بخش ۱۴۲ - وفات گرشاسب و مویه بر او
از آن پس چو روز دهم بود خواست
خورش آرزو کرد و بنشست راست
بخورد اندکی وز خورش بازماند
سبک سام را با نریمان بخواند
چنین گفت کز بهر زخمم زمان
گشاید کنون مرگ تیر از کمان
بوید از پی جان غمگین من
یک امروز هردو به بالین من
مگر کم روان چون هراسان شود
به روی شما مرگم آسان شود
بگفت این و از دیده آب دریغ
ببارید چون ژاله بارد ز میغ
دمش هر زمان گشت کوتاه تر
دلش زان دگر گیتی آگاه تر
به لب باد سردی برآورد و گفت
که ای پاک دادار بی یار و جفت
جهان را جهاندار و یزدان توی
برآرنده چرخ گردان توی
زمین و زمان کرده تست راست
برآن و براین پادشایی تراست
همه پادشاهان به تو زنده اند
توی پادشه دیگران بنده اند
به تو هم به پیغمبران تو پاک
گوایی دهم ترسم از تست و باک
پشیمانم از هرچه کردم گناه
ببخشای و نزد خودم ده پناه
چو گفت این سخن جان به یزدان سپرد
گرفتند زاری بزرگان و خرد
از ایوان به کیوان برآمد خروش
زبر زآن فغان خاست و ز شهر جوش
بر آن خانه پاک آتش اندر زدند
همه کاخ و گلشن به هم برزدند
دل و جان هرکس چنان غم گرفت
که ماهی به دریاب ماتم گرفت
هوا زاشک مرغان پر از ژاله شد
که از بانگ نخچیر پرناله شد
همان روز بگرفت نیز آفتاب
نمود ابر از آن پی به باران شتاب
به هر گوشه ای گریه ای خاسته
به هر خانه ای شیون آراسته
زنان رخ زنان بانگ و زاری کنان
کنان مویه و موی مشکین کنان
به فندق دو گلنار کرده فکار
به در از دو پیلسته شویان نگار
بزرگان همه در سیاه و کبود
ز دو دیده ابر از دو رخ کرده رود
سرشک همه لعل و رخسار زرد
بر از زخم نیلی و لب لاجورد
بریده دم اسپ بیش از هزار
نگون کرده زین و آلت کارزار
ز خون پشت صندوق پیلان بنفش
شکسته تبیره دریده درفش
عقابان و بازان رها کرده پاک
بر یوز و پیلان پر از گرد و خاک
در ایوانش بردند بر تخت زر
بپوشیده خفتان و بسته کمر
یکی گرز بر کتف و تیغ آخته
درفشش فراز سر افراخته
به برگستوان باره پیشش بپای
برو هرکسی گشته زاری فزای
همی گفت سام ای یل سرفراز
برفتی چنان کت نبینیم باز
درفشان مهی بودی از راستی
چو گشتی تمام آمدت کاستی
نبود از تو نزدیکتر کس دگر
کنون از توام نیست کس دورتر
به تو شادتر من بدم زانجمن
کسی نیست غمگین تر اکنون ز من
ببستی در بار چون بر سپاه
شدی سوی آن برترین جایگاه
همانا که در خواب خوش رفته ای
چه خوابی که تا جاودان خفته ای
نریمان همی گفت زار ای دلیر
کجات آن دل و زور و بازوی چیر
کجات آن سواری وصف ساختن
کجات آن به هر کشوری تاختن
جهان گشتی و رنج برداشتی
چو گنجت بینباشت بگذاشتی
همه کشورت کز تو آباد شد
به باد پسین دست با باد شد
کهان سوی فرمانت دارند چشم
چه بودت که با ما به جنگی و خشم
نه در بزم دینار باری همی
نه در رزم خنجر گزاری همی
نمودی به هر کشور آیین خویش
کشیدی ز هر دشمنی کین خویش
کنون باز رزم از چه آراستی
که اسپ و سلیح و کمر خواستی
به هند ار به چین برد خواهی سپاه
