گنجور

بخش ۱۳۹

به ایران سوی شاه با فرهی
چو آمد به شاه کیان آگهی
پذیره شدش منزلی بیش و کم
نشست از بر تخت با او به هم
ببوسید و پرسید چیزی که دید
سپهبد همی گفت و شه زو شنید
پس آن چرم پتیاره کآورده بود
بیآورد و شاه و سپه را نمود
کهی بد دو سر بر وی و هشت پای
که ده زنده پیلش نبردی ز جای
همه کام دندان پیل و نهنگ
همه پنجه چنگال شیر و پلنگ
ازو خیره شد شاه با هر که بود
همی هر کسی پهلوان را ستود
فکندند بر درگه شهریار
بر او مردم انبوه شد صد هزار
پس از پهلوان باز پرسید شاه
که چون طنجه کندی و بردی سپاه
چرا کردی آباد بار دگر
چنین داد پاسخ یل پرهنر
که هنگام ضحاک گیتی ستان
نهادم یکی شهر چون سیستان
نشایستی اکنون که شاهی تراست
شدی شهری از بنده با خاک راست
چو پولی است زی آن جهان این جهان
در او عمر ما راه و ما کاروان
چو از بهرم آن کاو شد آباد داشت
به دیگر کس آباد باید گذاشت
پس از گنج طنجه سخن کرد یاد
هر آنچ از ره آورد شه را بداد
نپذرفت شه زان همه هیچ چیز
دگر چیز بخشیدش از گنج نیز
از آن پس یکی مه ز شادی و می
بیاسود با وی جهاندار کی
همی خواست کآسوده گردد ز رنج
که تا رفت زی طنجه بد سال پنج
چو شد چهره ادهم شب سپید
به زربفت روزش بپوشید شید
سر مه رسید از نریمان پگاه
دو نامه به نزد سپهدار و شاه
بسی آفرین کرد بر شاه و داد
بسی بویه پهلوان کرده یاد
چو برخواند نامه یل نامجوی
براند از دو دیده به رخ بر دو جوی
شدش موی کافوری از اشک پر
چو بر شفشه سیم خوشاب در
بدانست شه کآرزو راز کرد
دگر روز کار رهش ساز کرد
ز گنجش بسی گونه گون هدیه داد
سوی سیستانش فرستاد شاد
نریمان چو زاین مژده آگاه گشت
زد آیین و گنبد همه کوه و دشت
زمین رنگ باغ بهاران گرفت
هوا از درم ریز باران گرفت
ز دیبا تو گفتی بر آن شهر بر
بگسترد همواره سیمرغ پر
دو فرسنگ بد لشکر آراسته
غو کوس و نای از جهان خاسته
پیاده ز دو سوش دیوار بست
سپر در سپر تیغ و نیزه به دست
برافکنده بر پیل بر خیل خیل
چه برگستوان و چه دیبا جلیل
میان اندر آراسته پیل سام
به دیبای چینی و زرین ستام
بر او سام بر کتف کوبال خویش
زره از پس و گرز و خفتانش پیش
درفش نریمان ز بالای سر
فروهشته از پیل گرز و سپر
نریمان ز پس با همه سروران
تبیره زنان پیش و رامشگران
خزان و بهاریست گفتی به هم
ز دینار باریدن و از درم
چو آمد به تنگی سپهدار شیر
سبک سام گرد آمد از پیل زیر
گرفتش به بر پهلوان گزین
نریمان فرخنده را همچنین
همه راه بودند با می به دست
شدند اندر ایوان به هم شاد و مست
بیاسود هر کس ز شادی و کام
ز کف پهلوان نیز ننهاد جام
هر آنچ از ره آورد بد نام را
سراسر ببخشید مر سام را
سپاس جهانبان بسی یاد کرد
که جانش به دیدار او شاد کرد
دل و رای از آن پس برافروختش
شکار و سواری بیاموختش
بدان گه که سالش ده و چار شد
سوار و دلیر و صف آوار شد
به هم برزدی لشکری در نبرد
ربودی به نیزه ز زین کوهه مرد
بدی پیل در صف کین رام او
شدی غرقه غواص در جام او

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به ایران سوی شاه با فرهی
چو آمد به شاه کیان آگهی
هوش مصنوعی: وقتی فرهی، به سوی شاه ایران آمد، خبری به شاه کیان رسید.
