو شد کسی تا دریغی نبرد
ز دوران مگر مانده بیچاره ایم
گرفتار این زال پتیاره ایم
بخش ۱۴۲ - وفات گرشاسب و مویه بر او: از آن پس چو روز دهم بود خواستبخش ۱۴۴ - در خاتمت کتاب: شد این داستان بزرگ اسپری
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو نزد فریدون ز سوگ و ز غم
رسید آگهی گشت از انده دژم
هوش مصنوعی: وقتی خبر اندوه و غم به فریدون رسید، او از این وضعیت آگاه شد و دلسرد و ناراحت شد.
همه جامه زد چاک و بنداخت تاج
غریوان به خاک آمد از تخت عاج
هوش مصنوعی: همه جامه را پاره کردند و تاج شخصی با موهای سفید را به زمین انداختند و او از تختی ساخته شده از عاج پایین آمد.
همی گفت گردا گوا سرورا
هژبرا جهانگیر نام آورا
هوش مصنوعی: همواره میگفتند که ای سرور و رهبر، نام تو در دنیا مشهور و بزرگ است.
که گیرد کنون گرز و شمشیر تو
چو بی کار شد بازوی چیر تو
هوش مصنوعی: اگر بازوی تو ناتوان شود، اکنون گرز و شمشیر تو چه کارایی خواهند داشت؟
به هر کشور از بهر من کارزار
که جوید چو شد مر ترا کار، زار
هوش مصنوعی: به هر کجایی که به خاطر من جنگ و ستیز را برپا کنند، وقتی که تو به آنجا میرسی، آن زمان حال تو بسیار بد خواهد بود.
درختی بدی سال و مه بارور
خرد بیخ و دین برگ و بارش هنر
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن درختی است که سال و ماه را به ثمر آورده و ریشه و پایهاش را خرد و دین تشکیل میدهد، در حالی که هنر در برگ و میوهاش جلوهگر است. به عبارتی، این درخت نمادی از رشد و شکوفایی است که از عقل و ایمان تغذیه میشود و آثار هنریاش برای همه قابل مشاهده است.
درخت از زمین سرکشد برفراز
تو زیر زمین چون شدی پست باز
هوش مصنوعی: درختی که از زمین رشد میکند و به سمت بالا میرود، وقتی که زیر زمین قرار داشته باشی و به نظر بیایی که در موقعیت پستی هستی، آن درخت باز هم از زمین خواهد روئید.
چو گنجی بدی از هنر در جهان
نهان گشتی و گنج باشد نهان
هوش مصنوعی: تو همچون گنجی از هنر هستی که در این دنیا پنهان شدهای و این گنج هنوز در نهان مانده است.
جهان از پس تو مماناد دیر
شدم سیر ازاو کز تو او گشت سیر
هوش مصنوعی: جهان به خاطر تو دیگر برایم جذاب نیست و از آن خسته شدهام، زیرا که به واسطه تو از آن گذر کردهام.
روان تو زندست گر تن بمرد
ندارد خردمند مرگ تو خرد
هوش مصنوعی: اگر روح تو زنده باشد، حتی اگر بدنت بمیرد، افراد خردمند بر این باورند که مرگ تو در واقع خرد توست.
بدین سوک و غم در کبود و سیاه
ببد هفته ای با سران سپاه
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به حالتی از اندوه و ناامیدی اشاره میکند که به طور دائمی و مداوم وجود دارد، و به طور خاص به یک دوره زمانی اشاره میکند که در آن با نخبگان و فرماندهان جنگ، غم و اندوه را سپری کرده است. به عبارت دیگر، این احساس درد و غم به مدت یک هفته همراه او بوده و او را در تاریکی و سیاهی فرو برده است.
به نزد نریمان چو یک هفته بود
یکی سوکنامه فرستاد زود
هوش مصنوعی: پس از یک هفته که نریمان را در نزد خود داشتند، به سرعت نامهای به او فرستادند.