که بر مه کشیدی درفش سیاه
بدی از دل و دست دریا و میغ
یکی مشت خاکی کنون ای دریغ
دریغا تهی از تو زابلستان
دریغا جهان بی تو کشور ستان
دریغا که بدخواه دلشاد گشت
دریغا که رنجت همه باد گشت
همی گرید ابر از دریغت به مهر
سلب هم به سوکت سیه کرد چهر
کس از مرگ نرسد به مردی و فر
کجا تو نرستی به چندین هنر
چو شیون از اندازه بگذاشتند
پس آنگاهش از تخت برداشتند
به مشک و گلابش بشستند پاک
سپردندش اندر ستودان به خاک
ببسند از آن پس برش راه بار
نبد پهلوان گفتی از بیخ و بار
چنینست گیتی ز نزدیک و دور
گهی سوگ و ماتم گهی بزم و سور
به کردار دریاست کز وی به چنگ
یکی در دارد یکی ریگ و سنگ
سرانجام از او ایمنی نیست روی
که هر کش پرستد بمیرد در اوی
چو پایی تو ای پیر مانده شگفت
که بارت شد و کاروان برگرفت
به پیری چرا گشت آز تو بیش
جوانان نگر چند رفتند پیش
ترا آنکه شد گوش دارد همی
وزاو دل ترا یاد نارد همی
چو همراه شد توشه ساز و مایست
که دورست ره وز شدن چاره نیست
درین ره مدان توشه و بار نیک
به از دانش نیک و کردار نیک
از این گیتی ار پاک و دانا شوی
به هر گامی آنجا توانا شوی
که نادان بد آنجای خوارست و زشت
شه آنجاست درویش نیکو سرشت
به دانایی این ره به جایی بری
به بی دانشی هیچ ره نسپری
بخش ۱۴۱ - پند دادن گرشاسب نریمان را: برفتند گریان و گرشاسب بازبخش ۱۴۳ - خبر یافتن فریدون از مرگ گرشاسب: چو نزد فریدون ز سوگ و ز غم
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از آن پس چو روز دهم بود خواست
خورش آرزو کرد و بنشست راست
هوش مصنوعی: پس از آن روز دهم، او آرزوی خورشید را کرد و به آرامی نشسته بود.
بخورد اندکی وز خورش بازماند
سبک سام را با نریمان بخواند
هوش مصنوعی: کمی غذا خورد و از خورش باقی ماند، سبکبار و آزاد به نریمان خبر داد.
چنین گفت کز بهر زخمم زمان
گشاید کنون مرگ تیر از کمان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که دلایل و برخی اتفاقات به قدری بر روی انسان تأثیر میگذارند که او احساس میکند زمان برای درمان زخمهایش فرا رسیده است. در این میان، مرگ به عنوان یک تیر از کمان به او نزدیک شده و بر او سایه افکنده است.
بوید از پی جان غمگین من
یک امروز هردو به بالین من
هوش مصنوعی: امروز، غم جانم به سراغم آمده و هر دو، هم جان و هم غم، در کنار من هستند.
مگر کم روان چون هراسان شود
به روی شما مرگم آسان شود
هوش مصنوعی: آیا کم از این است که وقتی به چهره شما نگاه میکنم، مرگ برایم راحتتر و آسانتر میشود؟
بگفت این و از دیده آب دریغ
ببارید چون ژاله بارد ز میغ
هوش مصنوعی: او این را گفت و از چشمانش اشک ریخت، مثل بارانی که از ابر میبارد.
دمش هر زمان گشت کوتاه تر
دلش زان دگر گیتی آگاه تر
هوش مصنوعی: هر چه زمان بیشتری میگذرد، او احساس میکند که عمرش رو به پایان است و در عین حال، بیشتر از دنیای اطرافش آگاه میشود.
