گنجور

بخش ۱۳۰ - خبر یافتن فریدون از آمدن نریمان

ازین مژده چون آگهی یافت شاه
بر افروخت از ماه برتر کلاه
هزار اسپ بالای زرینه ساز
فرستاد با لشکر از پیشباز
دو ره پیل سیصد چو دریا به جوش
ز برگستوان دار و از درع پوش
ز صندوق پیلان خروشنده نای
غریوان شده زنگ و کوس و درای
دو صد پیل در دیبه رنگ رنگ
ز برشان درفش دلیران جنگ
همه پیلبانان به زرین کمر
ز دُر تاجشان گوشوار از گهر
پلنگان به زنجیر زرینه بند
همان گرگ و شیر ژیان در کمند
شد آمل بهشتی نو آراسته
درم ریز و دیبا فشان خواسته
سه منزل سپه داده زی راه روی
دورویه زده صف به کردار کوی
تبیره زنان پیش و بازیگران
سران می دهنده به یکدیگران
سپر در سپر گیل مشکین کله
خروشان همه چون هژبر یله
ز رنگین سپرها چنان بد زمین
کجا چرخ در چرخ دیبای چین
همه مردم شهر بی راه و راه
زده صف به دیدار فغفور شاه
طرازیده بر پیل اورنگ اوی
ز گوهر گرفته جهان رنگ اوی
یکی چتر طاووس رنگ از برش
ابر سر ز یاقوت و در افسرش
بر درگه شه چو آمد فراز
چنان کش همی دید شاه از فراز
ز پیل زیان آوریدند زیر
زمانی بماندند بر جای دیر
ببردند زی کاخ شاه بلند
نهادند بر پایش از زر بند
فریدون نیاورد ازو هیچ یاد
نپرسیدش از بن نه امید داد
برش نیز یک هفته نگذاشت کس
به بادفرهش بد همین کرد بس
نریمان بر شه شد از گرد راه
گرفت آفرین داد نامه به شاه
نخست از نثار آنچه بد پیش برد
پس آن گه دگر هدیه ها برشمرد
به یک هفته در هفتصد بار شش
بد از پیش شه مردم بارکش
همی گفت چون کشور چین که دید
که چندین شگفت از وی آمد پدید
نه در گنج ماند و نه در کاخ جای
نه در باغ و ایوان و نه در سرای
کشنده سته مانده بی پای و پی
شمارنده از رنج خون گشت خوی
از آن پس نریمان به پای ایستاد
فروبست دست و زبان برگشاد
به بوسه نشان کرد مر خاک را
گرفت آفرین خسرو پاک را
ز فغفور و آرایش کشورش
سخن راند و از گنج و از لشکرش
که شاهی سزا افسر و گاه را
ندیدم چو او جز شهنشاه را
اگر بر خرد خیره بیداد کرد
شدش گنج و رنجش همه باد کرد
نپیچد شه از مردمی رای خویش
فرستدش دلخوش سوی جای خویش
نباید بد ایمن به بخت ارچه چیر
که دولت نماندست یک جای دیر
که داند که این چرخ بدساز چیست
نهانیش با هر کسی راز چیست
به رنجست آنکش هنرها مهست
نکوکاری و نیکنامی بهست
که ماند نکونامی ایدر به جای
بود با تو نیکی به دیگر سرای
شمر یافه تر زندگانی تو آن
که نکنی نکویی و داری توان
بود دوری از بد ره بخردی
بهی نیکی و دوریت از بدی
به تلخی چو زهرست خشم از گزند
ولیکن چو خوردیش نوشست و قند
ببخشود شه ز آن سخن ها و گفت
بزرگی فغفور نتوان نهفت
ورا این بزرگیش بی راه کرد
که با ما به کین دست بر ماه کرد
ازین نیست باد فره اکنونش بیش
که یک هفته شد تا نخواندمش پیش
ببر خلعت و بند بردار ازوی
به پوزش دلش پاک از انده بشوی
بگویش گناه از تو آمد نخست
که فرمان ما داشتی خوار و سست
کمان گاه ضحاک بنداختی
چو گاه من آمد به زه ساختی
من این بد مکافات آن ساختم
نه زآن کاره تو شاه نشناختم
کنون بودنی بود مندیش هیچ
امید بهی دار و رامش پسیچ
مر این خانه را خانه خویش دان
مرا گرچه بیگانه از خویش دان
به تو گر بدی کردم از آزمون
به هر بد کنم صد نکویی فزون
ز دیدار تو شرم دارم همی
بدین کرده ها پوزش آرم همی
ز خواری و رنجی کت آمد مشیب
که گیتی چنینست بالا و شیب
سپهر روان با کسی رام نیست
ز نیک و بد ماش آرام نیست
چو پرنده مرغیست فرخنده بخت
جهان باغ و ماها سراسر درخت
به باغ اندرون مرغ پران ز جای
نشیند بر آن شاخ کآندیش رای
بر آن باش فردا که هر دو به کام
نشینیم یک جای و گیرم جام
نریمان شد و برد خلعت پگاه
بپوشید و شد شاد فغفور شاه
گرفت آفرین پشت را داد خم
ز شادی به چشم اندر آورد نم
چو شاه فروزندگان از سپهر
ز پیروزه گون تخت خود دید چهر
فریدون پگه کرد سوری پسیچ
کز آن سان نبد دیده فغفور هیچ
به گلشن گهی کز دو سو داشت در
نمودند دیدار با یکدیگر
ز هر در درآمد یکی تا ز جای
