گنجور

بخش ۱۳۷ - جنگ دیگر گرشاسب با شاه طنجه

چو شاه حبش سوی خاور گریخت
همه رخت و دینار و گوهر بریخت
شه روم بنشست بر تخت عاج
درآویخت زایوان پیروزه تاج
دو لشکر به هم کینه خواه آمدند
دلیران ناوردگاه آمدند
غو کوس تندر شد و گرد میغ
در آن میغ خون آب شد برق تیغ
برآویخت یک باره با مهر خشم
خرد را سترگی فرو بست چشم
همی تاخت خنجر ز گرد سیاه
چو ایمان پاک از میان گناه
کمان شد یکی برزگر تخم کار
وزآن تخم پیکان و دل کشتزار
از آن تخم هر کشت کآمد درست
ز خون خورد آب و برش مرگ رست
ز پاشیده خرطوم پیلان به تیغ
تو گفتی همی مار بارد ز میغ
سر خشت گفتی می آشام شد
صفش بزم و می خون و دل جام شد
دلیران بر اسپان کفک افکنان
بدین دست گرز و به دیگر عنان
روان خون به زخم از بر پشت پیل
چو ز آب بقم چشمه بر کوه نیل
روان هر سوی اسپی هراسان ز جای
سوارش نه پیدا و زین زیر پای
سپهدار بر زنده پیلی دمان
همی تاخت آورده بر زه کمان
کجا بد سری با درفشی به دست
به پیکان همی دوخت و افکند پست
ز تیرش تو گفتی که در مغز و ترگ
همی آشیان کرد زنبور مرگ
چو یک چند بر پیل پیوست جنگ
پیاده ببد تیغ و نیزه به چنگ
برد بر کمربند چاک زره
به نعره گسست از گریبان گره
به تیغ و سنان هر کجا کینه توخت
گهی دل درید و گهی سینه دوخت
همی داد شمشیرش اندر شتاب
هم اندر هوا کرکسان را کباب
به هر بار کاو گرز بفراشتی
به زنهار مه بانگ برداشتی
به هر تیر کاو برگشادی ز زه
زمانه زدی نعره گفتی که زه
سر خنجرش لاله کارنده بود
ز درع یلان حلقه بارنده بود
تو گفتی به هر حلقه گردون دو نیم
همی وی نگارد ز پولاد میم
هزار از دلیران جوینده کین
به گردش تنوره زدند از کمین
بدانسان زدندش همی چپ و راست
که در کوه و دریا چکاچاک خاست
شل و خنجر و گرز چندان سپاه
چه بر ترگ او بر چه بر کوه کاه
تو گفتی همی زخم آن سرکشان
گل افشان شمردی نه آهن فشان
شه طنجه آمد چو تند اژدها
بر او کرد در گرد خشتی رها
نبد سود برگاشت روی از نبرد
برادرش پیش اندر آمد چو گرد
بپوشیده خفتان و نیزه به دست
به زیر اسپ چون کوه پولاد بست
بینداخت زی پهلان خشت و رفت
پسش پهلوان رفت چون باد تفت
گرفتش دم اسپ و از جای خویش
برآورد و بنداخت سی گام پیش
برآنگونه زد نعره ی کوه کاف
که سیمرغ بگریخت از کوه قاف
تن افکند بر قلب لشکر به کین
دلیران ایران پسش هم چنین
چنان جنگ بر جنگیان تیز شد
که دست و گریبان هم آویز شد
تو گفتی ز خون چرخ جوشد همی
زمین چادر لعل پوشد همی
به هر گوشه آویزش سخت بود
سر و کار با گردش بخت بود
ز غریدن کوس ترسان هژبر
عقاب از تف تیغ پران در ابر
ز گرد آسمان در سیاهی شده
ز جوشن زمین پشت ماهی شده
بریده ز تن جان امید از نهیب
چو عشق از دل مهرجویان شکیب
گشاینده شمشیر بند از زره
چو باد از سر زلف خوبان گره
چو ابرش شده چرمه از خون مرد
شده باز چون چرمه ابرش ز گرد
یلان را رخ و کام پرخون و خاک
چه خفتان چه برگستوان چاک چاک
بریده بر او جوشن از تیغ تیز
زره پاره و ترگ ها ریز ریز
فسرده به خون اندرون تیغ و مشت
پر از آبله کف ز زخم درشت
شه طنجه برگاشت روی از نهیب
سپاهش گرفتند بالا و شیب
گریزنده دیدی گروها گروه
چه از سوی دریا چه از سوی کوه
چو نخچیر بر که یکی با شتاب