به لب باد سردی برآورد و گفت
که ای پاک دادار بی یار و جفت
هوش مصنوعی: باد سردی از لب بیرون آمد و ندا داد که ای خالق پاک، که بدون یار و همنفس هستی.
جهان را جهاندار و یزدان توی
برآرنده چرخ گردان توی
هوش مصنوعی: دنیا را تو اداره میکنی و خداوندی که چرخ زمان را به حرکت درآورده، نیز تویی.
زمین و زمان کرده تست راست
برآن و براین پادشایی تراست
هوش مصنوعی: زمین و زمان به خاطر تو نظم یافتهاند و برای تو پادشاهی میکنند.
همه پادشاهان به تو زنده اند
توی پادشه دیگران بنده اند
هوش مصنوعی: تمام پادشاهان در سایه تو و به خاطر تو وجود دارند و تو در حقیقت پادشاه دیگران هستی که به تو خدمت میکنند.
به تو هم به پیغمبران تو پاک
گوایی دهم ترسم از تست و باک
هوش مصنوعی: من به تو و پیامبران تو شهادت میدهم که پاکی و صداقت را میدانم، ولی از تو میترسم و نگرانم.
پشیمانم از هرچه کردم گناه
ببخشای و نزد خودم ده پناه
هوش مصنوعی: از کارهایی که کردم نادم و پشیمانم، خواهش میکنم مرا ببخش و به من پناه بده تا در کنار تو آرامش بیابم.
چو گفت این سخن جان به یزدان سپرد
گرفتند زاری بزرگان و خرد
هوش مصنوعی: وقتی این جمله را گفت، جانش را به خدا سپرد و بزرگان و خردمندان به گریه و زاری مشغول شدند.
از ایوان به کیوان برآمد خروش
زبر زآن فغان خاست و ز شهر جوش
هوش مصنوعی: از ایوان صداهایی به آسمان بلند شد و این صداها باعث شد که از شهر، شور و هیجان ایجاد شود.
بر آن خانه پاک آتش اندر زدند
همه کاخ و گلشن به هم برزدند
هوش مصنوعی: به آن خانهی پاک آتش زدند و همهی کاخها و باغها را به هم ریختند.
دل و جان هرکس چنان غم گرفت
که ماهی به دریاب ماتم گرفت
هوش مصنوعی: دل و جان هر فرد به قدری غمگین و ناراحت شد که گویا ماهی در دریا به خاطر اندوه خود عزاداری میکند.
هوا زاشک مرغان پر از ژاله شد
که از بانگ نخچیر پرناله شد
هوش مصنوعی: هوا به خاطر اشکهای پرندگان پر از قطرات شبنم شد، زیرا که صدای ناله آنها به خاطر شکار بلند شده بود.
همان روز بگرفت نیز آفتاب
نمود ابر از آن پی به باران شتاب
هوش مصنوعی: در آن روز، خورشید تابید و ابرها به دنبال آن، به سرعت باران را به همراه آوردند.
به هر گوشه ای گریه ای خاسته
به هر خانه ای شیون آراسته
هوش مصنوعی: در هر گوشهای صدای گریه به گوش میرسد و در هر خانهای ناله و شیون برپا شده است.
زنان رخ زنان بانگ و زاری کنان
کنان مویه و موی مشکین کنان
هوش مصنوعی: زنان به خاطر غم و اندوهی که دارند، با صدای بلند و نالهای دلسوز، در حال زاری و گریه هستند و موهای سیاه و مشکین خود را نیز به حالت پریشانی درآوردهاند.
به فندق دو گلنار کرده فکار
به در از دو پیلسته شویان نگار
هوش مصنوعی: یک نفر با خون دل در حال محنت و زحمت است و با تلاش فراوان در دل خود امیدی به دیدار یار دارد. در این حال، او به یاد خوشیها و زیباییهای زندگی، درختان و گلهای بهاری فکر میکند و آرزوی ملاقاتی با محبوبش را در سر دارد.