نه برخاست باید یکی را به پای
به بر یکدیگر را گرفتند شاد
به پوزش سخن چند کردند یاد
نخستین گرفتند بر خوان نشست
پس از آن گه به بگماز بردند دست
نشستنگهی بود ایوان چهار
ز هر گونه آراسته چون بهار
میان اندرون خانه رنگ رنگ
ز مینا گل او ز بیجاده سنگ
همه بومش از صندل و چوب عود
بدو اندر از زر سیصد عمود
معلق بدو چارصد کنگره
ز جزع و بلور و گهر یکسره
بساطش سراسر زبرجد نگار
همه شفشه زر بد پود و تار
ابر پیشگه تختی از لاژورد
گهر در گهر ساخته سرخ و زرد
دو صد طاس پر عنبر از پیش تخت
زده در میانشان ز مرجان درخت
ز زر بی کران نار و نارنج بود
که هر یک بهای یکی گنج بود
همه دانه نار یاقوت و در
ز کافور نارنج ها کرده پر
طبق های نقل از عقیق یمن
پر از مشک کرده بلورین لگن
ز هر سو یکی باد بیزن ز بر
فروهشته از پر طاووس نر
ز کافور شمامها ریخته
تل عود و آتش برآمیخته
پر از در و یاقوت هر جای جام
خمی پخته می هر سوی از سیم خام
به هر گوشه جزعین یکی آبگیر
گلاب آب و در سنگ و ریگش عبیر
ز سیم و ز زر مرغ و پیل و دده
به نیرنگ کرده روان بر رده
چو نخچیرگاهی به وقت بهار
در او هم گلستان و هم گل به بار
هزار از بزرگان خسرو پرست
تکوک بلورین و بالغ به دست
بتان سرایی میان بسته تنگ
به کف جام وز جامه طاووس رنگ
همه سرو سیمین به زرین کمر
همه میگسار آهوی مشک سر
به شمشاد پوینده عنبر فروش
به یاقوت گوینده در خنده نوش
فروزان به مجمر یکی عود خشک
فشانان به باد آن دگر گرد مشک
می زرد بد در بلورین ایاغ
چو در آب پاک از نمایش چراغ
نوا پیشگان بر گرفتند رود
همی جام می داد جان را درود
بدینسان فریدون مهی بیشتر
همی ساخت هر روز بزمی دگر
همه یاد فغفور چین خواستی
به شادیش با جام برخاستی
ز هر تحفه چندانش آورد پیش
که هم چین شدش خوار و هم گنج خویش
از آن پس نریمان یل را نواخت
ز بهرش بسی خسروی هدیه ساخت
صدش بدره بخشید دینار گنج
ز هر دیبه رخت پنجاه و پنج
دو صد ریدگ ترک با اسپ و ساز
پری چهره سی خادم دلنواز
ز شمشیر و ترگ و سپر بی شمار
ز خفتان و از درع و جوشن هزار
ز گستردنی بار سیصد هیون
شراع و ستاره ده از گونه گون
زرنج و همه غور و زابلستان
هم از بلخ تا بوم کابلستان
بدو داد پیوسته تا مرز سند
نبشته همین عهدها بر پرند
سزا هر که را بود با او بهم
گهر داد و بالا و زر و درم
دگر هر چه بد اندر آن بزمگاه
ز خوبان و از فرش وز تخت و گاه
ببخشود یکسر به فغفور چین
یکی کرسی نغز دادش جز این
ز زر بر سرش کودکی میگسار
به کف جامی از گوهر شاهوار
هر آن گه که شه دست بفراشتی
وی آن جام می پیش او داشتی
چو خوردی به آواز گفتی که نوش
ازو بستدی باز بودی خموش
شراعی که از پر سیمرغ بود
بدادش پر از گوهر نابسود
دگر تاجی از گوهر شاهوار
که شب شمع با او نبودی به کار
بدادش ز بیجاره تختی دگر
طرازیده بر پشت شیری ز زر
که هر ساعت آن شیر جستی ز جای
زدی نعره آن گه نشستی ز پای
به کام اندر آتش دمیدی ز دور
شدی زو هوا پر بخار بخور
دو یاقوت دادش دگر لعل رنگ
صد و بیست مثقال هر یک به سنگ
چهل در دیگر همه نابسود
که هر یک مه از خایه باز بود
به مثقال سی سرخ گوگرد پاک
به یکپاره چون اختری تابناک
دگر هر چه از چین بد آورده چیز
سراسر بدو باز بخشید نیز
به درگاه او باز فغفور شاه
ببخشید یک یک همه بر سپاه
جز آن افسرین گوهر شاهوار
دگر آنچه در راهش آمد به کار
شه گیتی از بهر گرشاسب باز
بسی هدیه گونه گون کرد ساز
هم از کوس و منجوق وز تخت زر
هم از پیل و بالا و تیغ و کمر
قبا و کلاه گهربفت خویش
دگر هدیه هر چیز در گنج بیش
همه بوم ماهان و جای مهان
هم از قهستان تا در اصفهان
بدو داد تا مرز قزوین و ری
یکی عهد بر نامش افکند پی
مهانی که بودند با او به چین
سزا هدیه ها داد نو هم چنین

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ازین مژده چون آگهی یافت شاه
بر افروخت از ماه برتر کلاه
هوش مصنوعی: شاه از خبر خوشی که شنید، بسیار شاد و خرسند شد و بر سرش کلاهی گذاشت که از ماه زیباتر بود.