یکی همچو ماهی دوان زیر آب
دگر تن به شهر اندر انداختند
به باره ره جنگ برساختند
چو بفکند زرین سپر آسمان
مه نو به زه کرد سیمین کمان
خبر زان بنه شد به گرشاسب زود
کجا شه به کشتی فرستاده بود
برافکند کس تا گرفتند پاک
شه طنجه را دل شد از درد چاک
فروهشت در شب ز باره رسن
به دریا گریزنده شد با دو تن
سیه پوش گیتی چو شد زرد پوش
که کهربا برزد از چرخ جوش
سپهدار با شهر برساخت جنگ
بپیوست رزمی گران بی درنگ
چو لشکر شد آگه که بگریخت شاه
دگر کس نیارست شد رزم خواه
تن از باره یکسر فکندند زیر
به کین دست ایرانیان گشت چیر
فکندند در شهر خرسنگ و خاک
از آن پس به آتش سپردند پاک
شه طنجه را نزد دریا کنار
گرفتند از ایران گروهی سوار
که زورقش را باد گم کرده بود
ز دریا به خشک از پس آورده بود
ورا زی سپهدار با آن دو تن
ببردند در حلق بسته رسن
سپهدار گفت ای بد زشت کیش
خوی بد چنین آورد کار پیش
خوی نیک همچون فرشتست پاک
خوی بد چو دیوست بی ترس و باک
ز فرزند وز جفت و تخت شهی
بماندی و خواهی شد از جان تهی
پس آن خواسته جملگی را درست
همیدون از آن هر دو تن بازجست
ببریدشان گوشت یکسر به گاز
بمردند و کس هیچ نگشاد راز
چنینست کار طمع را نهاد
بسا کس که داد از طمع جان به باد
ز طمعست کوته زبان مرد آز
چو شد طمع کوته زبان شد دراز
چو برداشتی طمع از آنچت هواست
سخن گر ز کس برنداری رواست
از آن هر سه چون پهلوان دل بشست
همه کاخ شه گشت و هر سو بجست
ز سنگ سیه خانه ای ناگهان
بدید اندرو کرده گنجش نهان
همه چیزها یک به یک برده نام
به سنگ اندرون کنده دیوار و بام
به در بر نوشته که این خواسته
جهان پهلوان راست ناکاسته
ببد شاد دل وز جهان آفرین
برآن شاه کآن ساخت کرد آفرین
ببرد آن همه خواسته سر به سر
از آن پس نیازرد کس را دگر
همه طنجه را از سر آباد کرد
اسیرانش را یکسر آزاد کرد
فراوان ز هر شهر و هر بوم و مرز
نشاند اندرو مردم کشت ورز
هم از تخم شه پادشاهی نشاست
بر او رسم باژ آنچه بد کرد راست
نوندی بدین مژده زی شهریار
در افکند و ره را برآراست کار
چه چیز آمد این خواسته کز جهان
کسی نیست بی آزش اندر نهان
چو باشد جهانی بدو دشمنست
چو نبود غم جان و رنج تنست
ایا آز را داده گردن به مهر
دوان پیش او هر زمان تازه چهر
به گیتی در آنست درویش تر
کش از آز بر دل گره بیش تر
هر آن سر که او آز را افسرست
به خاک اندرست ار ز مه برترست
بوی بنده آز تا زنده ای
پس آزاد هرگز نئی بنده ای
یکی چاه تاریک ژرفست آز
بنش ناپدید و سرش پهن باز
سراییست بروی بی اندازه در
چو یک در ببندی گشاید دگر
به هر راه غولیست گسترده دام
منه تا توان اندرین دام گام
پراکنده عمر و درم گرد گشت
بخور کت به خواری بباید گذشت
چنان کآمدی رفت خواهی تهی
تو گنج از پی گنج بانی نهی
نهم گویی ازبهرفرزند چیز
مبر غم که چیزش بود بی تو نیز
کسی را جهانبان ز بن نافرید
که از پیش روزی نکردش پدید
ترا داد و آنکس که پیوند تست
دهد نیز آن را که فرزند تست

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو شاه حبش سوی خاور گریخت
همه رخت و دینار و گوهر بریخت
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه حبش به سمت شرق فرار کرد، تمامی ثروت و جواهرات خود را رها کرد.
