گنجور

بخش ۱۴۱ - پند دادن گرشاسب نریمان را

برفتند گریان و گرشاسب باز
دگر باره شد با نریمان به راز
بدو گفت کآمد سر امید من
ز دیوار در رفت خورشید من
چو مرگ آمد و کار رفتن ببود
نه دانش نماید نه پرهیز سود
ره پیری و مرگ را باره نیست
به نزد کس این هر دو را چاره نیست
دلم زین به صد گونه ریش اندرست
که راهی درازم به پیش اندرست
به ره باز خواهی که پیدا و راز
نیابد کسی زو گذر بی جواز
یکی شهر نو ساختم چون زرنج
بسی گنج گرد آوریدم به رنج
به تو ماندمش چون من آباد دار
به فرزندمان همچنین یادگار
پس از من چنان کن که پیش خدای
بنازد روانم به دیگر سرای
نگر تا گناهت نباشد بسی
به یزدان ز رنجت ننالد کسی
فرومایه را دار دور از برت
مکن آنکه ننگی شود گوهرت
ازآن ترس کاو از تو ترسان بود
وگر با تو هزمان دگرسان بود
مکن با سخن چین دوروی راز
که نیکت به زشتی برد پاک باز
به کس بیش از اندازه نیکی مکن
که گردد بداندیش بشنو سخن
چو زاندازه تن را فزایی خورش
گرد دردمندی ز بس پرورش
شب و روز بر چار بهره بپای
یکی بهره دین را ز بهر خدای
دگر باز تدبیر و فرجام را
سیم بزم را چارم آرام را
به فرهنگ پرور چو داری پسر
نخستین نویسنده کن از هنر
نویسنده را دست گویا بود
گل دانش از دلش بویا بود
به فرمان نادان مکن هیچ کار
مشو نیز با پارسا باد سار
مده دل به غم تا نکاهد روان
به شادی همی دار تن را جوان
ببخشای بر زیردستان به مهر
برایشان به هر خشم مفروز چهر
که ایشان به تو پاک ماننده اند
خداوند را همچو تو بنده اند
چنان زی که از رشک نبوی به درد
نه عیب آورد عیب جوینده مرد
بود زشت در مرد جوینده رشک
چو دیدار بیماری اندر پزشک
سپیدی به زر اندر آهو بود
اگرچند در سیم نیکو بود
به گیتی چنان آور از دل پناه
که آیی به منزل به هنگام راه
چو دستت رسد دوستان را بپای
که تا در غم آرند مهرت بجای
ز دشمن مدار ایمنی جز به دوست
که بر دشمنت چیرگی هم بدوست
به هر کار مر مهتران را دلیر
مکن کانگهی بر تو گردند چیر
مگردان از آزادگان فرهی
مده ناسزا را بدیشان مهی
به آغالش هرکسی بد مکن
نشانه مشو پیش تیر سخن
مخند ار کسی را سخن نادرست
که گویایی جان نه در دست تست
کرا چهره زشت ار سرشتش نکوست
مکن عیب کآن زشت چهری نه زوست
نکوکار با چهره زشت و تار
فراوان به از نیکوی راستکار
گناهی که بخشیده باشی ز بن
سخن زان دگر باره تازه مکن
چنان زی خردمند و دانا و راد
که تا بر بدت کس نباشند شاد
کرا نیست در دوستی راستی
بیفشان تو از گرد او آستی
مگیر ایچ مزدور را مزد باز
پرستندگان را مپیچ از نیاز
مکن بد که چو کردی و کار بود
پشیمانی از پس نداردت سود
میاسای از اندیشه گونه گون
که دانش ز اندیشه گردد فزون
به کاری که فرجام او ناپدید
مبر دست کآن رای را کس ندید
به هرجای بخشایش از دل میار
نگر تا همی چون کند روزگار
ز یکی ستاند همی هوش و رای
زیکی سر از دیگری دست و پای
برآن کوش کت سال تا بیشتر
بری پایگاه از هنر پیشتر
هنرها به برنایی آور پدید
ز بازی بکش سر چو پیری رسید
به تو هرکسی را که بگذاشتم
نکودارشان همچو من داشتم
بگرد از جهان راه مهرش مپوی
از آن پیشتر کز تو برگردد اوی
چو رخشنده تیغم ز تاری نیام
برآید شود لاله ام زردفام
تن ام را به عنبر بشوی و گلاب
بیا کن تهی گاهم از مشک ناب
بپوشم به جامه بر آیین جم
کفن و آبچین ده به کافور نم
ستودانی از سنگ خارا برآر
ز بیرون بر او نام من کن نگار
به گردم همه جای مجمر بنه
به آتش دمان عود و عنبر بنه
از آن پس در خوابگه سخت کن
دل از دیدنم پاک پردخت کن
ز پوشیده رویان ممان کس به کوی
که بیگانگانشان نبینند روی
شکیب آور از درد و بر من مشیب
که از مهر بسیار بهتر شکیب
به یک مه بمان سوک تا بد گمان
نگوید به مرگم بدی شادمان
زکم توشه هرکس که بینی نژند
اگر پولی و چشمه کندمند
براین هر یکی ده یک از گنج من
هزینه به مردم کن از رنج من
ز زندان درآور کرا نیست خون
رها کن خراج دوساله برون
ز بی آبی آن را که ویران ببود
نشان مرد و ده ساز و کشت و درود
چنان کن که هر کس که آید ز راه
برد توشه زو رایگان سال و ماه
در اندرزنامه سخن هرچه گفت
نبشت و چو جان داشت اندر نهفت
زِ وِی هرچه آمخت از راه دین
بیآموخت فرزند را همچنین