هزار اسپ بالای زرینه ساز
فرستاد با لشکر از پیشباز
هوش مصنوعی: هزار اسب زینتی به همراه لشکری به پیشواز فرستاد.
دو ره پیل سیصد چو دریا به جوش
ز برگستوان دار و از درع پوش
هوش مصنوعی: دو راه به مانند یک نهر بزرگ و طوفانی پر از شاخ و برگ است، پس خودت را از درع (زره) محافظت کن و به آنجا برو.
ز صندوق پیلان خروشنده نای
غریوان شده زنگ و کوس و درای
هوش مصنوعی: از صندوق بزرگ فیل‌ها صدایی رسا و غریب بلند شده که به زنگ و طبل و نوا ماننده است.
دو صد پیل در دیبه رنگ رنگ
ز برشان درفش دلیران جنگ
هوش مصنوعی: دو صد فیل رنگین در پارچه‌ای نرم و زیبا جلوه‌گری می‌کنند، مانند درفش و پرچم دلیران جنگ.
همه پیلبانان به زرین کمر
ز دُر تاجشان گوشوار از گهر
هوش مصنوعی: همه شکوه و زیبایی خود را با کمربندهایی زرین و گوشواره‌هایی از جواهرات تجلیل کرده‌اند.
پلنگان به زنجیر زرینه بند
همان گرگ و شیر ژیان در کمند
هوش مصنوعی: پلنگ‌ها به زنجیر طلایی بسته شده‌اند و همانند گرگ و شیر در دام گرفتار آمده‌اند.
شد آمل بهشتی نو آراسته
درم ریز و دیبا فشان خواسته
هوش مصنوعی: آمل به شهر زیبای بهشتی تبدیل شده است، جایی که در آن پول و پارچه‌های زیبا به وفور دیده می‌شوند.
سه منزل سپه داده زی راه روی
دورویه زده صف به کردار کوی
هوش مصنوعی: سه منزل پیش رو، سپاه راه را گفته‌اند، و در دوراهی، صفی به مانند کوی شکل گرفته است.
تبیره زنان پیش و بازیگران
سران می دهنده به یکدیگران
هوش مصنوعی: زنان بالغ و با تجربه در جمع آمده‌اند و بازیگران نیز به دیگران خواهند آموخت و نشان خواهند داد.
سپر در سپر گیل مشکین کله
خروشان همه چون هژبر یله
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف گروهی از warriors یا مبارزانی پرداخته شده است که در برابر دشمنان قرار گرفته‌اند. آنها به مانند کوهی از نیروی مبارزاتی و قدرت ایستاده‌اند و با تبختر و اعتماد به نفس آماده نبرد هستند. وجود سپرها و شجاعتشان، نشان‌دهنده‌ی استحکام و روحیه‌ی قوی آنهاست.
ز رنگین سپرها چنان بد زمین
کجا چرخ در چرخ دیبای چین
هوش مصنوعی: از رنگین سپرها، زمین به شکلی زیبا و جذاب در آمده است، مانند اینکه چرخ زمان در دنیای رنگین و زیبای چین در حال گردش است.
همه مردم شهر بی راه و راه
زده صف به دیدار فغفور شاه
هوش مصنوعی: تمام مردم شهر به طور بی‌هدف و در حالتی سرگردان، در صف ایستاده‌اند تا با شاه دیدار کنند.
طرازیده بر پیل اورنگ اوی
ز گوهر گرفته جهان رنگ اوی
هوش مصنوعی: تاج و تخت او به مانند پیکر فیل در دنیای پر زرق و برقی که از سنگ‌های قیمتی ساخته شده، شکوه و زیبایی دارد.
یکی چتر طاووس رنگ از برش
ابر سر ز یاقوت و در افسرش
هوش مصنوعی: یک چتر زیبای رنگارنگ مثل طاووس بر سر اوست که از یاقوت و در تزئین شده است.
بر درگه شه چو آمد فراز
چنان کش همی دید شاه از فراز
هوش مصنوعی: وقتی کسی به درگاه شاه وارد می‌شود و بالا می‌رود، مانند این است که شاه نیز از بالا به او نظر می‌افکند.
ز پیل زیان آوریدند زیر
زمانی بماندند بر جای دیر
هوش مصنوعی: زشت‌کاری‌هایی که از فیل ناشی می‌شود، باعث شد که مدتی در همان مکان بمانند و آسیب نبینند.
ببردند زی کاخ شاه بلند
نهادند بر پایش از زر بند
هوش مصنوعی: آن‌ها او را از کاخ بلند شاه بردند و به پاهایش زنجیری از طلا بستند.
فریدون نیاورد ازو هیچ یاد
نپرسیدش از بن نه امید داد
هوش مصنوعی: فریدون هیچ یادبودی از او نیاورد و حتی از عمق کارش هم از او سؤالی نکرد و نه به او امیدی داد.
برش نیز یک هفته نگذاشت کس
به بادفرهش بد همین کرد بس
هوش مصنوعی: او برای کسی فرصت نداد تا به زیبایی‌اش توجه کند، همین یک هفته برایش کافی بود.
نریمان بر شه شد از گرد راه
گرفت آفرین داد نامه به شاه
هوش مصنوعی: نریمان به سوی پادشاه رفت و پیش او از گرد راه تقدیر و تمجید کرد و نامه‌ای به شاه داد.