شه روم بنشست بر تخت عاج
درآویخت زایوان پیروزه تاج
هوش مصنوعی: پادشاه روم بر تخت عاجی نشسته و تاجی زیبا بر سر دارد که با زایوان (سیمای شاهانه) زینت یافته است.
دو لشکر به هم کینه خواه آمدند
دلیران ناوردگاه آمدند
هوش مصنوعی: دو گروه دشمن با کینه و دشمنی به میدان نبرد آمده‌اند و دلیران در این میدان حاضر شده‌اند.
غو کوس تندر شد و گرد میغ
در آن میغ خون آب شد برق تیغ
هوش مصنوعی: صدای طوفان و رعد و برق بلند شد و ابرها را در بر گرفت. در این میان، آسمان به رنگ سرخ درآمد و بر اثر درخشش شمشیر، تصویر خون به وجود آمد.
برآویخت یک باره با مهر خشم
خرد را سترگی فرو بست چشم
هوش مصنوعی: ناگهان، خشم و محبت به هم برخورد کردند و چشمان بزرگ را به روی حقیقت بستند.
همی تاخت خنجر ز گرد سیاه
چو ایمان پاک از میان گناه
هوش مصنوعی: خنجر سیاه با سرعت می‌تازد، همان‌طور که ایمان پاک از دل گناه بیرون می‌آید.
کمان شد یکی برزگر تخم کار
وزآن تخم پیکان و دل کشتزار
هوش مصنوعی: یک کشاورز، کمان را به شکل یک پیکان درآورده است و از تخمی که در زمین کاشته، می‌کوشد تا به دل مزرعه دست یابد.
از آن تخم هر کشت کآمد درست
ز خون خورد آب و برش مرگ رست
هوش مصنوعی: از آن تخم هر محصولی که به درستی به بار آید، نتیجه‌ی خون و آبی است که خورده شده و به همین دلیل، مرگ هم به نوعی در آن وجود دارد.
ز پاشیده خرطوم پیلان به تیغ
تو گفتی همی مار بارد ز میغ
هوش مصنوعی: از خرطوم پخش‌شده‌ی فیل‌ها به تو نگریستم و گفتم که مانند بارش مارها از ابرها می‌بارد.
سر خشت گفتی می آشام شد
صفش بزم و می خون و دل جام شد
هوش مصنوعی: سر خشت گفتی که برمی‌خیزی و می‌نوشی. صفای جمعیت به می‌نوشی و هم با دل آغشته شده است.
دلیران بر اسپان کفک افکنان
بدین دست گرز و به دیگر عنان
هوش مصنوعی: دلیران بر اسب‌ها تکیه کرده و با یک دست گرز را می‌زنند و با دست دیگر بر افسار می‌کشند.
روان خون به زخم از بر پشت پیل
چو ز آب بقم چشمه بر کوه نیل
هوش مصنوعی: روح ترسیده و دل شکسته‌ام همچون آبی زلال از چشمه‌ای بر فراز کوه نیل، به زخم‌هایم می‌ریزد.
روان هر سوی اسپی هراسان ز جای
سوارش نه پیدا و زین زیر پای
هوش مصنوعی: روح هر سو مانند اسبی ترسیده در حال فرار است، سوارش را نه می‌توان دید و زین زیر پای او است.
سپهدار بر زنده پیلی دمان
همی تاخت آورده بر زه کمان
هوش مصنوعی: سپهبد بر فیل زنده (پیلی) با سرعت به سمت دشمن می‌رود و تیری را از کمان آماده شلیک می‌کند.
کجا بد سری با درفشی به دست
به پیکان همی دوخت و افکند پست
هوش مصنوعی: کجا کسی با پرچمی در دست به تیر هم می‌خورد و به زمین می‌افتاد؟
ز تیرش تو گفتی که در مغز و ترگ
همی آشیان کرد زنبور مرگ
هوش مصنوعی: از شدت ضربه‌اش می‌توان گفت که در مغز و رگ‌های انسان لانه‌گزینی مرگ مانند زنبور صورت می‌گیرد.