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برفتند گریان و گرشاسب باز
دگر باره شد با نریمان به راز
هوش مصنوعی: گروهی اشک‌ریزان رفتند و گرشاسب دوباره با نریمان به گفتگو پرداخت.
بدو گفت کآمد سر امید من
ز دیوار در رفت خورشید من
هوش مصنوعی: او به او گفت که امید من به زودی می‌آید، همچون خورشید که از پشت دیوار ظاهر می‌شود.
چو مرگ آمد و کار رفتن ببود
نه دانش نماید نه پرهیز سود
هوش مصنوعی: زمانی که مرگ نزدیک شود و کار تمام گردد، نه دانش و آگاهی به کار می‌آید و نه تلاش برای دوری از آن فایده‌ای دارد.
ره پیری و مرگ را باره نیست
به نزد کس این هر دو را چاره نیست
هوش مصنوعی: راهی که به پیری و مرگ می‌رسد، بار و مسئولیتی ندارد و هیچ‌کس نمی‌تواند آن را تغییر دهد؛ این دو وضعیت برای همه حتمی و غیرقابل اجتناب هستند.
دلم زین به صد گونه ریش اندرست
که راهی درازم به پیش اندرست
هوش مصنوعی: دلم به خاطر مسائل و مشکلات بسیار ناراحت و متاثر است، زیرا راه درازی در پیش دارم که باید طی کنم.
به ره باز خواهی که پیدا و راز
نیابد کسی زو گذر بی جواز
هوش مصنوعی: اگر به مسیر درست و روشن قدم بگذاری، دیگران از تو و رازهایت چیزی نخواهند فهمید، مگر اینکه اجازه و مجوزی داشته باشند.
یکی شهر نو ساختم چون زرنج
بسی گنج گرد آوریدم به رنج
هوش مصنوعی: من شهری نو بنا کردم و مثل زرنج، گنج بسیار جمع‌آوری کردم، اما این کار با زحمت زیادی همراه بود.
به تو ماندمش چون من آباد دار
به فرزندمان همچنین یادگار
هوش مصنوعی: من به خاطر تو به این زندگی ادامه دادم، چون تو را در قلبم دارم و مانند یادگاری برای فرزندمان می‌خواهم.
پس از من چنان کن که پیش خدای
بنازد روانم به دیگر سرای
هوش مصنوعی: پس از مرگ من، کاری کن که روح من در آن دنیا به خدا افتخار کند.
نگر تا گناهت نباشد بسی
به یزدان ز رنجت ننالد کسی
هوش مصنوعی: مراقب باش که خیلی گناه نکنید، زیرا در این صورت کسی از رنج و درد شما به خدا شکایت نمی‌کند.
فرومایه را دار دور از برت
مکن آنکه ننگی شود گوهرت
هوش مصنوعی: با افراد بی‌ارزش و ناپسند نزدیکي نداشته باش؛ زیرا آن‌ها می‌توانند سبب خجالت و آسیب به نام و شخصیت تو شوند.
ازآن ترس کاو از تو ترسان بود
وگر با تو هزمان دگرسان بود
هوش مصنوعی: کسی که از تو می‌ترسد، به خاطر ترسش از تو به شکلی دیگر رفتار می‌کند و اگر با تو باشد، ممکن است تغییر کند.
مکن با سخن چین دوروی راز
که نیکت به زشتی برد پاک باز
هوش مصنوعی: با کسی که دوچهره است و رازها را فاش می‌کند، صحبت نکن. چرا که از این حرف‌ها ممکن است نیکویی تو به زشتی تبدیل شود و حقیقتت آسیب ببیند.