نخست از نثار آنچه بد پیش برد
پس آن گه دگر هدیه ها برشمرد
هوش مصنوعی: ابتدا به خاطر چیزهایی که در گذشته به ما آسیب رسانده‌اند، سپاسگزاری کن و سپس به سایر هدایا و نعمت‌ها اشاره کن.
به یک هفته در هفتصد بار شش
بد از پیش شه مردم بارکش
هوش مصنوعی: در یک هفته، شش بار بدتر از قبل، مردم را به دردسر می‌اندازد.
همی گفت چون کشور چین که دید
که چندین شگفت از وی آمد پدید
هوش مصنوعی: او می‌گفت مانند کشور چین، وقتی که دید شگفتی‌های زیادی از آن نمایان شد.
نه در گنج ماند و نه در کاخ جای
نه در باغ و ایوان و نه در سرای
هوش مصنوعی: نه در گنج و ثروت جا دارد، نه در کاخ و قصر، نه در باغ و ایوان، و نه در خانه.
کشنده سته مانده بی پای و پی
شمارنده از رنج خون گشت خوی
هوش مصنوعی: کشنده‌ای که تنها و بی‌یار مانده، به شمارش درد و رنج خود مشغول است و از خون دلش به شدت رنج می‌برد.
از آن پس نریمان به پای ایستاد
فروبست دست و زبان برگشاد
هوش مصنوعی: نریمان پس از آن واقعه با اراده‌ای محکم ایستاد و در حالی که دست‌ها را بست، به بیان سخنانش پرداخت.
به بوسه نشان کرد مر خاک را
گرفت آفرین خسرو پاک را
هوش مصنوعی: با یک بوسه، خاک را نشان داد و آفرین بر خسرو پاک را گرفت.
ز فغفور و آرایش کشورش
سخن راند و از گنج و از لشکرش
هوش مصنوعی: او درباره شکوه و زیبایی کشور فغفور صحبت کرد و از ثروت و سپاه او نیز سخن گفت.
که شاهی سزا افسر و گاه را
ندیدم چو او جز شهنشاه را
هوش مصنوعی: من هرگز کسی را مانند او ندیدم که شایسته تاج و تخت باشد، جز پادشاه.
اگر بر خرد خیره بیداد کرد
شدش گنج و رنجش همه باد کرد
هوش مصنوعی: چنانچه بر عقل ظلم شود، ثروت به دست می‌آید اما رنج و زحمت همگی بی‌فایده خواهد بود.
نپیچد شه از مردمی رای خویش
فرستدش دلخوش سوی جای خویش
هوش مصنوعی: شاه از نظر مردم دور نمی‌شود و دلش به سمت جایگاه خود خوش است.
نباید بد ایمن به بخت ارچه چیر
که دولت نماندست یک جای دیر
هوش مصنوعی: هرگز نباید به خوشبختی خود اعتماد کرد، حتی اگر به نظر برسد که اوضاع خوب است، زیرا خوشی‌ها و نعمت‌ها ممکن است به زودی از بین بروند.
که داند که این چرخ بدساز چیست
نهانیش با هر کسی راز چیست
هوش مصنوعی: کیست که بداند این دنیای ناپایدار چه چیزی در باطن دارد و رازهایش را با هر کسی در میان نمی‌گذارد؟
به رنجست آنکش هنرها مهست
نکوکاری و نیکنامی بهست
هوش مصنوعی: کمالات و هنرها تنها با تلاش و زحمت به دست می‌آید؛ خوبی و شهرت خوب تنها با کار شایسته بدست می‌آید.
که ماند نکونامی ایدر به جای
بود با تو نیکی به دیگر سرای
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که اگر کسی به خوبی و نیکی رفتار کند، یاد و اسم نیک او در این دنیا باقی خواهد ماند و اثر آن بعد از او نیز در زندگی دیگران نمایان می‌شود.
شمر یافه تر زندگانی تو آن
که نکنی نکویی و داری توان
هوش مصنوعی: زندگی تو بهتر خواهد بود اگر کارهای نیک انجام دهی و از پس آن برآیی.
بود دوری از بد ره بخردی
بهی نیکی و دوریت از بدی
هوش مصنوعی: دوری از بدی و ناپسندها باعث می‌شود که انسان به خوبی‌ها و فضیلت‌ها نزدیک‌تر شود و در مسیر حق و حقیقت قدم بردارد.
به تلخی چو زهرست خشم از گزند
ولیکن چو خوردیش نوشست و قند
هوش مصنوعی: خشم مانند زهر است که تلخی و ضرر دارد، اما وقتی آن را فرو‌خورده باشی، به شیرینی و خوشی تبدیل می‌شود.
ببخشود شه ز آن سخن ها و گفت
بزرگی فغفور نتوان نهفت
هوش مصنوعی: پادشاه از آن صحبت‌ها گذشت و اعلام کرد که بزرگی فغفور را نمی‌توان پنهان کرد.
ورا این بزرگیش بی راه کرد
که با ما به کین دست بر ماه کرد
هوش مصنوعی: او که بزرگ و والا بود، اشتباهی کرد و به ما دشمنی ورزید و مانند کسی که به دنبال ماه است، تلاش کرد.
ازین نیست باد فره اکنونش بیش
که یک هفته شد تا نخواندمش پیش
هوش مصنوعی: این روزها باد خوشبختی و سعادت به اندازه‌ای نیست که به ویژه در این یک هفته، شعر را نخوانده‌ام.