سر نامه نام جهاندار گفت
که با جان دانا خرد ساخت جفت
هوش مصنوعی: در سر نامه، نام پادشاه بزرگ نوشته شده است و گفته شده که آگاهانه و با خرد، روح را به هم پیوند داده است.
تن زندگان را زمین جای کرد
ز بر بیستون چرخ بر پای کرد
هوش مصنوعی: زمین محل استقرار بدنهای زنده است، و در بیستون، آسمان به دور پای آنها میچرخد.
دهد جان و پس بازخواهد چو داد
بد و نیک هرچ او کند هست داد
هوش مصنوعی: انسان در زندگی خود به دیگران زندگی و وجودش را میدهد و در نهایت آنچه انجام میدهد، چه خوب و چه بد، در برگشت به خودش میرسد.
دگر گفت ازآن روز انده فزای
رسید آگهی کند دل ها ز جای
هوش مصنوعی: از آن روز به بعد، غم و اندوه زیاد شد و دلها از مکان خود آگاه شدند.
به مرگ سپهبد جهان پهلوان
که یزدانش داراد روشن روان
هوش مصنوعی: به مرگ سردار بزرگ و قهرمان جهان که خداوند روحش را روشن و نورانی دارد.
ازین درد گردون به تاب اندرست
ستاره ز گریه به آب اندرست
هوش مصنوعی: در نتیجهی مشکلات و رنجهای دنیا، ستارهها به خاطراندوه و گریههایشان در حال غرق شدن در آب هستند.
گیا پشت از اندوه دارد به خم
دل خاره پرجوش و خونست و غم
هوش مصنوعی: پیشانی غمگین به خطی از درد و ناراحتی نشانگر حالتی سرشار از اندوه و غم است که در دل حس میشود. این احساس به مانند جریان خونی در وجود فرد جاری است و نشاندهنده عمق رنجی است که او تجربه میکند.
همان طبع گیتی بگشت ای شگفت
جدا هریکی ساز دیگر گرفت
هوش مصنوعی: همان طور که طبیعت دنیا دگرگون میشود، شگفتانگیز است که هر کسی به نوعی دیگر تغییر میکند و در واقع، ویژگیهای متفاوتی پیدا میکند.
شد آتش به هر دل درون تف و تاب
سرشک خروشان روان خون ناب
هوش مصنوعی: هر دل در آتش عشق میسوزد و از چشمان پر از اشک، خون خالصی بهطور جاری روان است.
زمین سر به سر سوک آن مرد شد
هوا بر جگرها دم سرد شد
هوش مصنوعی: زمین به طور کامل غمگین و آکنده از اندوه آن مرد شده است و هوای آنجا بر دلها سنگینی میکند.
بدان ای سپهدار خسروپرست
که غم مر مرا از تو افزونترست
هوش مصنوعی: ای سردار بزرگ و دوستدار پادشاه، بدان که غم من نسبت به تو بیشتر است.
ولیکن چو خرسند نبوم چه سود
که با مرگ چاره نخواهدت بود
هوش مصنوعی: اما اگر راضی نباشم، چه فایده دارد؟ چرا که حتی با مرگ هم نمیتوانی مشکلی را حل کنی.
جهان چون یکی هفت سر اژدهاست
کسی نیست کز چنگ و نابش رهاست
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک اژدهای هفتسر است و هیچکس نیست که از دست آن نجات یابد یا در امان باشد.
دهانش آتشست و شب و روز دم
هوا سینه دم آب و هامون شکم
هوش مصنوعی: دهان او مانند آتش میسوزد و همواره در روز و شب، نفسهایی که میکشد، شبیه به هماوردی میان هوا و آب است، و شکمش مانند هامون، وسیع و پر از زندگی است.
براو هفت سر هفت چرخ از فراز
ستاره همه چشمش از دور باز
هوش مصنوعی: یک فرد با نگاه به دوردستها و از بالای هفت آسمان و ستارهها، همه چیز را با دقت و توجه میبیند.