به کس بیش از اندازه نیکی مکن
که گردد بداندیش بشنو سخن
هوش مصنوعی: زیاد به دیگران نیکوکاری نکن، زیرا ممکن است آنها به تو بدبین شوند. به این نکته توجه کن.
چو زاندازه تن را فزایی خورش
گرد دردمندی ز بس پرورش
هوش مصنوعی: وقتی که آدمی از اندازه بدن خود فراتر رود، مانند خورشیدی در حال درخشش می‌شود، اما در عوض به خاطر زندگی پرمشغله و پر از مشکلاتش، درد و رنج را تجربه می‌کند.
شب و روز بر چار بهره بپای
یکی بهره دین را ز بهر خدای
هوش مصنوعی: در طول شب و روز، چهار قسمت از زندگی را تقسیم کن و یکی از آنها را به خاطر خدا و به منظور دین صرف کن.
دگر باز تدبیر و فرجام را
سیم بزم را چارم آرام را
هوش مصنوعی: باز هم به فکر چاره و نتیجه کار هستم؛ مثل مهمانی که در حال تدارک و آماده‌سازی است.
به فرهنگ پرور چو داری پسر
نخستین نویسنده کن از هنر
هوش مصنوعی: اگر پسری داری که به خوبی تربیت شده، او را با هنر آشنا کن و از او نویسنده بساز.
نویسنده را دست گویا بود
گل دانش از دلش بویا بود
هوش مصنوعی: نویسنده توانایی بیان و انتقال فکر و احساسات را دارد و دانش و علم او از عمق وجودش نشأت می‌گیرد و خوشبویی آن مانند گل است.
به فرمان نادان مکن هیچ کار
مشو نیز با پارسا باد سار
هوش مصنوعی: به دست نادان هیچ کاری نکن و نیز با انسان پارسا (مؤمن و درستکار) همراه نشو.
مده دل به غم تا نکاهد روان
به شادی همی دار تن را جوان
هوش مصنوعی: دل را به اندوه نسپار، چرا که شادی تازه‌ای روان تو را شاداب خواهد کرد. پس در این حال از زندگی لذت ببر و جوان بمان.
ببخشای بر زیردستان به مهر
برایشان به هر خشم مفروز چهر
هوش مصنوعی: به کسانی که زیر دست تو هستند با محبت رفتار کن و از خشم و عصبانیت دوری کن.
که ایشان به تو پاک ماننده اند
خداوند را همچو تو بنده اند
هوش مصنوعی: این افراد به اندازه‌ای پاک و خالص هستند که می‌توان آنها را به خداوند شبیه دانست، همان‌طور که بندگان خداوند نیز به او نزدیک و مطیع هستند.
چنان زی که از رشک نبوی به درد
نه عیب آورد عیب جوینده مرد
هوش مصنوعی: به گونه‌ای زندگی کن که حتی حسادت کسی مثل پیامبر هم نتواند به تو آسیبی برساند و عیب‌جویی که در پی پیدا کردن نقص‌هاست، خود دچار مشکل شود.
بود زشت در مرد جوینده رشک
چو دیدار بیماری اندر پزشک
هوش مصنوعی: زشت و ناپسند است که مردی حسود به خاطر دیدن بیماری در یک پزشک، به او حسادت کند.
سپیدی به زر اندر آهو بود
اگرچند در سیم نیکو بود
هوش مصنوعی: اگرچه آهو به رنگ نقره‌ای زیباست، اما در نهایت اگر در زری قرار گیرد، زیبایی‌اش بیشتر نمایان می‌شود.