ببر خلعت و بند بردار ازوی
به پوزش دلش پاک از انده بشوی
هوش مصنوعی: لباس و زینتش را از او بگیر و او را ببخش، تا دلش از غم پاک شود.
بگویش گناه از تو آمد نخست
که فرمان ما داشتی خوار و سست
هوش مصنوعی: می‌گویند که گناه از تو شروع شد، زیرا تو در برابر فرمان ما ضعیف و ناتوان عمل کردی.
کمان گاه ضحاک بنداختی
چو گاه من آمد به زه ساختی
هوش مصنوعی: تو از کمان مانند ضحاک تیر انداختی، مانند زمانی که من آمدم و تو برایم تیر را آماده کردی.
من این بد مکافات آن ساختم
نه زآن کاره تو شاه نشناختم
هوش مصنوعی: من این عذاب و عواقب بد را به خاطر کارهایی که انجام دادم، تحمل می‌کنم و تو را به خاطر آن کارها نمی‌شناسم که به مقام شاهی رسیدی.
کنون بودنی بود مندیش هیچ
امید بهی دار و رامش پسیچ
هوش مصنوعی: اکنون چیزی که هست، باشد و به هیچ امیدی فکر نکن. لحظه‌های خوب و شادی را فراموش نکن.
مر این خانه را خانه خویش دان
مرا گرچه بیگانه از خویش دان
هوش مصنوعی: این خانه را تا حدودی خانه خودم می‌دانم، هرچند که از خانواده و آشنایان خود دورم.
به تو گر بدی کردم از آزمون
به هر بد کنم صد نکویی فزون
هوش مصنوعی: اگر به تو بدی کردم، این بخاطر آزمایش بود و اگر بخواهم بدی کنم، می‌توانم صد بار کار نیکو انجام دهم.
ز دیدار تو شرم دارم همی
بدین کرده ها پوزش آرم همی
هوش مصنوعی: من از دیدارت شرمنده‌ام و به خاطر کارهایی که کرده‌ام، از تو عذرخواهی می‌کنم.
ز خواری و رنجی کت آمد مشیب
که گیتی چنینست بالا و شیب
هوش مصنوعی: از ناراحتی و سختی‌ای که می‌کشم، به این نتیجه رسیده‌ام که زندگی پر از فراز و نشیب است.
سپهر روان با کسی رام نیست
ز نیک و بد ماش آرام نیست
هوش مصنوعی: آسمان روان با هیچ‌کس آرام و آرامش‌ناپذیر نیست؛ نه به خاطر خوبی‌ها و نه به خاطر بدی‌ها.
چو پرنده مرغیست فرخنده بخت
جهان باغ و ماها سراسر درخت
هوش مصنوعی: پرنده‌ای خوشبخت و خوشحالی است که در دنیای باغ و درختان زندگی می‌کند و همه جا را پر از زیبایی کرده است.
به باغ اندرون مرغ پران ز جای
نشیند بر آن شاخ کآندیش رای
هوش مصنوعی: در باغ، پرنده‌ای روی شاخه‌ای می‌نشیند که نشان‌دهنده‌ی تفکر و اندیشه است.
بر آن باش فردا که هر دو به کام
نشینیم یک جای و گیرم جام
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش فردا وقتی که هر دوی ما در یک جا کنار هم باشیم و از زندگی لذت ببریم، نوشیدنی مشترکی هم داشته باشیم.
نریمان شد و برد خلعت پگاه
بپوشید و شد شاد فغفور شاه
هوش مصنوعی: نریمان با شجاعت و قدرت خود، لباس میهنی را بر تن کرده و احساس شادی و نشاط را در دل شاه فغفور ایجاد کرد.
گرفت آفرین پشت را داد خم
ز شادی به چشم اندر آورد نم
هوش مصنوعی: به خاطر شادی و خوشحالی، چشمانش پُر از اشک می‌شود و با لبخندی دلپذیر، احساس شکرگزاری و خرسندی را نشان می‌دهد.
چو شاه فروزندگان از سپهر
ز پیروزه گون تخت خود دید چهر
هوش مصنوعی: هنگامی که پادشاهان روشن‌فکر از آسمان، تخت درخشان خود را که به رنگ پیروزی است مشاهده کردند، چهره‌ای خشنود و نافذ به خود گرفتند.
فریدون پگه کرد سوری پسیچ
کز آن سان نبد دیده فغفور هیچ
هوش مصنوعی: فریدون، سلاحی را ساخت که از آن هیچ چیز نمی‌توانست به او آسیب برساند و هیچ دشمنی نمی‌توانست به او نزدیک شود.
به گلشن گهی کز دو سو داشت در
نمودند دیدار با یکدیگر
هوش مصنوعی: در باغی که در آن دو نفر از دو سو به همدیگر نگاه کردند و دیدار کردند.
ز هر در درآمد یکی تا ز جای
نه برخاست باید یکی را به پای
هوش مصنوعی: از هر در که فردی وارد می‌شود، تا آن در بسته نشود، کسی نمی‌تواند از آنجا بیرون برود. این نشان می‌دهد که هر ورود و خروجی یک نظم و ترتیب خاصی دارد که باید رعایت شود.
به بر یکدیگر را گرفتند شاد
به پوزش سخن چند کردند یاد
هوش مصنوعی: دو نفر با خوشحالی یکدیگر را در آغوش گرفتند و به خاطر یک مسئله‌ای از هم عذرخواهی کردند و درباره آن صحبت کردند.