سراسر شکم هستش انباشته
ز بس گونه گون هرکس اوباشته
هوش مصنوعی: شکم پر است از چیزهای مختلف و متنوع که هر کس به نوعی آن را پر کرده است.
چه فرزانگان و چه مردان گرد
چه خوبان چه شاهان با دستبرد
هوش مصنوعی: این دو خط به توصیف افراد با فضیلت و برجسته اشاره دارد که در کنار هم قرار گرفتهاند. فرزانگان و مردان بزرگ از یک طرف و خوبان و شاهان از طرف دیگر، همه با یکدیگر در تعامل و ارتباط هستند. در واقع، این تصویرگر گوناگونی و غنای انسانی در اجتماع است که هر یک به نوعی از ویژگیهای مثبت برخوردارند و در کنار هم به شکل گیری جامعهای خوب کمک میکنند.
چو شاهیست گردون ز ما کینه خواه
شب و روز گردش ستاره سپاه
هوش مصنوعی: آسمان مانند یک پادشاهی است که از ما کینه دارد و شب و روز در حال حرکت ستارهها، نشانهای از این دشمنی است.
نبینی که بر جنگ ما ساختن
همی هیچ ناساید از تاختن
هوش مصنوعی: به این فکر نکن که در جنگ ما چقدر میکوشند، زیرا هیچکدام از تلاشهای آنها تأثیری ندارد.
به یک گردش از زیر و بر چرخ وار
کند کارها زیروبر صدهزار
هوش مصنوعی: با یک چرخش زیر و رو، بسیار امور به آسانی تنظیم میشود و به نحو شگفتآوری تغییر میکند.
جهان بزمگاهیست نغز از نشان
می اش عمر ما پاک و ما می کشان
هوش مصنوعی: دنیا مانند جشنی زیباست که نشان از شراب دارد و عمر ما بیعیب و نقص است، در حالی که ما در حال نوشیدن هستیم.
جوانیش خوشی و مستیش ناز
غمش روز پیریست کآید فراز
هوش مصنوعی: جوانی همراه با خوشی و لذتهایش است، اما غمهای جوانی در روزهای پیری به سراغ آدم میآید و خود را نشان میدهد.
ازین مستی آن کس که شد خفته پست
نه هش یافت هرگز نه از خواب جست
هوش مصنوعی: کسی که در خواب غفلت و مستی به سر میبرد، به گونهای پست و ضعیف میشود که نه به حقیقتی پی میبرد و نه میتواند از خواب بیدار شود.
اگر چند بسیار مانی بجای
هم آخر سرآید سپنجی سرای
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است افراد زیادی در کنار هم باشند، در نهایت آنچه اهمیت دارد، نتیجه یا نتیجه نهایی کار است.
نه آن ماند خواهد که بازور و گنج
نه آن کس که درویش با درد و رنج
هوش مصنوعی: نه کسی که با قدرت و ثروت ماندگار است، نه کسی که در رنج و سختی زندگی میکند.
بهشتی بدی گیتی از رنگ و بوی
اگر مرگ و پیری نبودی در اوی
هوش مصنوعی: هرچند دنیا به خاطر زیباییها و نعماتش شبیه به بهشت است، اما وجود مرگ و پیری باعث میشود که لذت از آن کمرنگ شود.
کهن کارگاهیست برساخته
کزاو کس نشد کار پرداخته
هوش مصنوعی: کارگاه قدیمی است که هیچکس نتوانسته در آن کاری را به اتمام برساند.
تن ما چو میوه ست و او میوه دار
بچینند یک روز میوه ز دار
هوش مصنوعی: بدن ما مانند میوهای است که روزی خواهد رسید و آن را از درخت کندن خواهند کرد.
شب و روز همواره با ما به راه
دو پیک اند پویان سپید و سیاه
هوش مصنوعی: در هر لحظه از شب و روز، دو پیامرسان به سوی ما در حرکتاند؛ یکی به رنگ سفید و دیگری به رنگ سیاه.