پذیره شدش منزلی بیش و کم
نشست از بر تخت با او به هم
هوش مصنوعی: او به یک خانه جدید رفت و کم و بیش در کنار او بر تخت نشسته است.
ببوسید و پرسید چیزی که دید
سپهبد همی گفت و شه زو شنید
هوش مصنوعی: او را بوسید و از او پرسید، چیزی که می‌دید. سپهبد در پاسخ چیزی گفت و شاه هم از او شنید.
پس آن چرم پتیاره کآورده بود
بیآورد و شاه و سپه را نمود
هوش مصنوعی: پس آن چرم بی‌ارزش را که آورده بود، به نمایش گذاشت و آن را به شاه و سپاه نشان داد.
کهی بد دو سر بر وی و هشت پای
که ده زنده پیلش نبردی ز جای
هوش مصنوعی: زمانی که دو سر بر او قرار دارد و هشت پا دارد، اگر دمی بایستد، هیچ کس نمی‌تواند او را از جای خود تکان دهد.
همه کام دندان پیل و نهنگ
همه پنجه چنگال شیر و پلنگ
هوش مصنوعی: تمام چیزهایی که در دندان فیل و نهنگ است، مانند چنگال شیر و پلنگ، نشان‌دهنده قدرت و استواری آنهاست. یعنی هر موجودی ویژگی‌هایی خاص دارد که او را از دیگران متمایز می‌کند.
ازو خیره شد شاه با هر که بود
همی هر کسی پهلوان را ستود
هوش مصنوعی: شاه به هر کس که بود، با نگاه خیره‌ای روبه‌رو شد و هر کسی پهلوان را ستایش می‌کرد.
فکندند بر درگه شهریار
بر او مردم انبوه شد صد هزار
هوش مصنوعی: مردم زیادی در برابر درگاه پادشاه تجمع کردند و به صف ایستادند.
پس از پهلوان باز پرسید شاه
که چون طنجه کندی و بردی سپاه
هوش مصنوعی: پس از اینکه پهلوان به پیروزی رسید، شاه از او پرسید که چگونه توانستی با آن روش سپاه را شکست دهی.
چرا کردی آباد بار دگر
چنین داد پاسخ یل پرهنر
هوش مصنوعی: چرا این بار دوباره به ویرانی پرداختی، آن‌هم جواب کار بزرگ و باارزش یل را چنین دادی؟
که هنگام ضحاک گیتی ستان
نهادم یکی شهر چون سیستان
هوش مصنوعی: در زمان ضحاک، که بر جهان حکم‌رانی می‌کرد، به یاد خاطرات، شهری مانند سیستان بنا کردم.
نشایستی اکنون که شاهی تراست
شدی شهری از بنده با خاک راست
هوش مصنوعی: اکنون که به مقام سلطنت رسیده‌ای، شایسته نیست که به بندگان خود مثل خاک بی‌ارزش نگاه کنی.
چو پولی است زی آن جهان این جهان
در او عمر ما راه و ما کاروان
هوش مصنوعی: این جهان به مثابه پلی است که ما را به آن جهان دیگر می‌رساند و عمر ما در این دنیا همانند راهی است که کاروانی را به سوی مقصد هدایت می‌کند.
چو از بهرم آن کاو شد آباد داشت
به دیگر کس آباد باید گذاشت
هوش مصنوعی: هرگاه کسی از نعمت و ثروت بهره‌مند شود و در زندگی‌اش موفق باشد، باید بداند که باید آنچه را به دست آورده با دیگران نیز تقسیم کند و به آن‌ها کمک کند.
پس از گنج طنجه سخن کرد یاد
هر آنچ از ره آورد شه را بداد
هوش مصنوعی: پس از آنکه به گنجینه طنجه دست یافت، درباره هر چیزی که از هدایای پادشاهاش به یادش آمد، صحبت کرد.
نپذرفت شه زان همه هیچ چیز
دگر چیز بخشیدش از گنج نیز
هوش مصنوعی: پادشاه از او هیچ چیزی را قبول نکرد و به جایش از گنجینه خود به او چیز دیگری بخشید.