به گیتی چنان آور از دل پناه
که آیی به منزل به هنگام راه
هوش مصنوعی: در زندگی به گونه‌ای عمل کن که اگر به مقصد رسیدی، احساس آرامش و امنیت کنی.
چو دستت رسد دوستان را بپای
که تا در غم آرند مهرت بجای
هوش مصنوعی: وقتی که فرصت و امکانش را داری، به دوستانت توجه کن و از آن‌ها حمایت کن؛ زیرا در زمان‌های سختی، محبت و محبت تو به یادشان خواهد ماند و در دلشان جا خواهد گرفت.
ز دشمن مدار ایمنی جز به دوست
که بر دشمنت چیرگی هم بدوست
هوش مصنوعی: از دشمن هیچ‌گاه نمی‌توان اطمینان داشت جز با حمایت دوست، زیرا پیروزی بر دشمن نیز به کمک او امکان‌پذیر است.
به هر کار مر مهتران را دلیر
مکن کانگهی بر تو گردند چیر
هوش مصنوعی: در هر کاری، دلیر نکردن بزرگ‌ترها را فراموش نکن؛ زیرا ممکن است روزی علیه تو قد علم کنند.
مگردان از آزادگان فرهی
مده ناسزا را بدیشان مهی
هوش مصنوعی: به دیگران توهین نکن و هرگز از انسان‌های آزاده و بافرهنگ روی برنتاب، زیرا آنها شایسته احترام و ادب هستند.
به آغالش هرکسی بد مکن
نشانه مشو پیش تیر سخن
هوش مصنوعی: به کسی که با او رابطه داری بدی نکن و از او بدگویی مکن، زیرا ممکن است در آینده با حرف‌هایت آسیب ببینی و به مخاطره بیفتی.
مخند ار کسی را سخن نادرست
که گویایی جان نه در دست تست
هوش مصنوعی: اگر کسی حرف نادرستی زد، به او نخند، زیرا توان گفتن حقیقت در دست تو نیست.
کرا چهره زشت ار سرشتش نکوست
مکن عیب کآن زشت چهری نه زوست
هوش مصنوعی: اگر کسی که چهره‌اش زشت است، در واقع دل خوبی دارد و سرشت او نیکوست، نباید او را به خاطر ظاهرش مورد انتقاد قرار داد، زیرا زشت‌رویی او به خودی خود او را بد نمی‌کند.
نکوکار با چهره زشت و تار
فراوان به از نیکوی راستکار
هوش مصنوعی: انسانی که درونش نیک و کارهایش درست است، هرچند ظاهر زیبایی نداشته باشد، از کسی که ظاهر خوبی دارد اما درونش نیک نیست، بهتر است.
گناهی که بخشیده باشی ز بن
سخن زان دگر باره تازه مکن
هوش مصنوعی: اگر گناهی را بخشیده‌ای، دیگر بار درباره‌اش صحبت نکن و آن را تازه نکن.
چنان زی خردمند و دانا و راد
که تا بر بدت کس نباشند شاد
هوش مصنوعی: زی آن‌گونه باش که خردمند و دانا و شجاع‌اند؛ چرا که تا زمانی که کسی بر تو نباشد، هیچ‌کس نمی‌تواند شاد باشد.
کرا نیست در دوستی راستی
بیفشان تو از گرد او آستی
هوش مصنوعی: اگر در دوستی صداقت وجود نداشته باشد، او را رها کن و از گرد او دور شو.
مگیر ایچ مزدور را مزد باز
پرستندگان را مپیچ از نیاز
هوش مصنوعی: ای مزدور، پاداش و مزد خود را نگیرید و از نیاز پرستندگان دور نشوید.
مکن بد که چو کردی و کار بود
پشیمانی از پس نداردت سود