ولیکن ز پس ما بمانیم زود
شوند این دو از پیش چون باد و دود
هوش مصنوعی: ولی ما به آرامی باقی میمانیم و این دو چیز به سرعت از ما دور میشوند، مانند باد و دود.
یکی جامه زندگانیست تن
که جان داردش پوشش خویشتن
هوش مصنوعی: زندگی را میتوان به لباس تشبیه کرد که روح آن را در بر گرفته است.
بفرساید آخرش چرخ بلند
چو فرسود جامه بباید فکند
هوش مصنوعی: زمانی که چرخ زمان به پایان برسد و عمر به سر آید، مانند آن است که لباس کهنهای را باید دور انداخت.
ز ما تا ره مرگ یک دم رهست
اگر دم درازست اگر کوتهست
هوش مصنوعی: زندگی ما تا مرگ لحظهای بیشتر نیست، هرچند ممکن است این لحظه طولانی یا کوتاه باشد.
چو پولیست این مرگ کانجام کار
برین پول دارند یکسر گذار
هوش مصنوعی: این مرگ مانند پولی است که در نهایت، تمام کارها را به پایان میرساند و کسانی که از قبل برای آن آماده بودهاند، میتوانند به راحتی از آن عبور کنند.
بمیرد هرآنکس که زاید درست
شود نیست چونان که بود از نخست
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد به دنبال تغییرات مثبت برود، باید از گذشته و خصوصیات اولیهاش بمیرد و یا آنها را پشت سر بگذارد. تغییر و تحول به درستی حاصل نمیشود، مگر اینکه انسان از ریشههای نادرست خود فاصله بگیرد.
نیابی کسی کش کسی مرده نیست
دلی نیست کز گیتی آزرده نیست
هوش مصنوعی: هیچکس را نمیتوان یافت که از درد و رنج بیخبر باشد، دل کسی نیست که از مشکلات و مصیبتهای این دنیا آزار ندیده باشد.
کجا شد کیومرث شاه بلند
کجا جم و طهمورث دیوبند
هوش مصنوعی: کیومرث، شاه بزرگ و قد بلند، کجا رفته است؟ کجا است جم و طهمورث، آن دو پادشاه دیوان؟
جهانشان به خاک اندر افکند پاک
برآورد پس گنجهاشان ز خاک
هوش مصنوعی: دنیا آنها را به زمین انداخت، ولی پس از آن، گنجینههایشان را از خاک برآورد.
ازیشان نماندست جز نام چیز
برفتند و ما رفت خواهیم نیز
هوش مصنوعی: از آنها چیزی جز نامشان باقی نمانده است و آنها رفتهاند و ما نیز خواهیم رفت.
اگر مرگ بر ما نکردی کمین
ز بس جانور تنگ بودی زمین
هوش مصنوعی: اگر مرگ به ما نزدیک نشده و به کمین نیامده، به خاطر این است که زمین به قدری پر از جانوران تنگ و شلوغ است.
تمامی مردم به مرگ اندرست
کجا با فرشته چو شد هم پرست
هوش مصنوعی: تمامی انسانها درگیر مرگ هستند؛ چه نیکوست که در روز مرگ، مانند فرشتگان پرستش کنیم.
اگر پهلوان رفت نامش بماند
جهانبان بخواند ار جهانش براند
هوش مصنوعی: اگر یک پهلوان به جنگ برود و از دنیا برود، نام و یاد او همچنان در دلها و ذهنها باقی میماند و مردم او را به خوبی یاد خواهند کرد.
سپهر آب خود برد و او را نبرد
دلیری و فرهنگ مرد او نمرد
هوش مصنوعی: آسمان آب را از او گرفت، اما شجاعت و فرهنگ او از بین نرفت و او هم نمرد.
دهاد آفریننده خوب و زشت
ترا مزد نیکان مرورا بهشت
هوش مصنوعی: خداوند خالق خوبیها و بدیهاست و پاداش نیکوکاران را به تو بهشت میدهد.