از آن پس یکی مه ز شادی و می
بیاسود با وی جهاندار کی
هوش مصنوعی: پس از آن، یکی ماهی بود که به خاطر شادی و نوشیدنی، با او هم‌آغوشی کرد.
همی خواست کآسوده گردد ز رنج
که تا رفت زی طنجه بد سال پنج
هوش مصنوعی: او می‌خواست که از رنج‌ها آرامش بیابد، بنابراین به سفر رفت تا در سال پنج به طنجه برسد.
چو شد چهره ادهم شب سپید
به زربفت روزش بپوشید شید
هوش مصنوعی: زمانی که صورت سیاه شب، به سفیدی روز در می‌آید، همانند اینکه روز با پارچه‌ای طلایی روی آن می‌پوشد.
سر مه رسید از نریمان پگاه
دو نامه به نزد سپهدار و شاه
هوش مصنوعی: سحرگاه، سرمه از نریمان به همراه دو نامه برای فرمانده و شاه رسید.
بسی آفرین کرد بر شاه و داد
بسی بویه پهلوان کرده یاد
هوش مصنوعی: بسیاری از ستایش‌ها بر شاه شده و یاد بویی پهلوان نیز به‌خوبی مطرح شده است.
چو برخواند نامه یل نامجوی
براند از دو دیده به رخ بر دو جوی
هوش مصنوعی: وقتی یل نامجوی نامه را می‌خواند، از چشمانش اشک به روی صورتش سرازیر می‌شود.
شدش موی کافوری از اشک پر
چو بر شفشه سیم خوشاب در
هوش مصنوعی: موی او مانند کافور سفید و معطر شد، پر از اشک، مانند نخی که با آب خوشبو و شفاف مرطوب شده باشد.
بدانست شه کآرزو راز کرد
دگر روز کار رهش ساز کرد
هوش مصنوعی: شاه دانست که آرزوها پنهان بود، پس روز دیگری مسیر کارش را فراهم کرد.
ز گنجش بسی گونه گون هدیه داد
سوی سیستانش فرستاد شاد
هوش مصنوعی: از گنجشک هدایا و چیزهای متنوعی به سوی سیستان فرستاده شد و او را شاد کرد.
نریمان چو زاین مژده آگاه گشت
زد آیین و گنبد همه کوه و دشت
هوش مصنوعی: زمانی که نریمان از تولد زاینده خبر دار شد، همه کوه‌ها و دشت‌ها تحت تأثیر این رویداد قرار گرفتند و زینت و شکوه خاص خود را پیدا کردند.
زمین رنگ باغ بهاران گرفت
هوا از درم ریز باران گرفت
هوش مصنوعی: زمین رنگ و بوی بهار را به خود گرفت و در هوا، باران نرم و ملایمی شروع به باریدن کرد.
ز دیبا تو گفتی بر آن شهر بر
بگسترد همواره سیمرغ پر
هوش مصنوعی: تو از دیبا (پارچه نرم و لطیف) سخن گفتی و به آن شهر اشاره کردی که همواره پرنده‌ای به نام سیمرغ در آن پراکنده است.
دو فرسنگ بد لشکر آراسته
غو کوس و نای از جهان خاسته
هوش مصنوعی: دو فرسنگ دورتر از لشکری که آماده است، صدای کوس و نای به گوش می‌رسد که از عالم دیگر به گوش می‌رسد.
پیاده ز دو سوش دیوار بست
سپر در سپر تیغ و نیزه به دست
هوش مصنوعی: دو طرف راه را دیوار قرار داد و در دستش سپر و نیزه آماده جنگ داشت.
برافکنده بر پیل بر خیل خیل
چه برگستوان و چه دیبا جلیل
هوش مصنوعی: سواری که بر روی فیل نشسته است، در میان جمعیت گسترده‌ای قرار دارد و با زیبایی و شکوه خاصی، نمایشی از پارچه‌های گرانبها و زربافت را به نمایش می‌گذارد.