بزرگان همه در سیاه و کبود
ز دو دیده ابر از دو رخ کرده رود
هوش مصنوعی: بزرگان همه در غم و اندوه هستند، چنان که از چشمانم، اشکها مانند جوی به سوی صورتها جاری میشود.
سرشک همه لعل و رخسار زرد
بر از زخم نیلی و لب لاجورد
هوش مصنوعی: چشمان زیبا و دلربا با رنگ زرد و زخمهایی به رنگ نیلی، و لبانی به رنگ لاجورد، نشانهای از غم و اندوه عمیق دارند.
بریده دم اسپ بیش از هزار
نگون کرده زین و آلت کارزار
هوش مصنوعی: شترسوار بیاسپ و زین که به خوبی بر سوار آن کارزار میکند، بهتر است از هزار انسان آسیبدیده دوری کند.
ز خون پشت صندوق پیلان بنفش
شکسته تبیره دریده درفش
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف صحنهای میپردازد که در آن رنگ بنفش و خون به تصویر کشیده شدهاند، و احساسات شدید و تراژیک را منتقل میکند. به نظر میرسد که این تصویر به نوعی نشاندهنده جنگ و نبرد و زخمهای عمیق عاطفی باشد. "صندوق پیلان" ممکن است به یادگارهایی از گذشته اشاره کند که اکنون شکسته و خراب شدهاند، در حالی که "درفش" نمادی از افتخار و شکوه است که اکنون در حال از بین رفتن است. این ترکیب میتواند احساس از دست دادن و درد عمیق را در ذهن تداعی کند.
عقابان و بازان رها کرده پاک
بر یوز و پیلان پر از گرد و خاک
هوش مصنوعی: پرندگان شکاری مانند عقابها و بازها، از شکار و هرج و مرج دست کشیدهاند و به جای آن، بر روی یوزها و فیلهای آلوده به گرد و غبار نشستهاند.
در ایوانش بردند بر تخت زر
بپوشیده خفتان و بسته کمر
هوش مصنوعی: در ایوان زیبایش، او را بر تخت طلا نشاندند و جامهای پوشید به همراه کمری بسته.
یکی گرز بر کتف و تیغ آخته
درفشش فراز سر افراخته
هوش مصنوعی: شخصی که بر دوش خود گرزی دارد و شمشیری به دست، با افتخار و عزت سر خود را بالا گرفته است.
به برگستوان باره پیشش بپای
برو هرکسی گشته زاری فزای
هوش مصنوعی: هر کسی که در برابر او به زاری و گریه افتاده، باید به آرامی و احترام برود و خود را مانند برگ درختان جلو او بگذارد.
همی گفت سام ای یل سرفراز
برفتی چنان کت نبینیم باز
هوش مصنوعی: سام گفت: ای پهلوان بزرگ و سرفراز، تو رفتی و به شکلی رفتهای که ما هرگز نمیتوانیم تو را دوباره ببینیم.
درفشان مهی بودی از راستی
چو گشتی تمام آمدت کاستی
هوش مصنوعی: زمانی که تو به راستی و صداقت میدرخشی و در اوج خود هستی، وقتی که همه چیز در تمامیت خود قرار میگیرد، متوجه میشوی که به تدریج نقاط ضعفی نیز در تو پیدا میشود.
نبود از تو نزدیکتر کس دگر
کنون از توام نیست کس دورتر
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازه تو به من نزدیک نیست و در عین حال هیچکس به اندازه تو از من دور نیست.
به تو شادتر من بدم زانجمن
کسی نیست غمگین تر اکنون ز من
هوش مصنوعی: من از آنچه در جمع دیگران میگذرد، شادترم اما هیچکس در حال حاضر از من غمگینتر نیست.
ببستی در بار چون بر سپاه
شدی سوی آن برترین جایگاه
هوش مصنوعی: وقتی که در بار و مورد توجه قرار گرفتی، به سوی بهترین و بالاترین مقامها حرکت کردی.