گر او شد کنون ماند گاهش ترا
سپردیم ما بارگاهش ترا
هوش مصنوعی: اگر او اکنون جایگاهش را تغییر داد، ما مقام و جایگاه تو را به او سپردیم.
ز دل مهر او بر تو انگیختیم
غمش را به شادی برآمیختیم
هوش مصنوعی: ما عشق او را در دل برای تو برانگیختیم و غم او را با شادی در هم آمیختیم.
که تو یادگاری از آن پهلوان
همیشه بزی شاد و روشن روان
هوش مصنوعی: تو نماد و نشانی از آن قهرمان هستی که همیشه شاد و با روحی روشن زندگی میکند.
چو مه نو شود جامه نو ساز کن
ببر از غم و شادی آغاز کن
هوش مصنوعی: زمانی که ماه نو میشود، وقت آن است که لباس نو بپوشی و از غم و شادی جدیدی آغاز کنی.
می و یوز خلعت ز بالای خویش
فرستادم اینک به آیین به پیش
هوش مصنوعی: من مشروب و یوزی را که به یاد خود فرستادم، اکنون با آداب خاصی به شما تقدیم میکنم.
بدین تن بپوش و بد آن غم گسار
بدین جوی بزم و بد آن کن شکار
هوش مصنوعی: این بدن را بپوش و با آن، اندوه را بزدای. با این جوی آب، مراسمی خوش برگزار کن و با آن، سرگرمی و تفریحی به وجود آور.
چنان کن که در مهرگان نام را
بیاری به نزدیک ما سام را
هوش مصنوعی: کاری کن که در جشن مهرگان، نام سام را به یاد ما بیاوری.
که تا دل به فرزند تو خوش کنیم
بسوزیم غم را چو آتش کنیم
هوش مصنوعی: برای اینکه دلمان را به وجود فرزند تو شاد کنیم، باید غمهایمان را مانند آتش بسوزانیم و از بین ببریم.
نگه کن مرا این نامه را وزفرود
همینست گفتار و بر تو درود
هوش مصنوعی: بنگر به من، این نامه را بخوان. از پایین این نوشته، همینطور که گفتم، برایت سلام و درود میفرستم.
فرسته شد و نامه و هدیه برد
بپوشید خلعت نریمان گرد
هوش مصنوعی: پیامی ارسال شد و نامه و هدیهای به همراه داشت، سپس لباس زیبای نریمان را پوشید.
به شادی فرستاده برگشت باز
گه مهرگان راه را کرد ساز
هوش مصنوعی: به شادی فرستاده به خانه برگشت و در زمان مهرگان، راه را باز کرد.
سوی شاه با سام یل داد روی
چو آگاه شد زو کی نامجوی
هوش مصنوعی: به سمت شاه به همراه سام یل، روی خویش را نشان داد؛ زمانی که از او آگاه شد که کی نامجوی است.
پذیره فرستاد یکسر سپاه
پیاده شدش پیش از بارگاه
هوش مصنوعی: فرستاد و سپاه پیادهاش را به پیش بارگاه آورد.
نشاندش بر اورنگ و پرسید چند
به خرسندی اش داد هرگونه پند
هوش مصنوعی: او را بر تخت نشاند و از او سؤال کرد که چه چیز باعث خوشحالیاش میشود. او هر نوع آموزشی و نصیحتی را به او ارائه داد.
بدآن روز جشن گزین مهرگان
گه بزم و رود پری چهرگان
هوش مصنوعی: به آن روزی که جشن مهرگان بر پا میشود، زمانی که مراسم و شادمانی با حضور زیبائیها و دلرباها برگزار میگردد.
بفرمود تا خوان نهادند کی
پس از خوان نشستند در بزم می
هوش مصنوعی: فرمود تا سفره را بچینند و بعد از اینکه سفره را آماده کردند، در مهمانی مشغول نوشیدن میشوند.
بر اورنگ بد پهلوان پیش شاه
سوی راستش سام بد نزدگاه
هوش مصنوعی: بر صدر باشکوه پهلوان، در حضور شاه، سام در سمت راست او ایستاده است.