هوش مصنوعی: کار بد نکن که اگر کار ناپسندی انجام دهی، بعد از آن پشیمانی‌ات هیچ سودی نخواهد داشت.
میاسای از اندیشه گونه گون
که دانش ز اندیشه گردد فزون
هوش مصنوعی: به خودت سخت نگیر و از افکار مختلف و گیج‌کننده دوری کن، زیرا دانش و آگاهی از تفکر و اندیشه به دست می‌آید و می‌تواند به تو کمک کند تا بیشتر یاد بگیری.
به کاری که فرجام او ناپدید
مبر دست کآن رای را کس ندید
هوش مصنوعی: به کاری که نتیجه‌اش مشخص نیست و نمی‌دانی به کجا می‌انجامد، نباید دست بزنید، زیرا هیچ‌کس آن نظر را نخواهد دید.
به هرجای بخشایش از دل میار
نگر تا همی چون کند روزگار
هوش مصنوعی: هر زمان که به فراغت و دل‌رحمی نگاه کنی، بدان که روزگار نیز به همان شکل با تو رفتار خواهد کرد.
ز یکی ستاند همی هوش و رای
زیکی سر از دیگری دست و پای
هوش مصنوعی: از یک نفر هوش و فکر به دست می‌آید، و از دیگری اندامی برای حرکت و عمل.
برآن کوش کت سال تا بیشتر
بری پایگاه از هنر پیشتر
هوش مصنوعی: تلاشت را بکن که سال‌ها ادامه دارد تا بیشتر از قبل بر جایگاه خود در هنر بیفزایی.
هنرها به برنایی آور پدید
ز بازی بکش سر چو پیری رسید
هوش مصنوعی: هنرها را به نور بیاور و از بازی‌های بیهوده کنار بکش تا زمانی که به پیری می‌رسی.
به تو هرکسی را که بگذاشتم
نکودارشان همچو من داشتم
هوش مصنوعی: به هرکسی که برای تو گذاشتم، نیکویی و خوبی‌شان را مثل خودم احساس کردم.
بگرد از جهان راه مهرش مپوی
از آن پیشتر کز تو برگردد اوی
هوش مصنوعی: از عشق و محبت دور نشو و به دنبال آن نرو، زیرا اگر از پیش او را رنج بدهی، ممکن است که از تو دور شود.
چو رخشنده تیغم ز تاری نیام
برآید شود لاله ام زردفام
هوش مصنوعی: وقتی شمشیر درخشنده‌ام از غلاف بیرون می‌آید، من هم چون لاله‌ای با رنگ زرد نمایان می‌شوم.
تن ام را به عنبر بشوی و گلاب
بیا کن تهی گاهم از مشک ناب
هوش مصنوعی: بدن من را با عطر خوش عنبر شستشو بده و گلاب بپاش، تا شکاف وجودم از خوشبویی مشک خالی شود.
بپوشم به جامه بر آیین جم
کفن و آبچین ده به کافور نم
هوش مصنوعی: می‌خواهم خود را با لباس‌هایی مشابه لباس‌های پادشاهی، یعنی زرتشتیان، بپوشانم و بدنم را با آب و کافور (ماده‌ای معطر) تزیین کنم.
ستودانی از سنگ خارا برآر
ز بیرون بر او نام من کن نگار
هوش مصنوعی: به یک توری از سنگ سخت و مقاوم اشاره کن و نام من را بر آن نقش کن.
به گردم همه جای مجمر بنه
به آتش دمان عود و عنبر بنه
هوش مصنوعی: به دور من همه جا را پر از بخور خوشبو کن و در این لحظه آتش بزن عود و عنبر را.
از آن پس در خوابگه سخت کن
دل از دیدنم پاک پردخت کن