همانا که در خواب خوش رفته ای
چه خوابی که تا جاودان خفته ای
هوش مصنوعی: به راستی که تو در خواب شیرینی فرو رفتهای، خوابی که به نظر میرسد تا ابد در آن خواهی ماند.
نریمان همی گفت زار ای دلیر
کجات آن دل و زور و بازوی چیر
هوش مصنوعی: نریمان با صدای غمگینی میگوید: ای دلیر، کجاست آن دل شجاعی که داشتی و آن قدرت و نیرویی که به تو کمک میکرد؟
کجات آن سواری وصف ساختن
کجات آن به هر کشوری تاختن
هوش مصنوعی: کجا آن سوار را داری که توصیف کنمش و کجا کسی را داری که به هر سرزمینی سفر کند؟
جهان گشتی و رنج برداشتی
چو گنجت بینباشت بگذاشتی
هوش مصنوعی: در زندگی سفر کردی و رنجها را تحمل کردی، اما وقتی زمانش رسید و گنجی که جمع کرده بودی را دیدی، آن را رها کردی.
همه کشورت کز تو آباد شد
به باد پسین دست با باد شد
هوش مصنوعی: کشور تو که به خاطر تو رونق یافت، در اثر نسیم عصرگاهی به ویرانی گرایید.
کهان سوی فرمانت دارند چشم
چه بودت که با ما به جنگی و خشم
هوش مصنوعی: چرا این همه جنگ و خشم در میان است، در حالی که گذشتهگان نیز به فرمان تو توجه دارند؟
نه در بزم دینار باری همی
نه در رزم خنجر گزاری همی
هوش مصنوعی: نه در جشنهای پر زرق و برق زندهام و نه در میدانهای جنگ که از خودم دفاع کنم.
نمودی به هر کشور آیین خویش
کشیدی ز هر دشمنی کین خویش
هوش مصنوعی: تو در هر سرزمینی فرهنگ و رسم خود را نشان دادی و از هر دشمنی، کینه و دشمنیاش را به دوش کشیدی.
کنون باز رزم از چه آراستی
که اسپ و سلیح و کمر خواستی
هوش مصنوعی: اینک دوباره برای جنگ آماده شدهای، پس چه چیزی تو را به این کار واداشته است که به دنبال اسب و سلاح و زره هستی؟
به هند ار به چین برد خواهی سپاه
که بر مه کشیدی درفش سیاه
هوش مصنوعی: اگر بخواهی سپاه خود را به هند یا چین ببری، همچنان که پرچم سیاه را به آسمان کشیدهای.
بدی از دل و دست دریا و میغ
یکی مشت خاکی کنون ای دریغ
هوش مصنوعی: بدی از دل و دستان دریا و ابر، اکنون به یک مشت خاک تبدیل شده است. افسوس!
دریغا تهی از تو زابلستان
دریغا جهان بی تو کشور ستان
هوش مصنوعی: اوه، زابلستان بدون تو خالی و تهي است. افسوس که دنیا بدون حضور تو مانند کشوری بیروح و تضعیفشده به نظر میرسد.
دریغا که بدخواه دلشاد گشت
دریغا که رنجت همه باد گشت
هوش مصنوعی: افسوس که دشمن خوشحال شد و افسوس که تمام رنجهای تو به باد رفت.
همی گرید ابر از دریغت به مهر
سلب هم به سوکت سیه کرد چهر
هوش مصنوعی: ابر به خاطر حسرت و اندوه تو میبارد و از شدت ناراحتی، چهرهاش را تیره و تار کرده است.
کس از مرگ نرسد به مردی و فر
کجا تو نرستی به چندین هنر
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند از مرگ فرار کند، و تو چگونه به این همه هنر و فضیلت نرسیدی؟
چو شیون از اندازه بگذاشتند
پس آنگاهش از تخت برداشتند
هوش مصنوعی: وقتی که فریاد و ناله از حد و اندازه فراتر رفت، در آن لحظه او را از تخت سلطنت پایین آوردند.