یکی ده منی جام زر پر نبید
ندانستی آنرا به جز شه کشید
هوش مصنوعی: شخصی در ده خود، یک جام پر از شراب طلایی مینوشد، اما نمیداند که این لذت و خوشی تنها به دست پادشاهی امکانپذیر است.
به یاد نریمان شه آن نوش کرد
نریمان همیدون به یادش بخورد
هوش مصنوعی: به یاد نریمان، آن نوشیدنی را نوشید و نریمان نیز در یاد او همان نوشیدنی را مینوشد.
همان جام را سام گردن فراز
به یک دم به از هر دو انداخت باز
هوش مصنوعی: آن جامی که سام با گردن بلندش داشت، در یک لحظه از هر دو پرتاب کرد و بهتر از آن بود.
در او خیره شد شاه و گفت این سترگ
بود به ز گرشاسب چون شد بزرگ
هوش مصنوعی: شاه به او خیره شد و گفت: این فرد بزرگتر از گرشاسب است وقتی که بزرگتر شده.
بلند آتش مهرگانی بساخت
که تفش ز چرخ اختران را بتاخت
هوش مصنوعی: آتش مهرگان را به خوبی برپا کردند، به طوری که گرمای آن را میتوان از دور و از درخشش ستارهها دید.
درفشان درفشی برآمد به ماه
ز زر ذرها چرخ مشک سیاه
هوش مصنوعی: در این بیت، کرهی زمین به شکلی زیبا و درخشان توصیف شده که مانند ماه میدرخشد و از زردیهای طلا ساخته شده است. همچنین، اشاره به آسمان تیره و زیبای شب، که به نوعی به رنگ سیاه خود فخر میفروشد، شده است.
به هامون درش ذره سونش فشان
به گردش جهان چرخ اختر فشان
هوش مصنوعی: در هامون، ذرات نورش را پخش کن تا در گردونه جهان، ستارگان روشن شوند.
زمین شد یکی پرفروغ آفتاب
ز زر رشتها چرخش از مشک ناب
هوش مصنوعی: زمین به مانند آفتابی درخشان شده است و چرخش آن از مادهای خالص و زیبا به رنگ مشکی است.
چو کرده برون خنجر زردفام
هزاران هزار از عقیقی نیام
هوش مصنوعی: وقتی خنجر زرد رنگ از میان هزاران عقیق بیرون میآید، نشاندهنده قدرت و زیبایی است.
چو در زرد حله کنیزان مست
به بازیگری دست داده به دست
هوش مصنوعی: وقتی دختران در لباس زرد به بازی مشغول میشوند و به یکدیگر دست میدهند، جادو و زیبایی بازی آنها چشمنواز است.
همه پای کوبنده بر فرش چین
ز سر مشک پاشان گل از آستین
هوش مصنوعی: همه به شادی و شور بر روی فرش میرقصند و بویی خوش از مشک به مشام میرسد که از آستینها بیرون میآید.
چو رزمی گران زنگیان ساخته
همه غرقه در خون و تیغ آخته
هوش مصنوعی: زمانی که جنگجویان زنگی در میدان نبرد حاضر شدهاند، همه در خون غوطهور و با شمشیرهای آماده به حمله هستند.
چو لرزان کهی یکسر از زر خشک
بر او بسدین قطره ابری ز مشک
هوش مصنوعی: به مانند کسی که تمام زروگاهش خشک شده و تنها یک قطره باران از آسمان بر آن میبارد، به سختی میتوان بر او تأثیر گذاشت.
بزرگان به بزم اندر آرام کزم
نشستند با می گساران به بزم
هوش مصنوعی: بزرگان در مهمانی نشستهاند و در کنار نوشیدنینوشان خوش میگذرانند.
سر چنگ سازنده جنگ شد
دم نای هم ناله زنگ شد
هوش مصنوعی: سازنده، هنگامی که سر چنگ را به صدا درآورد، جنگ و جدل آغاز شد و صدای نای هم به زنگی شبیه شد.