چو یک چند بر پیل پیوست جنگ
پیاده ببد تیغ و نیزه به چنگ
هوش مصنوعی: وقتی که مدتی جنگ به پای پیاده‌ها ادامه یافت، آنها نیز با شمشیر و نیزه به میدان آمده‌اند.
برد بر کمربند چاک زره
به نعره گسست از گریبان گره
هوش مصنوعی: تیغ به زره‌ی چاک‌دار برخورد کرد و با نعره‌ای شدید، آن را پاره کرد و از گریبان جدا شد.
به تیغ و سنان هر کجا کینه توخت
گهی دل درید و گهی سینه دوخت
هوش مصنوعی: در هر کجا که دشمنی و کینه‌ای وجود داشته باشد، گاهی دل‌ها را می‌شکافد و گاهی زخم‌ها را التیام می‌بخشد.
همی داد شمشیرش اندر شتاب
هم اندر هوا کرکسان را کباب
هوش مصنوعی: او با سرعت شمشیرش را به حرکت درآورده و همزمان در آسمان، کرکس‌ها را به تباهی می‌کشاند.
به هر بار کاو گرز بفراشتی
به زنهار مه بانگ برداشتی
هوش مصنوعی: هر بار که به چنگال گرزی برخوردی، برای نجات و ایمنی صدای مه را شنیدی.
به هر تیر کاو برگشادی ز زه
زمانه زدی نعره گفتی که زه
هوش مصنوعی: هر کس که به دقت و با اندیشه به زندگی خود رسید، در واقع سرنوشت و چالش‌های زمان را به جان خرید و در دلش فریاد سر داد که از این سختی‌ها نترسیدم.
سر خنجرش لاله کارنده بود
ز درع یلان حلقه بارنده بود
هوش مصنوعی: سر خنجر او مانند لاله‌ای زیبا بود و از زره جنگجویان حلقه‌ای مانند باران بر آن افتاده بود.
تو گفتی به هر حلقه گردون دو نیم
همی وی نگارد ز پولاد میم
هوش مصنوعی: تو گفتی که هر دور گردون دو نیم می‌شود و در خطی که از فولاد شکل می‌گیرد، نام «میم» نوشته می‌شود.
هزار از دلیران جوینده کین
به گردش تنوره زدند از کمین
هوش مصنوعی: هزاران دلاور که به دنبال انتقام بودند، به سرعت به حرکت درآمدند و از محل کمین خود خارج شدند.
بدانسان زدندش همی چپ و راست
که در کوه و دریا چکاچاک خاست
هوش مصنوعی: آنها به او حمله کردند و از هر سو به او ضربه زدند، به طوری که صداهای بلندی در کوه‌ها و دریاها به گوش رسید.
شل و خنجر و گرز چندان سپاه
چه بر ترگ او بر چه بر کوه کاه
هوش مصنوعی: با وجود سلاح‌ها و تجهیزات مختلف مانند شمشیر و گرز، سپاه چگونه می‌تواند به قدرتی دست یابد که در برابر کاه و کوه چیزی باشد؟ این اشاره به این دارد که حتی با وجود امکانات زیاد، قدرت واقعی به اندازه‌ی قابل توجهی نیست.
تو گفتی همی زخم آن سرکشان
گل افشان شمردی نه آهن فشان
هوش مصنوعی: تو گفتی که زخمی که سرکش‌ها به دل می‌زنند، چیزی شبیه به گل‌افشانی است، نه مانند زخم‌های آهن و شمشیر.
شه طنجه آمد چو تند اژدها
بر او کرد در گرد خشتی رها
هوش مصنوعی: سلطان طنجه با سرعت و قدرتی شبیه اژدهایی تند و خشمگین به میدان آمد و در میان گرد و غبار، سنگی را رها کرد.
نبد سود برگاشت روی از نبرد
برادرش پیش اندر آمد چو گرد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زمانی که برادرش در جنگ دچار شکست شد، او از جنگیدن کناره‌گیری کرد و به جای آن، به سمت مشکل دیگری (که به نوعی طوفان یا واقعه‌ای هیجان‌انگیز است) رفت. در واقع، آن فرد به جای ادامه دادن در confrontation، به نحو دیگری وارد ماجرا شد.