نخستین گرفتند بر خوان نشست
پس از آن گه به بگماز بردند دست
هوش مصنوعی: در ابتدا بر سر سفره نشسته‌اند و سپس دست خود را برای انجام کاری دیگر بالا برده‌اند.
نشستنگهی بود ایوان چهار
ز هر گونه آراسته چون بهار
هوش مصنوعی: در ایوانی که چهار طرف آن نشسته است، فضایی فراهم شده که به زیبایی بهاری می‌ماند و با تمام تجملات آراسته شده است.
میان اندرون خانه رنگ رنگ
ز مینا گل او ز بیجاده سنگ
هوش مصنوعی: در داخل خانه، رنگ‌های مختلفی از مینا وجود دارد و گل او از سنگی که ناشناخته است، زاده می‌شود.
همه بومش از صندل و چوب عود
بدو اندر از زر سیصد عمود
هوش مصنوعی: تمام بدنه‌اش از چوب صندل و عود ساخته شده و درونش سیصد ستون طلا وجود دارد.
معلق بدو چارصد کنگره
ز جزع و بلور و گهر یکسره
هوش مصنوعی: درختی که به خاطر ناراحتی و غم، چهارصد کنگره از بلور و گوهر را به حالت معلق و آویزان درآورده است.
بساطش سراسر زبرجد نگار
همه شفشه زر بد پود و تار
هوش مصنوعی: سفره‌اش تماماً با سنگ‌های قیمتی مزین شده و همه زیبایی‌ها و قشنگی‌هایش از طلای ناب بافته شده است.
ابر پیشگه تختی از لاژورد
گهر در گهر ساخته سرخ و زرد
هوش مصنوعی: ابر، مانند یک پیشگو، تختی از سنگ قیمتی لاجوردی را می‌سازد که از جواهرات سرخ و زرد تزیین شده است.
دو صد طاس پر عنبر از پیش تخت
زده در میانشان ز مرجان درخت
هوش مصنوعی: دوصد ظرف پر از عطر خوش و خوشبو در جلوی تخت قرار دارد و بین آن‌ها درختی از مرجان وجود دارد.
ز زر بی کران نار و نارنج بود
که هر یک بهای یکی گنج بود
هوش مصنوعی: از طلا و نقره بی‌پایان، نارنج و نار وجود دارد که هر کدام ارزش زیادی دارند.
همه دانه نار یاقوت و در
ز کافور نارنج ها کرده پر
هوش مصنوعی: همه حبوبات و دانه‌های سرخ و زرد، مانند یاقوت و نارنج، را با کافور پر کرده‌اند.
طبق های نقل از عقیق یمن
پر از مشک کرده بلورین لگن
هوش مصنوعی: قاب های تزیینی از سنگ عقیق یمن را پر از عطر خوش مشک کرده و در لگن بلورین قرار داده‌اند.
ز هر سو یکی باد بیزن ز بر
فروهشته از پر طاووس نر
هوش مصنوعی: از هر طرف بادی می‌وزد که پرهای طاووس نر را به زمین می‌اندازد.
ز کافور شمامها ریخته
تل عود و آتش برآمیخته
هوش مصنوعی: از کافور عطر خوشی پخش شده و دود و آتش به هم مخلوط شده‌اند.
پر از در و یاقوت هر جای جام
خمی پخته می هر سوی از سیم خام
هوش مصنوعی: هر کجا که نگاهی بیندازیم، جواهرات و سنگ‌های قیمتی به وفور وجود دارد و در همه جا آثار و نشانه‌هایی از خوشی و صفا دیده می‌شود، مانند نوشیدنی خوشمزه‌ای که از مواد ساده تهیه شده است.
به هر گوشه جزعین یکی آبگیر
گلاب آب و در سنگ و ریگش عبیر
هوش مصنوعی: در هر گوشه‌ای، چشمه‌ای از آب زلال وجود دارد و بر روی سنگ‌ها و شن‌های آن عطر خوشبویی پراکنده شده است.
ز سیم و ز زر مرغ و پیل و دده
به نیرنگ کرده روان بر رده
هوش مصنوعی: مرغ، فیل و دده (یعنی آزاد کردن دست و پای زنده) از نقره و طلا ساخته شده‌اند و به وسیله نیرنگ به سوی رده (لباس یا زینت) روانه شده‌اند.
چو نخچیرگاهی به وقت بهار
در او هم گلستان و هم گل به بار
هوش مصنوعی: مثل اینکه در بهار، یک شکارگاه پر از گل و شکوفه است، جایی که هم گلستان وجود دارد و هم گل‌ها در آن شکفته‌اند.
هزار از بزرگان خسرو پرست
تکوک بلورین و بالغ به دست
هوش مصنوعی: این بیت به وصف جمع زیادی از بزرگان و شخصیت‌های مهمی اشاره دارد که با نهایت احترام و پرورش، به حمایت و خدمت به شاه اشاره می‌کنند. همچنین، زیبایی و ارزشمند بودن این افراد را با یک عنصر واقعی و ظریف مانند بلور در هم می‌آمیزد. در کل، این تصویر نشان‌دهنده‌ی اهمیت و جایگاه بلند این افراد در جامعه است.
بتان سرایی میان بسته تنگ
به کف جام وز جامه طاووس رنگ
هوش مصنوعی: مجسمه‌های زیبایی در یک اتاق کوچک قرار دارند، در حالی که با یک جام در دست و لباسی رنگی مانند طاووس خود را تزئین کرده‌اند.