به مشک و گلابش بشستند پاک
سپردندش اندر ستودان به خاک
هوش مصنوعی: با مشک و گلاب او را شستشو دادند و به طور پاک و تمیز، او را در خاک سپردند.
ببسند از آن پس برش راه بار
نبد پهلوان گفتی از بیخ و بار
هوش مصنوعی: پس از آن، دیگر هیچ راهی برای او باقی نمانده بود. گویا پهلوان از ریشه و اصل خود جدا شده و دیگر نمیتواند ادامه دهد.
چنینست گیتی ز نزدیک و دور
گهی سوگ و ماتم گهی بزم و سور
هوش مصنوعی: دنیا اینگونه است که از نزدیک و دور گاهی پر از غم و ناراحتی و گاهی پر از شادی و جشن است.
به کردار دریاست کز وی به چنگ
یکی در دارد یکی ریگ و سنگ
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که مانند دریا، در یک حالت ظاهری میتواند انبوهی از چیزها وجود داشته باشد، اما در عمق آن تنها یک چیز ساده و معمولی مانند ریگ و سنگ پیدا میشود. به نوعی، این مفهوم را به ما منتقل میکند که گاهی اوقات در پس ظواهر پیچیده، چیزهای ساده و پیش پا افتادهای نهفته است.
سرانجام از او ایمنی نیست روی
که هر کش پرستد بمیرد در اوی
هوش مصنوعی: در نهایت نمیتوان از او ایمن بود، زیرا هر کسی که به او دل ببندد، در وجود او از بین میرود.
چو پایی تو ای پیر مانده شگفت
که بارت شد و کاروان برگرفت
هوش مصنوعی: ای پیر، شگفتا که پای تو چگونه مانده است، در حالی که بار سنگینی به دوش داری و کاروان راهی شده است.
به پیری چرا گشت آز تو بیش
جوانان نگر چند رفتند پیش
هوش مصنوعی: چرا از پیری نگران هستی؟ به جوانان نگاه کن که چند نفر از آنها جلوتر رفتهاند.
ترا آنکه شد گوش دارد همی
وزاو دل ترا یاد نارد همی
هوش مصنوعی: کسی که به تو گوش میدهد و به حرفهایت توجه دارد، از دل تو یاد خواهد کرد و به فکر تو خواهد بود.
چو همراه شد توشه ساز و مایست
که دورست ره وز شدن چاره نیست
هوش مصنوعی: زمانی که در سفر همراهی پیدا میکنی، باید برای راهی که در پیش داری، توشه و وسایل لازم را آماده کنی؛ زیرا مسیر طولانی است و چارهای جز آماده شدن نداری.
درین ره مدان توشه و بار نیک
به از دانش نیک و کردار نیک
هوش مصنوعی: در این راه، بهتر است که سرمایه و توشهات از دانش و کارهای خوب باشد؛ چرا که اینها از هر چیز دیگری ارزشمندترند.
از این گیتی ار پاک و دانا شوی
به هر گامی آنجا توانا شوی
هوش مصنوعی: اگر از این جهان پاک و آگاه شوی، در هر قدم در مسیر خود توانایی بیشتری خواهی یافت.
که نادان بد آنجای خوارست و زشت
شه آنجاست درویش نیکو سرشت
هوش مصنوعی: افراد نادان در جایی به حقیر و ناپسند میرسند، اما درویشی با اخلاق نیکو در همان جا به نیکی و ارزش میرسد.
به دانایی این ره به جایی بری
به بی دانشی هیچ ره نسپری
هوش مصنوعی: اگر با دانایی و آگاهی قدم برداری، به موفقیت میرسی، اما اگر بدون دانش و ناآگاهانه تلاش کنی، هیچ نتیجهای به دست نخواهی آورد.

اسدی توسی