هوش مصنوعی: پس از این، در مکان خواب خود، دل را از دیدن من پاک کن و به راحتی بگذار.
ز پوشیده رویان ممان کس به کوی
که بیگانگانشان نبینند روی
هوش مصنوعی: از کسانی که چهره‌شان را می‌پوشانند، کسی را به کوچه نبر که بیگانگان نتوانند چهره‌شان را ببینند.
شکیب آور از درد و بر من مشیب
که از مهر بسیار بهتر شکیب
هوش مصنوعی: صبر کن و در مقابل دردها تسلیم نشو، زیرا صبر و تحمل در برابر سختی‌ها از عشق و محبت بیشتر ارزش دارد.
به یک مه بمان سوک تا بد گمان
نگوید به مرگم بدی شادمان
هوش مصنوعی: به مدت یک ماه به دور از هر گونه بدبینی و نگرانی بمان، تا کسی درباره مرگ من به طور منفی صحبت نکند و من در آرامش و خوشحالی باقی بمانم.
زکم توشه هرکس که بینی نژند
اگر پولی و چشمه کندمند
هوش مصنوعی: هر کسی که نداشت چیزی برای خود، اگرچه پولی داشته باشد، در نهایت دچار مشکل خواهد شد.
براین هر یکی ده یک از گنج من
هزینه به مردم کن از رنج من
هوش مصنوعی: به ازای هر ده یک از دارایی‌ام، بخشی از آن را صرف کمک به مردم کن تا از مشکلات من کاسته شود.
ز زندان درآور کرا نیست خون
رها کن خراج دوساله برون
هوش مصنوعی: کسی را که در بند است و خونش به ناحق ریخته شده، آزاد کن و مالیاتی که دو سال به تأخیر افتاده را نیز پرداخت کن.
ز بی آبی آن را که ویران ببود
نشان مرد و ده ساز و کشت و درود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که در شرایط سخت و بدون آب و منابع اولیه، همچنان تلاش می‌کند و از زمین و امکانات موجود استفاده می‌کند، نشانه‌ای از مردانگی و دلسوزی برای مردم و همچنین زحمت برای کشاورزی و آبادانی دارد.
چنان کن که هر کس که آید ز راه
برد توشه زو رایگان سال و ماه
هوش مصنوعی: چنان عمل کن که هر کسی که به تو نزدیک می‌شود، از وجود تو بهره‌مند گردد و از سرمایه‌ی علم و حکمت تو رایگان بهره‌برداری کند، همان‌طور که سال و ماه به راحتی و بی‌هیچ هزینه‌ای در اختیار همگان است.
در اندرزنامه سخن هرچه گفت
نبشت و چو جان داشت اندر نهفت
هوش مصنوعی: در کتاب پند و اندرز، هر چه را که گفت نوشته است و آن را به گونه‌ای پنهان کرده که همچون جانش گرانبهاست.
زِ وِی هرچه آمخت از راه دین
بیآموخت فرزند را همچنین
هوش مصنوعی: هر چیزی که از او آموخت، از طریق دین بود و او نیز باید همين‌طور به فرزندش یاد بدهد.

حاشیه ها

1392/01/06 01:04
امین کیخا

کندمند یعنی ویران

1402/03/08 10:06
رضا پروا

نکوکار با چهره زشت و تار

فراوان به از نیکوی زشت کار

به نظر درست تر می رسد

1403/11/04 11:02
برمک

نکوکار با چهره زشت و تار

فراوان به از نیکوی زشتکار