بپوشیده خفتان و نیزه به دست
به زیر اسپ چون کوه پولاد بست
هوش مصنوعی: با زره بر تن و نیزه در دست، بر زیر اسب همچون کوهی محکم و استوار ایستاده است.
بینداخت زی پهلان خشت و رفت
پسش پهلوان رفت چون باد تفت
هوش مصنوعی: پهلوان خشت را به زمین انداخت و سپس به سرعت مانند باد از آنجا دور شد.
گرفتش دم اسپ و از جای خویش
برآورد و بنداخت سی گام پیش
هوش مصنوعی: او دمی از اسب گرفت و با قدرت خود از جا بلند شد و ده قدم به جلو رفت.
برآنگونه زد نعره ی کوه کاف
که سیمرغ بگریخت از کوه قاف
هوش مصنوعی: در آنجا که صدای کوه به گونه‌ای بلند و رعدآسا بلند شد، پرنده‌ی افسانه‌ای سیمرغ از قله‌ی کوه قاف به پرواز درآمد و گریخت.
تن افکند بر قلب لشکر به کین
دلیران ایران پسش هم چنین
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، با شجاعت و دلیری بر قلب دشمنان ایستاد و در این راه، به یاد دلیران ایران، مبارزه کرد.
چنان جنگ بر جنگیان تیز شد
که دست و گریبان هم آویز شد
هوش مصنوعی: نبرد به قدری شدت گرفت که جنگجویان به همدیگر چنگ انداختند و درگیر شدند.
تو گفتی ز خون چرخ جوشد همی
زمین چادر لعل پوشد همی
هوش مصنوعی: تو گفتی که از خون چرخ، زمین سرشار از زیبایی و رنگ قرمز می‌شود و همچون چادری لعلین، زیبا و درخشان جلوه‌گر می‌گردد.
به هر گوشه آویزش سخت بود
سر و کار با گردش بخت بود
هوش مصنوعی: در هر گوشه‌ای که نگاه کنی، به نظر می‌رسد که تغییر و تحولات زندگی دشوار است و همه چیز به تقدیر و چرخش بخت بستگی دارد.
ز غریدن کوس ترسان هژبر
عقاب از تف تیغ پران در ابر
هوش مصنوعی: از صدای رعد و برق، هژبر (یعنی شیر) و عقاب در آسمان به وحشت افتاده‌اند و تیغ‌های پرندگان، مانند تیرهایی در ابرها، به طرف آن‌ها پرتاب می‌شود.
ز گرد آسمان در سیاهی شده
ز جوشن زمین پشت ماهی شده
هوش مصنوعی: از آسمان تاریکی بر زمین سایه افکنده و زمین به شکل قطعه‌ای از ماه درآمده است.
بریده ز تن جان امید از نهیب
چو عشق از دل مهرجویان شکیب
هوش مصنوعی: امید از جان جدا شده است و مانند عشقی که از دل عاشقان دور شده، به شدت از غم و فراق می‌نالد.
گشاینده شمشیر بند از زره
چو باد از سر زلف خوبان گره
هوش مصنوعی: کسی که مانند باد، زره را از تن دشمن می‌گشاید، همانند آن است که گره‌های زلف زیبای محبوبان را می‌گشاید.
چو ابرش شده چرمه از خون مرد
شده باز چون چرمه ابرش ز گرد
هوش مصنوعی: وقتی ابرش به خاطر خون بر زمین افتاده و پاره پاره شده، دوباره مانند ابرش به خاطر خاک گرد و غبار، به حالت اولیه‌اش برمی‌گردد.
یلان را رخ و کام پرخون و خاک
چه خفتان چه برگستوان چاک چاک
هوش مصنوعی: جوانمردان با چهره و کام آغشته به خون، در خواب عمیق فرو رفته‌اند؛ حتی اگر بر بستر زمین هم خوابیده باشند، لباسشان پاره‌پاره است.
بریده بر او جوشن از تیغ تیز
زره پاره و ترگ ها ریز ریز
هوش مصنوعی: زره به خاطر تیغ تیز پاره پاره شده و قطعات آن به اطراف پخش شده‌اند.
فسرده به خون اندرون تیغ و مشت
پر از آبله کف ز زخم درشت
هوش مصنوعی: درون بدن پر از خون و زخم است و دستانم پر از تاول و آسیب‌های بزرگ است.