میان اندر آراسته پیل سام
به دیبای چینی و زرین ستام
هوش مصنوعی: در وسط، رخشنده و زیبا، مانند فیل سام، در پوششی از ابریشم چینی و زردی درخشان قرار دارد.
بر او سام بر کتف کوبال خویش
زره از پس و گرز و خفتانش پیش
هوش مصنوعی: او زره‌ای بر دوش خود دارد و از پشت او گرز و خفتانش آویزان است.
درفش نریمان ز بالای سر
فروهشته از پیل گرز و سپر
هوش مصنوعی: پرچم نریمان از بالای سر پایین آورده شده است، همانطور که از قدرت فیل و سپر، نشانه‌ای از عظمت و قدرت به نظر می‌رسد.
نریمان ز پس با همه سروران
تبیره زنان پیش و رامشگران
هوش مصنوعی: نریمان با تمام سروران و نوازندگان در کنار هم حاضر است و در کنار آنها تماشاگران را می‌خندانند و سرگرم می‌کنند.
خزان و بهاریست گفتی به هم
ز دینار باریدن و از درم
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر می‌رسد گوینده به دگرگونی‌ها و تغییرات زندگی اشاره دارد. بهار به عنوان نمادی از زندگی و نشاط، و خزان به عنوان نشانه‌ای از زوال و پایان، در کنار هم قرار گرفته‌اند. گویی اشاره به این دارد که برخی از روزها شبیه به بارش باران از دینار (پول) است و در روزهایی دیگر، به دلیل کمبود یا مشکلات مالی، برعکس عمل می‌کند. این نشان‌دهنده ناپایداری وضعیت‌ها و احساسات در زندگی است.
چو آمد به تنگی سپهدار شیر
سبک سام گرد آمد از پیل زیر
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده به سختی و فشار رسید، شیر سبک سام به سرعت از زیر فیل بیرون آمد.
گرفتش به بر پهلوان گزین
نریمان فرخنده را همچنین
هوش مصنوعی: او فریدون، پهلوان بزرگ و برتر از نریمان، را در آغوش گرفت و به او افتخار کرد.
همه راه بودند با می به دست
شدند اندر ایوان به هم شاد و مست
هوش مصنوعی: همه در راه بودند و با می در دست، در ایوان جمع شدند و شاد و سرمست بودند.
بیاسود هر کس ز شادی و کام
ز کف پهلوان نیز ننهاد جام
هوش مصنوعی: هر کس از شادی و خوشحالی آرامش پیدا کرد، حتی پهلوان نیز از دسترسی به کامیابی و خوشی خود دست کشید.
هر آنچ از ره آورد بد نام را
سراسر ببخشید مر سام را
هوش مصنوعی: هر چیزی که از نتایج بدی به دست آمده، به طور کامل از سام ببخشید.
سپاس جهانبان بسی یاد کرد
که جانش به دیدار او شاد کرد
هوش مصنوعی: شکرگذاری بسیار از این که زندگی او با دیدن محبوبش شاد شده است.
دل و رای از آن پس برافروختش
شکار و سواری بیاموختش
هوش مصنوعی: پس از آن، دل و ذهنش به شوق شکار و سوارکاری روشن و پرانرژی شد.
بدان گه که سالش ده و چار شد
سوار و دلیر و صف آوار شد
هوش مصنوعی: وقتی که او به سن چهارده سالگی رسید، شجاع و دلاور شد و در میدان جنگ مانند یک سرباز قهرمان ظاهر گردید.
به هم برزدی لشکری در نبرد
ربودی به نیزه ز زین کوهه مرد
هوش مصنوعی: در صحنه جنگ، گروهی از جنگجویان را با هم درگیر کردی و از بلندای کوه، مردان را با نیزه به زمین انداختی.
بدی پیل در صف کین رام او
شدی غرقه غواص در جام او
هوش مصنوعی: در این بیت به وضوح اشاره شده که هر بدی و ستمگری، در مقابل قدرت و شکوه او به زانو می‌آید و غرق در نعمت‌های او می‌شود، مانند غواصی که در یک جام پر از آب فرورفته است. به عبارت دیگر، کسانی که به او بدی کرده‌اند، با عظمتی که او دارد، از قدرت او ناامید و تسلیم شده‌اند.