به کف جام می چشمه نوش گشت
هوا پر نوای خلالوش گشت
هوش مصنوعی: شراب در جام باعث شادابی و سرزندگی فضا شده و هوای پیرامون پر از آواز خوش و دلنواز گشته است.
ز بس رامش و خوشی مهتران
گرفتند در چرخ بزم اختران
هوش مصنوعی: چون مهتران از خوشی و لذت فراوان برخوردار شدند، ستارهها در میهمانی آسمان به رقص و شادی درآمدند.
ز شادی همی کوفت مریخ دست
به دستان شده زهره می پرست
هوش مصنوعی: از خوشحالی، مریخ دستش را به دست زهره میزند و زهره را میپرستد.
چنین بد مهی شاد شاه بلند
نه بر گنج مهر و نه بر بدره بند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که در زندگی خود به خوشبختی و شادی دست یافته، نه به ثروت و دارایی وابسته است و نه به هیچ گونه محدودیت یا قید و بند. به عبارتی دیگر، خوشی و شادابی واقعی به چیزهای مادی و ظاهری وابسته نیست.
سر مه چو آمد نریمانش پیش
بسی هدیه بخشیدش از گنج خویش
هوش مصنوعی: زمانی که چهره ماه به نزد نریمان (یک شخصیت اساطیری) آمد، او با کمال سخاوت و generosity از گنجینههای خود هدیههایی به او داد.
درفشیش داد اژدهافش سیاه
جهان پهلوان خواندش اندر سپاه
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به این است که درفش (پرچم) سیاه مربوط به اژدهافش، که نمایانگر قدرت و عظمت است، در میدان نبرد به عنوان نشانهای از شجاعت و پهلوانی شناخته میشود. این پرچم به فرماندهی و رهبری در سپاه اشاره دارد.
دگر شیر پیکر درفشی به سام
بداد و سپهبدش فرمود نام
هوش مصنوعی: سربازانی با شجاعت و قدرت در میدان جنگ به سام ارائه شدند و فرمانده به او دستور داد نامش را اعلام کند.
چنین آمد این گیتی از فر و ساز
بدارد به ناز آورد مرگ باز
هوش مصنوعی: این دنیا به واسطهی زیبایی و هنر خلق شده است و مرگ به آرامی و ناز وارد زندگی انسانها میشود.
چو ماری که زرین دهد خایه بهر
پس از ناگهان باز بکشد به زهر
هوش مصنوعی: مانند ماری که به طور ناگهانی به کسی حمله میکند و زهرش را میریزد، گاهی برخی افراد یا موقعیتها تحت ظاهری زیبا و فریبنده ممکن است خطرناک باشند و درد و آسیب را به ما تحمیل کنند.
درختیست با شاخ بسیار بار
برش تازه گل یکسر و تیزخار
هوش مصنوعی: درختی با شاخههای فراوان که کاملاً پر از گلهای تازه و خارهای تیز است.
نخستین به گل شادخوارت کند
پس آنگاه از خار خوارت کند
هوش مصنوعی: ابتدا خوشحالی و زیبایی را از گل دریافت میکنی، اما سپس ممکن است دچار درد و رنج از خارها شوی.
نه در وی کسی زیست کآخر نمرد
نه زاو شد کسی تا دریغی نبرد
هوش مصنوعی: نهکس در آن دنیا زندگی ابدی نکرد و نه کسی از آن دنیا به جایی رفت که بعداً حسرت آن را بخورد.
ز دوران مگر مانده بیچاره ایم
گرفتار این زال پتیاره ایم
هوش مصنوعی: از دوران گذشته چیزی باقی نمانده و ما در حالتی ناامید و اسیر هستیم، مانند افرادی که در فضایی تاریک و بیپناه گرفتار شدهاند.
حاشیه ها
1392/01/06 02:04
امین کیخا
خلالوش غلغله

اسدی توسی