شه طنجه برگاشت روی از نهیب
سپاهش گرفتند بالا و شیب
هوش مصنوعی: شاه طنجه به خاطر صدای ترسناک سپاهش سرش را بالا گرفت و به سمت اوج و نشیب نگاه کرد.
گریزنده دیدی گروها گروه
چه از سوی دریا چه از سوی کوه
هوش مصنوعی: دیده‌ای که گروهی از افراد از سمت دریا و از سمت کوه به طور دسته‌جمعی فرار می‌کنند.
چو نخچیر بر که یکی با شتاب
یکی همچو ماهی دوان زیر آب
هوش مصنوعی: مثل یک شکارچی که یکی از آنها با سرعت در حال حرکت است و دیگری مانند ماهی زیر آب می‌تازد.
دگر تن به شهر اندر انداختند
به باره ره جنگ برساختند
هوش مصنوعی: درست زمانی که مردم به شهرها پناه بردند، مشخص شد که جنگ در راه است و آماده‌سازی‌ها آغاز شده است.
چو بفکند زرین سپر آسمان
مه نو به زه کرد سیمین کمان
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان، سپر زرینی را پرت می‌کند، ماه نو به مانند کمانی نقره‌ای به سمت خود می‌کشد.
خبر زان بنه شد به گرشاسب زود
کجا شه به کشتی فرستاده بود
هوش مصنوعی: به سرعت خبر به گرشاسب رسید که شاه او را به جنگ فرستاده است.
برافکند کس تا گرفتند پاک
شه طنجه را دل شد از درد چاک
هوش مصنوعی: تا زمانی که کسی این مکان را ترک کرد و حاکم پاکی گرفت، دل او به خاطر درد پاره‌پاره شد.
فروهشت در شب ز باره رسن
به دریا گریزنده شد با دو تن
هوش مصنوعی: در شب دلگیری، یکی از زنده‌دلانی که به شدت تحت فشار و بسته بوده، تصمیم می‌گیرد با دو نفر دیگر به دریا پناه ببرد و از بند رهایی یابد.
سیه پوش گیتی چو شد زرد پوش
که کهربا برزد از چرخ جوش
هوش مصنوعی: وقتی که زمین با رنگ زردی مانند زعفران پوشیده می‌شود، به‌گونه‌ای که گویی کهربا از آسمان می‌ریزد.
سپهدار با شهر برساخت جنگ
بپیوست رزمی گران بی درنگ
هوش مصنوعی: فرمانده سپاه به جنگ با شهر پرداخت و بلافاصله رزمندگان آماده نبرد شدند.
چو لشکر شد آگه که بگریخت شاه
دگر کس نیارست شد رزم خواه
هوش مصنوعی: وقتی لشکر مطمئن شد که شاه فرار کرده است، دیگر هیچکس جرات نکرد به میدان جنگ بیاید.
تن از باره یکسر فکندند زیر
به کین دست ایرانیان گشت چیر
هوش مصنوعی: تن را کاملاً بر زمین انداختند و به خاطر کینه‌ای که از ایرانیان داشتند، دست آنها قدرتمند شد.
فکندند در شهر خرسنگ و خاک
از آن پس به آتش سپردند پاک
هوش مصنوعی: در شهر خرسنگ و خاک، چیزی را انداختند و پس از آن، آن را به طور کامل در آتش سوزاندند.
شه طنجه را نزد دریا کنار
گرفتند از ایران گروهی سوار
هوش مصنوعی: شه طنجه به همراه گروهی از سواران ایرانی در کنار دریا قرار گرفتند.
که زورقش را باد گم کرده بود
ز دریا به خشک از پس آورده بود
هوش مصنوعی: یک باد، قایق او را از مسیرش دور کرده بود و او را از دریا به سمت خشکی کشانده بود.
ورا زی سپهدار با آن دو تن
ببردند در حلق بسته رسن
هوش مصنوعی: آنها را از دست سپهدار گرفتند و در حلقه‌ای که با ریسمان بسته شده بود، قرار دادند.
سپهدار گفت ای بد زشت کیش
خوی بد چنین آورد کار پیش
هوش مصنوعی: فرمانده گفت: ای بدی که کیش زشتی داری، تو با رفتار ناپسند خود، این وضعیت را به وجود آوردی.