همه سرو سیمین به زرین کمر
همه میگسار آهوی مشک سر
هوش مصنوعی: همه درختان سرو با کمرهایی از طلا در حال نوشیدن شراب هستند و آنها مانند آهوی خوشبوی مشکی به نظر می‌رسند.
به شمشاد پوینده عنبر فروش
به یاقوت گوینده در خنده نوش
هوش مصنوعی: به شمشادی که در حال حرکت است و عطر خوشی را پخش می‌کند، به جواهری با رنگ یاقوت که در حال شادی و لبخند زدن است، توجه کن.
فروزان به مجمر یکی عود خشک
فشانان به باد آن دگر گرد مشک
هوش مصنوعی: در یک شمع روشن، یک عود خشک را می‌سوزاند و بخار آن به همراه باد گسترش می‌یابد، در حالی که دیگری مانند پودر مشک در فضا پخش می‌شود.
می زرد بد در بلورین ایاغ
چو در آب پاک از نمایش چراغ
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و شفافیت می‌پردازد. گویی رنگ زردی که در ظرف بلورین وجود دارد، به وضوح و پاکی آب در کنار نوری که از چراغ می‌تابد، اشاره دارد. این تصویر به ما می‌گوید که زیبایی و خلوص می‌تواند در برابر چیزهای نامناسب و ناخوشایند هم خود را نشان دهد.
نوا پیشگان بر گرفتند رود
همی جام می داد جان را درود
هوش مصنوعی: نوازنده‌ها شروع به نواختن کردند و در این حین، رود با جامی سرشار از شراب، جان را به شادابی و زندگی خوشامد گفت.
بدینسان فریدون مهی بیشتر
همی ساخت هر روز بزمی دگر
هوش مصنوعی: فریدون هر روز تلاش می‌کرد تا جشن و مهمانی جدیدی برگزار کند و به این ترتیب به شکوه و عظمت خود بیشتر بیفزاید.
همه یاد فغفور چین خواستی
به شادیش با جام برخاستی
هوش مصنوعی: همه به یاد فغفور چین (مردی که از شادابی و خوشی برخوردار بود) به خاطر خوشحالی‌اش، با جامی در دست به جشن و شادی پرداختند.
ز هر تحفه چندانش آورد پیش
که هم چین شدش خوار و هم گنج خویش
هوش مصنوعی: از هر هدیه‌ای که برایش آوردند، آن‌قدر زیاد شد که هم خودش را خوار کرد و هم گنجینه‌اش را.
از آن پس نریمان یل را نواخت
ز بهرش بسی خسروی هدیه ساخت
هوش مصنوعی: پس از آن، نریمان جنگجو به احترام او، هدایای زیادی از جواهرات و زرق و برق به او تقدیم کرد.
صدش بدره بخشید دینار گنج
ز هر دیبه رخت پنجاه و پنج
هوش مصنوعی: بسیاری از ثروت و مال را به دیگران می‌دهد و از هر پارچه‌ای که دارد، پنجاه و پنج نوع می‌سازد.
دو صد ریدگ ترک با اسپ و ساز
پری چهره سی خادم دلنواز
هوش مصنوعی: دو صد ترک راه را با اسب و ساز می‌پیمایند؛ و زیبای سیاه‌چهره که دل را آرام می‌کند، به عنوان خدمتگزار در کنار آن‌هاست.
ز شمشیر و ترگ و سپر بی شمار
ز خفتان و از درع و جوشن هزار
هوش مصنوعی: از شمشیرها، تیرها و سپرهای فراوان و از زره‌ها و قباهای بسیار زیاد سخن می‌گوید.
ز گستردنی بار سیصد هیون
شراع و ستاره ده از گونه گون
هوش مصنوعی: از دقت و زیبایی باران که بر روی سه‌صد نوع شمع و ستاره می‌بارد، شعری می‌سازم.
زرنج و همه غور و زابلستان
هم از بلخ تا بوم کابلستان
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به نام‌ها و ویژگی‌های جغرافیایی اشاره می‌کند. او از مناطق مختلفی چون زرنج، غور، زابلستان، بلخ و کابلستان صحبت می‌کند و به ارتباط این مناطق با یکدیگر و زیبایی‌هایشان اشاره می‌کند. این بیان به نوعی تجسمی از سرزمین‌های دلپذیر و ارزشمند است که شاعر به آن‌ها تعلق خاطر دارد و از تنوع جغرافیایی و فرهنگی این مناطق قدردانی می‌کند.
بدو داد پیوسته تا مرز سند
نبشته همین عهدها بر پرند
هوش مصنوعی: او قراردادهای همیشگی را تا مرز سند به او داد و این عهدها بر پرند نوشته شده است.
سزا هر که را بود با او بهم
گهر داد و بالا و زر و درم
هوش مصنوعی: هر کسی که را شایستگی داشته باشد، به او نعمت و ثروت و مقام عطا می‌شود.
دگر هر چه بد اندر آن بزمگاه
ز خوبان و از فرش وز تخت و گاه
هوش مصنوعی: هر چه در آن مجلس جشن و شادی به خوبی‌ها و زیبایی‌ها مربوط می‌شود، از جمله فرش و تخت و مکان، همه چیز باید تغییر کند و از بهترین‌ها باشد.
ببخشود یکسر به فغفور چین
یکی کرسی نغز دادش جز این
هوش مصنوعی: فغفور چین یک کرسی زیبا به او بخشید و از این کار چیزی دیگر نمی‌خواست.