خوی نیک همچون فرشتست پاک
خوی بد چو دیوست بی ترس و باک
هوش مصنوعی: خوی نیک انسان شبیه به فرشته‌ای است که بسیار پاک و بی‌آلایش است، اما خوی بد مانند دیوی است که بدون ترس و نگرانی به کارهای زشت خود ادامه می‌دهد.
ز فرزند وز جفت و تخت شهی
بماندی و خواهی شد از جان تهی
هوش مصنوعی: از فرزند و همسر و تخت پادشاهی، چیزی برای تو نمی‌ماند و در نهایت از جان خالی خواهی شد.
پس آن خواسته جملگی را درست
همیدون از آن هر دو تن بازجست
هوش مصنوعی: پس همه آنچه را که خواسته بودند، درست همان را از آن دو نفر به دست آوردند.
ببریدشان گوشت یکسر به گاز
بمردند و کس هیچ نگشاد راز
هوش مصنوعی: آنها را به سرعت کشتند و طعمه کردند و هیچ‌کس نتوانست راز این عمل را بفهمد.
چنینست کار طمع را نهاد
بسا کس که داد از طمع جان به باد
هوش مصنوعی: کار طمع به این شکل است که بسیاری از افراد به خاطر اغوای آن، جان خود را به خطر می‌اندازند و به باد می‌دهند.
ز طمعست کوته زبان مرد آز
چو شد طمع کوته زبان شد دراز
هوش مصنوعی: اگر مردی به خاطر طمع و حرص سخن کوتاه بگوید، زمانی که به طمعش دست پیدا کند، دیگر زبانش به درازا می‌کشد و سخنانش طولانی می‌شود.
چو برداشتی طمع از آنچت هواست
سخن گر ز کس برنداری رواست
هوش مصنوعی: هرگاه که امیدت را از آنچه در دلت خواهان آنی کنار بگذاری، می‌توانی بدون حیا و با آزادی از دیگران سخن بگویی.
از آن هر سه چون پهلوان دل بشست
همه کاخ شه گشت و هر سو بجست
هوش مصنوعی: او از آن سه نفر به‌عنوان یک پهلوان دل خود را شست و همه قصر پادشاه را ویران کرد و به هر سو فرار کرد.
ز سنگ سیه خانه ای ناگهان
بدید اندرو کرده گنجش نهان
هوش مصنوعی: ناگهان پلی بر روی خانه‌ای تاریک و سنگی دیدم که در آن، گنجشکی پنهان شده بود.
همه چیزها یک به یک برده نام
به سنگ اندرون کنده دیوار و بام
هوش مصنوعی: همه چیزها به تدریج و به صورت جداگانه روی سنگی حک شده و روی دیوار و سقف ثبت شده‌اند.
به در بر نوشته که این خواسته
جهان پهلوان راست ناکاسته
هوش مصنوعی: در درگاه نوشته‌اند که این آرزو بر حق و واقعی است و هیچ چیز نمی‌تواند آن را نادیده بگیرد.
ببد شاد دل وز جهان آفرین
برآن شاه کآن ساخت کرد آفرین
هوش مصنوعی: به دل شاد زندگی کن و از خالق جهان بخاطر آن پادشاهی که آفرینش را به وجود آورد، سپاسگزاری کن.
ببرد آن همه خواسته سر به سر
از آن پس نیازرد کس را دگر
هوش مصنوعی: پس از آن که تمام خواسته‌ها برآورده شد، دیگر هیچ‌کس را آزار ندهد.
همه طنجه را از سر آباد کرد
اسیرانش را یکسر آزاد کرد
هوش مصنوعی: تمامی مناطق طنجه را به سامان آورد و همه اسیرانش را به طور کامل رها کرد.
فراوان ز هر شهر و هر بوم و مرز
نشاند اندرو مردم کشت ورز
هوش مصنوعی: از هر شهر و کشور و سرزمین، مردم کشاورز و زحمتکش زیادی در آنجا زندگی می‌کنند.
هم از تخم شه پادشاهی نشاست
بر او رسم باژ آنچه بد کرد راست
هوش مصنوعی: پادشاهی که از تخم شاه به دنیا آمده، بر او سنتی است که نتیجه هر کاری که انجام دهد، به درستی به او برمی‌گردد.