ز زر بر سرش کودکی میگسار
به کف جامی از گوهر شاهوار
هوش مصنوعی: یک کودک میگسار با ظاهری زرق و برق دار و بر سرش تاجی از طلا، در دستش جامی پر از جواهرات با ارزش مانند شاهزاده‌ها دارد.
هر آن گه که شه دست بفراشتی
وی آن جام می پیش او داشتی
هوش مصنوعی: هر زمان که پادشاه دستش را به علامت اجازه بالا می‌برد، جام می را پیش او قرار می‌دادی.
چو خوردی به آواز گفتی که نوش
ازو بستدی باز بودی خموش
هوش مصنوعی: وقتی که چیزی را نوش جان کردی، با شوق و خوشحالی از آن صحبت می‌کنی، اما وقتی دوباره به هنجار عادی برمی‌گردی، دیگر ساکت و بی‌صدا خواهی بود.
شراعی که از پر سیمرغ بود
بدادش پر از گوهر نابسود
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که بال‌هایش از پر سیمرغ است، بال‌هایی با گوهرهای نایاب به او داده شد.
دگر تاجی از گوهر شاهوار
که شب شمع با او نبودی به کار
هوش مصنوعی: درست نیست که در شب شمع، تاجی از جواهرهای گرانبها وجود داشته باشد که کارایی نداشته باشد. این جمله به نوعی اشاره به بی‌فایده بودن چیزی در زمانی دارد که زیبایی و درخشندگی آن به تمام عیار دیده نمی‌شود.
بدادش ز بیجاره تختی دگر
طرازیده بر پشت شیری ز زر
هوش مصنوعی: به او تختی دیگر از طلا داده‌اند که بر پشت شیری قرار دارد، در حالی که او در وضعیت ناامیدی است.
که هر ساعت آن شیر جستی ز جای
زدی نعره آن گه نشستی ز پای
هوش مصنوعی: هر بار که آن شیر از جایش بلند می‌شود، با صدای نعره‌ای آنچنان قویش، کسانی که نشسته‌اند را به پا می‌دارد.
به کام اندر آتش دمیدی ز دور
شدی زو هوا پر بخار بخور
هوش مصنوعی: به خاطر خواهش‌ها و تمایلات خود، خود را به دردسر انداختی و از آنچه که گویی برایت خوشایند نیست فاصله گرفتی، حالا در دنیایی از ابهام و سردرگمی قرار داری.
دو یاقوت دادش دگر لعل رنگ
صد و بیست مثقال هر یک به سنگ
هوش مصنوعی: دو یاقوت به او دادند که رنگی مانند لعل دارد و هر یک از آن‌ها صد و بیست مثقال وزن دارد.
چهل در دیگر همه نابسود
که هر یک مه از خایه باز بود
هوش مصنوعی: چهل در دیگر هیچ سودی نداشت، زیرا هر کدام از آن‌ها به مانند ماهی بود که از تخم بیرون آمده باشد.
به مثقال سی سرخ گوگرد پاک
به یکپاره چون اختری تابناک
هوش مصنوعی: به اندازه یک مثقال گوگرد خالص و سرخ، آنچنان درخشان است که مانند ستاره‌ای نورانی می‌درخشد.
دگر هر چه از چین بد آورده چیز
سراسر بدو باز بخشید نیز
هوش مصنوعی: هر چیزی که از چین به دست آورده‌ام، همه را به تو باز می‌گردانم.
به درگاه او باز فغفور شاه
ببخشید یک یک همه بر سپاه
هوش مصنوعی: به درگاه خداوند، شاه فغفور، فرمان داد که به تدریج به تمامی سپاهیان بخشش کند.
جز آن افسرین گوهر شاهوار
دگر آنچه در راهش آمد به کار
هوش مصنوعی: تنها آن گوهر ناب مانند شاه است که ارزشمند است و هر چیزی که در مسیرش قرار گیرد، بی‌فایده به حساب می‌آید.
شه گیتی از بهر گرشاسب باز
بسی هدیه گونه گون کرد ساز
هوش مصنوعی: پادشاه جهان به خاطر گرشاسب، هدایا و gifts مختلفی فراهم کرد.
هم از کوس و منجوق وز تخت زر
هم از پیل و بالا و تیغ و کمر
هوش مصنوعی: از ساز و جواهر و تخت زرین، همچنین از فیل و بلندی و نیز شمشیر و کمر.
قبا و کلاه گهربفت خویش
دگر هدیه هر چیز در گنج بیش
هوش مصنوعی: لباس و کلاه پرزرق و برق خود را کنار گذاشته‌ام و اکنون هر چیزی که دارم را به عنوان هدیه در گنجینه‌ام می‌گذارم.
همه بوم ماهان و جای مهان
هم از قهستان تا در اصفهان
هوش مصنوعی: تمام سرزمین ماهان و مکان‌های برتر آن، از قهستان تا اصفهان را شامل می‌شود.
بدو داد تا مرز قزوین و ری
یکی عهد بر نامش افکند پی
هوش مصنوعی: او به فرزندش قول و تعهدی داد، تا در مرزهای قزوین و ری نامش را ثبت کند.
مهانی که بودند با او به چین
سزا هدیه ها داد نو هم چنین
هوش مصنوعی: دوستانی که در کنار او بودند، به چین هدیه‌های شایسته‌ای تقدیم کردند و او هم به همین منوال عمل کرد.

حاشیه ها

1392/01/06 00:04
امین کیخا

دست برماه کردن بلند پروازی ناموفق