نوندی بدین مژده زی شهریار
در افکند و ره را برآراست کار
هوش مصنوعی: خبر خوشی به شهریار می‌رسد و او هم به بهترین شکل ممکن مسیر را هموار می‌کند.
چه چیز آمد این خواسته کز جهان
کسی نیست بی آزش اندر نهان
هوش مصنوعی: چه چیزی در دل این خواسته نهفته است که در جهان هیچ کس از آن بی‌نیاز نیست و در پس این درخواست، چیزی پنهان است؟
چو باشد جهانی بدو دشمنست
چو نبود غم جان و رنج تنست
هوش مصنوعی: وقتی که دنیا به کسی کینه دارد، زندگی او پر از مشکل شده و رنج و درد را حس می‌کند، اما اگر کسی دغدغه‌ای نداشته باشد، از این رنج‌ها نیز آزاد است.
ایا آز را داده گردن به مهر
دوان پیش او هر زمان تازه چهر
هوش مصنوعی: آیا تو خود را تسلیم عشق کرده‌ای، به گونه‌ای که هر بار در حضور او، با چهره‌ای تازه و زیبا ظاهر می‌شوی؟
به گیتی در آنست درویش تر
کش از آز بر دل گره بیش تر
هوش مصنوعی: در دنیا، هیچ چیزی برای درویش (فقیر) سخت‌تر از این نیست که دلش را به خواسته‌ها و آرزوها گره زند.
هر آن سر که او آز را افسرست
به خاک اندرست ار ز مه برترست
هوش مصنوعی: هر کسی که به خود ببالد و خود را بالا ببیند، در حقیقت در زیر پای دیگران قرار دارد، حتی اگر ظاهراً از دیگران هم برتر باشد.
بوی بنده آز تا زنده ای
پس آزاد هرگز نئی بنده ای
هوش مصنوعی: تا زمانی که زنده‌ای، بوی بندگی به مشام می‌رسد؛ اما وقتی آزاد شدی، دیگر هرگز بنده نخواهی بود.
یکی چاه تاریک ژرفست آز
بنش ناپدید و سرش پهن باز
هوش مصنوعی: یک چاه عمیق و تاریک وجود دارد که وقتی کسی در آن می‌افتد، دیگر دیده نمی‌شود و سرش به‌طرز عجیبی گسترش پیدا می‌کند.
سراییست بروی بی اندازه در
چو یک در ببندی گشاید دگر
هوش مصنوعی: خانه‌ای است که بی‌پایان وسعت دارد؛ وقتی یک در آن را ببندی، در دیگری باز می‌شود.
به هر راه غولیست گسترده دام
منه تا توان اندرین دام گام
هوش مصنوعی: در هر مسیر و جاده‌ای، تله‌های بزرگی وجود دارد. خود را در این تله‌ها گرفتار نکن، چون در این دام‌ها به سختی می‌توان قدم برداشت.
پراکنده عمر و درم گرد گشت
بخور کت به خواری بباید گذشت
هوش مصنوعی: عمر و ثروت انسان به سرعت از بین می‌رود و به نابودی می‌رسد. بنابراین بهتر است با فروتنی و متانت با مشکلات زندگی روبرو شویم و از آن‌ها عبور کنیم.
چنان کآمدی رفت خواهی تهی
تو گنج از پی گنج بانی نهی
هوش مصنوعی: چنان که با فراوانی به دنیا آمدی، زمانی هم می‌روی که چیزی از خود به جا نگذاری. در جستجوی گنج و ثروت، خود را از دیگران خالی و تهی می‌کنی.
نهم گویی ازبهرفرزند چیز
مبر غم که چیزش بود بی تو نیز
هوش مصنوعی: نگران نباش که فرزندت چه چیزی دارد یا ندارد، زیرا او بدون تو هم دارای چیزهایی است.
کسی را جهانبان ز بن نافرید
که از پیش روزی نکردش پدید
هوش مصنوعی: کسی که به مقام و جایگاه بالایی دست یافته است، از آغاز زندگی‌اش هیچ فرصتی برای تأمین نان و روزی برای او فراهم نشده است.
ترا داد و آنکس که پیوند تست
دهد نیز آن را که فرزند تست
هوش مصنوعی: او تو را به کسی داد که با تو مرتبط است و همچنین فرزندی که متعلق به توست هم به او داده شده است.